سخنران: حضرت علامه آية الله حاج سيد محمد حسين حسينى طهرانى
مکان: مسجد قائم
أعُوذُ بِاللَه مِنَ الشَّيطَانِ الرَّجِيم
بسم الله الرحمن الرحيم
قالَ ما مَنَعَكَ أَلَّا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ قالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنى مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طين[۱]
ابليس بعد از اينكه از سجده كردن به آدم تمرّد كرد، و تمرّد كردنش به اين نحو بود كه اصلًا اين جنسش، جنسِ سجده كننده نبود:
لَمْ يَكُنْ مِنَ السَّاجِدين [۲]«از سجده كنندگان نبود»؛ وضعش، حالش، اينطور بود كه از سجده كنندگان نبود.
و عرض شد در ديشب كه ابليس اصلش با ملائكه، قبل از خطاب پروردگار به ملائكه كه سجده كنيد، يكى بود؛ و در آنجا جزء ملائكه بود واقعاً، و تسبيح و تقديس خدا را مىكردند واقعاً.
خطاب نبود، از آنجايى كه خطاب آمد از آنجا جدايى و افتراق پيدا شد، بين ابليس و بين ملائكه. ملائكه كه موجوداتى هستند مطيع امر پروردگار و جنبه افراط و تفريط در آنها نيست سجده كردند، و افتراق پيدا شد بين ابليس و بين آنها و شيطان تمرّد كرد.
بنابراين اگر خطابى از طرف پروردگار به ملائكه تعلّق نمىگرفت و انسانى خلق نمىشد تا اينكه صفات ملائكه و شيطان در او باشد، شيطان براى هميشه در عالم قدس با ملائكه بود و عنوان استكبار و عنوان تمرّد براى او معقول نبود؛ چون آن عالَم، عالم قدس است و عالم تسبيح، و در آنجا تمرّد معنا ندارد؛ عالمِ تكليف نيست. و شيطانيّت شيطان از آنوقتى شروع شد كه خطاب به او تعلّق گرفت؛ قبل از خطاب، شيطان ذاتش بود، امّا عنوان شيطانيّت نداشت و با ملائكه بود و جنبه جدائى و ميز و تفرقه بين حقيقت او و بين حقيقت ملائكه نبود.
منباب مثال، يك مثال مىزنيم: فرض كنيد يك آب صافى از سرچشمه جارى است؛ اين آب صاف، هيچ رنگى ندارد و هيچ بويى هم ندارد؛ آب زلال من جميعِ الجهات جارى است. اين مىآيد تا سر يك دو راهى؛ از سر يك دو راهى يك جايش منشعب مىشود همان آب صاف مىرود، و يك جايش از سردو راهى آلوده مىشود، هم متعفّن مىشود و هم رنگش برمىگردد.
خُب حالا از اينجائى كه اين آب تغيير كرده، تغييرش از اينجاست، سابقاً كه تغيير نكرده بود؛ امّا حقيقت اين آب و واقعيّت اين آب- همين آب ها!- رنگ و بويى كه بر آن اضافه شده شما بگيريد، همان آب صاف است؛ و شما مىتوانيد بگوئيد همين آبى كه تغيير كرده قبل از اين دو راهى كه آلوده بشود، چى بود؟ آب صاف بود، مثل آن آب ديگر؛ تغيير از اينجا پيدا شد.
شيطان هم با ملائكه قبل از خطاب، در يك عالم بودند و آن عالم، عالمتسبيح بود و عالم تقديس بود، آن عالم، عالم معصيت نبود، عالم أنانيت نبود، عالم استكبار نبود؛ آنجا طهارت محض بود و شيطان هم آنجا بود، امّا شيطان بنام شيطان نبود؛ ابليس بود، امّا نام ابليس را نداشت. حقيقتش بود كه همان حقيقت از نقطه نظر مخلوقيّت و وجود، عين طهارت و پاكى و مخلوق خداست؛ اين سمَت را اينجا پيدا كرد بواسطه خطاب. اين أنانيت را اينجا گرفت، اين رنگ را اينجا گرفت، اين بو را اينجا گرفت، اين صورت را اينجا به خود بست.
