سالك بايد وادى بلا را با پاى صبر و شوق و با توكّل و التجاء به درگاه حضرت حقّ و استعانت از نماز و روزه پشتسربگذارد و در برابر قضا و قدر إلهى راضى و تسليم باشد، نه اينكه با احتيال و چارهانديشى بخواهد با صدقه و اصرار در دعا و اوراد و أذكار و جداول، مفرّى بيابد و يا ـ العياذ باللـه ـ براى خدا تعيين تكليف كند. دادن صدقه و رازونياز با خداوند لازم است و استفاده از اذكار و جداول نيز جائز مىباشدولى بايد امر را به خداوند سپرد و تسليم وى بود كه هر چه صلاح ميداند براى سالك پيش بياورد؛ بلاهايى كه خداوند مىفرستد همه از سر لطف اوست كه با آن سالك را به سوى خود مىكشد و رشته علائق موهوم دنيا را از او قطع مىنمايد.
نویسنده: آیت الله حاج سید محمد صادق حسینی طهرانی
منبع: نور مجرد صفحه ۷۰۳ تا ۷۱۱
لقاء حضرت پروردگار، مستلزم فنا و اندكاك نفس در أنوار قاهره ذات حضرت حقّ است و سنّت و ناموسإلهىِ حاكم بر اين طريق، ابتلاء و رنج و محنت مىباشد. سالك در مجاهده روحانى خود مىخواهد متخلّق به أخلاق إلهى شده و نقش خدا و أسماء و صفات او را بر صفحه جان بزند، و از آنجا كه: إنَّما تَحمِلُ عَطاياهُم مَطاياهُم[۱]؛ لذا براى اين منظور بايد استعداد و قابليّت لازم را تحصيل كند و با نِشتر بلا خود را از نفس و علائق و جلوههاى آن رهايى داده و راحله خود را در حريم أمن و أمان إلهى فرود آورد و در استقامت و ثباتقدم به أنبياء و أولياء إلهى إقتدا كند[۲] و إلّا حكايت او حكايت خالكوبى آن شخصى مىشود كهمدّعى پهلوانى بود و مىخواست نقش شير را بر شانه خود بزند، أمّا در برابر درد نيش تاب نمىآورد و چون دلاّك خواست آن نقش را از دم آغاز نمايد، آه و فغان كرد و گفت: بگذار تا شيرى كه بر دوش من است دم نداشته باشد و از جاى ديگرى آغاز كن. و چون دلاّك خواست نقش را از گوش يا شكم بزند، هر بار ناله سر داد و گفت: بگذار اين عضو را هم نداشته باشد و از موضع ديگرى نقش شير را برايم بزن! در نهايت دلاّك حيران شد و از خشم، سوزن را بر زمين زد.
بر زمين زد سوزن آن دم اوستاد | گفت: در عالم كسى را اين فتاد | |
شير بى دمّ و سر و اشكم كه ديد | اين چنين شيرى خدا كى آفريد | |
اى برادر صبر كن بر درد نيش | تا رهى از نيش نفس گبر خويش | |
كآن گروهى كه رهيدند از وجود | چرخ و مِهر و ماهشان آرد سجود | |
هر كه مُرد اندر تن او نفس گبر | مرد را فرمان برد خورشيد و ابر | |
چون دلش آموخت شمع افروختن | آفتاب او را نيارد سوختن |
بارى بلا و ابتلا خلعتىاست از جانب حضرت پروردگار براى أولياء و محبّين تا درجات ايمان را پيموده و شرح صدر بيابند و در بوته بلا بقاياى وجود و كثرت از قلب آنها بيرون آيد.
