سالك راه خدا از ابتداى سير بايد تمام مراحل زندگى و حيات معنوى خود را بر پايه توحيد حضرت حقّ تنظيم كند، تا رفتهرفته ابرهاى سياه كثرات كنار رفته و آفتاب توحيد بر دل و جان او بتابد و وحدت بالصّرافه حضرت پروردگار در ضمير او متمكّن گردد. مقصود و محبوب اين سالك فقط خداست و ملاك او در تعامل و معاشرت «الحبّ فىاللـه و البغض فىاللـه» است؛ دوستداران خدا را دوست و دشمنان خدا را دشمن مىدارد.
نویسنده: آیت الله حاج سید محمد صادق حسینی طهرانی
منبع: نور مجرد صفحه ۶۴۹ تا ۶۶۵
اين ملاك به قدرى قوىاست كه در معارف أهلبيت عليهمالسّلام هرجا از آن سخن به ميان آمده است آن را حقيقت دين و ايمان شمردهاند و با اسلوبى كه اقتضاى قصر دارد دين و ايمان را در آن منحصر كرده و فرمودهاند: هَلِ الدّينُ إلّا الحُبُّ وَ البُغْضُ. «مگر دين چيزى جز حبّ و بغض است.» وَ هَلِ الإيمانُ إلّا الحُبُّ وَ البُغْضُ.[۱]«مگر ايمان چيزى جز حبّ و بغض است.»
حبّ و بغض نوعى جاذبه و دافعه است، محبّ جنس خود را جذب و غير را دفع ميكند؛ نفوس محبّان إلهى كه مظهر رحمت خداوندند بهسوىيكديگر جذب شده و نفوس دشمنان خدا نيز كه مظهر قهر إلهى هستند جذب يكديگر مىشوند.
ذرّهذرّه كاندرين أرض و سماست | جنس خود را همچو كاه و كهرباست |
اگر كسى از سر صدق محبّت خدا را دارد نمىتواند محبّ رسولخدا نباشد و اگر در محبّتش به رسولخدا صلّىاللـهعليهوآلهوسلّم صادق است نمىتواند با أميرالمؤمنين و أهلبيت عليهمالسّلام و مواليان آنها دشمنى كند، بلكه به آنان نيز مهر مىورزد.
رسول أكرم صلّىاللـهعليهوآلهوسلّم مىفرمايند: يَا عَلىُّ! كَذَبَ مَن زَعَمَ أَنَّهُ يُحِبُّنى وَ يُبْغِضُكَ.[۳]«اى على! كسى كه مىپندارد مرا دوست دارد ولى با تو دشمن است در دعواى محبّت خود صادق نيست.»
و نيز أميرالمؤمنين عليهالسّلام ميفرمايد: مَنْ سَرَّهُ أَن يَعْلَمَ أَمُحِبٌّ لَنا أَمْ مُبْغِضٌ فَلْيَمْتَحِنْ قَلْبَهُ؛ فَإنْ كانَ يُحِبُّ وَليًّا لَنا فَلَيْسَ بِمُبْغِضٍ لَنا وَ إنْ كانَ يُبْغِضُ وَليًّا لَنا فَلَيْسَ بِمُحِبٍّ لَنا.[۴] «اگر كسى مسرور و شادمان مىشود كه بداند محبّ ماست يا دشمن ما، قلب خود را با أولياء و شيعيان ما محكّ بزند، اگر وليّى از مواليان ما را دوست دارد معلوم ميگردد كه بغض و كينه ما را در دل ندارد و اگر با وليّى از أولياى ما دشمن است و بغض او را در دل دارد محبّ ما نخواهد بود.»
و نيز در خصال از امامصادق عليهالسّلام روايت ميكند كه: قالَ عَلَيْهِالسَّلامُ: الْوَلاَيَةُ لِلْمُؤْمِنينَ الَّذينَ لَمْيُغَيِّروا وَ لَميُبَدِّلوا بَعْدَ نَبِيِّهِمْ صَلَّىاللَهُ عَلَيْهِوَءَالِهِوَسَلَّمَ وَاجِبَةٌ؛ مِثْلُ سَلْمانَالفارِسىِّ وَ أبىذرٍّالغِفارىِّ وَالمِقدادِبنالأَسوَدِالكِندِىِّ وَ عَمَّارِبْنِياسِرٍ وَ جابِرِبنِعَبْدِاللَهِالأنصارِىِّ وَ حُذَيفَةَبْنِاليَمانِ وَ أَبىالهَيثمِبنِالتَّيِّهانِ وَ سَهْلِبنِحُنَيفٍ و أَبىأيّوبٍالأَنصارىِّ وَ عَبدِاللَهِبنِالصّامِتِ وَ عُبادةَبنِالصّامِتِ وَ خُزَيْمَةَبْنِثابِتٍ ذىالشَّهادَتَينِ وَ أَبىسَعيدٍالخُدْرىِّ وَ مَن نَحا نَحوَهُم وَ فَعَلَ مِثلَ فِعلِهِمْ،وَ الوَلاَيَةُ لاِءَتْباعِهِمْ وَالمُقْتَدينَ بِهِم وَ بِهُداهُم واجِبَةٌ.[۵]
«ولايت و محبّت مؤمنينى كه پس از رسولخدا صلّىاللـهعليهوآلهوسلّم در دين خدا تحريفى به عمل نياوردند و بر عهد و پيمان خود استوار و پابرجا ايستادند واجب است؛ مانند سلمان فارسى و أبوذرّ غفارى و مقداد بن أسود كِندى و عمّار بن ياسر و جابر بن عبداللـه أنصارى و حذيفة بن اليمان و أبوالهيثم ابن التيّهان و سهل بن حُنيف و أبوأيّوب أنصارى و عبداللـه بن صامت و عبادة بن صامت و خُزيمة بن ثابت ذوالشّهادتين و أبوسعيد خدرى و هر كس كه راه ايشان را پيموده و مانند ايشان عمل نموده است. و ولايت أتباع و پيروان ايشان و كسانى كه در مسير هدايت ايشان گام برمىدارند نيز واجب است.»
