کانال تلگرام نورمجرد

طلب کلیدمحبت است

جلسات آیت الله حاج سید محمد صادق حسینی طهرانی

فهرست

طلب کلیدمحبت است

بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین

آنچه باید مدّ نظر سالک الی الله باشد، فقط خدا و واجب الوجود است، باید مطلوب حقیقی و واقعی او الله «جلّ جلاله و عزّ ملکه» باشد.

وجودات امکانیه چون صدق و کذب و لون امکان دارند ، قابلیت برای مطلوبیت ندارند.

نباید عنان توجه سالک در این نشئه به غیر از پروردگار باشد.

باید در جمیع شئون، در جمیع ازمنه و امکنه، در جمیع حالات و سکنات، در خواب و بیداری و قیام و قعود و حرکت و صحبت، مطلوب ذاتی فقط باید خدا باشد و قلب فقط خدا را بخواهد.

نباید این طلب در وجود سالک ضعیف شود، نباید امور دنیوی، اعم از تحصیل برای ما طلاب، یا امور تجاری برای آقایان کسبه، و مطلق اموری که مربوط به حیات دنیوی است، آن قدر قوت بگیرد که سالک از مطلوب حقیقی خویش باز بماند.

وقتی انسان وارد راه خدا می‌شود و ابتدای سلوک است، چقدر طلب در او قوی است؟ وقتی می‌خواهد خدمت بزرگان برسد، خدمت مرحوم قاضی، یا مرحوم آقای حداد یا خدمت علامه والد برسد، چقدر طلب و شوق دارد؟ آن طلب باید حفظ شود و مضاعف گردد.

طلب ملازم با حرکت است، طلب یعنی جمیع شراشر وجود انسان خدا را بخواهد تا اینکه قلب به نور معرفت روشن شود، خدا را بخواهد و جلو رود و نورانیتش بیشتر شود، محبت بیشتر شود تا جایی که رفض غیر کند یعنی قلب در عالم وجود به هیچ چیزی جز خدا علقه نداشته باشد و فقط خدا بر قلب او حکومت کند.

وَ اجْعَلْ لِسَانِي بِذِكْرِكَ لَهِجا وَ قَلْبِي بِحُبِّكَ مُتَيَّما[۱].

یعنی قلب من عاشق تو شود. آیا عاشق غیر از محبوب و معشوق خودش، چیزی را درک می‌کند و به چیزی توجه می‌کند؟ کلّا ابداً.

محبت به خدا باید به اینجا برسد، لذا طلب که مستلزم محبت است باید دائم در وجود انسان باشد.

طلب حکم بنزین ماشین را دارد، مادامی که در ماشین بنزین است حرکت می‌کند، وقتی بنزین نداشت، می‌ایستد، سالک هم تا وقتی طلب دارد حرکت می‌کند، وقتی طلب نداشت می‌ایستد، حتی اگر در مرحله و درجۀ نهم ایمان باشد و فقط یک پله تا کامل شدن ایمان راه مانده باشد.

در حدیث قدسی آمده است که: من طلبنی وجدنی[۲].

دست از طلب ندارم تا کام من برآیدیا تن رسد به جانان یا جان ز تن درآید[۳].

طلب و محبت و نورانیت ملازم هم هستند و کلید همه طلب است، کلید محبت، طلب است، محبت که آمد و رو به تزاید و تضاعف گذاشت، دیگر نمی‌ایستد مانند ذغالی که آتش گرفت.

نفس انسان هم مانند آن ذغال است باید در محبت پروردگار بسوزد تا خلوص پیدا کند و صاف شود.

مرحوم شیخ محمود شبستری -رضوان الله تعالی علیه- از عرفای بسیار بزرگ، بسیار بزرگ بوده است. ایشان گلشن راز را که پر است از معارف و حِکَم در هجده سالگی سروده است.

بزرگان از اهل معرفت بر این اشعار مختصر مرحوم شیخ تفسیرها و شرح ها نوشته اند.

سائل از ایشان دربارۀ مسافر میپرسد، ایشان می‌فرماید:

مسافر آن بود کو بگذرد زودز خود صافی شود چون آتش از دود.