پس شيطان قبل از اين شيطان نبود، اسم شيطان هم نداشت؛ و اگر ما به او بگوئيم شيطان، براى اينكه معرّفىاش كرده باشيم كه قبل از اين، همين وجود بوده؛ والّا قبل از اين شيطان نبود.
مثل اينكه ما مىگوئيم: «جناب آقاى مهندس قبل از اين كودك بودند.» در وقتى كه كودك بودند، مهندس نبودهاند، آنوقتى كه كودك بود اسم مهندسى رويش نبود؛ او وقتى كه اسم مهندسى پيدا كرد، كودك ديگر نيست. حالا كه ما مىگوئيم: اين آقا وقتى يك كودك بود چنين مىكرد، يعنى آنوقتى كه اسم مهندسى نداشت.
شيطان هم آنوقتى كه با ملائكه تسبيح و تقديس مىكرد اسم شيطان كه نبود، ابليس هم نبود، اصلًا كسى را هم گول نمىزد، اصلًا آن حقيقت او طهارت بود و قابل گول زدن نبود؛ خودش هم جزء ملائكه بود، اين مدال را اينجا گرفت. مثل آقاى مهندسى كه ديپلم را مىگيرد و مدالى مىگيرد از آنجا كار خراب مىشود، شيطان هم از اينجا اين مدال را گرفت بواسطه خطاب،- مثال مىزنمالبته!- مدال اينجا پيدا شد؛ اينجا كه پيدا شد عنوان شيطان شد، ابليس شد، متمرّد شد.
ملائكه راه خودشان را رفتند، همان آب صافى. البتّه اين ملائكه هم بعد از خطاب، غير ملائكة قبل از خطاب هستند! آنها هم باز يك صورت گرفتند، ولى صورت اطاعت و انقياد. قبل از او تسبيح مىكردند، امّا تسبيحِ قبل از خطاب بود،تسبيح بدون صورت بود؛ حالا كه تسبيح مىكنند، تسبيح با صورت است و با محدوديّت، خوب توجه كرديد! پس شيطان چگونه پيدا شد؟
خطاب پروردگار به ملائكه كه اسْجُدُوا اين خطاب دو قسمت كرد. اگر خطابى نبود إلى أبَدِ الآباد دو قسم پيدا نمىشد و اين خطاب پروردگار است كه به كلمه كُنْ هر كارى را مىكند.
إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُون [۳]«امر پروردگار همان اراده اوست، به مجرّد اراده مىگويد بشو! و مىشود.»
و بگويد هم لازم نيستها! همان ارادهاش گفتن اوست و بين گفتن و بين شدن هم تفاوتى نيست. فَيَكُون همان كُنْ است، كُنْ همان امر اوست، امر او همان قول اوست. خوب توجّه كرديد؟
پس شيطان كه از جِنّ است، نه آن خلقت اوّليش! آن خلقت اوّلى كه از ملائكه است؛
و قرآن هم مىگويد كه: «ما به ملائكه گفتيم: سجده كنيد! همه سجده كردند الّا اين»؛ كه اين صورتى كه پيدا كرد صورت نارىّ بود، اين صورتى كه گرفت صورت آتشى بود، خلقتى كه از اينجا پيدا كرد؛ نه اصل خلقت از جن بود! عيناً مانند آن آب؛ اصلش چيست كه از آن بالا مىآيد؟ آب صاف و زلال، امّا اينجا ديگر مىشود آب گِل؛ گِليّتش مال اينجاست. كانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّه[۴]اينجا پيدا شد؛ وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُوم [۵]از اينجا پيدا شد؛ وَ خَلَقَ الْجَانَّ مِنْ مارِجٍ مِنْ نار [۶]«از آتش افروخته مضطرب» اينجا پيدا شد.
خلاصه عنوان تكبّر و أنانيت از اينجا پيدا شد؛ و ملائكه هم همان راه خودشان را رفتند.
