منبع: روح مجرد صفحه ۵۴۶، و ۵۵۰
مرحوم علامه طهرانی در بيان حقيقت و أصالت توحيد صحيح از زبان مرحوم حدّاد قدّس سرّه در ردّ كسانى كه بر طريقه حقّه ايشان اشكالاتى وارد ساخته بودند و بين مكتب«توحيدى» و مكتب «ولايتى» تقابل ايجاد ميكردند، چنين نقل مىكنند:
« مىفرمودند: ذكر ما هميشه از توحيد است. وحدت وجود مطلبى است عالى و راقى؛ كسى قدرت ادراك آن را ندارد. يعنى «وجود مستقل و بالذّات در عالم يكى است و بقيّه وجودها وجود ظِلّى و تَبَعى و مجازى و وابسته و تعلّقى است». من نگفتم: اين سگ خداست، من گفتم: غير از خدا (در عالم) چيزى نيست. اين سگ خداست معنيش اين است كه اين وجود مقيّده و متعيّنه با اين تعيّن و حدّ خداست! نعوذُ بالله مِن هذا الكَلام. امّا غير از خدا چيزى نيست معنيش آن است كه: وجود بالأصالة و حقيقة الوجود در جميع عوالم و ذات مستقلّه و قائمه بالذّات، اوست تباركَ و تعالَى؛ و بقيّه موجودات هستى ندارند و هست نما هستند. هستى آنها تعلّقى و ربطى و وجود آنها وجود ظلّى چون سايه شاخص است نسبت به نور آفتاب كه بدنبال شاخص مىچرخد و ميگردد.
اين گفتار عين حقيقت است. وجود امامان وجود استقلالى نيستند. آنها هم آيتى از آيات الهيّه مىباشند؛ غاية الأمر آيات كبراى آن ذات اقدس مىباشند. و اگر ما خود آنها را منشأ اثر بدانيم در دام تفويض گرفتار شدهايم.
امّا در قضيّه ولايت، ولايت را ما مىشناسيم نه اين گوسپندان كه نامى از آن بر زبان دارند. عزادارى واقعى را ما مىكنيم، زيارت حقيقى را ما مىنمائيم. شناسائى و معرفت ائمّه عليهم السّلام وجدانا و شهودا و عقلًا و علما اختصاص به ما دارد نه اينها كه ولايت را جدا ميدانند. ولايت عين توحيد است و توحيد عين ولايت است.
اشك ما بر أبا عبد الله الحسين عليه السّلام از درون قلب ما و از سويداى دل ما جارى است، و با آن اشك مىخواهيم قالب تهى كنيم، چرا كه آن اشك با نفس ما و روح ما بيرون مىريزد؛ نه اين اشكهائى كه از خيال و پندار ايشان مىآيد، و روزى هم همينها سيّد الشّهدا را مىكشند، آنگاه مىنشينند و اقامه عزا مىنمايند و در ماتمش سينه مىزنند. »[۱]
و در جاى ديگر باز از قول استادشان حضرت حدّاد چنين نقل مىكنند
« مىفرمودند: ما اين سنّ و سال كه نموديم و پير شدهايم «ولايتى» و «توحيدى» نشنيده بوديم، و ولايت را در برابر توحيد تصوّر نمىنموديم. حالا اينها آمدهاند و دو فرقه توحيديّه و ولايتيّه ساختهاند. عينا در يكى دو قرن پيش كه در همين كربلا، «پشت سَريّه» ساختند در برابر «بالا سريّه»؛ و شيخيّه كه متابعين أحسائى بودهاند خود را از مؤمنين جدا كردند و فرقه خاصّى شدند. و اينها هم آمدهاند ولايت را از توحيد جدا نموده و خود را در برابر صفّ مؤمنين نهادهاند. اين خطر، خطر عظيمى است كه انسان ولايت را از توحيد جدا بداند.
همانطور كه امروزه در كربلا از بقاياى شيخيّه جماعتى بدينگونه وجود دارند، و در مشهد مقدّس هم عدّهاى شيخى مذهب مىباشند كه بدون ادّعاى شيخىگرى، از مرام و عقيده آنها حمايت مىكنند.»[۱]