کانال تلگرام نورمجرد
نور مجرد > اتحاد بنی آدم بر اساس انسانیت

اتحاد بنی آدم بر اساس انسانیت

سخنران: حضرت علامه آية الله حاج سيد محمد حسين حسينى طهرانى‌

مکان: مشهد مقدس‌ روز جمعه ۲۳ شعبان سنه ۱۴۰۹ هجرى قمرى‌


أعُوذُ بِالله مِنَ الشّيطانِ الرَجيم‌

بسم الله الرحمن الرحيم

فهرست
  • ↓۱- اتحاد بنی آدم بر اساس انسانیت
    • ↓۱.۱- ملاک برتری در اسلام
  • ↓۲- علت وجوب جهاد
    • ↓۲.۱- برخی از حقوق حیوانات
  • ↓۳- نگاه اسلام به برده وبرده داری
  • ↓۴- برخی از آداب انفاق وصدقه
  • ↓۵- پانویس

اتحاد بنی آدم بر اساس انسانیت

... اين يك مثال انگليسى است كه الآن همه انگليسى زبانها هم اين مثال را دارند. مثلًا فرض كنيد كه ما مى‌گوئيم آفتاب زير ابر نمى‌ماند ها، اين يك مثال است كه بچّه‌ها همه حفظند كه: «زور، او حقّ؛ قدرت حقّ»؛ هرجا زور است حقّ آنجاست؛ اين يك قاعده و قانون است.

و بر همين اساس اينها كتاب‌ها نوشته‌اند، حركت‌ها كرده‌اند، كشتى‌ها راه انداخته‌اند، در دنيا بمب‌ها ريختند توى سر مردم، گرسنگى‌ها، اين هندى‌هاى بيچاره، ميليونها، ميليونها از گرسنگى و قحطى جان مى‌دادند و ثروتشان را اينها مى‌بردند و اينها گرسنه گرسنه مى‌مُردند؛ از تشنگى و از گرسنگى‌ها! اينطور بودند و الآن هم همينطورند، و بر همين اساس مى‌گويند كه: اينها حيوانند و حيوان را بايد كُشت و با همان قسمى كه لاينچ مى‌گفت؛ بر همان اصل است.

اينها بر اساس منطق و استدلال بر اينكه نژادهاى بومى و وحشى و سياه و فلان از عقل و درايت كمترند، و ما قدرت و زور در دستمان است، ما بايستى كه بر اينها تسلّط پيدا كنيم. همين آقاى طبيب انگليسى مى‌گويد كه:

«اگر آن كشتى كه حركت كرده بود و رفته بود و نزديك سواحل افريقا رسيده بود، اين موفّق شده بود و دچار طوفان نمى‌شد و كشتى مى‌رسيد به افريقا و خلاصه آنجا را فتح مى‌كرد الآن انگلستان يك صحنه ديگرى‌ داشت و وزارت مستعمرات يك رونق ديگرى داشت؛ ولى چه كنيم كه افسوس آن گرفتار طوفان شد و قبل از اينكه اين كشتى برسد كشتىِ مثلًا فرانسوى‌ها رسيد، آنجا را آنها گرفتند.»

حتّى دارد تأسّف مى‌خورد- با اينكه تمام دنيا را انگليس‌ها خوردند- چرا آن يك كشتى دچار طوفان شده و اين نتوانسته برود آنجا را بگيرد! و اين منطق او همين است.

يك شخصى هست در اينجا بنام «بيسمارك» او اصلًا مى‌گويد كه:

«حقّ يعنى لوله تانك؛ هركى لوله تانكش قوى‌تر است، حقّ بر اساس اوست!»

اين خُب منطق است ديگر! و منطق است، كتاب مى‌نويسند، دانشگاه درست مى‌كنند، استاد است، رئيس دانشگاه است، فلان است، جامعه شناسى، برو، بيا؛ خيال نكنيد كه مثلًا اين كسانى كه آمدند و تمام دنيا را يك لقمه خودشان كردند، اينها يك آدم‌هاى وحشى‌اند؛ نه، اين روى ديپلماسى و روى حسابهاى دقيق و روى منطق! اين منطقشان همين منطق است.

هيتلر در همان نطق‌هاى جوانيش مى‌گويد:

«ما زور داريم و زور را بايد اعمال كنيم و توى سر هر بيچاره‌اى كه زورش از ما كمتر است ما بايستى بكوبيم، بر اساس اينكه زور داريم و قدرت داريم! چرا؟ براى اينكه نظام طبيعت بر غلبه قدرت است و اگر ما قدرت خودمان را اعمال نكنيم، خُب كم‌كم آن موقع است كه همان حيوانات وحشى بر ما مسلّط مى‌شوند و ما را پاره مى‌كنند، آنوقت حشرات هم بر آن حيوانات وحشى،- اگر حساب زور نباشد- مسلّط مى‌شوند و حيوانات وحشى را مى‌خورند و ديگر در عاقبت كار در عالم نمى‌ماند مگر ميكرب‌ها!»

