کانال تلگرام نورمجرد

تواضع

مربوط به دسته های:
سیر و سلوک -

به هيچ‌يك از كمالات خود مغرور نشويد! مبادا چون به قرآن و روايات آشنا شده‌ايد و عبادات و نماز و روزه شما برقراراست و مراقبه داريد بخواهيد به ديده حقارت به ديگران بنگريد. هرگز! حتّى نبايد خود را از أهل معاصى و آن زن بدكاره‌اى كه به فحشا مبتلا است بالاتر ببينيد! از ضمير آن زن چه خبر داريد؟ چه‌بسا در برابر خدا، قلبا منكسر و ذليل است و به درگاه او عجز و لابه ميكند كه خدايا ناخواسته مبتلا شده‌ام و مرا نجات ده! و به بركت همين‌حال در نهايت موفّق به توبه شود.

تنها راه نجات اينستكه هميشه كشكول فقر و گدائى‌اش در دستش باشد و هيچگاه علوّ و سركشى نكند.

نویسنده: آیت الله حاج سید محمد صادق حسینی طهرانی

منبع: نور مجرد صفحه ۷۲۱ تا ۷۲۸

فهرست
  • ↓۱- تواضع، سرچشمه زاينده حقائق عرفانى است
  • ↓۲- حكايت سلطان محمود و خاك‌بيز
  • ↓۳- تا يك ذرّه انانيّت در انسان هست محال است به حقيقت برسد
  • ↓۴- سالك بايد خود را از همه پائين‌تر ببيند
  • ↓۵- به هيچكس نبايد به ديده حقارت نگريست
  • ↓۶- اشعارى در مذمّت تحقير خلق
  • ↓۷- بى‌هوا بودن مرحوم علاّمه طهرانی
  • ↓۸- راه خدا راه تهذيب و فناست نه تقويت نفس
  • ↓۹- پانویس

تواضع، سرچشمه زاينده حقائق عرفانى است

نردبان عروج به عالم توحيد، تواضع در برابر حضرت پروردگار است كه رسول‌خدا صلّى‌اللـه‌عليه‌وآله‌وسلّم مى‌فرمايند: مَن تَواضَعَ لِلَّهِ رَفَعَهُ اللَهُ.[۱]«هركس براى خداوند تواضع و فروتنى نمايد، خداوند مقام و منزلت او را بالا مى‌برد.»

و نيز سرچشمه زاينده حقائق عرفانى كه بر قلب سالك جارى مى‌شوند و مقامات سنيّه از گسستن قيد نفس تا ما لا عَينٌ رَأَتْ وَ لا أُذُنٌ سَمِعَتْ همه، تواضع للّه و فى‌اللـه است كه حضرت امام‌صادق عليه‌السّلام مى‌فرمايند: التَّواضُعُ أَصْلُ كُلِّ خَيْرٍ نَفيسٍ وَ مَرْتَبَةٍ رَفيعَةٍ.[۲] تواضع أصل و منشأ همه خوبى‌ها و مقامات عاليه مى‌باشد.»

و اين تواضع و فروتنى، صفت بندگانى‌است كه نسبت خود را از ماسوا بريده و نسبت عبوديّت و اضافه خود به حضرت پروردگار را تصحيح كرده‌اند. و به خلعت: وَ عِبَادُ الرَّحْمَـنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الاْءَرْضِ هَوْنًا[۳]مشرّف شده‌اند؛ چرا كه فقر ذاتى، اقتضاى تواضع و خاكسارى دارد نه استكبار در برابر خداىواحد قهّار. انسانى كه فريب سراب نفس و كمالات موهوم آن را خورده براى خود استقلال مى‌بيند و لذا مبتلاى به تكبّر مى‌شود، امّا بندگانى كه به توفيق الهى به فقر ذاتى خود كه مقصد اهل كمال است پى‌برده و آن را شهود كرده‌اند، همواره ملازم با فقر و ذلّ بوده و هيچگاه پا را از گليم بندگى بيرون نمى‌گذارند. و اگر در اين راه خداوند به آنها كمالاتى عنايت كند آنها را نيز سرمايه عبوديّت و شكر گزارى مى‌كنند، نه اينكه از درگاه خدا اعراض كرده و با آنها براى خود تخت و تاج فرعونى بسازند.

