نویسنده: حضرت علامه آیةالله حسینی طهرانی قدّسسرّه
منبع: امام شناسى جلد ۵ ، صص: ۱۱۵ - ۱۲۱
رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلّم از جانب پروردگار مأمور مىشود، كه اين احكام جاهليّت را براندازد.
أوّلًا- ...
و ثانياً- به مردم اعلان كند كه: پسر خوانده انسان، پسر انسان نيست؛ و هيچگونه آثار نسب به او مترتّب نمىشود؛ پسر خوانده، پسر نيست؛ و دختر خوانده، دختر نيست؛ نه ارث مىبرد؛ و نه از او ارث مىبرند؛ و نه مَحْرَم است؛ دختر خوانده محرم نيست؛ پسر خوانده با زوجه انسان محرم نيست؛ و زوجه پسر خوانده نيز عروس انسان محسوب نمىشود؛ و با انسان مَحرم نمىگردد؛ و پس از آنكه أحياناً پسر خوانده او را طلاق داد، انسان مىتواند او را در نكاح خويش در آورد؛ زيرا كه زنى است به تمام معنى بيگانه و اجنبىّ؛ و جزء محارم نمىباشد. وَ مَا جَعَلَ أدْعِيَائِكُمْ ابْنَاءَكُمْ ذَلِكُمْ قَوْلُكُمْ بِأَفْوَاهِكُمْ وَ اللَهُ تَقُولُ الْحَقَّ وَ هُوَ يَهْدِى السَّبِيلَ.[۱]
«و خداوند پسر خواندههاى شما را پسر قرار نداده است؛ و اين گفتار خود شما است كه بر سر زبانهايتان جارى است. و خداوند حقّ مىگويد؛ و او به راه راست رهبرى مىكند.»[۲]
رسول خدا مىخواهد اين احكام را اجرا كند؛ ولى از مردم مىترسد؛ از مردم تازه مسلمان مىترسد كه مباد استيحاش كنند؛ و زير بار نروند؛ و از دين برگردند و بگويند: اين محمّد شريعتى را آورده است كه (عياذاً بالله) مانند مجوس نكاح محارم را تجويز مىكند.
فلهذا اين خوف و ترس رسول الله از مردم؛ به جهت نگاهدارى دين و براى خداوند بوده است. وليكن خداوند به او أمر مىكند كه بدين خوف اعتناء مكن! و از من فقطّ بترس! و اين امر را اجرا كن.
نظير امر و عتاب خداوند به رسول الله در قضيّه غدير كه: بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رَسَالَتَهُ وَ اللَهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ.[۳] «اى پيغمبر برسان به مردم، و تبليغ كن آنچه را كه از طرف پروردگارت به تو نازل شده است؛ و اگر بجا نياورى رسالت خدا را تبليغ نكردهاى! و خداوند تو را از مردم حفظ مىكند».
رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلّم در وقت آمدن احكام شديد كه مردم در بدو أمر تحمّل آن را نداشتند؛ آن حكم را اوّل درباره خود و اقوام و نزديكان خود پياده مىفرمود؛ و عمل مىكرد؛ تا مردم بدانند كه رسول الله خود با نفس نفيس خود، در معرض اين حكم قرار گرفته؛ و درباره خود اجراء كرده است؛ و بنابراين، استيحاش و نگرانى از بين برود؛ و يا لا اقلّ تخفيف پيدا كند.
مثلًا وقتى كه خواست ربا را بردارد؛ و حكم به حرمت آن كند، و پولهاى ربوى را كه مردم در جاهليّت از يكديگر طلب داشتند، فسخ كند و آن را بى اعتبار بشمارد؛ اوّل بار، درباره عمويش عبّاس، اين حكم را اجرا كرد، و تمام پولهاى ربوى را كه او از مردم طلب داشت اسقاط كرد چنانكه در خطبه حجَّة الْوداع كه در عرفات ايراد فرمود، آمده است كه: وَ وَضَعَ رِبَا الْجَاهِليَّة وَ أوَّلُ رِباً وَضَعَهُ رِبَا عَمِّهِ الْعَبَّاسِ رَضِىَ اللهُ عَنْهُ.[۴]
و نيز وقتى كه خواست ارزش خونهاى مشركين و غير مسلمان را بردارد؛ اوَّل درباره پسر عموى خودش: رَبيعَة بن حَارث بن عبد المطلّب، كه در شرك و در جاهليّت ريخته شده بود و هُذَيْل او را كشته بود، برداشت و در خطبه فرمود، چنانكه آمده است: وَ وَضَعَ الدِّمَاءَ فِى الْجَاهِلِيَّة وَ أوّلُ دَمٍ وَضَعَهُ دَمُ ابْنِ عَمِّهِ رَبِيعَة بْنِ الْحَارِثِ بْنِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ قَتَلَهُ هُذَيْلٌ.
