منبع: آیت نور صفحه ۵۹۸ تا ۶۰۸
انسان در طول زندگى با ابتلائات و شدائدى مواجه مىشود كه هر كدام بر اساس علم نامتناهى حضرت حقّ داراى سرّ و حكمتى است.
در اين ميان ابتلائات مؤمن گاهى در نتيجه لغزشها و سيّئات اوست كه خداوند با نعمت ابتلاء و مصيبت، باطن او را از زنگار معاصى پاك ميگرداند و گاهى براى ترفيع درجه و تقرّب بيشتر به خداوند علىّ أعلاست.
هر چه مؤمن بيشتر درجات ايمان را طىّ نموده و بالاتر رود، ابتلائات او سختتر و شديدتر ميشود و خداوند با بلاياى بيشترى او را بيش از پيش رشد داده و به سوى خود مىكشاند.
رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلّم ميفرمايند:
إنَّ اللَهَ لَيُغَذِّى عَبْدَهُ الْمُؤْمِنَ بِالْبَلآءِ كَمَا تُغَذِّى الْوَالِدَةُ وَلَدَهَا بِاللَبَنِ.[۱]«خداوند بنده مؤمن خويش را با بلاء رشد ميدهد همانطور كه مادر فرزند خود را با شير تغذيه مىنمايد.»
و امام صادق عليه السّلام ميفرمايند:
إنَّمَا الْمُؤْمِنُ بِمَنْزِلَةِ كَفَّةِ الْمِيزَانَ، كُلَّمَا زِيدَ فِى إيمَانِهِ زِيدَ فِى بَلآئِهِ[۲]«. مؤمن و بلاء و مصيبت چون دو كفّه ترازو هستند، هر چقدر ايمان او زياد شود بلاياى او نيز زياد ميگردد.»
روشن است كه كاملين از اولياء الهى در اين وادى نيز پيشگام بوده و در مدّت عمر شريف خود به تناوب از نعمت شدائد و ابتلائات الهى برخوردار بودهاند، ولى به جهت كتمان أسرار كمتر از اينگونه حالات خود بيان فرمودهاند.
و اگر گاهگاهى به شدائد و مشكلات خود اشارهاى نمودهاند به جهت بيان حقائقى است كه به كار ديگران مىآيد و باعث تنبّه و بيدارى آنان ميگردد.
علامه طهرانی رضوان الله عليه نيز در دوران عمر پر بركتشان با ابتلائات و شدائد متعدّدى مواجه بودهاند؛ از جمله عارضههاى بسيار سخت جسمانى كه همچون سائر ابتلائاتشان در مسير رشد و كمال، و سراسر عشقبازى با حضرت حقّ بوده است. گرچه ايشان مانند سائر اولياء الهى به مقتضاى تمكّن در مقام عبوديّت محضه، هرگز اينگونه موارد را براى خويش بعنوان ترفيع درجه و رشد و تعالى به حساب نمىآوردند.
