کانال تلگرام نورمجرد

تضرع

مربوط به دسته های:
سیر و سلوک -

تنها و تنها حالت افتقار و انقطاع به حضرت پروردگار است كه ميتواند انسان را از سقوط در امتحان نجات دهد و او را از دستبرد شيطان و نفس أمّاره حفظ ميكند. اگر حال انقطاع در تمام مراحل با سالك همراه باشد، چنانچه اشتباه نيز داشته باشد، خداوند اشتباهش را دفع مى‌نمايد. انسان بايد با گريه إظهار عجز و نياز كند تا خداوند راهش را باز كند؛ يك قطره اشك خيلى كارها ميكند.

نویسنده: آیت الله حاج سید محمد صادق حسینی طهرانی

منبع: نور مجرد صفحه۷۱۱ تا ۷۲۱

فهرست
  • ↓۱- تكميل نفوس بوسيله سنّت امتحان الهى
  • ↓۲- جريان امتحان‌شدن يكى از سالكين راه‌رفته و مردود شدن او
  • ↓۳- سرّ سقوط برخى از سالكين راه‌رفته
  • ↓۴- راه سلوك، راه نقشه‌كشيدن نيست
  • ↓۵- ابتهال و تضرّع سالك يك لحظه هم نبايد قطع شود
  • ↓۶- تواضع و مسكنت مرحوم حدّاد (ره) در برابر پروردگار
  • ↓۷- سالكنبايد هيچگاه زمام و دهانه نفس را رها نمايد
  • ↓۸- اشعارى از مثنوى درباره نفس سركش انسانى
  • ↓۹- مؤمن هميشه بايد از خدا طلب عافيت نمايد
  • ↓۱۰- پانویس

تكميل نفوس بوسيله سنّت امتحان الهى

قَالَ اللَهُ تَبارَكَ وَ تَعالَى: الم * أَحَسِبَ النَّاسُ أَن يُتْرَكُوا أَن يَقُولُوا ءَامَنَّا وَ هُمْ لاَ يُفْتَنُونَ * وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللَهُ الَّذِينَ صَدَقُوا وَ لَيَعْلَمَنَّ الْكَـذِبِينَ[۱].

«الم، آيا مردم چنين پنداشتند كه به مجرّد اينكه گفتند: ما ايمان آورديم، رها شده و مورد امتحان قرار نمى‌گيرند، با آنكه به تحقيق كسانى را كه پيش از ايشان بودند آزمايش نموديم؟! پس حقّا خداوند خواهد دانست چه كسانى راست گفتند و خواهد دانست چه كسانى دروغ‌گو مى‌باشند.»

سنّت امتحان و اختبار إلهى در طريق تكميل نفوس نيز امرى اجتناب‌ناپذير و از مسلّمات قرآنيّه و روائيّه است. و سالكان همواره در معرض ابتلا و آزمايش قرار دارند تا مدّعيان صادق از كاذب، شناخته و جدا شوند.

أبوبصير ميگويد: همواره از امام محمّدباقر عليه‌السّلام مى‌شنيدم كه مى‌فرمودند: وَ اللَهِ لَتُمَيَّزُنَّ وَ اللَهِ لَتُمَحَّصُنَّ وَ اللَهِ لَتُغَرْبَلُنَّ كَما يُغَرْبَلُ الزُّؤانُ مِنَ الْقَمْحِ.[۲] «به خدا سوگند! طيّب و خبيث از يكديگر جدا مى‌شويد! به خداسوگند خالص از ناخالص شما پاك مى‌شود! به خدا سوگند غربال مى‌شويد همانطور كه زؤان و تلخه گندم از گندم غربال مى‌شود.»

لذا حضرت علاّمه والد قدّس‌اللـه‌نفسه‌الزّكيّة مى‌فرمودند: خدا بندگان خود را امتحان ميكند و سالك را از محك تجربه گريزى نيست، ولى بايد دست به دامان رحمت خدا شود تا با عافيت امتحان شده و روسفيد از امتحان بيرون آيد. مؤمن نبايد هيچگاه خود را از لطف و كرم خدا بى‌نياز ببيند و به استعداد و سرعت سير خود مغرور شود. برخى در يك اربعين مسير چند سال را طىّ مى‌كنند ولى نبايد به تند و تيزى خود غرّه شوند. بودند از شاگردان حضرت آقاى حدّاد و حضرت علاّمه طباطبائى رحمة‌اللـه‌عليهما كه در ميدان سلوك تند و چابك بودند، أمّا به وقت آزمايش، ناگهان توقّف كردند يا از راه برگشته و سراپا ظلمت و تاريكى شدند.