روزى در محضر امامصادق عليهالسّلام از بلا و تحفه حضرت حقّ براى مؤمن سخن به ميان رفت. حضرت فرمودند: از رسولخدا صلّىاللـهعليهوآله از بلاكشترين مردم در دنيا پرسيدند. رسولخدا صلّىاللـهعليهوآله فرمودند: النَبيُّونَ ثُمَّ الأَمْثَلُ فَالاْمْثَلُ وَ يُبْتَلى الْمُؤْمِنُ بَعْدُ عَلَى قَدرِ إيمانِهِ وَ حُسنِ أعْمَالِهِ؛ فَمَن صَحَّ إيمانُهُ وَ حَسُنَ عَمَلُهُ اشْتَدَّ بَلآؤُهُ وَ مَن سَخُفَ إيمانُهُ وَ ضَعُفَ عَمَلُهُ قَلَّ بَلآؤُهُ.[۴]«پيامبران و بعد به مراتب كسانى كه در ايمان و إدراك توحيد به آنها شبيهترند. ميزان بلاى مؤمن با پايه ايمان و أعمال نيك او نسبت مستقيم دارد؛ كسىكه ايمان و عمل او قوىّ و صحيح است بلاى او شديد و كسىكه ايمان و عمل او سبك و ضعيف است بلاى او نيز اندك است.»
و نيز روزى امام صادق عليهالسّلام فرمودند: إنَّ اللَهَ إذا أَحَبَّ عَبْدًا غَتَّهُ بِالبَلآءِ غَتًّا. «حقّا هنگامىكه خداوند بندهاى را دوست دارد، او را در درياى بلا فرو مىبرد.» و بعد رو كردند به سدير صيرفى كه نزد ايشان بود و فرمودند: وَ إنّا وَ إيّاكُم يا سَديرُ لَنُصْبِحُ بِهِ وَ نُمْسى! «اى سدير! ما و شما با بلا صبح و شب مىكنيم!»[۵]
كسانىكه مىخواستند در ميدان سلوك و تهذيب نفس قدم بگذارند، حضرت علاّمه والد از آغاز با آنان إتمام حجّت كرده و مىفرمودند: در اين راه، نان و حلوا خير نمىكنند! راهىاست مشحون از خطر و بلا و آفاتى كه در كمين سالك نشستهاند! اين راه، راه تهذيب و فناست و بايد نفس را در آن لِه نمود، نه راه تقويت و فربهكردن نفس كه هر روز انسان به اعتباريّات و منيّت نفس خويش بيفزايد. اگر مرد اين راه هستيد بسم اللـه و إلّا بيخود در اين راه نياييد.
پاى اين مردان ندارى جامه ايشان مپوش | برگ بىبرگى ندارى، لاف درويشى مزن |
مىفرمودند: خداوند رؤوف و عطوف و مهربان است، رحمت خاصّه وعامّه او سراسر عالم را گرفته است، ولى با همه اينها، مؤمنى كه آهنگ توحيد و لقاء او را دارد و ميگويد: من خدا را مىخواهم، خداوند او را زير سنگ بلا مىگذارد و لِه ميكند تا هستى موهوم و مجازى او را بگيرد و او به عجز و نيستى خود إقرار و اعتراف كند. ناله و فريادش بلند مىشود اما او را رها نمىكنند و مىگويند: مگر نمىگفتى من از اهل توحيدم و طالب لقاء خدا؛ بايد از خود و غيرخدا پاك شوى تا بتوانى با چشم خدابين او را ببينى. از ازل بنا براين گذاشته شده است كه راه خدا با ابتلاء همراه باشد.
آرى:
مقام عيش ميسّر نمىشود بىرنج | بلى به حكم بلا بستهاند عهد الست | |
به هست و نيست مرنجان ضمير و خوش مىباش | كهنيستىست سرانجام هر كمال كه هست |
بارى توحيد حضرت پروردگار را مفت و مجّانى به كسى نمىدهند بلكه سالك براى تحصيل آن بايد سالها خون دل بخورد. حضرت علاّمه والد قدّسسرّهالشّريف مىفرمودند: أبناء دنيا براى بدستآوردن دنيا و حطام آن، مرارتها كشيده و متحمّل خطرها مىشوند، از خواب و خور و آسايش خود زده و با سرد و گرم روزگار كنار مىآيند تا به آرزوهايشان دست يابند؛ حال كسى كه مقصد و مقصود او جوار حضرت پروردگار است به قياس اولويّت بايد چندين برابر سعى و تلاش كند و إلّا به آن مقصد عالى دست نخواهد يافت.