در اين مجال به دو نمونه از عارضههاى بسيار سنگين ايشان از قلم نورانى خودشان اشاره مىكنيم. اوّلين نمونه، حاوى درسهاى بسيار ارزنده بوده و نشانهاى روشن بر پايمردى آن رجل الهى بر ارزشهاى اسلامى و تصلّب در دين و ارادت تامّ و تمام به ساحت مقدّس معصومين سلام الله عليهم أجمعين ميباشد كه با هم مرور مىكنيم:
«... قبل از ظهر روز شنبه بيست و دوّم شهر جمادى الاولى سنه ۱۴۰۴ هجريّه قمريّه دردى در طرف راست شكم توأم با لرز و استفراغ براى بنده پيدا شد و يكى دو روز ادامه داشت. كم كم زردى در بدن و صورت و چشمها پيدا شد و تشخيص يرقان دادند و به بيمارستان قائم مشهد مقدّس براى معالجه اعزام نمودند. و پس از تجزيههاى فراوان و عكسهاى بسيار و معاينات متعدّد، بالأخره پس از سونوگرافى كه مشاهده تصوير تلويزيونى است به طريق خاصّى، محقّقا معلوم شد يرقان انسدادى است نه كبدى؛ و در اثر گير كردن سنگ در لوله و مجراى كيسه صفرا به روده كه نام آن مجراى كُلِدوك است پيدا شده است. و در همان بيمارستان عمل جرّاحى كردند و چهار سنگ از كيسه صفرا و يك سنگ از مجراى كلدوك بيرون آوردند، و خود كيسه صفرا را نيز درآوردند. و در قبل از ظهر روز پنجشنبه سوّم شهر رجب المرجّب از بيمارستان مرخّص كردند. مدّت اين كسالت يك اربعين شد بدون يك روز و يا يك ساعت كم و زياد. و الحمدُ للّه ربِّ العالَمينَ، و لَهُ الحمدُ فى الاولى و الأَخِرةِ، و ءَاخِرُ دَعوانا أنِ الحمدُ للّه ربِّ العالَمينَ.در آن زمان جناب صديق ارجمند آقاى دكتر حاج سيّد أبو القاسم حسينى همدانى رئيس روانپزشكى مشهد، و آقاى دكتر حاج سيّد رضا فريد حسينى رئيس بيمارستان قائم، و آقاى دكتر عبد العلى خوارزمى معاون بيمارستان كه از ساليان قبل مراتب مودّت و محبّت ميان ما و اين بزرگواران برقرار بود، همگى متّفقا براى عمل جرّاحى، آقاى دكتر حاج محمّد توسّلى را توصيه نمودند و اضافه كردند كه اين مرد، پزشك متخصّص و متديّن است كه پزشكى خود را در فرانسه گذرانده است و سپس به كانادا مهاجرت نموده، و با عيال و فرزندانش در آنجا توطّن گزيده است و داراى مطبّ شخصى و بيمارستان است. و اينك براى كمك به انقلاب اسلامى از همه چيز خود دست شسته و تك و تنها به ايران آمده است و با نداشتن منزل و حتّى تلفن، و حتّى عدم مساعدت حكومت بأىّ نحوٍ كان، شب و روزش را به تعليم اصول جرّاحى به جوانان و دانشجويان پزشكى و ايضا به عمل نمودن سيل خروشان مجروحان جنگى، كه تختهاى بيمارستان قائم را براى آنها خالى كرده و اختصاص به آنها دادهاند، ميگذراند.
خودش به من گفت: چون انقلاب اسلامى در ايران پديد آمد، من پيوسته در درونم ميل حركت به سوى اين كشور پيدا مىشد، ولى تعلّل مىنمودم. امّا چون جنگ تحميلى و تجاوز عراق به ايران پيدا شد، ديدم توقّفم ديگر در كانادا غلط است، و براى عمليّات جرّاحى بايد فورا خودم را به كشور اسلام برسانم؛ فلهذا آمدم.
وى به حقير گفت: عمل كيسه صفرا براى من ممكن است ولى بايد مشخّص شود كه انسداد صفراوى شما از سنگ است نه از چيز ديگر. و دستگاه سونوگرافى بيمارستان قائم خراب بود، و در جاى ديگر نيز موجود نبود. بنابراين با شدّت و اوج كسالت، دو روزه با طيّاره به طهران آمدم و عمل سونوگرافى در طهران انجام گرفت و در مراجعت فورا ايشان عمل نمودند.