جريان امتحان‌شدن يكى از سالكين راه‌رفته و مردود شدن او

در زمان حيات حضرت آقاى حدّاد و والد معظّم رضوان‌اللـه‌تعالى‌عليهما يكى از آقايان سلوك و رشد خوبى داشت و راه‌رفته و نورانى بود. جلسات عصر جمعه با اينكه از عطر و نور حضرت علاّمه والد آكنده بود أمّا حضور اين آقا نيز بر نورانيّت جلسه مى‌افزود. و هرگاه مى‌شنيديم كه جلسه منزل ايشان است، شور و شعفى خاصّ پيدا مى‌كرديم. و براى ما كه ابتداى راهمان بود نگاه به وى لذّت‌بخش بود، گرچه نور ايشان حاصل از انعكاس نور مرحوم آقاى حدّاد و علاّمه آيت‌اللـه والد قدّس‌سرّهما بود.

تا اينكه ناگهان به‌واسطه امتحانى كه براى وى پيش آمد، اين نور خاموش شد و از جمع رفقاى سلوكى بيرون رفت. و براى ما بسيار جاى تعجّب بود كه چگونه ممكن است سالكى راه‌رفته و نورانى، يك‌دفعه نورش به تاريكى مبدّل شده و نفسش ظلمانى شود.

سرّ سقوط برخى از سالكين راه‌رفته

روزى حقير در مسجد قائم، مشغول وضو گرفتن بودم كه اين آقا وارد شد،ديدم تاريك شده است، با اينكه سنّ كمى داشتم از او پرسيدم: چه شد كه نورى را كه در شما مى‌ديديم از ميان رفت؟ در جواب لبخند سرد و بى‌محتوايى زد كه حاكى از آن بود كه اين معنا را اصلاً درك نمى‌كند! بعدها او به قدرى تاريك شد كه انسان از برخورد با او متأذّى مى‌شد.

روزى حضرت علاّمه والد به بنده فرمودند: اين آقا جائى كه بايد اطاعت كند اطاعت نكرد و سربلند و روسفيد از امتحان بيرون نيامد و محبّتى را كه به حضرت آقاى حدّاد داشت همه مبدّل به بغض و كينه شده‌است. سابقا مرا قبول داشت ولى حالا از ما نيز برگشته‌است. حضرت آقاى حدّاد درباره وى فرمودند: او ديگر برنخواهد گشت و اگر هم برگردد مثل أوّل نخواهد شد؛ او مثل كوزه شكسته مى‌ماند كه اگر اصلاحش هم كنند مثل أوّلش نخواهد شد.

بارى اگر سالكى بر اثر أنانيّت و استكبار در امتحان مردود و سرافكنده شود، البتّه اگر از سر صدق توبه كند، درهاى رحمت خدا به سوى او بازاست و توبه‌اش مقبول‌است، أمّا بسان آينه‌اى‌است كه شكست برداشته و آن را ترميم كرده‌اند و ديگر مانند روز أوّل أنوار جمال و جلال إلهى را مستقيم منعكس نمى‌كند. و لذا در روايت كه آمده: التّآئِبُ مِنَ الذَّنْبِ كَمَنْ لاذَنْبَ لَهُ،[۳] وجه مماثلت در عدم عقوبت‌است نه تساوى درجه و طهارت و صفاى ضمير!

گاهى از خدمت علاّمه والد سؤال مى‌كرديم: چه مى‌شود أفرادى كه زحمت كشيده و عشق و شورى دارند و مدّتى در راه خدا حركت نموده و نورانيّتى تحصيل مى‌كنند، ناگهان در اثر امتحانى سقوط كرده و آن نور به ظلمت تبديل مى‌شود؟ يا عرض مى‌كرديم: شيطان دست از سر ما بر نمى‌دارد؛ انسان كجا اميد داشته باشد كه مورد عنايت پروردگار واقع شده و جُل و پِلاسش را ازاينجا عبور داده و از عالم نفس بگذرد؟!