حكايت سلطان محمود و خاك‌بيز

در قديم‌الأيّام شغل بعضى از مردمان، خاك‌بيزى بود؛ يعنى از خاك راه يا ديگر أماكن تلّى مى‌ساختند و آنها را با غربال مى‌بيختند و با سيم و زرى كه در ميان خاك‌ها مى‌يافتند، إمرار معاش مى‌نمودند. شبى سلطان محمود براى اطّلاع از أحوال مردم مملكت خود با لباس مبدّل و بدون سپاه در شهر شروع به چرخيدن كرد و به يكى از اين خاك‌بيزها برخورد نمود. از سر ترحّم و كَرم، بازوبند مرصّع پادشاهى خود را مخفيانه در ميان تلّ خاك او انداخته و به سرعت از آنجا گذشت. شب بعد كه در شهر به گردش پرداخته بود باز آن خاك‌بيز را ديد كه همچنان مشغول بيختن خاك‌هااست! متعجّب شد، جلو رفت و به او گفت: اى مرد آنچه را كه ديشب در ميان اين خاك‌ها يافتى به اندازه خرج ده كشور است، با گنجى كه يافتى نوبت آنستكه پادشاهى كنى نه خاك‌بيزى! خاك‌بيز گفت: چون دولت من، از خاك و خاك‌بيختن آشكار شد، تا جان در بدن دارم اين كار را رها نخواهم كرد.[۴]

بارى،سالكى كه به اين پايه از معرفت و إدراك برسد و از إخلاص قدم در راه خدا بگذارد، نه‌تنها در برابر خداوند و أولياى او سر تواضع فرود مى‌آورد، بلكه در برابر مخلوقات خدا كه منتسب به حضرت ربّ‌العزّه هستند نيز متواضع و افتاده است؛ چه اينكه تكبّرورزيدن و خود را از ديگران بالاترديدن نشانه غفلت و تغافل از نفس و عيوب آن بوده و سالكى كه به تهذيب اشتغال دارد شرمسارى گناه بزرگ أنانيّتش، او را از توجّه و ترفّع بر ديگران باز مى‌دارد.

تا يك ذرّه انانيّت در انسان هست محال است به حقيقت برسد

حضرت علاّمه والد قدّس‌اللـه‌نفسه‌الزّكيّة مى‌فرمودند: راه خدا، راه خاكسارى و مسكنت است. اگر انسان از خوديّت خود تنزّل كند و خود را پائين بياندازد، خداوند ترحّم ميكند، ولى اگر از كبر و هستى پوشالى خود تنزّل نكند خدا نيز بر او ترحّم نكرده و از او دستگيرى نمى‌كند. او در كمال عزّ خود مستغرق است و ميگويد: يا تو آقايى يا ما! دو پادشاه در اقليمى نمى‌گنجند. مى‌فرمودند: سالك راه خدا براى وصول به خدا و رسيدن به كمال بايد از همه‌چيز حتّى از خودش بگذرد؛ تا يك ذرّه إنيّت و أنانيّت در او هست محال است به شاهراه حقيقت برسد و از شريعه آن ماء معين استفاده كند.

در ترسيم مجازى بودن هستى انسان گرفتار نفس و جلوه‌هاى آن مى‌فرمودند: سابقا در جشن‌ها و بازى‌ها مرسوم بود كه فيل‌هاى بادى را هوا مى‌كردند و وقتى به آسمان نگاه مى‌كردى، فيلى بزرگ را در وسط آسمانمى‌ديدى! امّا آن فيل، در عالم توهّم فيل بود، سنگينى نداشت، كافى بود سوزنى به آن بزنى تا باد آن خالى شده و ديگر فيلى در كار نباشد. انسان نيز چنين است؛ اگر به جاى عبوديّت و مسكنت، هواى نفس در آن رخنه كند، يك انسان بادى و كاذب از آن مى‌سازد كه با انسان حقيقى كه تجلّى‌گاه ولايت حضرت پروردگار است زمين تا آسمان تفاوت دارد.