از اين رو حضرت علاّمه والد قدّساللـهنفسهالزّكيّة مىفرمودند: كسانى كه با علم و آگاهى با أولياء إلهى و شيعيان حقيقى أميرالمؤمنين عليهالسّلام دشمنى دارند، در حقيقت از أميرالمؤمنين عليهالسّلام جدا شدهاند و به مقتضاى: وَ إنْ كانَ يُبْغِضُ وَليًّا لَنا فَلَيْسَ بِمُحِبٍّ لَنا.[۶] «اگر وليّى از أولياى ما را دشمن مىدارد، محبّ ما نيست.» وَ مَن ... عادَى لَنا وَلِيًّا فَقَد كَفَرَ بِالَّذى أَنْزَلَ السَّبْعَ المَثانىَ وَ الْقُرْءَانَ الْعَظِيمَ.[۷] «هر كس با ولىّ ما دشمنى نمايد، به خداوندى كه سبعالمثانى (سوره مباركه حمد) و قرآن عظيم را نازل فرموده، كافر گرديدهاست.» ديگر محبّت حضرت أميرالمؤمنين عليهالسّلام را ندارند و معاشرت و مراوده خود را با آنان بالكلّ بايد قطع كرد اگرچه از نزديكان و أرحام باشند.
روزى به بنده فرمودند: «آقا سيّدمحمّدصادق! اگر فرزند خود من نيز با كسانى كه با مبانى توحيدى و عرفانى حضرت آقاى حدّاد و حضرت آقاى قاضى مخالفند، مراوده و آمدوشد كند، با او هم قطع رابطه مىكنم!» و حقيقةً حضرت علاّمه والد اينچنين بودند و بر توحيد و أهل آن غيرت ورزيده و با أهل عناد و لجاج، تسامح و مداهنه نداشتند.[۸]
روزى خدمت ايشان عرض كردم: بعضى از أرحام در طهران با مرام شما و حضرت آقاى حدّاد مخالفند و بنده متمايل به ديدار آنان نيستم. آيا ملاقات و زيارت آنان جائز است؟ تكليف چيست؟ فرمودند: أبدا أبدا! هرگز به زيارت آنها نرويد؛ فَلاَ أنسَابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئذٍ وَ لاَيَتَسَآءَلُونَ.[۹] و اين آيه كريمه را بارها مىخواندند، براى اينكه بگويند: مقوّم رحم و أحكام آن، ولايت خداست و كسانى كه حقّ به آنها مىرسد أمّا بر أثر استكبار از درِ إنكار برمىآيند، اين رشته ولايت و رحميّت قطع مىشود.
گاهى كه به طهران مسافرت مىكرديم، حضرت علاّمه والد رحمةاللـه عليه به زيارت و صله أرحام سفارش مىكردند و از جمله درباره يكى از أقوام تأكيد داشتند كه به ديدن ايشان برويم. تا اينكه والد معظّم بهعلّت كارى كه آنشخص در مجلسى نموده بود، ارتباط خود را با وى قطع نمودند و چنان شد كه حقير هرگاه او را مىديدم از تاريكى و سنگينىاش قبض مىشدم. بعد از طرد اين آقا، مسافرتى به طهران پيش آمد. حضرت علاّمه والد بنا بر عادت معهود سفارش به صله أرحام كردند. عرض كردم به ديدن آقاى فلانى هم بروم؟ فرمودند: أبدا نرويد آقا! گذشت، حكم تغيير كرد.