آنوقت تنورها درست مى‌كردند از آتش، با گاز، مى‌آوردند مردم را توى آن تنورها خفه مى‌كردند، اجسادشان را مى‌دادند به كارخانه‌ها صابون مى‌ساختند، از روغن سرِ افراد و اجسادى كه اينها برده بودند صابون درست مى‌كردند؛ بر اساس چى؟ اينكه قدرت داريم و بايستى كه هر كارى كه دلمان بخواهد انجام دهيم. اين غلط است ديگر! اين حرف غلط است.

ملاک برتری در اسلام

پيغمبر صلّى الله عليه و آله و سلّم آمد گفت:

اى مردم من را كه مى‌بينيد پيغمبر شما هستم، عربى هستم و از قريش هستم، نه خيال كنيد كه من فخرى دارم بر ساير نژادها، من هم مثل شما هستم؛ عربى و عجمى بودن اينها عناوينى است كه خداوند قرار داده براى تميُّز و شناخت قبائل و افراد. يكى را بلند كرده، يكى را كوتاه كرده، يكى سفيد شده، يكى سياه شده، اين براى يك شناخت است؛ اگر بنا بود همه مردم يك شكل بودند، يك رنگ بودند، يك صورت بودند، يك قدّ بودند، اينكه شناخته نمى‌شدند كه!
لافَضلَ لِعَرَبِىٍّ عَلَى عَجَمِىٍّ وَ لا لِعَجَمىٍّ عَلَى عَرَبِىٍّ إلّا بِالتَّقْوَى‌

در روز قيامت هيچ كس نمى‌تواند فخريّه بفروشد بر ديگرى مگر آن كسى كه متّقى‌تر باشد؛ يعنى پاك‌تر باشد، صاف‌تر باشد، بر اساس آن عقل حركت كرده باشد و به مقصد رسيده باشد.

و اين آيه قرآن مجيد خيلى روشن و درخشان اصلًا منطق اسلام را نشان مى‌دهد:

يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُم[۱]

اى مردم! ما همه شما را از يكى خلق كرديم مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى؛ از يك مرد و از يك زن، همه شما به او مى‌رسيد؛ در آباء و اجداد اختلاف نژادهائى كه داريد، اختلاف نژادها موجب اختلاف نسل نيست، اين اختلاف نژادها به نسل واحد منتهى مى‌شود، همه به آدم و حوّا مى‌رسند؛ اختلاف نژاد يكى را حيوان نمى‌كند، يا يكى را فلان نمى‌كند، همه انسانند! يكى اينجا زندگى كرده يكى آنجا، يكى سياه شده، يكى قرمز.


إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً

ما شما را به دسته‌جات مختلف و گروه‌هاى مختلف قرار داديم، براى اينكه شناخته بشويد لِتَعارَفُوا؛ براى اينكه با همديگر بتوانيد زندگى كنيد، بتوانيد با همديگر معاشرت بكنيد؛ ايرانى‌ها با همديگر معاشرت مى‌كنند، عرب‌ها با هم معاشرت مى‌كنند، همديگر را مى‌شناسند، والّا از اين جهات گذشته

إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُم

هر كسى كه تقوايش بيشتر است، پاكى‌اش بيشتر است، آن در پيش خدا گرامى‌تر است؛ حالا مى‌خواهد غلام حبشى باشد مثل بلال كه بر افضلِ از مردمان عرب و قرشى فضيلتش بيشتر است.


ابوسفيان عرب بود، مرد دانشمند بود، مرد دنيا ديده بود، سفر كرده بود، سياستمدار بود، از اشراف بود، ابوسفيان آدم كوچكى نبود، ايران آمده‌بود، روم رفته بود، با پادشاهان ملاقات كرده بود، مرد سخىّ بود، سُفره‌دار بود، افراد بينوا را كمك مى‌كرد، وعده‌اى كه مى‌داد اگر خونش ريخته مى‌شد به وعده‌اش بايد رفتار كند، اينطور بود، وليكن اسلام ندارد، تقوى ندارد، پيغمبر مى‌گويد بايد بيائى زير پاى غلام حبشى؛ يعنى زير پاى بلال حبشى!