خداوند خطاب كرد به ملائكه: «سجده كنيد!» همه گفتند: چشم، اطاعت مىكنيم و سجده كردند. اوّل يك اعتراضى كردند، بعد كه خداوند فرمود كه: «من چيزى مىدانم كه شما نمىدانيد»، (يعنى اعتراض هم نبود، يك نفهمى بود از ملائكه؛ چون درك مقام انسان را نمىتوانستند بكنند) فقط گفتند كه: «چگونه مىشود كه يك موجودى را تو بيافرينى و خليفه تو باشد، در حالتى كه اين خونريز باشد و مفسِد در روى زمين؟!» خداوند كه فرمود: «من مىدانم آن چيزى را كه نمىدانيد» همه سجده كردند و شيطان استكبار كرد. درست!
لَمْ يَكُنْ مِنَ السَّاجِدين «شيطان ديگر از ساجدين نبود.» اين موجود ديگر موجود سجده كننده نيست؛ موجودى كه تسليم مقام ولايت كبرى و حقيقت انسانيّت بشود، نيست؛ اين فلز از آن موجودات مطيعه نيست. اينجا آب خراب شد ديگر.
حالا چرا اينطور شد؟ چرا خدا خطاب كرد؟ چرا آدم را ايجاد كرد؟ اگر حال داشته باشيد، مفصّل رويش صحبت مىكنيم كه چرا اينطور شد اصلًا؟ و چرا خدا شيطان را خلق كرد؟
«شيطان از سجده كنندگان نيست.» درست!
قالَ ما مَنَعَكَ أَلَّا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ خدا خطاب كرد: «چرا سجده نكردى؟ چى مانعت شد؟» إِذْ أَمَرْتُكَ «من به تو امر كردم»، مگر امر من نبود؟! مگر تو مخلوق من نيستى؟! مگر خالق تو نيستم من؟! مگر امر، واجبُ الإطاعة نيست؟ چرا سجده نكردى؟!
قالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنى مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طين «گفت: من از او بهترم، مرا از آتش خلق كردى و او را از گِل» و آتش بهتر از گِل است؛ چون آتش سبكتر است و به طرف بالا مىرود، گِل جامدتر و به طرف زمين مىرود.
اينجا أنانيت در شيطان پيدا شد آنطوريكه بايد و شايد.
اوّلًا: اگر هم مىخواست بگويد كه: مرا منع كرد كه من از او بهترم، بايد مطابق سؤال پروردگار بگويد: «مَنَعَنِى»؛ ما مَنَعَكَ أَلَّا تَسْجُدَ جواب بدهد چى؟ مَنَعَنِى «منع كرد مرا كه من بهتر از او هستم» اين مطلب مرا منع كرد؛ امّا مَنَعَنِى هم نگفت، ابتداءً گفت: أَنَا خَيْرٌ «من بهترم»، من هميشه بهترم بعنوان دوام و استمرار؛- چون جمله اسميّه براى إفاده إثبات و استمرار است ديگر- أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ «من بهترم».
و اتّكاء كرد به عقل و فكر خودش: خَلَقْتَنى مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طين «من را از آتش درست كردى و او را از طين» اين قياس هم قياس باطلى است. مگر هر موجودى كه از آتش باشد، بهتر از هر موجودى است كه از گِل است؟! اين است.
وليكن شيطان اينجا كارى كه كرد اين است كه امر پروردگار را اطاعت نكرد. لذا شيطان كه مىگويد: قالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنى مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طين ديگر خدا هم از او دو مرتبه سؤال نمىكند كه: «خُب خلقت تو از نار است و خلقت او از گِل، ولى چه دليلى است بر اين كه خلقت تو أفضل باشد از انسان؟!» يك قياس است ديگر، يك قياس است ديگر و قياس هم كه باطل است! يعنى چه؟!
عيب كار شيطان از اين بالاتر بود، و او اين بود كه امر پروردگار را اطاعت نكرد؛ و لذا خداوند علىّ أعلى روى اين جوابى كه شيطان مىدهد، هيچ إعتناء نمىكند. خَلَقْتَنى مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طين در تمام آياتى كه در قرآن هست، ديگر از پروردگار جوابى نيست؛ بلكه خب اين حرف، حرف درستى است. خلقت شيطان از آتش است و خلقت آدم هم از گل است، آيات قرآن هم دارد بيان مىكند؛ ولى عيب كار شيطان اين است كه: من سجده نمىكنم؛ تو كه امر كردى، من سجده نمىكنم؛ چون من بهترم.