قطع ارتباط با كسانى كه از طريق صواب منحرف شده و زمام اختيار خود را به نفس أمّاره مىدهند از مسلّمات سيره أهلبيت عليهمالسّلام است. حضرت أميرالمؤمنين عليهالسّلام در پاسخ نامه طلحه و زبير مىفرمايند: زَعَمْتُما أَنَّكُما أَخَواىَ فىالدّينِ وَ ابْنا عَمّى فىالنَّسَبِ فَأَمّا النَّسَبُ فَلاأُنْكِرُهُ وَ إن كانَ النَّسَبُ مَقْطوعًا إلّا ماوَصَلَهُ اللَهُ بالاْءسْلامِ.[۱۰]«شما چنين مىپنداريد كه برادران دينى و پسرعموهاى من هستيد؟ أمّا نسب و پيوند خونى خود را با شما إنكار نمىكنم اگرچه نسب نيز مقطوع و بىفائده است مگر نسبى كه خداوند با إسلام و همكيشى آن را پيوند زده باشد.»
زيدبنموسى برادر حضرت علىّبنموسىالرّضا عليهآلافالتّحيّةوالثّناء در بصره يا مدينه خروج كرد و خانههاى بنىالعبّاس را به آتش كشيد و به سبب اين امر، به زيدالنّار مشهور شد. زيد را به بند كشيده و نزد مأمون آوردند و او زيد را نزد امام رضا عليهالسّلام فرستاد و گفت: براى خاطر شما، از جرمش گذشتم. وقتى زيدالنّار را نزد حضرت آوردند، امام عليهالسّلام شديدا او را توبيخ كرده و فرمودند: اى زيد! چه چيز تو را فريب داد؟ آيا گفتار فرومايهگان كوفه كه مىگويند: چون فاطمه سلاماللـهعليها پاكدامن بود، خدا آتش جهنّم را بر ذرّيه و فرزندان او حرام كرد؟! اين منقبت تنها براى حسنين عليهماالسّلام مىباشد.پدرمان حضرت موسىبنجعفر با اطاعت خدا و عبوديّت به بهشت راه يافت و اگر مىپندارى خدا تو را با معصيت به بهشت راه دهد پس بايد نزد خدا از موسىبنجعفر گرامىتر باشى! تنها با اطاعت مىتوان به ثو اب و پاداش خدا رسيد و پندار تو اينستكه تو با معصيت نيز به ثواب مىرسى. پس چه بد پندار و انديشهاى دارى!
زيد گفت: (اين چنين مرا سرزنش مكن) من برادر تو و پسر پدر تو هستم. امام رضا عليه السّلام فرمودند: أَنتَ أَخى ما أَطَعْتَ اللَهَ عزَّ وَجلَّ. «تا زمانى كه اطاعت خدا را دارى برادر من هستى!» نوح به پيشگاه خدا عرض كرد: رَبِّ إِنَّ ابْنِى مِنْ أَهلِى وَ إِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ وَ أَنتَ أَحْكَمُ الْحَـكِمِينَ.[۱۱] خداوند عزّوجلّ فرمود: يَـنُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَـلِحٍ.[۱۲] خداوند پسر نوح را بر أثر معصيتش از اينكه جزء أهل آن پيامبر باشد، خارج كرد! و حضرت قسم ياد كردند كه ديگر با زيد تكلّم نكنند.[۱۳]
ابنشهرآشوب در مناقب روايت ميكند: زيدبنموسى به مجلس مأمون درآمد و امام رضا عليهالسّلام نيز حضور داشتند. زيد بر امام رضا عليهالسّلام سلام كرد، أمّا حضرت جواب او را ندادند! زيد گفت: من پسر پدر تو هستم و جواب سلام مرا نمىدهى؟! امام عليهالسّلام فرمودند: أَنتَ أَخى ما أَطَعْتَ اللَهَ،فَإذا عَصَيْتَ اللَهَ فَلا إخآءَ بَيْنى وَ بَيْنَكَ.[۱۴]«تو تا زمانى كه طاعت خدا را دارى برادر منى، أمّا اگر معصيت خدا كنى ديگر هيچ برادرى و أخوّتى بين ما نيست.»
حسنبنجَهم ميگويد: نزد امام رضا عليهالسّلام بودم كه به زيد ميفرمود: يَا زَيْدُ، اتَّقِ اللَهَ فَإنّا بَلَغْنا ما بَلَغْنا بِالتَّقْوَى، فَمَنْ لَمْيَتَّقِ وَ لَمْيُراقِبْهُ فَلَيْسَ مِنّا وَ لَسْنا مِنْهُ. يَا زَيْدُ، إيّاك أَنْ تُهينَ مَن بِهِ تَصولُ مِن شِيعَتِنا فَيَذْهَبَ نورُكَ. يا زَيْدُ، إنَّ شِيعَتَنا إنَّما أبغَضَهُمُ النّاسُ وَ ما دُونَهُم وَاسْتَحَلُّوا دِمآءَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ لِمَحَبَّتِهمْ لَنا وَ اعْتِقادِهِم لِوَلايَتِنا، فَإنْ أَنْتَ أَسَأْتَ إلَيْهِم ظَلَمْتَ نَفْسَكَ وَ أَبْطَلْتَ حَقَّكَ.