چون ملاك دست ما اين است مى‌گويد:

اين تقوايش بيشتر است، اين بر او مقدّم است. حالا آن نمى‌تواند بگويد من عربم و از نژاد قريشم و چنينم و چنانم و فلان و اين حرفها؛ اين منطق اين حرفها را بر نمى‌دارد.


اگر انسان بيايد روى آن منطق دنيا، آنوقت بلال‌ها همه از بين مى‌روند، همه زير پا لِه مى‌شوند و از بين مى‌روند؛ و نه تنها او، سيل مى‌آيد و همه را مى‌برد و دومرتبه كاخ و بارگاه آنها را مى‌آورد روى كار و به صورت معاويه جلوه مى‌كنند و (همان حرفى كه ابوسفيان و منطقى كه داشت: كه نژاد عربى چون نژاد عربى است اين اصلًا مِن حيثُ أنّه عربىٌّ داراى شرافت است، مى‌خواهد مسلمان باشد مى‌خواهد نباشد) لذا آن منطق كه آمد، سياه‌ها از سفيدها جدا شدند، برده‌ها از آقاها جدا شدند، عجم از عرب جدا شد؛ عُمَر دستور داد كه در صف‌هاى جماعت يك عجم حقّ ندارد كه امام جماعت بشود، در ائمّه جماعت حتماً بايد عرب باشد و أعاجم اينها در صفّ اوّل و دوّم و نزديك امام نبايد بايستند، آن صف‌هاى آخر بايد بايستند؛ و عجم نمى‌تواند زن عرب بگيرد ولى عرب مى‌تواند زن عجم بگيرد، و سهميّه‌اى كه براى عجم است غير عرب است، سهميّه عرب بيشتر است؛ از بيت‌المال ها! اينجور حرفها.

پيغمبر يك نگاه مى‌كند به تمام عالم و مى‌بيند كه همه افراد بشر بندگان خدا و همه عابد بسوى معبود واحد، و همه مخلوق خالق واحد، و بين اينها و بين پروردگار هيچ جهت شرافتى نيست مگر تقوى؛ اين منطق خيلى مهمّ است. ما هم قدرش را نمى‌دانيم ها!


اصلًا ما كه مى‌رويم مكّه يا مدينه اين سياه‌ها را مى‌بينيم، مى‌نشينيم با همديگر صحبت مى‌كنيم، غذا مى‌خوريم، آب مى‌خوريم و اصلًا مثل برادر مى‌مانند، ما نمى‌فهميم كه اين اروپائى‌ها و اين انگليس‌هاى وحشى كه واقعاً باغ‌وحش دنيا هستند، اينها نمى‌توانند يك لحظه نظرى كه ما با اين سياه‌ها داريم، آنها داشته باشند؛ آنها از اوّل كه نگاه مى‌كنند به صورت يك ديو و هيولى؛ چون‌ سياه است، همين! يك ديو و هيولى و خارج از انسانيّت و قابل كشتن كه زير تانك بگيرند ذبح كنند، خونش را بمكند و اين، اين است.

اين منطقِ همان جناب كُنت‌وينو است ديگر؛ چهار جلد مفصّل كتاب مى‌نويسد در فضيلت نژادها و برترى نژادها از همديگر را به صورت قانونى و اين حرفها.

اين حرف را ما به چه قسم مى‌توانيم با اين منطق رسول‌الله و اين سيره اميرالمؤمنين و اين مكتبى كه ما تشيّع در او هستيم، (آن عقل عالى و آن عقل فطرى كه براساس حقّانيّت است) مقايسه كنيم؟

اين است معنى عقلى كه رسول خدا به اميرالمؤمنين مى‌فرمايد كه:

«زمانى كه ديدى كه همه مردم به خالقشان به انواع كارهاى خوبشان تقرّب مى‌جويند فَتَقَرَّبْ أنْتَ إِلَيْهِ بِعَقْلِك با عقلت تقرّب بجو تا از همه جلو ببَرى.»

و خود پيغمبر هم همين است، مى‌گفت من يكى هستم مثل شما، غلام و كنيز ندارد؛ پيغمبر دختر عمّه خودشان را دادند به پسر خوانده خودشان! امّ أيْمَن كه يك كنيز حبشى بود گرفتند براى زيد بن حارثه و اسامه از او بدنيا آمد.