خيال زلف تو پختن نه كار هر خامى است | كه زير سلسله رفتن طريق عيّاريست | |
به آستان تو مشكل توان رسيد آرى | عروج بر فلك سرورى به دشواريست |
جدّ مادرى ما مرحوم حاج آقا معين شيرازى رحمةاللـهعليه روزى براى بنده تعريف كردند كه: يك بار خدمت حضرت آقاى أنصارى همدانى رضواناللـهعليه عرض كردم: آقا! آن درجه و مقامى را كه داريد به من هم بدهيد! ايشان فرمودند: به همين راحتى؟! مىدانيد براى اين كه به اينجا برسم خدا با من چه كرد؟ (چه بلاها كه نكشيدم و چه تهمتها و سرزنشها كه نشنيدم؟) روزى كه عيال بنده به جهاتى با انتحار از دنيا رفت، انگشت اتّهام همه متوجّه من شد و از كلانترى مرا خواستند و پاسبان به منزل ما فرستادند. كوچه مطروس از جمعيّت بود. يك پاسبان از جلو راه را باز ميكرد و من پشت سر او و پاسبانى ديگر از عقب حركت ميكرد و زن و مرد آب دهان بر من مىانداختند! آيا شما طاقت اينگونه بلاها را دارى؟ جدّ مادرى ما گفتند: اين جمله را كه آقاى انصارى فرمودند، آرام شدم و ديگر چيزى نگفتم.
حضرت آقاى حدّاد بارها مىفرمودند: تا وقتى به رفقا آجيل مىدهيم، همه خوشحالند، امّا وقتى مىخواهيم گوش آنها را بگيريم، همه فرار مىكنند و حاضر نيستند گوشمالى شوند؛ و كار هم بدون جلال، تمام نمىشود.
أبوبصير ميگويد: از امامصادق عليهالسّلام شنيدم كه مىفرمودند: إنَّ الحُرَّ حُرٌّ عَلَى جَميعِ أَحْوالِهِ، إنْ نابَتْهُ نآئِبَةٌ صَبَرَ لَها وَ إِنْ تَدآكَّت عَلَيْهِ الْمَصآئِبُ لَمتَكْسِرْهُ وَ إنْ أُسِرَ وَ قُهِرَ وَاسْتُبْدِلَ بالْيُسْرِ عُسْرًا كَما كانَ يُوسُفُ الصِّدّيقُ الاْءَمينُ صَلَواتُاللَهِعَلَيْهِ لَمْيَضْرُرْ حُرّيَّتَهُ أَنِ اسْتُعْبِدَ وَ قُهِرَ وَ أُسِرَ وَ لَمْتَضْرُرْهُ ظُلْمَةُ الْجُبِّ وَ وَحْشَتُهُ وَ ما نالَهُ أنْ مَنَّ اللَهُ عَلَيْهِ فَجَعَلَ الْجَبّارَ الْعاتىَ لَهُ عَبْدًا بَعْدَ إذْ كانَلَهُ مَالِكًا فَأَرْسَلَهُ وَ رَحِمَ بِهِ أُمَّةً، وَ كَذَلِكَ الصَّبْرُ يُعَقِّبُ خَيرًا؛ فَاصْبِروا وَ وَطِّنوا أَنْفُسَكُمْ عَلَى الصَّبْرِ تُؤجَروا[۹]
«كسى كه از إسارت كفر و كثرت رهايى يافته و به وحدت حضرت حقّ، گلبانگ آزادى و حريّت سر مىدهد، در همه أحوال آزادمرد است و سرسوزنى از توحيد حضرت پروردگار تنزّل نمىكند! اگر نوائب و مصائب روزگار او را در پرّه خود بگيرند هرگز نمىشكند، خواه اسير و خوار شود يا مبتلاى به عسرت و ضيق معيشت گردد.