«اى زيد، تقواى إلهى پيشه كن، چرا كه ما به هر جا كه رسيديم بهواسطه تقوى بود؛ پس هركس تقوا پيشه نكند و خدا را در نظر نگيرد، از ما نيست و ما نيز از او نيستيم. اى زيد، برحذر باش از اينكه شيعيانى را كه به واسطه ايشان قدرت و صولت مىيابى، خوار و ذليل نمايى كه اگر چنين كنى نور تو خواهد رفت. اى زيد، مردم، بغض و دشمنى شيعيان ما را به جهت محبّتشان به ما و اعتقادشان به ولايت ما به دل گرفتهاند و بههمينجهت خون و مال ايشان را حلال مىشمارند؛ پس اگر تو به ايشان بدى نمايى، بر خودت ظلم نموده و حقّ خود را از بين بردهاى.»
پس رو كردند به من و فرمودند: يَابْنَالجَهْمِ! مَن خَالَفَ دينَ اللَهِ فَابْرَأْ مِنْهُ كَآئِنًا مَنْ كانَ، مِن أَىِّ قَبيلَةٍ كانَ. وَ مَنْ عادَى اللَهَ فَلا تُوالِهِ كآئِنًا مَنْ كانَ، مِنْ أَىِّ قَبيلَةٍ كانَ. فَقُلْتُ لَهُ: يَابنَرَسولِاللَهِ! وَ مَنْ ذاالَّذى يُعادى اللَهَ؟
قالَ: مَنْ يَعْصيهِ.[۱۵]
«اى پسر جَهم! هركس با دين خدا مخالفت ورزد، از او تبرّى كن و بيزارى بجوى، هركس كه باشد و از هر قبيله و گروهى كه باشد. و هركس با خداوند دشمنى نمود، با او موالات و دوستى منما، هر كس كه باشد و از هر قبيلهاى كه باشد. عرض كردم: اى فرزند رسول خدا! منظور از كسى كه با خداوند دشمنى مىنمايد كيست؟ حضرت فرمودند: كسى كه معصيت را پيشه خود ساخته است.»
سليمان جعفرى ميگويد: شنيدم كه حضرت أبوالحسن عليهالسّلام به پدرم ميفرمود: مىبينم با عبدالرّحمن بن يعقوب مراوده دارى؟! پدرم گفت: عبدالرّحمن دايى من است! حضرت فرمودند: او درباره خدا اعتقاد هولناكى دارد، او خدا را وصف نموده و محدود ميكند و خدا را نبايد اينگونه وصف كرد؛[۱۶]يا با ما مجالست كن و او را رهاكن! يا با او مجالست نما و ما را رها كن.
پدرم گفت: اگر اعتقاد او را نداشته باشم مجالست با او چه ضررى برايمدارد؟ حضرت فرمودند: نمىترسى عذاب و عقوبتى نازل شود و همه شما را بگيرد؛ مگر خبر صحابى موسى را كه پدرش از فرعونيان بود نشنيدهاى؟ زمانى كه سپاه فرعون به حضرت موسى رسيد، اين صحابى خواست تا پدرش را موعظه و نصحيت كند و از حضرت موسى جدا شد و او و پدرش با ناراحتى و غضب با همسخن مىگفتند كه ناگهان هر دو غرق شدند. وقتى حضرت موسى خبر او را شنيد، از جبرئيل حالش را پرسيد؟ جبرئيل گفت: خدا رحمتش كند، غرق شد و بر اعتقاد پدرش نبود، وليكن در زمان نزول عذاب كسى كه نزديك گناهكار است نيز از قهر خدا در أمان نيست.[۱۷]
بايد دانست كه اين قطع ارتباط در بسيارى از موارد، نوعى إحسان و خدمت به اين افراد و موجب بازداشتن ايشان است و سبب مىشود كه زمينه دورشدن از معصيت بيشتر برايشان فراهم گردد.
عميربنبريد ميگويد: نزد أبوالحسنالرّضا عليهالسّلام بودم كه نام عموى ايشان محمّد ديباج برده شد. حضرت فرمود: با خود عهد كردم كه هيچ سقفى بر من و او سايه نيفكند! با خود گفتم: أبوالحسنالرّضا عليهالسّلام ما را به نيكى و صله أرحام سفارش ميكند و خود درباره عمويش چنين ميگويد! دراينحال حضرت به من نگاه كرده و فرمودند: اين قهر و قطع من نيز نيكى و صله أرحام است! عمويم اگر با من آمدوشد كند مردم مىبينند، و اگر درباره من كلام بدى بگويد مردم او را تصديق مىكنند. أمّا اگر رفتوآمدى نباشد مردم ديگر گفتار او را نمىپذيرند.[۱۸]
بارى، سالك بايد از معاشرت با صاحبان اعتقاد سوء درباره خداوند جلّشأنه و نيز با مخالفان محجّةالبيضاى توحيد و عرفان اجتناب كند و إلّا از كسب ظلمات آنان و از شبهات و شرك به پروردگار ايمن نيست.