وقتى كه رسول خدا خواستند دختر عمّه‌شان را بگيرند براى پسر خوانده‌شان، اصلًا خود پيغمبر نگران بود كه خدايا من چگونه مى‌توانم اين را ابراز كنم در ميان مردم! خُب مردم عادت كردند به همان سُنن جاهلى نمى‌توانند اين حرفها را بپذيرند؛ خيلى است! خيلى‌ خيلى قضيّه مفصّل است و داستان مفصّل است كه چه قِسم پيغمبر زمينه چينى‌ها كرد، چطور شد تا اينكه بعد پيشنهاد ... و آنوقت هم براى زينب كه مثلًا دختر عبدالمطّلب است و بزرگ قريش و خانم است، اين بيايد زن مثلًا يك غلام يا پسر خوانده رسول خدا بشود! مثل اينكه زنِ يك نوكرى بشود، براى او چقدر شكست است! و آنوقت اين به عنوان اسلام و به‌ عنوان امر پروردگار، بايد اينها را اجرا كرد؛ خيلى مشكل است‌ها، اين كارها را انسان در بين مردم بخواهد پياده كند و مردم قبول كنند و عمل كنند.


يا درباره ربا، پيغمبر مى‌فرمايد كه:

«ربا بايد برداشته بشود- آن آيات ربا را خوانده شد يكروز اينجا- بله، در حجّة الوداع مى‌گويد: اوّل ربائى را كه من زير پايم گذاشتم رباى عمويم عبّاس است.»

يعنى اوّل درباره خودم؛ عمو، عموى من است ديگر.

تمام رباهائى كه شما در جاهلى گرفتيد همه موضوع است؛ يعنى هر كس هر قرضى گرفته از مردم (تومانى سه شاهى، تومانى يك عبّاسى و پنج شاهى و يك تومان و اينها) اصل مال را برگرداند! تمام رباها را وِل كند! از الآن به بعد تمام رأسُ‌المال‌ها را بايد بدهيد، رباهايش ساقط است.

ببينيد ما يك چيزى مى‌شنويم، آن بزرگان عرب كه آن ثروت‌هاى خودشان را به قرض مى‌دادند و منتظر بودند كه اشباع كند و تمام سرمايه‌هاى فقير را بگيرد و خانه و زندگى و گوسفند و گاوشان را همه را ببرند،- و همينطور هم بود- آنها چطور مى‌توانند بگويند كه ما الآن ده سال پيش يك پولى داديم به زيد و اين ده سال مانده الان آنقدر ورم كرده كه الآن خانه و زندگى‌اش را مى‌خواهيم ببريم، آنوقت پيغمبر به او بگويد همان را بايد بگيرى بعد از ده سال!!

اصلًا اين حرف پيغمبر درست نيست، ما نمى‌فهميم،

إِنَّمَا الْبَيْعُ مِثْلُ الرِّبا [۲]بيع و خريد و فروش هم عين رباست، هيچ تفاوتى نيست!

آنوقت پيغمبر مى‌فرمايد كه:

«من گذاشتم تمام اين رباها را زير پاى خودم و اوّل ربائى را كه من ساقط كردم رباى عمويم عبّاس است».

(و عبّاس هم ربا مى‌خورد، از ربا خورهاى معروف بود و پول قرض مى‌داد و ربا مى‌خورد) يعنى‌ اوّل اين حكم را درباره همين عمويم كه مثل خود انسان است اجرا مى‌كنم تا درباره افرادى كه دورتر باشند موجب تعجّب نشود كه اين حكمى كه مى‌كند درباره افراد غير اوست وليكن درباره خود پيغمبر و خاندان پيغمبر اين نيست؛ نه، اوّل درباره همين.

يا اگر كسى در زمان جاهلى زده يك نفر را كشته و حالا مسلمان شده، ديگر نمى‌توانيد شما بيائيد خون يك مسلمان را بريزيد؛ شخصى كه در زمان جاهلى كشته شده خونش داراى قيمت نيست؛ يعنى كسى كه اسلام پيدا كرده آن خونش داراى ارزش است. حالا يك نفر در زمان جاهلى زده زيد را كشته و الآن هم مسلمان شده، ديگر آنها نمى‌توانند اين مسلمان را بكشند تقاصّ آن را بگيرند، چرا؟ چون آن مشرك بوده و جاهلى بوده؛ و اوّل اين حكم را درباره خودشان اعمال كردند و نظير اينها.

اين دلالت مى‌كند كه: تمام احكامى كه در اسلام وارد شده، تمام اين احكام يك نظرى دارد به تمام افراد انسان، اينها را با همديگر پيوند مى‌دهد؛ افراد انسان مى‌خواهد سفيد، مى‌خواهد سياه؛ مى‌خواهد شمالى، مى‌خواهد جنوبى.