مسافر الی الله کسی است که زود بار سفر خودش را ببندد و از این عالم حرکت کند و به عالم نور برسد و صاف و خالص شود.

وقتی ذغال آتش گرفت، دودش به کناری می‌رود و آن گل آتش باقی می‌ماند، دود ذغال، آن زوائدی است که اگر از بین نرود، انسان را می‌کشد.

بنده افرادی را که دود ذغال موجب از بین رفتنشان شده است را دیده ام.

انسان هم همین است، تا مادامی که از نفس نگذشته است مرکز شرور است.

سالکی که از نفس نگذشته است باید با نور یقین و نور ایمان خودش را وارد عالم نور کند، از خدا تقاضا کند که شرور نفس، که همان دود ذغال است و سمی است، او را نگیرد، اگر گرفت، کارش تمام است، بیچاره است.

مرحوم علامه والد -رضوان الله تعالی علیه-می‌فرمودند:

سالک همیشه باید انابه داشته باشد، تضرع کند، در مقابل خداوند ذلت و خاکساری داشته باشد، این نفس یک فرعون است که باید در مقابل خداوند ذلیل شود مثل حضرت موسی که در برابر پروردگار ذلیل شد.

اکثر بنی اسرائیل فساق و ظلمه بودند گرچه در بین ایشان عابد هم زیاد بود اما خداوند به حضرت موسی خطاب کرد که تو را انتخاب کردم چون بیش از همه خودت را در نزد من ذلیل می‌کردی، در مقابل من کدخدایی نداشتی، کسانی که در مقام نفس هستند هر کدامشان بر خود خدا هستند.»

دلیل بر این حالت حضرت موسی -علیه السلام- روایت بسیار نفیسی است که ابن فهد حلی آنها را در عدة الداعی نقل فرموده است:

أَنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ أَوْحَى إِلَى مُوسَى‌ ع إِذَا جِئْتَ لِلْمُنَاجَاةِ فَاصْحَبْ مَعَكَ مَنْ تَكُونُ خَيْراً مِنْهُ- فَجَعَلَ مُوسَى‌ لَا يَعْرِضُ أَحَداً إِلَّا وَ هُوَ لَا يَجْتَرِئُ‌ أَنْ يَقُولَ إِنِّي خَيْرٌ مِنْهُ فَنَزَلَ عَنِ النَّاسِ وَ شَرَعَ فِي أَصْنَافِ الْحَيَوَانَاتِ حَتَّى مَرَّ بِكَلْبٍ‌ أَجْرَبَ فَقَالَ أَصْحَبُ هَذَا فَجَعَلَ فِي عُنُقِهِ حَبْلًا ثُمَّ جَرَّ بِهِ فَلَمَّا كَانَ فِي بَعْضِ الطَّرِيقِ شَمَّرَ الْكَلْبَ‌ مِنَ الْحَبْلِ وَ أَرْسَلَهُ فَلَمَّا جَاءَ إِلَى مُنَاجَاةِ الرَّبِّ سُبْحَانَهُ قَالَ يَا مُوسَى أَيْنَ مَا أَمَرْتُكَ بِهِ قَالَ يَا رَبِّ لَمْ أَجِدْهُ فَقَالَ اللَّهُ تَعَالَى وَ عِزَّتِي وَ جَلَالِي لَوْ أَتَيْتَنِي بِأَحَدٍ لَمَحَوْتُكَ مِنْ دِيوَانِ النُّبُوَّةِ.[۴]

خداوند به حضرت موسی -علیه السلام- وحی کرد این بار که به مناجات آمدی، کسی که تو از او بهتر هستی را با خودت بیاور.

حضرت موسی «علیه السلام» که پیامبر اولوالعزم است، دارای کتاب است، به تصریح قرآن به مقام مخلَصین راه یافته است، وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مُوسى‌ إِنَّهُ كانَ مُخْلَصاً وَ كانَ رَسُولاً نَبِيًّا [۵]، چه کسی ممکن است در زمان او از او بهتر باشد؟

هر چه در میان مردم گشت کسی را نیافت که بتواند بگوید من از او بهتر و بالاتر هستم.