مگر نبود يوسف صدّيق و امين صلواتاللـهعليه با اينكه او را به بندگى بردند و اسير و خوار ساختند و تنها در تاريكى چاه يله و رها كردند، ذرّهاى از عبوديّت و حريّت آن پيامبر كاسته نشد و آن قدر صبر و استقامت كرد تا خدا بر او منّت نهاد و پادشاه جبّار و متجاوز مصر را كه روزى سيّد و مالك حضرت يوسف بود، عبد ذليل آن حضرت گردانيد. و بر أثر صبر، خلعت رسالت بر او پوشاندند و آن حضرت سحاب مهر خدا شد تا باران رحمت پروردگار را بر امّتش ببارد.
آرى صبر و پايمردى در صراط مستقيم چنين خير عظيمى را به دنبال دارد؛ پس صبر را پيشه خود سازيد و با مجاهده خود را بر صبر و استقامت وادار كنيد، تا أجر و پاداش برده و از نعيم ولايت بهرهمند شويد.»
به دُرد و صاف تو را حكم نيست خوش در كش | كه هر چه صافى ما كرد، عين الطاف است |
حضرت علاّمه والد مىفرمودند: سالك بايد وادى بلا را با پاى صبر و شوق و با توكّل و التجاء به درگاه حضرت حقّ و استعانت از نماز و روزه پشتسربگذارد و در برابر قضا و قدر إلهى راضى و تسليم باشد، نه اينكه با احتيال و چارهانديشى بخواهد با صدقه و اصرار در دعا و اوراد و أذكار و جداول، مفرّى بيابد و يا ـ العياذ باللـه ـ براى خدا تعيين تكليف كند. دادن صدقه و رازونياز با خداوند لازم است و استفاده از اذكار و جداول نيز جائز مىباشد[۱۱] ولى بايد امر را به خداوند سپرد و تسليم وى بود كه هر چه صلاح ميداند براى سالك پيش بياورد؛ بلاهايى كه خداوند مىفرستد همه از سر لطف اوست كه با آن سالك را به سوى خود مىكشد و رشته علائق موهوم دنيا را از او قطع مىنمايد.
من عجب دارم ز جوياى صفا | كو گريزد وقت صيقل از جفا | |
همچو آهن گرچه تيره هيكلى | صيقلى كن صيقلى كن صيقلى | |
همچو آهن ز آهنى بىرنگ شو | در رياضت آينه بىرنگ شو | |
تا دلت آيينه گردد پر صور | اندر او هر سو مليحى سيم بر | |
آهن ار چه تيره و بىنور بود | صيقلى ديد آهن و خوش كرد رو | |
صيقلى آن تيرگى از وى زدود | تا كه صورتها توان ديدن در او | |
آن جفا با تو نباشد اى پسر | بلكه با وصف بدى اندر تو در | |
بر نمد چوبى كه آن را مرد زد | بر نمد آن را نزد، بر گرد زد | |
گر بزد مر اسب را آن كينهكش | آن نزد بر اسب زد بر سُكسُكش[۱۲] | |
تا ز سكسك وا رهد خوشپى شود | شيره را زندان كند تا مىْ شود | |
مادر ار گويد تو را مرگ تو باد | مرگ آن خو خواهد و مرگ فساد | |
حقّ تعالى گرم و سرد و رنج و درد | بر تن ما مىنهد اى شيرمرد | |
خوف و جوع و نقص أموال و بدن | جمله بهر فقد جان ظاهر شدن | |
رنج گنج آمد كه راحتها دروست | مغز تازه شد چو بخراشيد پوست | |
تو بدان كه ذوق آن بانگ الست | در دل هر مؤمنى تا حشر هست | |
تا نباشد در بلاشان اعتراض | نه ز امر و نهى حقشان انقباض | |
ناخوشِ او، خوش بود بر جان من | جان فداى يار دلرنجان من | |
خاك غم را سرمه سازم بهر چشم | تا ز گوهر پر شود آن بحر چشم | |
صبر را سُلّم كنم سوى درج | تا بر آيم بر سر بام الفرج | |
بر جفا صبرى كنم بهر وفا | بى جفا هرگز نباشد خود صفا[۱۳] |
۱. «عطايا و هداياى ايشان را مركبهاى خود ايشان بايد بدوش كشد و به مقدار گنجايش مركبهايشان از هدايا بهرهمند خواهند شد.»