مى‌فرمودند: سرّ سقوط‌ها و شكست‌ها اغترار سالك به كمالات خود و ترك التجاء و ابتهال به درگاه حضرت پروردگار است و تنها و تنها حالت افتقار و انقطاع به حضرت پروردگار است كه ميتواند انسان را از سقوط در امتحان نجات دهد و او را از دستبرد شيطان و نفس أمّاره حفظ ميكند. اگر حال انقطاع در تمام مراحل با سالك همراه باشد، چنانچه اشتباه نيز داشته باشد، خداوند اشتباهش را دفع مى‌نمايد. انسان بايد با گريه إظهار عجز و نياز كند تا خداوند راهش را باز كند؛ يك قطره اشك خيلى كارها ميكند.

راه سلوك، راه نقشه‌كشيدن نيست

مى‌فرمودند: انسان بايد كاملاً قلبش را به خدا بسپارد. راه سلوك، راه نقشه‌كشيدن نيست، راه خدائى است. بايد به خدا توكّل كرد و امر را به وى سپرد تا او براى انسان نقشه بكشد. از اراده خود بيرون بيايد و عرض كند: خدايا خودت براى من نقشه بكش و تقدير فرما كه من ناتوانم. ما كه نقشه‌كش نيستيم؛ اگر نقشه‌اى هم بكشيم، نقشه هوايى است نه نقشه خدايى، و نقشه هوايى تكوينا خراب‌است و خراب ميكند. خلاصه به «أنْ لا يُدَبِّرَ العَبْدُ لِنَفسِهِ تَدْبيرًا»[۴] عامل باشد.

مى‌فرمودند: سالك از أوّلِ بسم‌اللـه كه قدم در راه سلوك مى‌گذارد بايد لباس عبوديّت و ذلّ بندگى و مسكنت بر تن كند و با همين لباس از دنيا برود. و همواره خود را قلبا و عملاً در برابر حضرت پروردگار ذليل ببيند و اين فرعون نفس را به اقرار به ربوبيّت و توحيد حضرت پروردگار وادار كند و إلّا بر أثر خودبينى و استقلال، در نيل قهر و عزّت خدا غرق شده و براى هميشه مدفون مى‌ماند. بايد دست گدائى‌اش به درگاه خداوند بلند باشد؛ نه به علمش بنازد، نهبه قدرتش، نه به نماز شبش و نه به تلاوت قرآنش؛ آخر ما چه داريم كه به آن بنازيم؟!

وجود انسان عاريتى‌است، تا چه رسد به كمالات او كه فرع وجودند. حال چگونه در برابر خداوند كوس لِمَنِ الْمُلْكُ بزنيم؟ بايد هميشه توجّه و إنابه و تضرّع به پروردگار داشته باشد و حالت خضوع خود را نسبت به حضرت حقّ حفظ نمايد و از او بخواهد كه دستش را بگيرد و آنى او را رها نكند و اين‌است معناى: اللَهُمَّ لاَ تَكِلْنَا إلَى أنْفُسِنا طَرْفَةَ عَيْنٍ وَ لاأقَلَّ مِنْ ذَلِكَ.[۵]

تكيه بر تقوى و دانش در طريقت كافريستراهرو گر صد هنر دارد توكّل بايدش

[۶]

ابتهال و تضرّع سالك يك لحظه هم نبايد قطع شود

مى‌فرمودند: مؤمن بايد هرقدر كه بالاتر مى‌رود، مسكنتش بيشتر شود. اسوه و مقتداى راه خدا، رسول‌خدا و أميرالمؤمنين صلوات‌اللـه‌وسلامه‌عليهما وآلهما مى‌باشند. از ايشان كه كسى بالاتر نيست و ايشان تا آخر عمر تضرّع و ابتهالشان منقطع نگشت.

و لذا مى‌بينيم كه صاحبان ولايت كبرى و شيعيان كامل ايشان همواره روى بر خاك مسكنت نهاده و سر بر آستان عبوديّت حضرت حقّ مى‌سايند و با ترنّم:

مالم به خاك روى مذلّت به اين اميد شايد كه دوست را به ضراعت رضا كنم

به عروة‌الوثقاى تبتّل و ابتهال چنگ زده و آنى خود را از خدا بى‌نياز نمى‌بينند و همواره بين دو كرانه خوف و رجا حركت كرده و به ميزان قرب بهخدا بر هيبت و احتشام آنان از حضرت پروردگار نيز افزوده مى‌شود؛ هنوز مسجدكوفه گريه‌هاى شبانه، ناله‌هاى جانسور و مناجات‌هاى حضرت أميرالمؤمنين عليه‌السّلام را كه حكايت از حرقت دل و هيمان به حضرت پروردگار دارد، از يادنبرده‌است؛ با اين همه، آن‌حضرت زمانى زبان به فُزْتُ وَ رَبِّ الْكَعْبَةِ گشودند كه وعده شهادت محقّق شد و پيش از آن خود را فائز نمى‌ديدند.