أمّا در معاشرت و مراوده با كسانى كه خود از سالكان راه خدا بوده و ساليانى در اين راه پر فراز و نشيب با سالك رفاقت كردهاند، ولى در أثر خطا و نافرمانى يا شكّ و شبهه سقوط كرده يا از ادامه راه باز مانده و متوقّف شدهاند، چه بايد كرد؟
توضيح اينكه: نعمت ايمان و ولايت به دو گونه به انسان عطا مىشود: ايمان ثابت و ايمان مستودع و عاريهاى، كه در روايات از اين قسم دوّم تعبير به «مُعارين» كردهاند؛ قَوْمٌ يُعارونَ الاْءيمانَ ثُمَّ يُسْلَبونَهُ.[۱۹] «قومى كه ايمان به آنها عاريه داده مىشود و روزى از آنها گرفته مىشود.»
سالك اگر در مقام مراقبه برنيايد و با استكبار نفس در برابر استاد بايستد، ظلمت و كدورت قلب بر نور آن غالب شده و نعمت ولايت را از او مىگيرند و در بيداء جهل و ظلمت يله و رها مىشود. عمده راهزنان طريق توحيد از همين سالكان رانده شده هستند كه سرابى را كه از دور همچون آب موج مىزند و مىدرخشد، به مشتاقان سادهلوح و بيچاره نشان مىدهند و عمر آنان را تباه و مالشان را غارت كرده و آنان را با وعدههاى امروز و فردا در رسيدن به چشمه توحيد تشنهكام و سرگردان مىگذارند.
و دستهاى ديگر از اين سالكان مطرود، لواى عناد و مخالفت با توحيد و عرفان را به دست مىگيرند و با إلقاء شبهات راه خدا را سدّ مىكنند و البتّه تحريم معاشرت با اين دو گروه روشن است. حضرت علاّمه والد قدّساللـهنفسهالزّكيّه مىفرمودند: «اگر اينها به شما سلام هم كردند، جواب ندهيد و از آنها اجتناب كنيد؛ نَفَس آنها هم مسموم است!»
علاّمه والد از قول حضرت آقاى أنصارى همدانى رحمةاللـهعليهما مىفرمودند: مَثَل سالك مثل تخممرغ است! تخممرغ را تا قبل از اينكه مرغ آن را زير پر و بال خود بگيرد مىشود خورد. أمّا همينكه مرغ مادر روى آن خوابيد بايد دوران تكامل خود را گذرانده تا بعد از بيستويك روز استعداد كامنه آن به فعليّت تامّه رسيده و جوجهاى كامل بيرون بيايد، و إلّا آن تخممرغ فاسد مىشود؛ نه به كمال خود رسيده و نه ديگر آن فايده أوّلى را دارد و نه مىتوان آن را دوباره زير مرغ نهاد و در صورت شكستهشدن نيز بوى تعفّن آن فضاى أطراف را مىگيرد.
مَثَل سالك هم اينچنيناست، تا قبل از سلوك، انسانى عادى است كه ميتواند با قرار گرفتن در تحت تربيت استاد استعدادها و قابليّتهاى خود را به فعليّت رسانده و با اطاعت تامّ از استاد به حرم أمن الهى داخل شود، و اگر در حجر تربيت استاد قرار گرفت بايد دوران رشد و تربيت او، تمام و كمال سپرى شود. ولى چنانچه قهر استاد او را گرفت و طرد شد، يا بر أثر متابعت نفس در برابر رياضتها و مجاهدتهايى كه استاد به او مىدهد، استقامت نورزيده و وارد ظلمات شود و از راه سلوك خارج گردد، نفس اين سالك فاسد ميگردد. بعضى از اينها كه سالكان راهرفته بوده ولى در آزمونهاى نهايى مردود شدهاند، بهقدرى مكدّر و در ظلمات منغمر مىشوند كه ظلمت و تاريكى آنها انسان را به هول مىاندازد. و اينها چون به پيچ و خم سلوك آشنا هستند حتّى سالكان متوسّط را فريب داده و در چنگال خود اسير مىكنند.
بعد از فوت حضرت آقاى أنصارى همدانى رحمةاللـهعليه، حضرت علاّمه والد قدّسسرّه با سه دسته از شاگردان ايشان روبهرو شدند و براى اينكهنفوس آنها تلف نشود و نيز زحمات آقاى أنصارى همدانى هدر نرود، خدا ميداند چه زحمت و رنج و مظلوميّتى را متحمّل شدند. برخى از ايشان نه تنها ولايت حضرت آقاى حدّاد را نپذيرفتند، بلكه با أغراض نفسانى بناى عناد و مخالفت را گذاشتند و ايشان بعد از إتمام حجّت، براى هميشه آنان را طرد كردند. در زمان كودكى كه حقير همراهشان به جلسات مىرفتم برخى از آنها را نام برده و فرمودند: اگر اينها سلام كردند جواب ندهيد؛ نَفَس اينها هم مسموم است!