حالا بگو من بهترم، خُب من امر مىكنم سجده كن ديگر! خدا هستم ديگر. خدا امر مىكند يك موجودى كه خودش را بهتر مىداند سجده كند به موجودى كه خودش را بهتر نمىداند؛ امر خداست!
گفت: نمىكنم. اشكال در اينجاست كه اين خلاف امر پروردگار كرد و گفت: من سجده نمىكنم به اين دليل؛ يعنى در مقابل أنانيت و هستى و كبريائيّت پروردگار براى خود كبريائيّت و بزرگى قائل شد، گفت: من هستم. خدا هست اينهم در مقابلش گفت: من هم هستم.
خدا گفت: سجده بكن، من خدا هستم! گفت: سجده نمىكنم، من شيطان هستم! من هستم ديگر!
قالَ فَاهْبِط خطاب رسيد حالا كه اينطور شد برو پائين! فَاهْبِطْ مِنْها
مِنْها، ضميرِ مِنْها در اين آيات هيچ مرجعى ندارد كه ضمير به او برگردد؛ چون ضمير مِنْها مؤنّث است ديگر؛ نه جنّتى سابقاً ذكر شده، نه سمائى ذكر شده، فَاهْبِطْ مِنْها ى عنى فَاهبِط مِن الجَنَّة، فَاهبِط مِن السَّمَاء؛ بايد بگوئيم: فَاهبِط مِنهَا أى: فَاهبِط مِن مَنزِلَتِكَ، فَهبِط مِن المَنزِلَة؛ «از مقامت برو پائين.»
سؤال: آقا از همانجا شيطان شد؟
جواب: از خطاب پروردگار.
سؤال: پس از اينكه خدا فرمود: فَاهْبِطْ؟
جواب: نه نه! قبل از اينكه خدا بگويد فَاهْبِطْ؛ همينكه تمرّد كرد هبوط دنبالش آمد.
سؤال: قبل از تمرّد كه شيطان نبوده كه؟
جواب: قبل از تمرّد شيطان نبود، بله قبل از تمرّد در زمره ملائكه خدا را عبادت مىكرد.
سؤال: پس چرا مىگويد: أَنَا خَيْرٌ قبلًا خودش را معرفى مىكند كه من بواسطه اينكه بهترم سجده نمىكنم!
جواب: نه! من بواسطه اينكه خطاب تو تعلّق گرفت الآن من در خودم خيريّت مىبينم، سجده نمىكنم.
سؤال: خَلَقْتَنى مِنْ نارٍ چه قِسم است؟
جواب: خَلَقْتَنى مِنْ نارٍ الآن.
از اين مَفْرَقِ طُرُق، خلقت آتش است؛ نه اصل. هُوَ الَّذِى خَلَقَكُم ثُمّ صَوَّرَكُم؛ آن كسى كه در رحم مادرها اصل نطفه را ايجاد مىكند، او را خلقت مىگويند، بعد هم حالاتى كه پيدا مىكند اين نطفه، عَلَقِه مىشود، مُضْغِه مىشود، آنها هم خلقت است. پس بنابراين اين شيطانى كه اصل وجودش از ملائكه بود و آمد اينجا و بواسطه خطاب پروردگار صورت شيطانيّت به خود گرفت، خودِ اين خلقت پروردگار است! خودِ اين آتشى است كه از اينجا افروخته شد و او صورت بندى كرد اصل وجود را به اين صورتِ آتشى و صورتِ مخالفت و تمرّد! و أنانيت شيطان در مقابل پروردگار اصلًا از اينجا پيدا شد، أَنَا اينجا پيدا شد؛ در آنجا أَنَا نيست، فقط او است و بس و كسى نمىتواند دم از أَنَا بزند.-
فَاهْبِط «برو پائين!» از كجا؟ از اين منزل.
فَما يَكُونُ لَكَ أَنْ تَتَكَبَّرَ فيها «اين مقام براى تو نيست كه قبل از هبوط در آنجا تو بخود بزرگى ببندى»؛ تَتَكَبَّرَ ى عنى «بزرگى ببندى.»