نفرمود که فلان آقا فاسق است، فاجر است، اهل معصیت است پس من از او بالاتر هستم.

بالا بودن و پائین بودن در دست ما نیست، خدا می‌داند، شاید این شخص گنه‌کار و ظالم، در نزد خدا خصوصیتی دارد که از من که پیغمبرم بالاتر باشد.

در میان مردم کسی را نیافت، به سراغ حیوانات رفت، سگی را دید، برای امتثال امر خداوند آن سگ را با خود به سوی کوه طور برد، سگی که نجس العین است و اگر به کاسه ای زبان بزند، با آب همۀ دریاها هم نمی‌شود آن کاسه را پاک کرد، حتماً باید خاک‌مالش کرد و بعد با آب شست.

در راه با خود گفت از کجا که من بر این سگ شرف داشته باشم؟ لذا او را رها کرد و با دست خالی به کوه طور آمد.

خداوند فرمود مگر من امر نکردم که کسی را که از او بهتری با خودت بیاور؟

حضرت موسی «علیه السلام» عرض کرد: هر چه تفحص کردم، موجودی را که از او بهتر باشم نیافتم.

خداوند فرمود که به عزت و جلالم قسم که اگر کسی را با خودت می‌آوردی تو را از نبوت خلع می‌کردم.

این مقام عبودیت است، مقام بندگی است، مقام ذلت است، مقام عجز است، مقام بیچارگی است.

آن سگ را چه کسی سگ کرد؟ حضرت موسی -علیه السلام-را چه کسی موسی کرد؟

خدا اراده فرمود آن سگ باشد و این موسی -علیه السلام-.

پس تمام خوبی ها و کمالات حضرت موسی -علیه السلام- از ناحیه خداست.

حضرت موسی «علیه السلام» در قلب خودش هیچ تفوّق و برتری نسبت به موجودات دیگر نمی‌ّبیند حتی خود را برتر از این سگ نجس العین نمی‌بیند.

سالک راه خدا باید اینطور باشد نه اینکه نماز شب بخواند و بگوید من از تمام موجودات ارضی و سماوی بالاتر هستم و باید منتظر باشم که جبرئیل بر من وحی کند.

این خبرها نیست، این سقوط است. راه خدا راه بندگی است راه عبودیت است.

نفس انسان شیطنت می‌کند، لگد می‌زند، باید با عبودیت و بندگی جلویش را گرفت و مهارش کرد. تا کجا؟ تا سر منزلی که از نفس بگذرد، از نفس که گذشت، امر مقداری برایش سهل و آسان می‌شود. نفس که در محبت روردگار آتش گرفت، کم کم جلو می‌رود.

اما مادامی که از نفس نگذشته این دودها ممکن است او را هلاک کند.

این همان فرمایش امیرالمؤمنین -علیه السلام- است که فرمودند:

فَإِنَّ أَمَامَكُمْ عَقَبَةً كَئُودا[۶]

بار پروردگارا به محمد و آل محمد خودت دستگیر ما باش در همه احوال و شئون و حالات و سکنات.

این مقام عجز و ذلت را در نفس ما در مقابل حضرتت به همه ما در تماما آنات و سکنات کرامت بفرما.

اللهم لاتکلنا الی انفسنا طرفة ‌عین ابدا فی الدنیا و الاخرة و اصلح لنا شأننا کله.

پانویس

۱. دعای کمیل

۲. الجواهر السنية في الأحاديث القدسية، ص۱۹۱. شیخ حر این روایت را از مسکن الفؤاد شهید ثانی نقل می‌کند. عبارت مصدر اینگونه است: من طلبنی بالحق وجدنی.

۳. دیوان حافظ. تن به جانان نمی‌رسد الا علی رأی آقا علی مدرس.بهتر است: یا جان رسد به جانان یا جان ز تن درآید.

۴. عدةالداعی و نجاح الساعی، ص ۲۱۸

۵. مریم، آیه ۵۱

۶. نهج البلاغه، ص۳۲۱