تواضع و مسكنت مرحوم حدّاد (ره) در برابر پروردگار

در سفر آخرى كه خدمت حضرت آقاى حدّاد رسيدم به ايشان عرض كردم: آقا! شما كه از پل گذشته‌ايد براى حال زار ما فكرى بكنيد! با حال خاصّى فرمودند: من از پل گذشته‌ام؟! عرض كردم: بله، شما از پل گذشته‌ايد. ايشان ديگر چيزى نفرمودند؛ يعنى ايشان با اينكه از مقام فنا گذشته و به عالم بقا رسيده بودند، حاضر نبودند إقرار كنند كه از پل گذشته‌اند كه اين نهايت تواضع و مسكنت ايشان در برابر حضرت ربّ‌العزّه را مى‌رساند.

و بالجمله، نظر مبارك حضرت علاّمه والد اين بود كه سالك تا برات آزادى از قيد أنانيّت و جوار قرب حضرت پروردگار را به دست او نداده‌اند، دائما بايد ملازم با گريه و نياز نيم شبى باشد؛ چه اينكه دانه‌هاى اشك چون درّ كه در خلوت شبانه بر گونه‌اش جارى مى‌شود حامل پيام عبوديّت و مسكنت اوست و گره‌ها از كار او مى‌گشايد و راه را برايش روشن و هموار مى‌سازد. و مبادا توهّم كند كه كارش به سرانجام رسيده و نفس را رام كرده است؛ زيرا اگر انسان يك‌آن غفلت كند و زمام نفس از دستش رها شود، نفس او را به زمين زده و سقوط ميكند.

مى‌فرمودند: در كوهنوردى كسى كه بر فراز كوه است بايد بيشتر حواسش جمع باشد تا كسى‌كه پائين كوه است. كسى‌كه يك‌قدم از كوه بالا رفته اگر زمين بخورد، تنها لباسش خاكى مى‌شود، لذا برمى‌خيزد و خود را مى‌تكاند و به راهخود ادامه مى‌دهد، امّا كسى كه بالاى كوه است اگر سقوط كند تمام استخوان‌ها و مفاصل او شكسته و خُرد مى‌شود. و أصلاً چيزى از او باقى نمى‌ماند. در صعود به قلّه توحيد نيز اگر توسن نفس، سركشى كند و لگدى بيندازد، چه در پائين كوه و چه در بالاى آن، به‌هرحال به صاحبش آسيب مى‌رساند، ولى اگر او را از فراز كوه بيندازد ديگر نمى‌تواند سر بردارد و حركت كند.

سالكنبايد هيچگاه زمام و دهانه نفس را رها نمايد

مى‌فرمودند: نفس مانند يك قاطر چموش و سركش است؛ انسان گاهى خيال ميكند كه نفسش سربه‌زير شده و ديگر هيچ تخطّى نمى‌كند، ولى تا كمى ميدان مى‌يابد شروع به لگدپرانى مى‌نمايد. لذا انسان بايد با تذلّل و خشوع واقعا از خدا بخواهد كه هميشه زمام و دهانه نفس را خودش در دست بگيرد و آن را آنى به دست خود انسان نسپارد.