فَقَالَ: أوَّلُ دَمٍ أبْدَأُ بِهِ مِنْ دِمَاءِ الْجَاهِلِيَّة مَوْضُوعٌ فَلَا يُطَالِبُ بِهِ فِى الْإسْلَامِ.[۵]
و در همين خطبه مىفرمايد: إنَّ دِمَآءكُمْ وَ أمْوَالَكُمْ حَرَامٌ عَلَيْكُمْ كَحُرْمَة يَوْمِكُمْ هَذَا، فِى شَهْرِكُمْ هَذَا فِى بَلَدِكُمْ هَذَا. ألَا كُلُّ شَىْءٍ مِن امْرِ الْجَاهِلِيَّة تَحْتَ قَدَمِى مَوْضُوعٌ؛ وَ رِبَا الْجَاهِلِيَّة مَوْضُوعٌ؛ وَ أوَّلُ رِباء أَضَعُ رِبَا الْعَبَّاسِ بْنِ عَبْدِ الْمُطَلِّبِ.
«بدانيد كه: حقّا خونهاى شما و مالهاى شما بر يكديگر حرام است؛ مانند حرمت اين روز حرام، در اين ماه حرام، و در اين شهر حرام.[۶] آگاه باشيد كه هر امرى از امور جاهليّت را من در زير گام خود گذاشتم؛ و رباى جاهليّت را زير پاى خود گذاشتم؛ و اوّلين ربائى كه ساقط كردم و از بين بردم، رباى عبّاس پسر عبد المطلّب است».
بارى پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله و سلّم براى اجراء امر اوّل كه ازدواج بين طبقه اشراف و طبقه ضعيفان بود، و مىخواست اوّلين بار اين أمر را در خاندان خود اجرا كند به نزد زَيْنَب بنت جَحْشْ (دختر عمّه خود) آمدند و او را براى زَيد بن حَارِثَه كه غلام آزاد شده و پسر خوانده آن حضرت بود خطبه و خواستگارى كردند؛ اين امر بر زينب گران آمد همچنانكه در تفسير «الدّرُّ المنثور» وارد است كه:
اخرج ابن جرير عن ابن عبّاس: قال: خَطَبَ رَسُولُ الله صَلَّى الله عَليهِ وَ آلِهِ زَينَبَ بِنْتَ جَحْشٍ لِزَيْدِ بْنِ حَارِثَة فَاسْتَنْكَفَتْ مِنْهُ وَ قَالَتْ: أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ حَسَباً، وَ كَانَتْ اْمْرَأة فِيهَا حِدَّة، فَأنْزَلَ اللهُ تَعَالَى:
وَ مَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لَا مُؤْمِنَة إذَا قَضَى اللَهُ وَ رَسُولُهُ أمْراً أنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَة مِنْ أمْرِهِمْ وَ مَنْ يَعْصِ اللَهُ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالًا مُبِيناً. [۷] [۸]
ابن جرير از ابن عبّاس تخريج كرده است كه: رسول خدا از زينب براى زيد بن حارثه خواستگارى كردند؛ و زينب از پذيرش آن استنكاف كرد و گفت: حَسَب من از او بهتر است؛ و زينب داراى حدّت و شدّت بود. در اين حال خداوند اين آيه را فرستاد:
«و چنين حقّى و اختيارى براى هيچ مرد مؤمن و هيچ زن مؤمنهاى نيست، در آن وقتى كه خدا و رسول خدا بر او حكمى را بنمايد، او از براى خود اختيار در آن امر داشته باشد؛ و هر كس مخالفت خدا و رسول خدا را بكند به گمراهى آشكارى گمراه مىگردد.»