سالك بايد خود را از همه پائين‌تر ببيند

درباره تواضع به خلق خدا مى‌فرمودند: به هيچ‌يك از كمالات خود مغرور نشويد! مبادا چون به قرآن و روايات آشنا شده‌ايد و عبادات و نماز و روزه شما برقراراست و مراقبه داريد بخواهيد به ديده حقارت به ديگران بنگريد. هرگز! حتّى نبايد خود را از أهل معاصى و آن زن بدكاره‌اى كه به فحشا مبتلا است بالاتر ببينيد! از ضمير آن زن چه خبر داريد؟ چه‌بسا در برابر خدا، قلبا منكسر و ذليل است و به درگاه او عجز و لابه ميكند كه خدايا ناخواسته مبتلا شده‌ام و مرا نجات ده! و به بركت همين‌حال در نهايت موفّق به توبه شود.

كم نبودند از اين دسته، افرادى كه خداوند از آنها دستگيرى كرد و أهل زهد و صلاح شدند. و برعكس، كسى كه خود را أهل طاعت و رستگارى ديده و زهدفروشى ميكند مبتلاى به عُجب شده و در امتحانات شكست بخورد و عاقبت به خير نشود! تنها راه نجات اينستكه هميشه كشكول فقر و گدائى‌اش در دستش باشد و هيچگاه علوّ و سركشى نكند.

به هيچكس نبايد به ديده حقارت نگريست

كرارا مى‌فرمودند: نسبت به همه خلق خدا متواضع و فروتن باشيد و نظرتان به آنها نظر مهر و شفقت باشد. مبادا به اين رفته‌گرهايى كه كوچه‌ها و خيابان‌ها را جاروب مى‌كشند و آب مى‌پاشند و زباله‌هاى منازل شما را جمع‌آورى مى‌كنند، به ديده حقارت بنگريد. از كجا معلوم كه اينها به خدا نزديك‌تر نباشند؟ اينها شب را براى رفاه و آسايش شما بيدارند و زحمت مى‌كشند، در اين ظرف زباله‌ها، نگاهشان به همه چيز مى‌افتد؛ لذا بايد به آنهااحترام بگذاريد و از كمك‌كردن و إنعام به آنها دريغ نكنيد!

خود ايشان نسبت به رفته‌گر محلّ سكونتشان عنايت زيادى داشتند و مكرّراً ما را جهت رسيدگى و كمك به منزل ايشان مى‌فرستادند. حتّى يكى دوبار، با وجود اشتغالات فراوان، خودشان به منزل وى تشريف بردند.

حضرت علاّمه والد قدّس‌سرّه، رفقا و إخوان طريق را به خصوص به تواضع و افتادگى در برابر يكديگر توصيه مى‌فرمودند و در اواخر عمر شريفشان در يكى از جلسات مى‌فرمودند: كسى كه خود را قلبا نه از روى تصنّع، از ديگر رفقاى جلسه پائين‌تر ببيند، از همه بهتر و در پيشگاه خدا، مقرّب‌تر است.

حضرت امام حسن‌عسگرى عليه‌السّلام مى‌فرمايند: وَ مَنْ تَواضَعَ فِى الدُّنْيا لاِءخْوانِهِ فَهُوَ عِنْدَاللَهِ مِنَ الصِّدِّيقينَ وَ مِنْ شيعَةِ عَلىِ‌بْنِ‌أبى‌طالِبٍ عَلَيْهِ‌السَّلامُ حَقًّا.[۵] «كسى كه در دنيا، برابر برادران خود تواضع ميكند، نزد خدا از صدّيقين و شيعيان حقيقى أميرالمؤمنين عليه‌السّلام است.»

رفقايى كه در برابر حضرت پروردگار و اخوان دينى خود متواضع‌تر بودند، عملاً نزد حضرت علاّمه والد محبوب‌تر بودند. البتّه تواضع أمرى قلبى‌است و حقيقتش اينستكه سالك هميشه مراقبه داشته باشد كه براى خود إنّيّتى نبيند و همه را از خدا بداند و اين أمر قلبى براى اهل ظاهر فقط از طريق آثارش قابل شناخت است، ولى أولياء خدا همان قلب را مى‌بينند و بر همان أساس با افراد مرتبط مى‌گردند.