در طهران كه بودم بسيارى تأكيد و اصرار داشتند كه براى معالجه و يا عمليّه به خارج بروم. بعضى از دوستان مىگفتند: عمل كيسه صفرا پس از عمل قلب، عظيمترين عملى است كه در بدن انجام مىگيرد. يعنى متوجّه باشيد كه عمل، عمل خطيرى است. بعضى از معمّرين از ارحام سببى كه خود زمينگير بودند پيام فرستادند: چرا فلان كس در رفتن به خارج تعلّل مىورزد؟ چرا بر خودش و بر حياتش رحم نمىكند؟! يك نفر از همشيره زادگان حقير كه آنوقت در كانادا بود، چون از كسالت بنده مطّلع شده بود گفته بود: شما آقا دائى را به دست من برسانيد ديگر مطلب تمام است. بعضى گفتند: ما در مدّت بيست و چهار ساعت براى شما جواز سفر و بليط طيّاره به هر نقطه دنيا كه بخواهيد تهيّه مىكنيم! و بنده هم ابدا گوش به سخن آنها نميدادم. و بلكه حاضر نشدم در طهران بمانم تا اطبّاى جرّاح و سابقهدار و معروف مرا عمل كنند. و مىگفتم: محال است به خارج بروم! و در طهران ماندن هم معنى ندارد؛ چرا كه ما براى عمليّه به طهران نيامدهايم، آمدن ما براى تصوير سونوگرافى بوده است، و اينك كه مشخّص است كه سنگ است بايد به أرض اقدس مراجعت كنم و حتما بايد دكتر توسّلى عمل كند.
امّا در مشهد بايد عمل كنم، به علّت اينكه مرض ما در مشهد پيدا شده است. و ما را به بيمارستان به نام قائم انتقال دادهاند، و زمين اين بيمارستان از املاك حضرت امام رضا عليه السّلام است؛ و در حقيقت ما ميهمان امام رضا هستيم و در ملك او و در خانه او هستيم و او ما را جواب نكرده و بيرون ننموده است. و من از آنجا به جاى ديگر نمىروم. و امّا علّت اينكه بايد دكتر توسّلى عمل كند، براى آنكه من وى را، هم متخصّص و هم متعهّد يافتهام. او مردى است كه در اين زمان كه سيل پزشكان لا ابالى و فرصت طلب و يغماگر به سوى خارج روان است و مملكت را خالى گذاردهاند، او به عكس با يك كت و شلوار تنش به ايران برگشته است. او نمازگزار و روزهگير است، و راستگو است و كارى را كه از عهدهاش ساخته نيست متقبّل نمىشود. بنابراين حتما ظفر و صحّت و عافيت قرين كار اوست. و براى ما هم مردن و زندگى تفاوتى ندارد. اگر هم در اين عمليّه جان باختيم به سوى رحمت خدا مىرويم إن شآء الله تعالى
امّا علّت استنكاف حقير از رفتن به خارج چند امر بود:
اوّل آنكه: آن بلاد، شهرهاى كفر است؛ شهرهاى يهود و نصارى و مشركين و مُلحدين است. رفتن بدانجا براى معالجه، در حقيقت دست تكدّى به آنها دراز نمودن است، و استمداد و استعانت از آنها براى ادامه حيات است. و اين امر، خلاف شرافت مسلمان غيور است كه پزشكان مُسلم را يله كند و براى بقاء زندگى از آنها گدائى نمايد.