عالم قدس و عالم تجرّد، آنجا عالم تكبّر و بزرگى بستن بخود نيست؛ تمام موجودات در آنجا خاضع و خاشعند براى ذات مقدّس پروردگار بلا إستثناء؛ آن منزل، عالَمِ بزرگى نيست، آنجا اختصاص به ذات مقدس خدا دارد؛ تو كه مىخواهى تكبّر بكنى برو پائين! برو آنجا تكبّر كن! عالَم، عالَم غُرور است، آنجا فرياد بزن أَنَا! اينقدر فرياد بزن أَنَا، من، من، من، كه حنجره پاره بشود. عالم، عالم غرور است ديگر.
و لذا نفرمود:
قالَ فَاهْبِطْ مِنْها فَما يَكُونُ لَكَ أَنْ تَتَكَبَّر «برو پائين، حقّ تكبّر ندارى»؛ برو پائين حقّ تكبّر در آنجا ندارى: أَنْ تَتَكَبَّرَ فيها در بهشت جاى تكبّر نيست. در آن عالمى كه عالم قدس است و تسبيح، و بين حقيقت شيطان و ملائكه ميز و افتراقى نيست، آنجا جاى تكبّرى نيست؛ همينكه تكبّر آمد سقوط است؛ برو تكبّر كن.
از اينجا استفاده مىكنيم كه اين هبوط، هبوط جسمانى نيست، (كه از يك مكانى به مكانى ديگرى است) بلكه هبوط، هبوط منزله و درجه است؛ يعنى مقامت از بين رفت، ساقط شدى. قبل از اينكه خطاب تعلّق بگيرد و صورت شيطانيّت به خود بگيرى، در آنجا از مقدِّسين بودى و تسبيح مىكردى خدا را با ملائكه و در آنجا أنانيتى نبود؛ در آنجا خدا را سجده مىكردى و تسبيح مىگفتى و تقديس مىگفتى و اعتراضى هم نبود، أنانيت كه آمد، دست از سجده پروردگار برداشت؛ همينكه أنانيت آمد، سقوط شد.
پس أنانيت در مقابل أنانيت حقّ ملازمه با سقوط است؛ چرا؟ براى اينكه أنانيت و كبريائيّت و بزرگى اختصاص به ذات خدا دارد. به هر كس بزرگى وأنانيت داده بشود به هر مقدارى،- از آن پشه بگيريد و مگس تا به فيل، از يك ذرّه بگيريد تا به خورشيد، از يك قطره بگيريد تا به دريا، از يك حيوان كوچك بگيريد تا انسان و مقامات مختلفى كه انسان دارد- هر أنانيت و هر بزرگى كه به اينها داده بشود مال خداست؛ خدا داده! مالكش كيست؟ خداست؛ مىدهد، مىگيرد.
پس ما سِوَى اللَه چه دارند؟ هيچى! تعارف هم ندارد ديگر، هيچى! وقتى هيچ ندارند چگونه فخر بر يكديگر بفروشند و اظهار بزرگى بر يكديگر كنند، روى سرمايهاى كه مال خودشان نيست؟!
اين آقا بيايد به آن آقا فخر بفروشد به اينكه يك ميليون تومان من دارم، در حالتى كه يك شاهى هم ندارد! اين بنده خدا صندوقدار يك تجارتخانهاى است كه يك ميليون تومان زير دستش است به آن فخر مىكند كه من يك ميليون دارم، در حاليكه يك شاهى هم ندارد! مال، مال اين نيست.
جمالى كه خدا داده، كمالى كه داده، علمىكه داده، قدرتى كه داده، حياتى كه داده هرچه هست، مال خودش است؛ پس آدم به چى فخر بفروشد؟! پس هر كس به ديگرى فخر كند، ناشى از نابينايى و كورى اوست. هان!