علت وجوب جهاد

حتّى اسلام كه جهاد را براى مسلمانها واجب كرده براى اين است كه بگويد: شما كه از نعمت اسلام برخورداريد، اين نعمت را تنها خودتان نخوريد، از اين سفره تنها شما بهره‌مند نبايد باشيد! چون شما از نقطه نظر نژاد با تمام افراد روى زمين هم نژاديد! گزند آنها گزند شماست و سود شما هم سود آنهاست! اگر شما مسلمان شديد و اسلام آورديد و به اين رسيديد، اين غذا را بايد به آنها هم بدهيد، آنها قبول نمى‌كنند برو بقبولانشان! با شمشير بقبولان!! بگو ما آمده‌ايم، جوان‌هايمان را آورده‌ايم در ميدان براى اينكه با شما جنگ كنند و شما اسلام بياوريد، و اگر هم كشته هم شدند، شدند! فقط بگوئيد شما مسلمانيد! همين. اگرهم مسلمان شديد خداحافظ، نه از شما غارت مى‌كنيم، نه اسارت مى‌كنيم، نه غنيمت مى‌بريم، مِلك و زندگى و همه مباركتان، براى خودتان؛ كشته‌هائى هم كه ما داديم، صَرفِ مؤونه‌اى هم كه براى جنگ كرديم (افراد آورديم اينجا)، همه پاى خودمان؛ فقط شما مسلمان بشويد، خداحافظ!

اين يعنى چى؟ شما اين را تحليل كنيد معنايش چيست؟ معنايش اين است كه ما قرآن مى‌خوانيم دوست داريم شما هم قرآن بخوانيد، ما خدا را مى‌شناسيم دوست داريم شما هم خدا را بشناسيد؛ چرا؟ چون اين حقيقت است، اين واقعيّت است، اين غذاى معنوى است؛ مسلمان نمى‌تواند ببيند كه خودش از يك غذاى معنوى خيلى‌خيلى عالى دارد استفاده مى‌كند و امّا مثلًا آن همسايه‌اش گرسنه است.


برخی از حقوق حیوانات

پيغمبر فرمود:

گربه كه مى‌آيد توى خانه‌تان، وقتى داريد غذا مى‌خوريد يك لقمه هم جلوى او بيندازيد؛ نگذاريد تا آخر غذا بخوريد و آن حيوان نگاه كند! اين سنّت اربابهاست؛ اين حيوان‌ها جائى ندارند، زندگى ندارند، از اين خانه بروند توى آن خانه، از آن خانه بروند توى اين خانه؛ گربه‌ها را، اينها را رعايت كنيد، دورباش نزنيد از غذاى خودتان به آنها بدهيد.

حالا وقتى كه اين حيوان را پيغمبر مى‌گويد بايستى كه ملاحظه‌اش كنيد و جا و زندگى آنها توى خانه شماست، به مرغ خانه هم سفارش مى‌كند، به گوسفند خانه هم سفارش مى‌كند، به كبوتر خانه هم سفارش مى‌كند: مبادا اينها را بكشيد! مبادا اينها را آتش بزنيد! مبادا اينها را دست بچّه‌ها بدهيد! نخ به پاهايشان بگيرندببندند، پايشان را بشكنند! اينها را همه را يا بكشيد و بخوريد يا اينكه آزاد بگذاريد بروند؛ اگر گوسفند را نگه داشتيد خوب نگهدارى بايد بكنيد، گرسنه‌شان نگذاريد والّا مسؤول مى‌شويد، يكوقتى خدا شما را توى جهنّم مى‌اندازد كه چرامُرغت را گرسنه گذاشتى؛ اينطور! چرا؟ براى اينكه وجود انسان با وجود حيوان مربوط است.

اگر هيچ ربطى بين انسان و حيوان نبود چرا بايد اين دستورات در اسلام باشد؛ كما اينكه خُب منطقِ همين كمونيست‌ها (مادّيون) اين است كه مى‌گويند كه:

هر فردى با فرد ديگر جداست، هر انسانى با انسان ديگر جداست، به هيچ وجه من‌الوجوه جنبه اشتراك و اتّحاد و پيوند نمى‌خواهيم؛ آن نژاد از بين رفت به درَك پدر انسان مُرد به درك، گرسنه ماند به درك، برادر انسان و ...، اين خُب منطقشان است ديگر!

يعنى چى؟ اين منطق دعوت به كثرت مى‌كند كه:

تمام موجودات عالم از همديگر جدا و متفرّق، نه آشنائى و نه دوستى، نه هيچ ارتباطى!