دوّم آنكه: من يك شخص عادى نيستم و امروز به عنوان يك مرد روحانى، و يا فقيه و يا هر چه فرض كنيد مردم مرا مىشناسند و عمل مرا الگوى كار خود قرار ميدهند؛ آنوقت هر كه سرش هم درد بگيرد مىگويد: من بايد بروم به خارج، چون فلان كس به خارج رفته است. امّا در اينجا اگر عمل كنم گرچه منجرّ به فوت شود، اين عاقبت سوء را در پى ندارد، بخصوص آنكه ما براى حيات خودمان، براى حيات شخصىمان- نه براى حيات نوع و براى حيات جامعه- خيلى اهمّيّت قائل مىشويم در حاليكه آن مقدار هم ارزش ندارد
سوّم آنكه: هزينه عمل به خارج چند صد برابر هزينه عمل در داخل است، و از هر راه بدست آيد بالأخره از صندوق اسلام كسر شده و به صندوق كفر و به خزانه استعمار كافر افزوده شده است؛ چرا ما خودمان پيشقدم در اين مبادله گرديم؟
چهارم آنكه: آخر ما خاك برسران خود را مسلمان ميدانيم و اهل توحيد و قرآن مىپنداريم و حيات و ممات و نفع و ضرر را مستقيما از جانب خدا ميدانيم. مگر ما در قرآن نمىخوانيم:
وَ إِن يَمْسَسْكَ اللَهُ بِضُرِّ فَلَا كَاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ وَ إِن يُرِدْكَ بِخَيْرٍ فَلَا رَآدَّ لِفَضْلِهِ يُصِيبُ بِهِ مَن يَشَآءُ مِنْ عِبَادِهِ وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ.[۳]
«و اگر خداوند به تو ضررى برساند، غير از ذات او هيچ موجودى را قدرت رفع آن نيست. و اگر براى تو خيرى را اراده نمايد، هيچ موجودى قدرت ردّ فضل و رحمت او را ندارد. خداوند از خير و فضل خود به هر يك از بندگانش كه بخواهد مىرساند. و اوست صاحب غفران و رحمت خاصّه.»مَا يَفْتَحِ اللَهُ لِلنَّاسِ مِن رَحْمَةٍ فَلَا مُمْسِكَ لَهَا و مَا يُمْسِكْ فَلَا مُرْسِلَ لَهُ و مِن بَعْدِهِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ.[۴]
«رحمتى را كه خدا براى مردم بگشايد، هيچ موجودى را توان بستن آن نيست. و رحمتى را كه خدا ببندد، هيچ موجودى را توان رهائيش پس از بستن خدا نيست. و اوست داراى مقام عزّت و استقلال و إتقان و استحكام.»
وَ لَئِن سَأَلْتَهُم مَنْ خَلَقَ السَّمَوتِ وَ الْأرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَهُ قُلْ أَفَرَءَيْتُم مَا تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَهِ إِنْ أَرَادَنِىَ اللَهُ بِضُرّ هَلْ هُنَّ كَشِفَتُ ضُرّهِ أَوْ أَرَادَنِى بِرَحْمَةٍ هَلْ هُنَّ مُمْسِكَتُ رَحْمَتِهِ قُلْ حَسْبِىَ اللَهُ عَلَيْهِ يَتَوَكَّلُ الْمُتَوَكّلُونَ[۵].
«و اى پيامبر، اگر تو از اين مردم شرك پيشه بپرسى: چه كسى آسمانها و زمين را آفريده است؟ مىگويند: البتّه و البتّه الله آفريده است. به ايشان بگو: شما به من بگوئيد اگر خداوند نسبت به من اراده ضررى داشته باشد، آيا ميتوانند اين موجودات مؤثّره غير از خدا در نزد شما، جلوى ضرر وى را بگيرند، و آن ضرر و گرفتارى را برطرف كنند؟ يا اگر خداوند نسبت به من اراده رحمتى و خيرى را داشته باشد، آيا ميتوانند آنها جلوگير فيضان رحمت و ارسال خير او باشند؟ بگو: خدا مرا بس است. اوست تنها كفايت كننده من كه بايد متوكّلين پيوسته بار توكّل خود را بر عهده او بنهند.»
إِنّى تَوَكَّلْتُ عَلَى اللَهِ رَبّى وَ رَبّكُم مَا مِن دَآبَّةٍ إِلَّا هُوَ ءَاخِذُ بِنَاصِيَتِهَآ إِنَّ رَبّى عَلَى صِرَ طٍ مُسْتَقِيمٍ[۶].
«من حقيقةً توكّل نمودم بر الله كه او پروردگار من و پروردگار شماست. هيچ جنبندهاى نيست مگر آنكه مقدّراتش مستقيما به دست اوست. و پروردگار من بر راه راست و صراط مستقيم، تدبير امور مخلوقات خود را مىنمايد.»