و لذا مىبينيم كه أنبياء، پيغمبران، اولياء و ائمّه عنوان افتخار و تكبّر، (يعنى بزرگ ديدن خود) اصلًا در كتابشان نبود، معنا نداشت؛ مگر در بعضى اوقات كه در مقابل شرك و كفر واقع مىشدند و «أنَائى» مىگفتند از نقطه نظر إعتزازِ بالله بود، كه ما عزيزيم به عزّت خدا نه به عزّت خود! وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنين[۷]
اين عزّت، عزّت خداست نه عزّت جداى از خدا؛ امّا وَ لكِنَّ الْمُنافِقينَ لا يَعْلَمُونَ[۸]مردم چه مىفهمند؟
پس شيطان كه گفت: أَنَا، أَنَا چيه؟!! اين أَنَا اشتباه است، أَنَا خَيْرٌ اشتباه كرد! اين ناشى از همان صورتبندىِ شيطنت و ابليسيّتى بود كه به او بواسطه خطاب زده شد و آتش شهوت و آتش عُلوّ و بلند طلبى از آنجا شروع شد و أنانيت از آنجا پيدا شد.
خدا مىگويد: الكِبرِيَاءُ رِدَائِى وَ العَظَمَةُ إزَارِى «كبريائيّت مال من است»، اين كه گفت: أَنَا خَيْرٌ اشتباه كرد. خدا كه فرمود: إِذْ أَمَرْتُك بايد سجده كند، سجده نكرد اشتباه كرد؛ اشتباه، به مخالفت امر پروردگار! يك مخالفتى است كه پروردگار به اراده، چنين صورتى به او داده. يعنى خدا مىخواهد شيطان را شيطان درست كند، نه اينكه شيطان خيال كرد كه حالا مخالفت كرده به اراده و به اختيار خودش از حكومت خدا خارج شده، حالا شد شيطان؛ نه، خدا مىخواهد شيطان درست كند!
حالا چرا مىخواهد شيطان درست كند؟ شيطان چه موجودى است كه خداوند دوست دارد شيطان درست كند؟ إن شاء الله عرض مىكنيم خدمت آقايان كه: اگر شيطان نبود اصلا اين عالم نبود، دنيا نبود، پيغمبر نبود، امّام نبود؛ اگر شيطان نبود، بهشت نبود، جهنّم نبود، طاعت نبود، ثواب نبود، عصيان نبود، شقاوت نبود، سعادت نبود، هيچ خبرى نبود؛ پس تمام اين دَم و دستگاهها از بركت شيطان است.
خلقت شيطان موجب رشد و كمال انسان است؛
يعنى بواسطه مخالفت با وسوسههاى شيطان انسان پا از عالم نفس و دنيا و اعتبارات بيرون مىگذارد و درحريم قدس و تجرّد و اطلاق وارد مىگردد؛ پس هرچه بيشتر شيطان را بتوانيد دور كنيد! نه بواسطه آن حقّى كه برگردن شما دارد، حقّ خدا دارد؛ ها! حقّ خدا دارد كه شيطان را آفريده؛ امّا اگر حقّ را ما از گردن خدا برداشتيم، بياندازيم گردن شيطان، آنوقت مىشويم شيطان پرست. حقّ خدا دارد!
خُب، و اين مطلب درستى است ها! يعنى واقعاً مطلب اين طور است ها! حالا إن شاء الله اگر اين بحث را ما ادامه داديم و هر شب يك چند كلمهاى، خوب روشن مىشود كه چه قسم تمام سعادت انسان مقرون به وجود شيطان است.
قالَ فَاهْبِط مِنْها خطاب رسيد: برو پائين!
فَما يَكُونُ لَكَ أَنْ تَتَكَبَّرَ فيها آنجا جاى تكبّر نيست.
فَاخْرُج «خارج شو!» از كجا؟ از آن عالَم قدس و تجرّد و آن عالم انقياد برو! برو، خارج شو!
إِنَّكَ مِنَ الصَّاغِرين اينجا نمىفرمايد خداوند: إِنَّكَ مِن الأَشقِيَاء، إِنَّكَ مِنَ الظَّالِمِين، إِنَّك مِنَ المُشرِكِين، مىگويد: مِنَ الصَّاغِرين «صاغِر» از «صِغار»، صغاربه معنى «هوان و پستى و ذلّت و كوچكى» است؛ نيست گفت: أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ؟ گفت: برو تو كوچكى! برو!