اشعارى از مثنوى درباره نفس سركش انسانى

آنچه در فرعون بود آن در تو هستليك اژدرهات محبوس چَه است
اى دريغ آن جمله احوال توهستتو بر آن فرعون بر خواهيش بست
گر ز تو گويند وحشت زايدتور ز ديگر آن فسانه آيدت
چه خرابت ميكند نفس لعيندور مى‌اندازدت سخت اين قرين
اين جراحتها همه از نفس توستليك مغلوبى ز جهل اى سخت سست
آتشت را هيزم فرعون نيستزانكه چون فرعون او را عون نيست
يك حكايت بشنو از تاريخ گوتا برى زين راز سر پوشيده بو
مارگيرى رفت اندر كوهسارتا بگيرد او به افسونهاش مار
گر گران و گر شتابنده بودآن كه جوينده ست يابنده بود
او همى جستى يكى مار شگرفگرد كوهستان و در ايّام برف
اژدهايى مرده ديد آن جا عظيمكه دلش از شكل او شد پر ز بيم
مارگير اندر زمستان شديدمار مى‌جست اژدهاى مرده ديد
مارگير آن اژدها را برگرفتسوى بغداد آمد از بهر شگفت
اژدهايى چون ستون خانه‌اىمى‌كشيدش از پى دانگانه‌اى
كاژدهاى مرده‌اى آورده‌امدر شكارش من جگرها خورده‌ام
او همى مرده گمان بردش و ليكزنده بود و او نديدش نيك نيك
او ز سرماها و برف افسرده بودزنده بود امّا به شكل مرده بود
اين سخن پايان ندارد مارگيرمى‌كشيد آن مار را با صد زحير
تا به بغداد آمد آن هنگامه جوتا نهد هنگامه را بر چار سو
بر لب شط مرد هنگامه نهادغلغله در شهر بغداد اوفتاد
مارگيرى اژدها آورده استبوالعجب نادر شكارى كرده است
جمع آمد صد هزاران خام ريشصيد او گشته چو او از ابلهيش
منتظر ايشان و او هم منتظرتا كه جمع آيند خلق منتشر
مردم هنگامه افزون‌تر شودكديه و توزيع نيكوتر رود
جمع آمد صد هزاران ژاژخاحلقه كرده پشت پا بر پشت پا
مرد را از زن خبر نى ز ازدحامرفته درهم چون قيامت خاص و عام
چون همى حرّاقه جنبانيد اومى‌كشيدند اهل هنگامه گلو
اژدها كز زمهرير افسرده بودزير صد گونه پلاس و پرده بود
بسته بودش با رسنهاى غليظاحتياطى كرده بودش آن حفيظ
در درنگ و اتّفاق و انتظاروز هياهوى و فغان بى شمار
وز غلوّ خلق و مكث و طمطراقتافت بر آن مار خورشيد عراق
آفتاب گرم سيرش گرم كردرفت از اجزاى او اخلاط سرد
مرده بود و زنده گشت او از شگفتاژدها بر خويش جنبيدن گرفت
خلق را از جنبش آن مرده مارگشتشان آن يك تحيّر صد هزار
با تحيّر نعره‌ها انگيختندجملگان از جنبشش بگريختند
مى‌گسست آن بند ز آن بانگ بلندهر طرف مى‌رفت چاقاچاق بند
بندها بگسست و بيرون شد ز زيراژدهاى زشت غرّان همچو شير
در هزيمت بس خلايق كشته شداز فتاده كشتگان صد پشته شد
مارگير از ترس بر جا خشك گشتكه چه آوردم من از كهسار و دشت
گرگ را بيدار كرد آن كور ميشرفت نادان سوى عزرائيل خويش
اژدها يك لقمه كرد آن گيج راسهل باشد خون خورى حجّيج را
خويش را بر استنى پيچيد و بستاستخوان خورده را در هم شكست
نفست اژدرهاست او كى مرده استاز غم بى‌آلتى افسرده است
گر بيايد آلت فرعون اوكه به امر او همى رفت آب جو
آن گه او بنياد فرعونى كندراه صد موسى و صد هارون زند
كرمك است اين اژدها از دست فقرپشّه‌اى گردد ز مال و جاه صقر
اژدها را دار در برف فراقهين مكش او را به خورشيد عراق
تا فسرده مى‌بود آن اژدهاتلقمه‌ى اويى چو او يابد نجات
مات كن او را و ايمن شو ز ماترحم كم كن نيست او ز اهل صلات
كان تف خورشيد شهوت بر زندو آن خفاشِ مرده ريگت پر زند
مى‌كش او را در جهاد و در قتالمردوار اللَـهُ يَجزيك الوِصال
چون كه آن مرد اژدها را آوريددر هواى گرم خوش شد آن مريد
لاجرم آن فتنه‌ها كرد اى عزيزبيست چندانى كه ما گفتيم نيز
تو طمع دارى كه او را بى جفابسته دارى در وقار و در وفا
هر خسى را اين تمنّا كى رسدموسيى بايد كه اژدرها كشد
صد هزاران خلق ز اژدرهاى اودر هزيمت كشته شد اى واى او