يك‌بار به حقير فرمودند: به فلان شخص بگوئيد شما ديگر در جلسه شركت نكنيد. سپس آثار ناراحتى و تغيّر در چهره مباركشان آشكار شد و فرمودند: به ايشان بگوئيد: رفقاى ما همه مثل دندانه‌هاى شانه برابر مى‌باشند وكسى بر ديگرى فضيلت ندارد. اشكال كار شما اينستكه خود را يك سروگردن از ديگران بالاتر مى‌بينى! و اين خطاست؛ راه سلوك اينستكه انسان خود را از همه پست‌تر ببيند.

آرى، در سلوك راه خدا، سالكان را كه از روز ألست داغ عاشقى و محبّت حضرت پروردگار را بر دل دارند، نمى‌توان حقير و ناچيز شمرد و با اعتبارات موهوم دنيايى يا كمالات عاريه‌اى بين آنها فرق گذاشت و سالكى را كه به ظاهر وضيع است، لايق سلوك راه خدا ندانست.

حضرت أميرالمؤمنين عليه‌السّلام مى‌فرمايند: لا تُحَقِّروا ضُعَفآءَ إخْوانِكُمْ فَإنَّهُ مَنِ احْتَقَرَ مُؤْمِنًا لَمْ‌يَجْمَعِ اللَهُ عَزَّوَجَلَّ بَيْنَهُما فى الْجَنَّةِ إلّا أنْ يَتوبَ.[۶]«افراد ضعيف از برادران ايمانى خود را تحقير نكنيد؛ زيرا هر كس مؤمنى را تحقير كرده و كوچك شمارد، خداوند عزّوجلّ آن دو را در بهشت با همديگر قرار نمى‌دهد، مگر اينكه شخص اهانت‌كننده توبه كند.»

اشعارى در مذمّت تحقير خلق

يكى گفت پروانه را كى حقيربرو دوستى در خور خويش گير
رهى رو كه بينى طريق رجاتو و مهر شمع از كجا تا كجا؟
سمندر نئى گرد آتش مگردكه مردانگى بايد، آنگه نبرد
ز خورشيد پنهان شود موش كوركه جهل است با آهنين‌پنجه زور
ترا كس نگويد نكو مى‌كنىكه جان در سر كار او مى‌كنى
كجا در حساب آورد چون تو دوستكه روى ملوك و سلاطين دروست
اگر با همه خلق نرمى كندتو بيچاره‌اى با تو گرمى كند
نگه‌كن كه پروانه سوزناكچه گفت اى عجب گر بسوزم چه باك
مرا چون خليل آتشى در دلستكه پندارى آن شعله بر من گل است
نه دل دامن دلستان مى‌كشدكه مهرش گريبان جان مى‌كشد
نه خود را بر آتش به خود مى‌زنمكه زنجير شوقست در گردنم
مرا همچنان دور بودم كه سوختنه ايندم كه آتش به من برفروخت
نه آن ميكند يار در شاهدىكه با او توان گفت از زاهدى
مرا بر تلف حرص دانى چراست؟كه او هست اگر من نباشم رواست
مرا چند گويى كه در خورد خويشحريفى به دست‌آر هم‌درد خويش
بر آنم كه يار پسنديده اوستكه در وى سرايت كند سوز دوست
چو بى‌شكّ نوشته‌است بر سر هلاكبه دست دلارام خوشتر هلاك
چو روزى به بيچارگى جان دهىهمان به كه در پاى جانان دهى! [۷]

بى‌هوا بودن مرحوم علاّمه طهرانی

ذلّ و خاكسارى در برابر حضرت پروردگار در سيره و سيماى حضرت علاّمه والد قدّس‌سرّه‌الشّريف كاملاً مشهود بود. ايشان ملازمت با فقر و عبوديّت را كيمياى دولت وصال مى‌دانستند و مهر و شفقت خود را هيچگاه از مردم و رفقاى طريق دريغ نكردند و در پرهيز از هوى و تكبّر و عملى كه بخواهد ايشان را از ديگران متمايز كند، در سلسله أهل علم و طريقت كم‌نظير بودند.

