کانال تلگرام نورمجرد
نور مجرد > زندگی نامه > اساتید > اساتید و مراودین سلوکی > آیت الله حاج شیخ محمدجواد انصاری همدانی > آیا می توان مانند آیت الله انصاری همدانی بدون استاد به خدا رسید؟

آیا می توان مانند آیت الله انصاری همدانی بدون استاد به خدا رسید؟

بسم الله الرحمن الرحیم
فهرست

سؤال:

آیا اینکه افرادی مثل مرحوم آیه الله انصاری بدون استاد به کمال رسیدند دلیل محکمی است بر اینکه بدون استاد میشود راه خدا را طی کرد؟

پاسخ:

از بيانات حضرت آقاى انصارى استفاده مى‌شود كه خدمت بزرگانى رسيده‌اند، از جمله مرد شوريده‌اى كه به همدان مى‌آمده و از كوه الوند گياههاى خاصّى را مى‌چيده و جمع آورى مى‌نموده است. و نزد بعضى از شاگردان مرحوم آية الله حاج ميرزا جواد آقاى ملكى تبريزى قدَّس اللهُ تربتَه همچون حاج آقا سيّد حسين فاطمى و آقا حاج سيّد محمود رفته و مذاكراتى داشته است.مرحوم انصارى در زمان سلوك خود، نيازمند به استاد بودعلاوه، طريق آن مرحوم در بَدو امر صحيح نبوده است؛ خود ايشان به حقير فرمودند: من كه به قم براى تحصيل مشرّف شدم، بنايم مبارزه با اهل عرفان بود، و با يك نفر از معروفين همدان كه مدّعى اين مطالب بود سخت درافتاده بودم. چون به قم رفتم مدّتى براى تسخير ارواح و تسخير جنّيان رياضت كشيدم، ولى خداوند مرحمت فرمود و مرا در ميان راهِ گمراهى نجات داد، و به سوى حقّ و حقيقت و عرفان الهى رهنمائى فرمود. اين خواست خدا بود كه بر اين بنده ضعيف منّت نهاد. و اضافه فرمودند: هر كس با جنّيان سر و كار داشته باشد، گرچه با مسلمانان آنها باشد، بالاخره كافر از دنيا خواهد رفت.ميفرمودند: پس از آنكه خداوند مرا نمايانيد كه آن روش غلط است و راه حقّ، عشق به خدا و عبوديّت اوست، من دست تنها ماندم. هيچ چاره‌اى نميدانستم. صبحها به كوهها و بيابانها ميرفتم تا غروب آفتاب تنها و تنها. مدّت چهل و پنجاه روز بدين منوال متحيّر و سرگردان بودم، تا اضطرار به حدّ نهايت رسيد و خواب و خوراك را از من ربود؛ در اينحال بود كه بارقه رحمت بر دلم خورد و نسيم زلال از عالم ربوبى مرا نوازش داد، تا توانستم راه را پيدا كنم.تازه اين ابتداى پيدا نمودن راه بود كه باب مكاشفات بر ايشان باز شد، و بالاخره به مقصد رسيده و داراى توحيد ذاتى الهى شدند.ولى با چه خون دلها و مشكلات كه فقط رفقا و ارادتمندان همدانى ايشان ميدانند؛ تازه ايشان در عنفوان رشد و كمال روحى و تازه به ثمر نشستن درخت‌ تجرّد تامّ و توحيد كامل يعنى در سنّ ۵۹ سالگى رحلت نمودند ،[۱] كه تحقيقاً اگر در سلوك خود به استاد كاملى ميرسيدند، تمام اين مشكلات را از جلوى راه ايشان بر ميداشت، و مرگشان را مانند سائر بزرگان مانند مرحوم آخوند ملّا حسينقلى همدانى و حاج شيخ محمّد بهارى همدانى و آقا حاج ميرزا على آقا قاضى از هفتاد به بالا و هشتاد ميرسانيد.مشكلات مرحوم انصارى ايشان را از پاى درآورد، و در ۵۹ سالگى رحلت نمودند بهترين دليل بر لزوم استاد اينست كه خود آن مرحوم ميفرمود: من در قم هر چه دنبال استاد گشتم، استاد كامل و واردى را كه به درد من برسد و راه چاره را به من نشان دهد نيافتم، فلهذا بيچاره شدم، و بيچارگى و اضطرار دست مرا گرفت.اگر در آنوقت در بلده طيّبه قم استادى را مى‌يافت، بدون تأمّل به او رجوع ميكرد. خود آن مرحوم ميفرمود: در آن هنگام مرحوم آية الله حاج ميرزا جواد آقا از دنيا رحلت نموده بودند.و اگر استاد لازم نبود، چطور خود مرحوم انصارى خود را استاد طريق ميدانست و دستور ميداد؟! به حقير دستوراتى در نجف اشرف- كه براى زيارت مشرّف بودند- دادند. و در مدّت اقامت حقير در نجف پس از زيارت ايشان كه چهار سال طول كشيد، و پس از مراجعت حقير به طهران كه تا ارتحالشان سه سال طول كشيد، پيوسته به حقير دستوراتى ميدادند؛ حتّى از أوراد وارده كه جز به مرحوم آية الله حاج شيخ حسنعلى نجابت و حجّة الإسلام آقاى سيّد عبد الله فاطمى شيرازى به كسى نداده‌اند به حقير داده‌اند.

پانویس

[۱]. ايشان در اثر فشار و شدّت عشق و شوق وافر به لقاى حضرت حقّ متعال و سپس درخواست و طلب فناى در ذات احديّت و نداشتن راهنما و استاد و رهبر، چون به نظريّه خود عمل ميكرده‌اند دچار كسالت قلب شدند و چون خودشان طبيب قديمى بودند، پيوسته از گياهان و عقاقير مفيد و مروّح قلب استفاده مى‌نمودند.يكسال مانده به آخر عمر شريفشان براى مدّت يك ماه به طهران آمدند و به حقير فرمودند تا برايشان از دكتر اردشير نهاوندى كه متخصّص قلب بود وقت گرفتم. چون ايشان را تحت معاينه دقيق خود قرار داد، از جمله گفت: اين قلب بيست سال است كه در تحت فشار شديد عشق واقع است. آيا شما خاطر خواه بوده‌ايد؟! فرمودند: بلى! پس از آنكه بيرون آمديم به حقير فرمودند: عجب دكتر دقيق و با فهمى است! او درست تشخيص داد؛ امّا فهم آنكه اين خاطر خواهى براى چه موردى بوده است، در حيطه علم او نيست.ما كراراً روزهاى جمعه كه در همدان بوديم و با ايشان به حمّام ميرفتيم براى غسل جمعه و تنظيف (البتّه حمّامهاى عمومى) بدن ايشان بقدرى ضعيف و نحيف بود كه جز استخوان چيز ديگرى نبود. و چون قامتشان بلند بود، حقّاً اين سر بر روى قفسه سينه سنگينى مى‌نمود، و دو پايشان مانند چوبهاى باريكى بود كه به هم پيوسته‌اند. استخوانهاى منحنى سينه شان يكايك قابل شمارش بود. رحمةُ اللَه عليه رَحمةً واسعةً.