و اين منطق مسلّم غلط است؛ چون كسى كه اين حرف را مى‌زند خودش بالوجدان و بالغريزه و بالفطره نمى‌تواند پدرش را ول كند! نمى‌تواند مادرش را ول كند! اگر هم ول مى‌كند از روى قساوت، اين باز هم مثل اين است كه گوهرش را مخفى كرده زير حجاب، اگر يكوقتى باز به حال بيايد و به هوش بيايد باز تأسّف مى‌خورد؛ چون نمى‌شود ول كرد، چيزى كه ذاتاً داراى پيوند است انسان مى‌خواهد پيوندش را ببُرّد، اين در عالم إعتبار و تخيّل مى‌بُرَد نه در عالم خارج! پس اينها خودشان را گول مى‌زنند.

عالم خارج بر اساس اين منطق- كه منطق صحيح است- تمام اينها با همديگر مرتبطند؛ تمام نژادها با اينكه با همديگر اختلاف دارند با همديگر مرتبط هستند.

افرادى كه گروه‌هاى خونيشان مختلف است، (مى‌گويند گروه‌هاى خون چهار تا گروه‌خون است ديگر؛ آن كسى كه اين گروه‌هاى خون را خودش كشف كرد گفت: اين يك قانون تقريبى ما مى‌دهيم دست شما:

«چهار گروه خون»؛

والّاتمام افراد هر شخصى خونش با ديگرى مختلف است. خون دو نفر در تمام عالم يكسان نمى‌تواند باشد، امّا ما به حسب اينكه مى‌خواهيم مثلًا دسته بندى كنيم، چهار گروه درست كردم، اين از جهت تقريب است. و امّا از جهت واقعيّت و اساس، هر شخصى بافت بدنش غير بافت بدن ديگر است، نسوجش غير نسوج ديگر است، تركيب‌هاى آنزيم بدنش در تركيبات فيزيكى و شيميائى‌اش اين غير ديگر است؛ به هيچ وجه من‌الوجوه با او يكى نيست. امّا اينها را خُب مثلًا ما مى‌بينيم كه فلان كس دلش درد مى‌كند گل گاو زبان بخورد اين را به همه مى‌دهيم، ولى گل گاو زبانِ اين غير آن است، آن غير اين است، آن غير اين است؛ اگر بخواهيم به دقّت بگوئيم اين گل گاو زيان مقدارى كه بايد بخورد بايد پنج مثقال و نيم بخورد، آن بايستى چهار مثقال و نيم بخورد،- من باب مثال- آن بايد سه مثقال بخورد، ولى ما ديگر نمى‌توانيم اين قدر دقّت كنيم به همه مى‌نويسيم: «پنج مثقال» از باب اينكه سفره است، ديگر هركس هر غذائى مى‌خواهد بخورد، وليكن آن كسى كه به دقّت بر اساس واقعيّت مى‌خواهد مشخّص كند آن براى هركس يك برنامه خاصّ مشخّص كرده و معيّن ريخته كه از آن نمى‌شود تجاوز كرد) اين نژادهاى مختلف هم همه به يك پدر و يك مادر برمى‌گردند.


امريكائى‌هائى هم كه آنطرف افتادند اينها نه اينكه نژادى باشند و يك پدر و اصل ديگرى داشته باشند بعد آب و طوفانى و امثال اينها آمد و فاصله انداخت، يا اينكه قبل از طوفان نوح جرياناتى كه در روى زمين اتّفاق افتاده؛ كسى غير از خدا از عمر زمين خبر ندارد، اينها همه از اولاد آدم و حوّا هستند، هرچه هستند. و بر اساس غريزه بايد حركت كنند تا به واقعيّت در زمان خودشان بر اساس آن عقل برسند.

قرآن و رسول خدا و اين سيره پاك يك سيره‌اى است كه خيلى عجيب است! يعنى اين كتاب إلهى از اوّل تا آخرش هر آيه‌اش را شما بگيريد روى اين حساب است.