مرحوم حضرت آيت‌اللـه حاج سيّدعلى لواسانى، تغمّده‌اللـه‌برحمته، شخصيّتى بودند بسيار عالم‌شناس، دقيق‌النّظر و باتجربه، هميشه مى‌فرمودند: از ميان علمايى كه ديده‌ام دونفر بى‌هوا بودند: يكى حضرت آيت‌اللـه حاج شيخ‌مرتضى حائرى و ديگر والد معظّم شما، و والد شما بى هواتر از آقاى حائرى هستند!

راه خدا راه تهذيب و فناست نه تقويت نفس

حضرت علاّمه والد حتّى امور عادى را كه در بين بزرگان و اهل علم مرسوم بود و رجحان شرعى و إلهى نداشت ترك كرده و مطلقا إجازه نمى‌دادندكسى كارى كند كه در آن شائبه‌اى از أنانيّت براى ايشان باشد. روزى در أيّام كودكى در خدمت ايشان به مجلس ختمى در يكى از مساجد معروف طهران وارد شديم و طبق عادت معهود كه هنگام ورود بزرگان، صلوات مى‌دهند، يكى از گردانندگان مجلس كه در صحن مجلس بود از ما سبقت گرفت تا وارد مجلس شود و در همين حال صداى خود را بلند كرد و گفت: براى حضرت آيت‌اللـه، كه ناگهان والد معظّم مچ دست اين آقا را محكم گرفتند و با جدّيت فرمودند: براى من از اين كارها نكنيد.

و نيز روزى در محضرشان به مجلس ختم يكى از علماى عامل از بزرگان طهران در مسجد ارگ رفتيم. هنگام ورود، مسجد مملوّ از جمعيّت بود و علماء و بزرگان دور تا دور مسجد نشسته بودند. ايشان چون ديدند كه دور مجلس جاى خالى نيست، بر خلاف متعارف اهل علم رفتند و در وسط مجلس نشستند. در آن هنگام شنيدم كه شخصى به كنارى خود مى‌گفت: «اين عالم بى‌هواست، آمده در ميان مردم عادى نشسته است.» و از اين گونه برخوردها در سيره عملى ايشان بسيار ديده مى‌شد. رضوان‌اللـه‌ورحمته‌وبركاته‌عليه.

پانویس

۱. بحارالأنوار، ج ۷۲، باب التّواضع، ص ۱۲۰، ح ۸.

۲. بحارالأنوار، ج ۷۲، باب التّواضع، ص ۱۲۱، ح ۱۲.

۳. قسمتى از آيه ۶۳، از سوره ۲۵: الفرقان.

۴. منطق الطير، ص ۳۸۵.

يك شبى محمود مى‌شد بى‌سپاهخاك‌بيزى ديد سر بر خاك راه
كرده در هر جاى، كوهى خاك پيششاه چون آن ديد، بازوبند خويش
در ميان كوه خاكِ او فكندپس براند آنگاه چون بادى سمند
پس دگر شب باز آمد شهريارديد او را همچنين مشغول كار
گفتش: آخر آنچه دوش آن يافتىده خراج عالم آسان يافتى
همچنان اين خاك مى‌بيزى تو باز؟پادشاهى كن كه گشتى بى‌نياز
خاك‌بيزش گفت: آن زين يافتمآن چنان گنجى نهان، زين يافتم
چون از اين در دولتم شد آشكارتا كه جان دارم مرا اين‌است كار

۵. بحارالأنوار، ج ۷۲، باب التواضع، ص ۱۱۷، ح ۱.

۶. بحارالأنوار، ج ۷۲، باب مَن أذلَّ مُؤمنًا، ص ۱۴۳، ح ۶.

۷. كشكول شيخ بهائى، ج ۱، ص ۱۲۴ و ۱۲۵.