۲. در كشفالأسرار آورده است كه: سرىّ سَقَطى گويد: حقّ عزّ جلاله در خواب چنان نمود مرا كه گفتى: خلق را كه آفريديم لختى دنيا ديدند و در آن آويختند و لختى بلا ديدند در بهشت و عافيت گريختند و لختى نعمت وصال ما را خواستند! فَمَن أنتُم؟ جواب دادم: وَ إنّك تَعلَمُ ما نُريدُ. خطاب رسيد: لأصُبَّنَّ عَلَيكُمُ البَلآءَ صَبًّا. به جلال قدر ما كه تازيانه بلا بر سر شما فرو گذارم! و آسياى محنت بر سرتان بگردانم. از سر نور معرفت به الهام ربّانى جواب دادم: ألَيسَ المُبلِى أنتَ!
ريزنده نثار بلا بر سر ما نه تو خواهى بود؟
چون شفا اى دلربا از خستگى و درد توست | خسته را مرهم مساز و درد را درمان مكن |
(كشفالأسرار و عدّةالأبرار، ج ۲، ص ۳۵۷، با تلخيص)
دوام عيش و تنعّم نه شيوه عشق است | اگر معاشر مائى، بنوش نيش غمى |
(ديوانحافظ، ص ۲۲۰، غزل ۴۸۰)
۳. مثنوىمعنوى، دفتر أوّل، ص ۷۹.
۴. بحارالأنوار، ج ۶۴، ص ۲۰۷، ح ۶.
۵. بحارالأنوار، ج ۶۴، ص ۲۰۸، ح ۹.
۶. ديوانسنائى، ص ۴۹۱، ضمن قصيدهاى در مدح حضرت أميرالمؤمنين عليهالسّلام.
۷. ديوانحافظ، ص ۳۳، غزل ۶۷.
۸. ديوانحافظ، ص ۲۳، غزل ۴۶.
۹. الكافى، ج ۲، ص ۸۹، ح ۶.
۱۰. ديوانحافظ، ص ۲۶، غزل ۵۱.
۱۱. در زمان تحصيل در حوزه علميّه قم كه حقير گاهى خدمت مرحوم آقا سيّد مهدى قاضى رحمةاللـهعليه، ولد أكبر مرحوم آيةاللـهالعظمى حاج سيّد على آقاى قاضى قدّساللـه نفسه مىرسيدم، روزى از ايشان تقاضا نمودم كه كيفيّت تهيّه جدول صددرصد را به بنده بياموزند. ايشان ابتدا فرمودند: اين كار خيلى مشكل است و نمىتوانيد انجام دهيد. عرض كردم: شما بفرمائيد، إنشاءاللـه به طرز صحيح انجام مىدهم و ايشان توضيح فرمودند.
چون مشغول درس بوديم، فرصتى براى پرداختن به تهيّه جدول به شكل متمركز نبود و فقط در اوقات فراغت و در ميان دروس شايد روزى نيم ساعت موفّق مىشدم كه به اين كار بپردازم و حدود دو سه ماهى طول كشيد تا جدول را كامل نمودم و خدمت ايشان بردم و ايشان تعجّب كرده و تحسين نمودند.
وقتى خدمت علاّمه والد عرض كردم كه چنين جدولى نوشتهام فرمودند كه آن را به ايشان بدهم و تا آخر عمر شريفشان در جيبشان بود و فرمودند يكى هم براى آقاى حدّاد بنويس و خدمتشان بفرست كه نوشتم و خدمتشان ارسال كردم.
البتّه تأثير اين جداول محتاج إذن است و استفاده از آن نيز براى سلاّك متوقّف بر إذن استاد مىباشد.
۱۲. كينهكش: جنگجو و مبارز. سُكسُك: حركت ناهموار اسب.
۱۳. لبّاللباب مثنوى، ص ۲۳۵ و ۲۳۶.