جلسات آیت الله حاج سید محمد صادق حسینی طهرانی
سالک الی الله برای سیر به سوی خدا باید طلب داشته باشد، این طلب همیشه باید همراه و ملازم با رونده به سوی خدا و قاصد به سوی خدا باشد.
یکی از شرائط مهم و مقتضیات سلوک همین طلب و خواست است.
اگر خواستن خدا در وجود سالک و در قلب او نباشد، از حرکت باز میایستد و توقف میکند.
اگر سالک طلب داشت، حرکت دارد و اگر طلب نداشت، از حرکت میایستد، فرقی نمیکند در کدام موقف باشد، خواه در پله و درجه اول ایمان باشد، خواه در درجه دوم و خواه در درجه نهم ایمان، به محض اینکه طلب از بین رفت، سالک میایستد.
لذا اساتید راه عرفان نسبت به طلب در فرمایشات و کتبشان و به شاگردانشان، توصیه اکید میفرمودند.
انسان باید طلب و خداجویی را در نهاد خودش زنده نگه دارد و نگذارد این طلب به واسطه علائق و موانع، ضعیف شود و خدای ناکرده به جایی برسد که تمام حیاتش را از دست بدهد و توقف کند و از حرکت بماند.
من طلبنی وجدنی[۱]، هر که مرا طلب کند مرا مییابد.
این طلب و خداخواهی درجات دارد، در اوائل طلب ذات ضعیف است ولی به واسطه مراقبه، این طلب تقویت میگردد.
محبت پروردگار که در قلب جای گرفت، طلب مضاعف میشود و طلب هم که تضاعف یافت، محبت شدت مییابد.
طلب و عشق متلازم هستند.
این اشتداد و ازدیاد تا به جایی میرسد که محبت پروردگار، تار و پود نفس سالک را از بین میبرد و هستی او را میگیرد، انانیتش را میگیرد و چیزی برای او باقی نمیگذارد.
همانطور که ذغال آتش میگیرد و زوائدش به واسطۀ آتش گرفتن از بین میرود، همچنین وجود انسان به واسطۀ محبت پروردگار آتش گرفته و هستی اش که همان زائده ای است که در نفس انسان است، از بین میرود.
سایر زوائد انسان که رذائل او هستند همه به تبع وجود انسان و طفیل هستی اویند، این هستی اوست که خانه کرده و به هیچ وجه حاضر نیست از این خانه بیرون رود.
مرحوم علامه والد «رضوان الله تعالی علیه» میفرمود:
«آنهایی که در طریق رفع رذائل اخلاقی میکوشند و زحمت میکشند، در نهایت زحماتشان به ثمر نخواهد نشست گرچه إِنَّ اللَّهَ لا يُضيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنينَ[۲] ولی آن اثر مطلوب نهایی بر این زحمات مترتب نمیشود زیرا سالک سالها عمر خودش را صرف میکند تا یک رذیلۀ اخلاقی و یک صفت زشت مانند حسد را در وجودش از بین ببرد، بالاخره هم معلوم نیست که بعد از بیست سال زحمت و کوشش، ریشۀ حسد را بتواند بخشکاند یا نه، سپس به سراغ صفت دیگری مانند عجب میرود و عمرش را صرف از بین بردن آن میکند، در نهایت هم در مراحل سلوک، ریشۀ این صفات رذیله سر بر خواهند آورد.
لذا عمده کار این است که انسان میانبر بزند. میانبر این است که محبت پروردگار را در دل جای داده و با این محبت ریشۀ انانیت و هستی خویش را از بین ببرد.
وقتی که هستی سالک از بین رفت، صفات او نیز که طفیل هستی اویند از بین خواهند رفت؛ صفات که موجودیتی غیر از موجودیت انسان ندارند لذا از میان رفتن هستی انسان، از بین رفتن صفات را در پی دارد.
وقتی وجود انسان و نفس او، به آتش محبت پروردگار سوخت و از بین رفت، چیزی نمیماند تا حسد یا عجب یا صفت رذیلۀ دیگری داشته باشد.»