[۷]

مؤمن هميشه بايد از خدا طلب عافيت نمايد

بارى مؤمن بايد نعمت عافيت را قدر بداند و هميشه از خدا، عافيتطلب كند؛ حضرت أميرالمؤمنين عليه‌السّلام مى‌فرمايند: خَيْرُ ما يَسْأَلُ اللَهَ الْعَبْدُ الْعافِيَةُ. [۸]«بهترين نعمتى كه بنده از خدا مى‌خواهد، عافيت است.» و نيز در حكمت آل‌داود آمده است: الْعَافِيَةُ الْمُلْكُ الْخَفىُّ[۹].«عافيت همان دولت پنهان است.» و لذا سالك نبايد بى جهت يا از سر هواى نفس، خود را در معرض ابتلاء و اختبار قرار دهد يا از خداوند طلب بلا و مصيبت نمايد؛ زيرا از سوى حضرت پروردگار، براى او خطّ أمانى نيامده‌است كه در امتحان پيروز مى‌شود. [۱۰]

روزى جدّ مادرى ما، مرحوم حجّة‌الإسلام‌والمسلمين حاج‌آقا معين‌شيرازى مى‌گفتند: «رفيقى داشتيم كه در مجاورت حضرت عبدالعظيم حسنى سكونت داشت و ايشان براى مجاهده و رام‌كردن نفس، زن صاحب جمالى را پيدا كرده و با لطائف‌الحيل به منزل يا مغازه خود برده بود و از او خواسته بود كه تا صبح، عريان و برهنه در گوشه‌اى بنشيند و خود در گوشه ديگر نشسته و كفّ نفس كرده و أبدا به آن زن نگاهى نيانداخته بود. هنگام صبح آن زن را به خانه خود روانه نموده بود و از اينكه در اين مجاهده پيروزشده‌است، بسيار مبتهج شده و مى‌گفت: الحمدللّه هيچ عمل خلافى از ما سر نزد!

روزى قضيّه اين رفيقمان را خدمت حضرت آقاى انصارى همدانى عرض كردم، و ايشان فرمودند: چه اشتباه بزرگى كرده‌است! خيلى جرأت داشته كه دست به چنين كارى زده‌است. انسان هميشه بايد از پرتگاه و جائى كه خوف سقوط از آن دارد، فرار كند. نه اينكه براى خود پرتگاهى بسازد و بر لب آن ايستاده و به زحمت خود را نگه‌دارد كه مبادا پاى او بلغزد و به ته درّه سقوط كند!»

پانویس

۱. آيه ۲ و ۳، از سوره ۲۹: العَنكبوت.

۲. غيبة النّعمانى، ص ۲۰۵.

۳. كافى، ج ۲، باب التّوبة، ص ۴۳۵، ح ۱۰.

۴. بحارالأنوار، ج ۱، باب ۷: آداب طلب العلم، ص ۲۲۴.

۵. البلدالأمين، ص ۳۵۱.

۶. ديوان‌حافظ، ص ۱۲۷، غزل ۲۸۶.

۷. مثنوى‌معنوى، أبياتى منتخب از ص ۲۲۶ تا ۲۲۸.

۸. بحارالأنوار، ج ۷۸، باب ۱: فضل العافية، ص ۱۷۳، ح ۱۱.

۹. بحارالأنوار، ج ۷۸، باب ۱: فضل العافية، ص ۱۷۳، ح ۱۱.

۱۰. در احوالات «سمنون محبّ» آورده‌اند كه روزى گفت:

وَ لَيْسَ لى فى سِواكَ حَظٌّ فكَيفمَا شِئتَ فَاختَبِرنى

«مرا در غير تو لذّتى نيست؛ پس هر نوع كه خواهى مرا آزمايش كن.»

پس از اين شعر مبتلا به حصر بول و دل درد شديد شد، فرياد مى‌زد و جزع ميكرد و از خدا عافيت مى‌طلبيد و بر در مكتب خانه‌ها مى‌رفت و به كودكان مى‌گفت: ادعُو لِعَمِّكُم الكَذّابِ. «براى عموى دروغگوى خود دعا كنيد.» (المحجّة‌البيضاء، ج ۷، ص ۲۳۶؛ و معراج‌السّعادة، ص ۷۸۹)