اين ادّعاى تكبّرى كه تو مىكنى و أنانيّتى كه مىگوئى و اطاعت امر خدا كه نمىكنى، تو را بزرگ نمىكند؛ كوچكت مىكند. ملائكه ماندند آنجا، به همان مقام خودشان و دائماً راكِعُونَ و ساجِدُونَ و قائِمُونَ و مُسَبِّحُونَ، امّا تو برو كوچك شدى! كوچولو! اينقدر كوچك شد، كوچك شد، اينقدر ذليل شد، پست شد، خطاب صغار به او شد! هر كسى در مقابل پروردگار بگويد: أَنَا اين حسابش است. هر كسى تكبّر كند آن تكبّر، هوان و ذلّت و پستى اوست و صغار اوست. صغار يعنى كوچك شدن و از بين رفتن و نابود شدن؛ فَاخْرُجْ إِنَّكَ مِنَ الصَّاغِرين
خُب، شيطان گفت: أَنْظِرْنى إِلى يَوْمِ يُبْعَثُون[۹]خدايا به من مهلت بده تا آن روزى كه مردم را در قيامت و در صحراىِ محشر كبرى حاضر مىكنى به من مهلت بده؛ من يك جولانى بكنم، تو مرا خارج كردى از اين مقام.
در يك آيهاى دارد كه: قالَ فَبِما أَغْوَيْتَنى لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقيم [۱۰]؛ قالَ رَبِّ بِما أَغْوَيْتَنى لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِى الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعين اين آيه ديگر دارد.
«من إغوايشان مىكنم»؛ مىروم اينجا با اين بنىآدم چنان مىسازم و عقداخوّت مىبنديم و جان و روح همديگر را در همديگر مىكنيم و فداى هم مىشويم كه اصلًا اين بنىآدم اطّلاع پيدا نمىكند كه من از كجا به او تاختم! يك مهلتى به من بده آخر! تو آمدى به اراده خودت- كه البتّه اراده هم اراده حكيمانه است- يك مُهرى به ما زدى، بعد آن صورت ملكوتى ما را بواسطه اين مُهر استانداردت شيطان كردى، خلقت شيطانى را به ما دادى، قبول، خُب مصلحتت بر اين تعلّق گرفت كه ما را شيطان كنى كردى، يك مهلتى هم به ما بده آخر ما يك جولانى بكنيم! در مقابلِ اينكه ما را إغواء كردى و إغواء هم إغواى توست؛ رَبِّ بِما أَغْوَيْتَنى «تو اينكار را كردى».
بيكار بودى مگر خطاب كردى كه سجده كنيد؟! خُب مىخواستى ول كنى، از اين موجودات هم توى اين دنيا نياورى، ما را هم واسطه براى سعادت و شرافت آنها قرار ندهى؛ مهلتى به ما بده! أَنْظِرْنى إِلى يَوْمِ يُبْعَثُون[۱۱]به من مهلت بده كه بروم سراغ اين بنىآدم، تا كى؟ تا حشر.
قالَ إِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرين [۱۲]«خدا گفت: اشكال ندارد تو از آن افرادى هستى كه مهلت به تو داده مىشود.» و اصلًا هم خَلقت كرديم براى همين كار كه بروى كارى بكنى و الّا اگر يك امرى مىكرديم و يك سجده و يك تمرّد و همانجا نِگهت مىداشتيم، سراغ بنى آدم نمىرفتيم، ديگر اين دم و دستگاه نبود، رفقا امشب اينجا جمع نبودند ديگر.
امّا شيطان از خدا طلب كرد كه: مرا مهلت بده تا قيامت! كه در دنيا بروم سراغشان، در قبر بروم، سر از قبر بيرون مىآورند، در عالم برزخ، برزخ! تمام، با اين بنىآدم باشم إغوايشان كنم و چه ... تا قيامت!