دين حضرت موسى دين خداست وليكن از بنى اسرائيل در خارج تجاوز نكرد؛ (خود يهوديانى كه يك افرادى هستند نژاد پرست، و آن مزاياى الهيّه و اينها را به خودشان نسبت دادند و سلوكشان و عملشان در خارج طورى شد كه يك نفر غير از بنى‌اسرائيل يهودى نشد، الآن تمام اين افرادى كه يهودى هستند، اينها همه بالأخره منتهى به همان بنى ‌اسرائيل مى‌شوند و افرادشان هم در همان محدوده قرار دارند.) نصارى دينشان ولو اينكه توسعه پيدا كرد ولى آن هم گرفتار موهومات و خرافات و خلاصه تصرّفات كليسا و كشيشها و اغراض شخصى گرديد؛ (و چهار تا انجيل دارند هركدام از اينها با ديگرى تفاوت دارد، اين انجيل با آن مخالف است آن انجيل با اين مخالف است. بعضى از مطالب هست كه آن مسلمّ مال حضرت عيسى نيست، بدون شكّ؛ تصرّفات درش هست. حضرت عيسى، حضرت موسى پيغمبران الهى هستند، آسمانى،- به شهادت قرآن- ولى دينى كه الآن در دست اينها هست هيچ كدام دين آسمانى نيست! و آن جناياتى كه كشيش‌ها كردند و كليساها كردند و آدم‌ها را كشتند و در تنورها انداختند و چكارها كردند كه واقعاً انسان به يك نفر مسيحى اگر بخواهد اينها را بيان كند جز سياهى روى برايشان هيچ چيز نيست!) امّا اين قرآن مجيد خيلى عجيب است! الآن شما مى‌ببينيد كه پيغمبر در مدينه طلوع كرده اينجا (خراسان) همه مسلمانند!


نگاه اسلام به برده وبرده داری

كجا شمشير اسلام اينجا آمد؟! كجا شمشير اسلام به تبّت و مغولستان رفت؟! كجا شمشير اسلام به تاجيكستان و ازبكستان و بخارا و بلخ رفت؟! اين‌ مى‌دانيد مال چى بود؟ مال همين بود كه: اسلام دعوت مى‌كرد و قرآن را مى‌خواند و همه اين نژادها را مى‌آورد توى خانه‌شان. همين برده‌ها را مى‌آورد تربيت مى‌كرد؛ غلام‌ها، بنده‌ها را مى‌آورد توى خانه‌هاى خودشان تربيت مى‌كرد بعد آزاد مى‌كرد. اينها كه در خانه‌هاى مسلمانها مى‌ماندند اينها با آداب اسلام آشنا مى‌شدند، مى‌فهميدند مسلمان اين است! خُب مى‌رفتند آزاد مى‌شدند كه دست از اين دين بر نمى‌داشتند.

امروز در دنيا قضيّه بَرده را برداشتند، كسى ديگر غلام و برده ندارد؛ حالا مى‌گويند: خدمت هم كرده‌اند ولى بزرگترين جنايت است! زيرا كه آن برده‌هائى را كه اسلام امضاء كرده غير از آن برده‌هائى است كه آنها مى‌گرفتند و مى‌آوردند در خانه و مِلك طلقِ خود مى‌كردند: مى‌كشتند، مى‌توانستند بسوزانند، آتش بزنند و هر جنايتى به سر برده‌ها بجا بياورند!

اين اسلام مى‌گويد:

برده را بياورى محافظت كنى، از غذاى خود به او بدهيد، برايش زن بگيريد، يا اينكه آن اگر زن هست (كنيز است) خودت با او ازدواج كنى، بچّه بياورى و غذاى خودت را به او بدهى، از لباس خودت به او بپوشانى، به اسلام تربيتش كنى، به آداب تربيتش كنى، بعد هم آزادش كنى.

در يك اسارت و جنگ به عنوان جهاد مى‌روند برده را مى‌آورند وليكن توى خانه‌ها زندگى مى‌كنند، بيست سال ده سال اين ديگر يك انسان تربيت شده مى‌گردد، آزاد مى‌شود.

اينقدر مواردى براى آزادى برده داريم، چه به عنوان وجوب: كفّاره‌هاى مختلف بايد بنده آزاد كند، قَسَم بنده آزاد، نذر و عهد و يمين بنده آزاد، روزه خوردى بنده آزاد، آدم كشتى بنده آزاد، قتل خطائى كردى بنده آزاد، مكّه فلان‌ كار را كردى بنده آزاد. اينها تازه غير از مستحبّات است: بَه بَه، شب عيد فطر مى‌رسد خوشا بحال كسى كه بنده‌اى را آزاد كند!

حضرت امام ‌زين ‌العابدين عليه‌السّلام شب عيد فطر كه مى‌شد بنده‌ها را همه را جمع مى‌كردند، (هرچه غلام داشتند) مى‌گفتند: اين يك سال حالا پيش ما بوديد و من هم بنده گناهكارى هستم كه حالا شما براى من دعا كنيد و آنها هم براى حضرت زين ‌العابدين دعا مى‌كردند و بعد مى‌فرمودند: به راه خدا برويد، همه شما آزاد هستيد! آنها نمى‌رفتند! كجا بروند؟ خانه ‌اين خانه و تربيت اين تربيت؛ آنوقت آنها دست بر نمى‌داشتند.