بنا بر امر وَلائى رسول خدا، زينب ازدواج با زيد را پذيرفت؛ و در تحت حباله نكاح او درآمد؛[۹] ولى اين ازدواج مقرون به آرامش و سكون نبود، پيوسته زينب در خود شرف و بزرگ مىديد؛ و زيد: شوهر خود را غلام آزاد شده پسر دائى خود: محمّد رسُولُ اللهَ.
و اين عدم توافق روحى كار بر زيد تنگ كرد؛ و كراراً به نزد رسول خدا آمد؛ و اجازه مىخواست تا زينب را طلاق گويد؛ و پيغمبر اجازه نمىداد؛ و مىفرمود: بايد زنت را نگاهدارى كنى، و طلاق ندهى.
وَ إذْ تَقُولُ لِلَّذِى أنْعَمَ اللَهُ عَلَيْهِ وَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِ أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ وَ اتَّقِ اللَهَ. (نيمه اوّل آيه ۳۷).
«و اى پيغمبر مىگفتى به آن كسى كه خداوند بر او نعمت بخشيده بود، و تو نيز بر او نعمت ارزانى داشته بودى كه: زنت را براى خودت نگاهدار، و رها مكن، و از خداوند بپرهيز».
تا آنكه آنقدر زندگى آنان مشكل شد كه زيد خسته شد؛ و نزد رسول الله آمد و گفت من ديگر تحمّل صبر و شكيبائى با او را ندارم؛ و اذن مىخواهم تا او را طلاق دهم؛ و پيغمبر اذن دادند؛ و او را طلاق داد.
در اينجاست كه پيغمبر به أمر خدا مأمور مىگردند تا حكم دوّم يعنى الغآء آثار پسر خواندگى را اجرا كنند؛ آنهم در اوّلين مرحله درباره خود؛ به اينكه: زينب را كه زن پسر خوانده خود و در حكم عروس آن حضرت بود، به نكاح خويش درآوردند؛ تا عملًا بر مردم روشن گردد، كه عروس پسر خوانده، عروس انسان نيست؛ و نكاح او بدون اشكال است. وليكن پيغمبر از مردم در خوف و هراس بودند، كه اين امر در نزد مردم بى سابقه است و اگر زينب را نكاح كنند، مردم مىگويند: با عروس خود نكاح كرده، و از دين بر مىگردند، و اسلام چه بسا در اين مراحل محتمل بود منقلب شود.
اين آيه آمد كه اى پيغمبر تو از مردم در خشيت و ترس مىباشى! نترس! و أمر خدا را عملى كن و خداوند سزاوارتر است از اينكه از او بترسى! و آنچه را كه از امر خدا راجع به ازدواج با زينب پنهان مىكنى و به مردم نمىگوئى، خداوند آن را ظاهر و آشكار مىسازد: وَ تُخْفِى فِى نَفْسِكَ مَا اللَهُ مُبْدِيهِ وَ تَخْشَى النَّاسَ وَ اللَهُ أَحَقُّ أنْ تَخْشَه. (دنبال آيه).
رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلّم به أمر خدا براى برداشته شدن اين بدعت جاهلى، با وجود نگرانى و ترس از مردم، با زينب ازدواج كردند؛ و خداوند هم تأييد فرمود و كمك كرد؛ و ايراد و اشكال مردم، ضعيف و ناتوان آمد؛ و بحمد الله اين حكم هم اجراء شد؛ و بر پسر خوانده ديگر آثار پسر حقيقى مترتّب نگشت.
فَلَمَّا قَضَى زَيْدٌ مِنْهَا وَطَرًا زَوَّجْنَاكَهَا لِكَىْ لَا يَكُونَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ حَرَجٌ فِى أَزْوَاجِ أدْعِيَائِهِمْ إذَا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَرًا وَ كَانَ أَمْرُ اللَهِ مَفْعُولًا. (بقيّه آيه ۳۷).
«پس چون زيد حاجت خود را از زوجه خود گرفت؛ و به او استمتاع و دخول كرد؛ ما زينب را به زنيّت و زوجيّت تو درآورديم، بجهت آنكه هيچ گاه ديگر براى مؤمنان سختى و حَرَجى، در نكاح كردن زنهاى پسر خواندههاى آنان نباشد؛ در وقتى كه آن پسر خواندهها حاجت خود را از آن زنان به استمتاع و دخول گرفته باشند؛ و البته امر خداوند شدنى است».