گروه ديگر أهل خلوص و صفا بودند و بعد از حضرت آقاى أنصارى همينطور متوقّف مانده بودند و به مرحوم حدّاد محبّت داشتند ولى ايشان را ولىّ كامل تلقّى نمىكردند. حضرت علاّمه والد، مهر و شفقت خود را از اينها دريغ نكردند و با آنها مىنشستند و مراتب إكرام و احترام بينشان برقرار بود و به حسب استعدادها و قابليّتهاى آنان اشتباهاتشان را متذكّر مىشدند و راه را براى آنان هموار مىكردند.
گرچه بطور طبيعى آن انس و الفتى كه با رفقاى سلوكى داشتند با ايشان نداشتند و هرمقدار ايشان به مرحوم حدّاد علاقه داشته و ايشان را حقّ مىدانستند، علاّمه والد نيز به همانمقدار به آنها نزديك مىشدند.
برخى از اين افراد بسيار أهل خلوص و محبّت و مجاهده بودند، ولى بعد از مرحوم أنصارى در درجاتى متوقّف شده بودند و ايشان تلاش مىكردند آنها را به مراحل بالاترى سوق دهند. مىفرمودند: «اين أفراد با اين خلوص و محبّت چون تسليم مرحوم حدّاد نبودند، سيرشان متوقّف يا بسيار كُند شده بود و از خود دخل و تصرّفاتى داشتند كه صحيح نبود.»
مثلاً زمانىكه حضرت آقاى حدّاد به ايران آمده بودند و به همدان تشريف بردند، يكى از اين آقايان از سر محبّت و إخلاص زنى را براى حضرتآقاى حدّاد و بدون اجازه ايشان، عقد فضولى كرده بود و غرضش هم اين بود كه خدمتى نموده باشد. والد معظّم مىفرمودند: حضرت آقاى حدّاد در عوالمى بودند كه أبدا مجال نزول و توجّه به كثرات براى ايشان نبود. آن مخدّره را با لطائفى راضى به متاركه كردند و او وجهى گرفت و رفت.
مىفرمودند: مرحوم حدّاد نسبت به دو نفر از شاگردان مرحوم أنصارى اميد داشتند كه به سوى ايشان برگشته و سيرشان را ادامه دهند و يكى از آنها همين شخص بود كه محبّ بود ولى سرسپرده نبود.
و از جمله اشكالات علاّمه والد به برخى از ايشان اين بود كه بدون داشتن احاطه كامل، مسؤوليّت عدّهاى را مىپذيرفتند و در مقام تربيت نفوس برمىآمدند و دستوراتى مىدادند كه أفراد كشش و قابليّت آن را نداشتند. مرحوم حدّاد گاهى مىفرمودند: «برخى از شاگردان ايشان قابليّت و استعدادشان از خود آنها بيشتر است ولى چون آن شخص نمىتواند ايشان را سير دهد رشد نمىكنند.»
أمّا گروه سوّم كسانى بودند كه با علاّمه والد همراه شده و ولايت حضرت آقاى حدّاد را پذيرفتند؛ هَنِيئًا لأربابِ النّعيمِ نَعيمُهم.
سيره حضرت علاّمه والد در برخورد با شاگردان حضرت آقاى حدّاد نيز چنين بود؛ به محبّت ايشان، محبّت و به قهر ايشان، قهر مىكردند.
اتّحاد روحى و ارتباط عميق قلبى اين دو ترجمان إلهى، به اين حبّ و بغض جلوه خاصّى داده بود. چرا كه در برابر اين روح حيوانى كه حيوانات با أبناء دنيا در آن اشتراك دارند، روح و جانى ربّانىاست كه در صدد تحصيل كمال و إدراك عوالم غيبى و حقائق آناست و اين روح، خود نيز مراتبى دارد كه مرتبه أعلاى آن جانهاى أولياء إلهى است كه در أثر كناررفتن حجاب تعيّن و اثنينيّت، هستى واحد و جان متّحد دارند.
روحهاى حيوانى با يكديگر اتّحادى ندارند بلكه از غم ديگران شاد و از شادى آنان غمناك مىشوند، به خلاف روحهاى إلهى و مؤمنان كه هر قدر پايه ايمان آنان به يكديگر نزديكتر باشد، به اقتضاى الْمُؤْمِنُ مِرْءَآةُ الْمُؤْمِن[۲۰] قبض و بسط و حالات روحى و معنوى آنها در آئينه جان يكديگر انعكاس دارد.