قُل لَنْ يُصِيبَنَآ إِلَّا مَا كَتَبَ اللَهُ لَنَا هُوَ مَوْلَينَا وَ عَلَى اللَهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ.[۷]
«بگو: ابدا چيزى به ما نمىرسد (گزندى و ضررى، يا خيرى و رحمتى) مگر آنچه را كه خداوند براى ما نوشته است. اوست صاحب تدبير و ولايت امور ما. و بنابراين حتما بايد متوكّلين و مؤمنين، او را در جميع امورشان وكيلدر تصرّف بگيرند و بر او توكّل نمايند.»
و أمثال و نظائر اين آيات در قرآن مجيد بسيار است. با وجود اين آيات، وقتى طبيب متخصّص و متعهّدى آماده معالجه شده است، و ميدانيم همه امور به دست خداست و نفع و ضرر از ناحيه اوست؛ اگر از او فرار كنيم و به خارج برويم در حاليكه ميدانيم آن نفع و ضرر هم هر گونه باشد از ناحيه خداست؛ در اين صورت، اين انحراف طريق نيست؟! اين عمل، شرك فعلى و عملى نيست؟! گو آنكه شرك قولى نباشد.
پنجم آنكه: ما بندهايم و بايد مطيع امر خدا باشيم. او يك وقت مصلحت انسان را در حيات ميداند و يك وقت در موت. و اگر فى الواقع صلاح انسان در مرگ باشد و او دنبال حيات بگردد، طالب شرّ خود بوده است، نه خير خود. وقتى انسان مريض شد بايد به طبيب مراجعه كند و طالب عافيت و طول عمر هم باشد، چون اينها فى حدّ نفسه خير است، ولى در هر حال بايد تسليم امر خدا باشد و دل به مقدّرات بدهد. و اگر أحيانا موت او رسيد خندان باشد، و نگاه برگشت به عالم طبيعت نكند، و بر نعمتهاى از دست رفته آن گريان نباشد، كه اين خطرى است بزرگ. ما كه بحمد الله و المنّة در مكتب تشيّع زيست مىكنيم و چون بزرگ چراغ پر فروغ «صحيفه كامله سجّاديّه» را به پيروى از آن امام راستين در پيش رو داريم و در فقره پنجم از دعاى استخاره (طلب خير) كه دعاى سى و سوّم است به درگاه خداوند ابتهال داريم كه:
وَ أَلْهِمْنَا الانْقِيَادَ لِمَا أَوْرَدْتَ عَلَيْنَا مِنْ مَشِيَّتِكَ؛ حَتَّى لَا نُحِبَّ تَأْخِيرَ مَا عَجَّلْتَ، وَ لَا تَعْجِيلَ مَا أَخَّرْتَ؛ وَ لَا نَكْرَهَ مَا أَحْبَبْتَ، وَ لَا نَتَخَيَّرَ مَا كَرِهْتَ- الدّعآءَ.«اى پروردگار ما! به ما الهام بخش تا در برابر آنچه را كه از اراده و مشيّتت بر ما وارد ميكنى منقاد و مطيع باشيم؛ بطوريكه دوست نداشته باشيم تأخير آنچه را كه تو در آن تعجيل نمودى، و نه تعجيل آنچه را كه تو در آنتأخير فرمودى؛ و ناپسند نداريم چيزى را كه تو دوست داشتى، و نگزينيم چيزى را كه تو ناپسند داشتى!»
و در دعاى مروىّ از رسول اكرم صلّى الله عليه و آله و سلّم ميخوانيم:
اللَهُمَّ أَحْيِنِى مَا دَامَتِ الْحَيَوةُ خَيْرًا لِى، وَ أَمِتْنِى إِذَا كَانَ الْمَمَاتُ خَيْرًا لِى[۸]«بار خداوندا! مرا زنده بدار ماداميكه زندگى براى من خير است، و بميران مرا در زمانيكه مردن براى من خير است.»