در اينجا قضاء وَطَرْ يعنى استمتاع و دخول را در هر دو بار مىآورد، براى آن كه بفهماند حتّى بعد از همخوابگى و آميزش، نكاح زن پسر خوانده اشكال ندارد؛ و نه فقطّ اين حكم منحصر بصورت عدم آميزش بوده باشد.
اين بود حقيقت داستان زينب و أمر وَلائى رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلّم كه طبق آيه شريفه قرآن و تفاسير شيعه بيان شد؛ ولى بسيار از تفاسير أهل تسنّن، داستان را به صورت غير نيكوئى بيان مىكنند.
و مستشرقين نيز چون از تواريخ و تفاسير اهل تسنّن، به اسلام شناسى متوسّل شدهاند، فلهذا اسلام را از ديدگاه آنان مىبينند؛ و دچار اشكال مىگردند.
گوستاولوبون فرانسوى در كتاب «تاريخ تمدّن اسلام و عرب» مىنويسد:
«محبّت پيغمبر به زن تا اين درجه بود كه يك روزى اتّفاقاً چشمش به زن زيد پسر خوانده وى كه بدون لباس بود افتاده؛ ميلى در وى پيدا شد؛ وقتى كه زيد مطّلع گرديد، او را طلاق داد؛ و بعد به حباله نكاح پيغمبر در آمد؛ و اين مطلب ميان مردم انعكاس بدى انداخته بعضى بناى اعتراض را گذاشتند؛ ولى جَبرَئيلْ كه هر روز نزد پيغمبر مىآمد، وحى آورد كه اين فعل از پيغمبر بدون مصلحت نبوده است؛ مردم هم بعد از اين ساكت شدند».[۱۰]
و از آنچه ما بيان كرديم معلوم شد: صورت قضيّه صد در صد چيز ديگرى بوده است؛ و درست بر خلاف اين نظريّه و در مقابل آن است. علّامه طباطبائى فرموده است:
«و بعضى از مفسّرين خواستهاند براى عمل رسول الله طبق تفاسير عامّه محملى بتراشند، فلهذا گفتهاند: آن حالت رسول الله، حالت جبلّى بشرى بود كه هيچ گاه انسانى از آن فارغ نيست؛ و اين از دو جهت اشكال دارد:
أوّلًا- اين كلام در مورد منع است، كه تقويت تربيت الهيّه بطورى نبوده است، كه بر غريزه بشرى غالب شود.
ثانياً- در آن صورت: ديگر محلّى براى عتاب و مؤاخذه خداوند در كتمان و إخفاء اين امر تصوّر نمىشود؛ زيرا در اسلام مجوزّى براى ذِكر زنهاى شوهردارِ مردم، و علاقهمند شدن و گرايش پيدا كردن به آنها نيست؛ و در اين صورت چگونه خداوند پيامبر را بر إخفاء اين أمر و ترسيدن از مردم عتاب و مؤاخذه كند؟[۱۱]
و نظير اين گونه از نسبتهاى ناروا در تواريخ و تفاسير اهل تسنّن به رسول الله ديده ميشود، كه بطور كلّى تاريخ و تفسير شيعه از اين گونه امور پاك است. و شايد علّت تفاسير و تواريخ عامّه آن باشد كه مصادر حديث خواستهاند طبق آراء خودشان، رسول الله را از مقام قدّوسيّت و طهارت و عصمت تنزّل دهند؛ و با روايات مجعوله در تعريف شيخين كه تا سرحدّ امكان مقام و منزلت آنها را بلا بردهاند؛ تطبيق داده؛ و در اين صورت ديگر فاصلهاى بين رسول الله و آنها نخواهد بود؛ و اگر هم باشد ضعيف است؛ و اين بزرگترين خيانت به تاريخ، و جنايت به واقعيّت است كه انسان به جهت إعلاء شخصى، پيامبرى را به أمر غير صحيحى متّهم كند.
۱. آيه ۴، از سوره ۳۳: احزاب.
۲. و از اينجا بايد دانست آنچه را كه در اين زمان متعارف شده است كه طفل نوزادى را از شيرخوارگاه مىگيرند و در منزل خود مىآورند و تحت مراقبت و سرپرستى خود تربيت مىكنند تا به سنّ بلوغ و كمال برسد، گرچه امرى است بسيار نيكو و پسنديده، و مورد ترغيب و تشويق أولياى دين، و رضايت خداوند و صاحب شريعت؛ وليكن آن را اولاد خود دانستن، و معامله محرميّت با او كردن، و شناسنامه به عنوان فرزندى خود براى او گرفتن، و جزءِ وارثين و مورّثين شمردن، حرام و از گناهان كبيره است.