عجيب است‌ ها! آنوقت سدّ باب برده داشتن، اين را از بين برد.

آنوقت اسلام كه مى‌بينيد كه پيغمبر صلّى الله عليه و آله و سلّم در مدينه بروز و ظهور كرد و دنيا را گرفت، اين دنيا را اين اخلاق گرفت؛ اين روش گرفت، اين منطق گرفت.

إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إيتاءِ ذِى الْقُرْبى وَ يَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ الْبَغْىِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُون[۳]اين دستورالعمل است!

إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُم اين دستورالعمل است! دستورالعمل است!


برخی از آداب انفاق وصدقه

اينقدر در آيات قرآن راجع به انفاق داريم كه انفاق كه مى‌كنيد از روى خلوص بكنيد، منّت نگذاريد؛ پولى كه به كسى مى‌دهيد، كفّاره مى‌دهيد، صدقه مى‌دهيد، زكات مى‌دهيد، هرچه مى‌دهيد اين را خيلى محترم بدهيد؛ بعضى جاها ظاهر بدهيد، بعضى جاها مخفى بدهيد؛ آنجائى كه ظاهر مى‌دهيد به اين مصلحت است، آنجائى كه مخفى مى‌دهيد به اين مصلحت است؛ يك كارى نكنيد كه آن كسى كه مى‌گيرد شكستى باشد براى او، و الّا همان صدقه‌تان باطل است.

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذى [۴]شما كه اين صدقه را مى‌خواهيد بدهيد دست فلان شخص،- حالا بايد مثلًا برايش يك منزل خريد ديگر- اين صدقه را كه حتماً صنّار و سه شاهى نيست كه با صدقات و انفاقها كه سابقاً مى‌داديد فرق نكند؛ اين را اگر منّتى مى‌خواهيد بگذاريد ولو در عمرت بگوئى كه من براى شما منزل خريدم يا من فلان كمك را به شما كردم هيچى، فاتحه‌اش خوانده شده! يا اذيّت كنيد و دائماً به رخش بكشيد، و يا از او مطالبه عوضى را بكنيد و امثال اينها؛ اين كار را نكنيد بهتر است! اگر صدقه ندهيد با لسان خوش برويد و بگوئيد آقا خيلى از شما معذرت مى‌خواهم، من درباره شما كوتاهى كردم و معذرت مى‌خواهم؛ قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَ مَغْفِرَةٌ خَيْرٌ مِنْ صَدَقَةٍ يَتْبَعُها أَذىً وَ اللَّهُ غَنِىٌّ حَليم[۵]


آنوقت بدهيد، تا دلتان مى‌خواهد بدهيد، نگذاريد كسى فقير بماند،.

إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ

يا اين آيه مى‌فرمايد كه:

الشَّيْطانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَ يَأْمُرُكُمْ بِالْفَحْشاءِ وَ اللَّهُ يَعِدُكُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَ فَضْلا[۶]

وقتى مى‌خواهيد پولى بدهيد، صدقه‌اى بدهيد، شيطان مى‌گويد: ندهيد ها! دست توى جيبت نكنى، فردا گرسنه مى‌مانى، براى زمان پيرى بگذار براى فلان، فلان، فلان؛ امّا خدا را ببين به تو چه فهمى داده؟! خُب اين كتاب را پيغمبر براى خودش كه نياورد، اين كتاب را آورده هميشه مسلمانها بخوانند تا روز قيامت؛ بخوانند و بايد عمل كنند، عمل كنند بايد صدقه بدهند.

صدقه بايد به كى بدهند؟ به سياه بدهند، به سفيد بدهند، به قرمز بدهند، به زرد بدهند؛ اين مى‌شود روح وحدت و روح حقيقت و روح خداشناسى و روح ايثار و عقل كلّى فطرى كه خداوند انسان را بر آن عقل آفريده و سرشته.

و اين هم از معناى

يَا عَلِى إذَا رَأيْتَ النَاسَ يَتَقرَّبُونَ إلَى خَالِقِهِمْ بِأنْواعِ البِرّ فَتَقَرَّبْ أنْتَ إلَيْهِ بِعَقْلِك تَسْبِقْهُم.

پانویس

۱. سوره الحجرات (۴۹) صدر آيه ۱۳.

۲. سوره البقرة (۲) قسمتى از آيه ۲۷۵.

۳. سوره النّحل (۱۶) آيه ۹۰.

۴. سوره البقرة (۲) صدر آيه ۲۶۴.

۵. سوره البقرة (۲) صدر آيه ۲۶۳.

۶. سوره البقرة (۲) صدر آيه ۲۶۸.