مؤمنان معدود ليك ايمان يكى | جسمشان معدود ليكن جان يكى | |
جان گرگان و سگان از هم جداست | متّحد جانهاى شيران خداست |
جابربن يزيد جُعفى خدمت إمامباقر عليهالسّلام عرض كرد: جُعِلْتُ فِداكَ، رُبَّما حَزِنْتُ مِن غَيرِ مُصيبَةٍ تُصيبُنى أَو أَمْرٍ يَنْزِلُ بِى حَتَّى يَعْرِفُ ذَلِكَ أَهْلى فى وَجْهى وَ صَديقى. فَقالَ: نَعَم يا جابِرُ، إنَّ اللَهَ عَزَّوَجَلَّ خَلَقَ الْمُؤمِنِينَ مِنْ طينَةِ الْجِنانِ وَ أَجْرَى فيهِمْ مِنْ ريحٍ روحِهِ، فَلِذَلِكَ الْمُؤْمِنُ أَخُوالْمُؤْمِنِ لاِءَبيه وَ أُمِّهِ، فَإذا أصابَ روحًا مِنْ تِلْكَ الاْءَرْواحِ فى بَلَدٍ مِن البُلْدانِ حُزْنٌ حَزِنَتْ هَذِهِ لاِءَنَّها مِنْهَا.[۲۲]
«جانم فداى شما شود، گاهى بدون هيج مصيبت و حادثهاى غم و اندوهى بر من عارض مىشود به طورى كه خانواده و دوستانم أثر آن را در صورت من مىبينند. حضرت فرمودند: آرى، اى جابر، خداوند مؤمنين را از طينت بهشت آفريده و از نسيم روح خويش در ايشان جارى نموده است و بههمينجهت مؤمن برادر پدرى و مادرى مؤمن مىباشد و اگر به يكى از اين أرواح در شهرى از شهرها حزن و اندوهى برسد، روح مؤمن ديگر نيز اندوهگين مىشود؛ چرا كه اين مؤمن نيز از همان روح بوده و حقيقت هر دو يكى است.»
و از امام صادق عليهالسّلام روايت شدهاست كه: الْمُؤْمِنُ أَخُوالْمُؤْمِنِ كالجَسَدِ الواحِدِ إنِ اشْتَكَى شَيْئًا وَجَدَ أَلَمَ ذَلِكَ فى سآئِرِ جَسَدِهِ. وَ إنَّ روحَهُما مِنْ روحِ اللَه وَ إنَّ روحَ الْمُؤْمِنِ لأَشَدَّ اتِّصالاً بِروحِ اللَهِ مِنِ اتِّصالِ شُعاعِ الشَّمْسِ بِها.[۲۳]
«مؤمن برادر مؤمن است و با يكديگر مانند يك بدن مىباشند كه اگر قسمتى از آن آسيبى ببيند، بقيّه أعضاى جسد نيز درد آن را احساس مىكنند. و همانا روح آن دو مؤمن از روح خداوند است و اتّصال روح مؤمن به روح خداوند از اتّصال شعاع خورشيد به خورشيد بيشتر مىباشد.»
حضرت آقاى حدّاد و علاّمه والد رضواناللـهتعالىعليهما، فَرْقدان آسمان توحيد بودند و در واردات و مكاشفات توحيدى و أحوال قلبى متّحد و يكسان. اگر دل سالكى به حضرت آقاى حدّاد پيوند مىخورد، خودبهخود به حضرت علاّمه والد نيز مىپيوست. و اگر حضرت آقاى حدّاد كسى را طرد مىكردند يا ارتباطشان با او قطع مىشد، اگرچه علاّمه والد خبر نداشتند، مطرود ايشان نيز مىشد و ارتباطشان را قطع مىنمودند و بالعكس.
برخى از شاگردان مرحوم حدّاد در أثر نافرمانىهايى كه داشتند مورد طرد ايشان قرار گرفتند. بعضا كارهايى مرتكب شده بودند و حتّى اذيّتهايى نسبت به مرحوم حدّاد نموده بودند كه اصلاً در شأن يك سالك راه خدا نبود و شنيدن آن سخت است. مرحوم حدّاد با نهايت بزرگوارى و كرامت با ايشان برخورد نموده و حقّ استادى را به نهايت بجا آوردند و بارها راه را نشان دادند ولى عاقبت به واسطه تمرّدها، مطرود گشتند.
يكى ديگر از تلامذه حضرت آقاى حدّاد را به خاطر دارم كه به عللى ازايشان جدا شده بود و به طهران آمد و با يكى از رفقا به منزل أحمديّه دولاب آمدند و وقت ملاقات خواستند. بنده در را باز نمودم و درخواست ايشان را خدمت والد معظّم عرض كردم فرمودند: بگوئيد، من با آقاى ... ملاقات نمىكنم.
۱. بحارالأنوار، ج ۶۶، باب الحبّ فىاللـه و البغض فىاللـه، ص ۲۴۱، ح ۱۶؛ و ج ۶۵، باب فضآئلالشّيعة، ص ۶۳، ح ۱۱۴.
۲. مثنوىمعنوى، ص ۶۰۱.