حضرت رسول خدا صلّى الله عليه وآله و سلّم لعنت فرمود كه كسى خودش را داخل در نسب ديگرى بگرداند. عنوان پدرى و مادرى و برادرى و خواهرى و عموئى و عمّهاى و دائىاى و خالهاى و غيرها از عناوينى كه بواسطه ولادت صورت مىگيرد، تابع تولّدِ مولودِ واقعى از نكاحِ صحيح است. رسول خدا در حجّة الوداع در ضمن خطبهاى فرمود: وَ مَنِ انْتَمَى إلَى غَيْرِ أبيهِ فَعَلَيهِ لَعْنَةُ اللَهِ وَ المَلئِكَةِ وَ النّاسِ أجْمَعينَ. «و كسيكه خود را به غير پدر حقيقى خودش منتسب كند، لعنت خدا و فرشتگان خدا و افراد بشر همگى بر اوست.» («تاريخ يعقوبى» ج ۲، ص ۱۱۱)
۳. آيه ۶۷ از سوره ۵: مائده.
۴. «سيره حلبيّه»، ج ۳، ص ۲۹۸.
۵. همان.
۶. منظور از روز حرام روز عرفه است، كه بسيار محترم است، و از ماه حرام منظور ماه ذو الحجّة است كه ماه محترم است و منظور از شهر حرام شهر مكّه است كه داراى حرمت بوده و بدون احرام نمىتوان در آن داخل شد.
۷. آيه ۳۶ از سوره ۳۳: احزاب.
۸. الدّرّ المنثور ج ۵ ص ۲۰۰.
۹. در كتاب «أخبار الزّينبات» تأليف أبى الحسين يحيى بن الحسن بن جعفر الحجّة بن عبيد الله الاعرج بن الحسين الاصغر بن الإمام السّجّاد عليه السّلام، كه از متقنترين كتب و از نفايس آثار قدما و تاريخ دست نخورده صدر أوّل است و أخيراً دست نويسى شده و به طبع درآمده است، در ص ۱۰۳ و ۱۰۴ در ضمن ترجمه أحوال زينب بنت جحش، با سند متّصل خود گويد:
كانتْ زينبُ مِمّن هاجَرَ مع رسولِ الله صلّى الله عليه وءاله و كانتِ امْرأةً جَميلةً، فخطَبَها رسولُ اللهِ صلّى الله عليه وءاله على زيدِ بنِ حارثةَ، فقالت: يا رسولَ اللهِ! لا أرْضاهُ لِنفْسى و أنا أيِّمُ* قريش! قال: فإنّى قد رَضيتُه لكِ! فَتزوّجَها زيدُ بنُ حارثةَ.
«زينب دختر جحش از كسانى بود كه با رسول خدا به مدينه هجرت نمود، وى زن زيبائى بود. رسول خدا صلّى الله عليه وآله او را براى زيد بن حارثه خواستگارى نمودند. زينب گفت: اى رسول خدا! من او را براى خودم نمىپسندم، چرا كه من بيوه قريش هستم و بايد شوهر از قريش بگيرم! رسول خدا صلّى الله عليه وآله فرمود: من زيد را براى تو پسنديدم و رضا دادهام. بنابراين زيد بن حارثه وى را به نكاح خود در آورد.»
أمر ولائى حضرت از اين استفاده مىشود كه پس از آنكه زينب گفت: من راضى نيستم، رسول خدا فرمود: من راضى هستم و زيد را براى تو مىپسندم.
× ءامَ، يَئيمُ، أيْمَةً و ايوماً و أيْماً الرّجلُ مِن زَوجتِه أوِ الْمرأةُ مِن زوجِها: فَقَدَها أو فَقَدَتْه، فهو و هى أيِّم، ج أيآئم و أيامى و أيِّمون و أيِّمات.
۱۰. «تاريخ تمدّن» ص ۱۲۱ و ۱۲۲، در ضمن فصل چهارم.
۱۱. «تفسير الميزان» ج ۱۶، ص ۳۴۳.