لذا مرحوم سید میفرمایند: طلب را چنان قوی کن که فقط خدا بخواهی و بس، حتی بهشت و بالاتر از بهشت که رضای پروردگار است را هم طلب نکنی، فقط خود خدا را طلب کن، قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُم[۳].
مرحوم سید در اینجا مطالب بسیار ارزنده و راقی و عالی را بیان فرمودند که فهم آن برای عوام، و چه بسا خواص نیز مشکل است، اینکه از بهشت گذر کن، حتی از وصل پروردگار نیز بگذر و فقط خدا را بخواه.
طلب در نهاد انسان هر چه قویتر و محکم تر باشد، به طوری که انسان غافل نشود و امور دنیا «هر چیزی که غیر خداست، از امور دنیا محسوب میشود» او را از وجود حقیقی غافل نکند، اطاعت انسان نسبت به پروردگار بیشتر خواهد شد.
هر چقدر این طلب افزایش یابد، محبت بیشتر میشود، محبت و طلب ملازم هم هستند؛ طفل نسبت به مادرش چقدر دلبستگی دارد و چیزی جز مادر را نمیشناسد، سالک هم نسبت به خداوند اینگونه میشود، جز خدا نمیشناسد و نمیبیند، مجالسش همه مجالس خدا میشود، صحبتش همه از خداست، او اصلا غیر خدا نمیبیند و غیر خدا را نمیخواهد. چقدر مرحوم شیخ محمود شبستری خوب بیان کرده است:
مسافر آن بود کو بگذرد زود | ز خود صافی شود چون آتش از دود[۴] |
می فرماید: طلب و محبت پروردگار به جایی میرسد که دل را آتش زده و محترق میکند، همانطور که ذغال در آتش میسوزد و دود آن از آتش جدا میشود و صاف میگردد، لذ سالک هم به محبت پروردگار آتش میگیرد و خرمن هستی اش به باد فنا میرود و صاف میگردد.
وقتی هستی از بین رفت، تمام رذائل اخلاقی هم به تبع از میان خواهند رفت.
لذا در مناجات ذاکرین میخوانیم:
أَسْتَغْفِرُكَ مِنْ كُلِّ لَذَّةٍ بِغَيْرِ ذِكْرِكَ وَ مِنْ كُلِّ رَاحَةٍ بِغَيْرِ أُنْسِكَ وَ مِنْ كُلِّ سُرُورٍ بِغَيْرِ قُرْبِكَ وَ مِنْ كُلِّ شُغْلٍ بِغَيْرِ طَاعَتِك
چقدر این طلب قوی است، استغفار میکند که خدایا از تو غفران میطلبم به خاطر هر لذتی که به غیر ذکر تو باشد، و از هر راحتی و آسایشی که در آن انس با تو نبوده، و از هر سرور و بهجتی که منشأ آن لقاء و رؤیت تو نبوده و از هر مشغولیتی که برای من پیش آمده و و منشأ آن طاعت نبوده است.
وقتی طلب شدت یابد، هیچ کاری غیر از طاعت از سالک سر نمیزند، غیر از رؤیت پروردگار نظری ندارد و لذتی نمیبیند و غیر از انس با او، آسایشی ندارد، فقط به یاد اوست و با او مأنوس است، به لقاء خدا دل خوش دارد و بس.
مرحوم علامه والد -رضوان الله تعالی علیه- میفرمودند:
«شب که میخواهید بخوابید، به عشق خدا بخوابید، از خواب هم که بیدار میشوید اول چیزی که بر قلبتان خطور میکند، خدا باشد، محبت خدا باشد.»
طلب که باشد حرکت میکنید، هر کجا این طلب از بین برود و لو در مرحله نهم ایمان هم باشید، از حرکت باز میایستید.
خدایا به حق خوبان درگاهت و به شیفتگان طریق محبتت، طلب را در ما زیاد بفرما.
بارپروردگارا محبت خودت را روز به روز در قلوب ما مضاعف بگردان.
بارپروردگارا آنقدر محبت خودت را در قلوب ما زیاد کن که غیر از تو نبینیم و غیر از تو نشنویم و قلب ما به غیر از تو مشغول نباشد، آنچه در قلب ما باشد، تو باشی و بس.