خدا گفت: نخير، مهلت مىدهم امّا نه تا آنوقتى كه تو مىخواهى، إِلى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُوم تا هنگام مُردن؛ ديگر برزخ را ول كن. خيلى طمعت زياد نباشد كه دنبال بنى آدم بروى توى قبر و در عالم برزخ! ولو اينكه شيطان هم در قبر و در عالم برزخ با انسان هست (با مردمان معصيت كار)، امّا آنجا ديگر كار نمىتواند بكند؛ نتيجه اعمال بصورت شيطان با انسان هست، ولى إغواء ديگر نمىتواند بكند، خرابكارى نمىتواند بكند. امّا در دنيا خرابكارى مىكند، إغواء مىكند، مىآيد جلو، مىآيد عقب، نصيحت مىكند، اصرار مىكند، التماس مىكند به انواع و اقسام، تا اينكه انسان را مىاندازد توى يك تلهاى. حالا اشتهايش اين است كه درعالم برزخ هم با انسان باشد تا قيامت! خدا فرمود: إِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرينَ، إِلى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُوم[۱۳].- إِلى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُوم در آيه ديگر است، در اين آيه مُلصَق نيست.-
قالَ فَبِما أَغْوَيْتَنى لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقيمَ، ثُمَّ لَآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أَيْديهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَيْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ وَ لا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شاكِرينَ[۱۴]
«شيطان هم گفت: خدايا تو اين منصب را به من دادى، مرا إغواء كردى، شيطان كردى، در مقابل اين كارت- فَبِما باء، باءِ مقابله است- در مقابل اينكه من را إغواء كردى من هم مىروم سراغ اين بنىآدم، در آن صراط مستقيمى كه به سوى تو دارند مىنشينم و راه را بر آنها مىبندم؛ از جلو، از عقب، از راست، از چپ به آنها حمله مىكنم.»
خُب از يكطرف مىآمد بس بود ديگر، آدم را از يكطرف گرفتار كند بس است ديگر! بله؟ نه، از چهار طرف، جلو و عقب و طرف راست و طرف چپ.
وَ لا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شاكِرينَ «يك معركه و غوغايى در اين دنيا برپا مىكنم كه تو اكثريّت افراد انسان را شاكر و سپاسگزار نخواهى يافت.»
حالا إغوائى كه شيطان به خدا نسبت مىدهد: أَغْوَيْتَنى «تو مرا إغواء كردى»، اين چه بود؟
شيطان در مقابل إغوائى كه پروردگار او را كرده، خودش مىخواهد بنىآدم را إغواء كند؛ اين چه قسم إغواء مىكند؟ به كجاى بنىآدم شيطان تسلّط پيدا مىكند؟ و آيا شيطان يك موجود خارجى است كه امر و نهى مىكند به انسان وانسان در خود مىيابد امر و نهيش را؟ يا نه، اين شيطان چنان متّحد مىشود كه انسان كه خودش اراده مىكند و اختيار مىكند امورى را، همان اختيار شيطان است؛ ديگر دو تا نيست.
آنوقت شيطان از جلو مىآيد يعنى چه؟ از عقب مىآيد يعنى چه؟ از طرف راست يعنى چه؟ از طرف چپ يعنى چه؟ هر كدام از اينها يك معنى مختلف دارد ها! بله؟
شيطان بعضى اوقات از جلو نمىتواند بيايد، از عقب مىآيد؛ از عقب نمىتواند بيايد از دست راست مىآيد و دست چپ؛ اينها اشارات و معانى مختلفه دارد كه اگر خداوند توفيق بدهد در جلسه ديگرى كه موفّق بشويم- فردا شب باشد، وقت ديگر باشد- إن شاء الله اين جهت را براى آقايان بيان مىكنيم، به حول و قوّه خدا.
۱. سوره الاعراف۷ آیه ۱۲
۲. سوره الأعراف (۷) ذيل آيه ۱۱.
۳. سوره يس (۳۶) آيه ۸۲.
۴. سوره الكهف (۱۸) قسمتى از آيه ۵۰.
۵. سوره الحجر (۱۵) آيه ۲۷.
۶. سوره الرّحمن (۵۵) آيه ۱۵.
۷. سوره المنافقون (۶۳) قسمتى از آيه ۸.
۸. سوره المنافقون (۶۳) ذيل آيه ۸.
۹. سوره الأعراف (۷) ذيل آيه ۱۴.
۱۰. سوره الأعراف (۷) آيه ۱۶.
۱۱. سوره الأعراف (۷) آيه ۱۴.
۱۲. سوره الأعراف (۷) آيه ۱۵.
۱۳. سوره الحجر (۱۵) آيه ۳۸.
۱۴. سوره الأعراف (۷) آيه ۱۶ و ۱۷.