در اين صورت اگر ما جدّا از خدا حيات بخواهيم مادامى كه ممات خير ماست، آيا اشتباه نرفتهايم؟ و خلاف حقّ و واقع را طلب ننمودهايم؟
بارى، حال بنده روز به روز سختتر مىشد و يرقان تمام سطح بدن را طورى گرفته بود كه دستمال زردِ زردچوبهاى از بدن تشخيص داده نمىشد و مرض رو به پيشرفت بود، چون مادّه سمّى سودا به هيچ وجه از بدن بواسطه انسداد كامل لوله كلدوك خارج نمىشد. عمل جرّاحى انجام گرفت و خود عمل بيش از سه ساعت بطول انجاميد، و حقير از ابتدا تا انتهاى بيهوشى هفت ساعت بيهوش بودم. وليكن به لطف حضرت بارى تعالى شأنه العزيز عمل بقدرى خوب و پاكيزه بود كه همه أطبّاى بيمارستان قائم و بعضى از جاهاى ديگر تصديق كردند كه: اگر به خارج هم مىرفتم و عمل در أعلا مركز پزشكى جهان انجام مىشد، از اين بهتر متصوَّر نبود.
بارى، نظير اين مسأله در دو سال بعد براى چشم بنده پيدا شد. يعنى بدون هيچ مقدّمه و سبب ظاهرى، شبكه چشم راست بطور نعلى شكل به اصطلاح چشم پزشكان در «محور ساعت ۱۲ و ۲۰ دقيقه» پارگى پيدا كرد و ديد چشم از ميان رفت، و تمام اطبّاى مشهد و طهران از عمل آن عاجز بودند و رفتن به خارج را الزام ميكردند. و من هم گفتم: به خارج نمىروم گرچه كور شوم؛ امّا چون جوان غيور و فهيم و ذيقيمت ما آقاى دكتر حاج سيّد حميد سجّادى معاينه كرد گفت: عمل اين چشم اورژانس (فورى) است يعنى السّاعه بايد عمل شود، و حقّ بيرون رفتن از بيمارستان را نداد و گفت: من متعجّبم از گفتار پزشكان كه حواله به خارج دادهاند، زيرا در اين صورت در فاصله كوتاهى چشم از دست مىرود.
ايشان با دستيارى معاون و شاگرد ممتازش جناب صديق ارجمند مؤمن متعهّد، آقاى دكتر حاج حسينعلى شهريارى در عمليّهاى كه هفت ساعت تمام به طول انجاميد عمل كردند. و الحَمد لِلّه و المنّة عمليّه در نهايت خوبى و پاكى صورت گرفت بطوريكه موجب شگفت همه شد ...[۹]»
۱. «بحار الأنوار» ج ۸۱، ص ۱۹۵، ح ۵۲
۲. «بحار الأنوار» ج ۶۷، ص ۲۱۰، ح ۱۳
۳. (آيه ۱۰۷، از سوره ۱۰: يونس)
۴. (آيه ۲، از سوره ۳۵: فاطر)
۵. (آيه ۳۸، از سوره ۳۹: الزّمر)
۶. (آيه ۵۶، از سوره ۱۱: هود)
۷. (آيه ۵۱، از سوره ۹: التّوبة)
۸. ر حاشيه «مفاتيح الجنان» ص ۳۵۱ و ۳۵۲ در كتاب «الباقيات الصّالحات» در فصل چهارم، از باب ۴۰ وارد است كه حضرت امام محمّد تقى عليه السّلام فرمودند: چون حضرت رسول اكرم صلّى الله عليه و آله فارغ مىشد از نماز مىگفت: اللهمَّ اغفِرْ لى ما قدَّمتُ و ما أخّرتُ، و ما أسررتُ و ما أعلنتُ، و إسرافى علَى نَفْسى، و ما أنتَ أعلَمُ به مِنّى. اللهمّ أنتَ المُقدِّم و المُؤخِّر، لا إلهَ إلّا أنتَ، بِعلمِك الغَيبَ و بقُدْرتِك علَى الخَلقِ أجمعينَ ما عَلِمْتَ الحَيوةَ خَيرًا لى فَأحْيِنى، و تَوَفَّنى إذا علمتَ الوفاةَ خيرًا لى- الدّعآء. (منه قدّس سرّه)