۳. بحارالأنوار، ج ۶۵، باب صفاتالشّيعة،ص ۱۷۹، ح ۳۷، از مشكوةالأنوار؛ و الكافى، ج۲، ص ۲۳۸، ح ۲۷.
۴. حارالأنوار، ج ۲۷، باب وجوبموالاةأوليآئهم، ص ۵۳، ح ۶.
۵. الخصال، ج ۲، ص ۶۰۷، ح ۹.
۶. بحارالأنوار، باب وجوب موالاة أوليائهم، ج ۲۷، ص ۵۳، ح ۶.
۷. بحارالأنوار، ص ۵۲، ح ۴؛ و الأمالى للصّدوق، ص ۵۶، ح ۷.
۸. يكى از آشنايان كه خود أهل علم و قادر بر شناخت حقّ بود، به دليل استكبار و تبعيّت از هواى نفس، روزى به ساحت حضرت آيةاللـه حاج شيخمحمّدجواد أنصارى همدانى رحمةاللـهعليه جسارت كرده بود، حضرت علاّمه والد فرمودند: از اين پس او را به خانه راه نمىدهم و اگر درِ منزل آمد شما هم او را راه ندهيد!
۹. قسمتى از آيه ۱۰۱، از سوره ۲۳: المؤمنون: «در روز قيامت كه عالم بروز حقائق است، بين ايشان خويشاوندى و رحميّتى نيست و هيچيك از حال ديگرى نمىپرسد.»
۱۰. الكافى، ج ۱، ص ۳۴۴.
۱۱. قسمتى از آيه ۴۵، از سوره ۱۱: هود: «پروردگارا! پسرم از خاندان و أهل من است (كه وعده نجات ايشان را دادى) و وعده تو حقّ است و تو راستينترين حكم كنندگان مىباشى.»
۱۲. قسمتى از آيه ۴۶، از سوره ۱۱: هود: «اى نوح، اين فرزند از خاندان و أهل تو نيست، او عملى ناشايست و غيرصالح مىباشد.»
۱۳. بحارالأنوار، ج ۴۹، باب أحوال أزواجه (أبىالحسنالرضا عليهالسّلام) و أولاده، ص ۲۱۶ تا ص ۲۱۸، ح ۱ و ۲.
۱۴. المناقب، ج ۴، ص ۳۶۱.
۱۵. بحارالأنوار، ج ۴۹، باب أحوال أزواجه (أبىالحسنالرضا عليهالسّلام) و أولاده، ص ۲۱۹، ح ۴.
۱۶. سليمان جعفرى، سليمان بن جعفر بن إبراهيم بن محمّد بن علىّ بن عبداللـه بن جعفر الطّيّار است.
كشى گويد: قالَ العَبدُ الصّالحُ لَهُ: يا سُلَيمانُ وَلَدَكَ رَسولُاللَهِ صَلَّىاللـهعَليهِوَءَالِهِوَسلَّم؟ قالَ: نَعَم. قالَ: وَلَدَكَ عَلىٌّ عليهالسّلامُ مَرَّتينِ؟ قالَ: نَعَم. قالَ: وَ أنتَ لِجَعفَرٍ رَحِمَهُ اللَـهُ؟ قالَ: نَعَم. قالَ: وَ لَولا الَّذى أنتَ عَليهِ ما انتفَعتَ بِهَذا.
«امام كاظم عليهالسّلام به سليمان جعفرى فرمودند: اى سليمان، نسب تو از طريق أجداد مادرى به رسول خدا صلّىاللـهعليهوآلهوسلّم مىرسد؟ عرض كرد: آرى. حضرت فرمودند: و نسب تو از دو طريق به أميرالمؤمنين عليهالسّلام مىرسد؟ عرض كرد: آرى. فرمودند: و تو از نسل جعفر طيّار رحمهاللـه مىباشى؟ عرض كرد: آرى. حضرت فرمودند: ولى اگر اين ولايتى را كه دارى نداشتى و از شيعيان نبودى، از هيچ يك از اين نسبها نفعى نمىبردى.» (رجالالكشى، ص ۴۷۴، رقم ۹۰۰)
۱۷. بحارالأنوار، ج ۷۱، باب من لاينبغى مجالسته، ص ۱۹۵، ح ۲۵ و ص ۲۰۰، ح ۳۹.
۱۸. بحارالأنوار، ج ۷۱، باب من لاينبغى مجالسته، ح ۶.
۱۹. الكافى، ج ۲، باب المعارين، ص ۴۱۸، ح ۲.
۲۰. بحارالأنوار، ج ۷۱، باب حفظ الأخوّة، ص ۲۷۰.
۲۱. مثنوىمعنوى، ص ۳۳۴.
۲۲. بحارالأنوار، ج ۷۱، باب حفظ الاُخوَّة، ص ۲۶۵ و ۲۶۶، ح ۵.
۲۳. بحارالأنوار، ج ۷۱، باب فضل المؤاخاة فى اللـه، ص ۲۷۷، ح ۹.