مسجد دارى و سيره تبليغى علامه طهرانی
منبع: آیت نور صفحه ۵۴۴ تا ۵۴۷
ائمّه جماعات در اداره مسجد و نحوه نگاه به جايگاه مسجد در تعليم و تربيت و رشد ظاهر و باطن مردم از ديدگاههاى مختلفى برخوردارند و بر اساسهمين ديدگاهها با استفاده از ميزان قدرت علمى و ابتكارات شخصى و بهرهمندى از تجارب ديگران به تلاش خدا پسندانه خود در مساجد ادامه مىدهند.
جمعآورى تجارب أئمّه جماعات موفّق و بررسى عملكرد آنها در جهت ترويج احكام الهى و گسترش تربيت و تعليم مردم امرى مفيد و قابل استفاده است.
در همين راستا با توجّه به جايگاه رفيع علمى حضرت آقا كه اجتهاد خويش را از دو حوزه علميّه مقتدر شيعى يعنى قم و نجف با بهرهمندى از اساتيد عاليمقام در سطحى عالى بدست آوردهاند و در معارف و تفسير و حديث نيز محضر بزرگان فن را ادراك نموده و استفادههاى وافر بردهاند و در عرفان عملى نيز از درياى وجودى عارفان واصل عاليمقدار در عالىترين سطوح اشراب شده و اينك با دستور سلوكى استاد خويش به طهران و سنگر مسجد آمدهاند تا وظيفه الهيّه خويش را در پخش و نشر معارف الهيّه و تربيت انسانهاى وارسته و عاشق حقيقت به انجام برسانند، قطعاً عملكرد موفّق و كار آمدشان در امر اداره مسجد و ظرافتها و دقّتهائى كه مدّ نظر داشتند براى بسيارى از اهل علم و ائمّه جماعات ارزشمند و قابل الگو بردارى است.
به لطف الهى، خودشان بدون هيچ ادّعائى اين مجموعه ارزشمند را به عنوان مقدّمه بيان موردى از موارد اخلاقى ذكر مىنمايند كه مغتنم است:
«حقير بر حسب تكليف الهى پس از مراجعت از نجف، در طهران در مسجد اقامه نماز جماعت و بيان احكام و معارف الهى و تفسير قرآن كريم و مواعظ و دروس علمى را داشتم، و تا جائى كه در توان بود سعى داشتم مردم را درست و بدون اعوجاج و تزوير و مصلحت انديشى و ملاحظه كارى تربيت كنم. و حقّا آنچه از متن دين به نظر مىآيد و به فكر مىرسد همان را درباره مردم در شعاع محدوده خود پياده نموده؛ و معامله با مردم را در حكم يك سفارت الهى و يا مثل نبوّتى در محدوده خود ميدانستم كه سر موئى نبايد از شرع و دين و حقّ و حقيقت و واقعيّت تجاوزى شود.
در تمام امور مسجد مستقلًاّ دخالت مىنمودم: وعّاظى كه دعوت مىشدند بايد حتما با شناخت قبلى و امضاى من باشد. در طرز اداره امور مسجد با نمازگزاران و افراد اهل محل مذاكره و مشورت به عمل مىآمد ولى فكر نهائى و تصميم غائى منحصر به خود حقير بود.
زيرا با وجود بصيرت در امر دين و تخصّص در اين فن قادر نبودم زمام امر مسجد را در دعوت كردن مدّاحان و واعظان، و نصب بلندگو با صداى بلند در خيابان و اذيّت مردمان، و پخش اذان با نوار ضبط صوت و يا اتّصال به شبكه راديو، و تشكيل مجالس فاتحه خوانىهاى متعدّد و اخذ پول و وجوه از مردم از اين طريق، و آزاد گذاردن گدايان با عمامه و غيرها در تكدّى و آبرو ريزى، و شلوغ بودن مسجد، و سر و صدا راه انداختن، و آن را بصورت پاتوق در آوردن، و محلّ تردد و رفت و آمد مردم لا ابالى قرار دادن، و سينه زنىهاى متّصل با مقامات مملكتى و دربارى نمودن، و بالأخره دهها بلكه صدها نظير اين مسائل كه همه روزه مواجه با آن بوديم؛ از نظر مستقلّ خود دور بدارم و به دست افرادى بسپارم كه به نام داش محلّ و گردن كلفت پولدار وجيه الملّة مىخواستند و پيوسته مىخواهند امور مسجد را به نظر خود كنند و امام جماعت را- گرچه داراى مقام علمى باشد- تابع و مطيع خود نمايند و با سلامها و صلواتها و نشستن در فراز مجالس و دعوت به ميهمانيها و خواندن خطبههاى عقد در عروسىها و رفتن در فاتحهها و تشييع جنازههاى خدا ناپسندانه او را مسخّر نموده و به مرض عوام زدگى و أمثاله مبتلا سازند.
از يكى از ائمه جماعت همان محلّ ما نقل شد كه گفته بود: بازاريها مىخواهند هر دانه از ريش امام جماعت خود را خودشان هر يك جداگانه در دست بگيرند و هر كدام به سوى خاصّى كه مقصدشان است بكشانند. »[۱]
«اين حقير در مدت طولانى كه پس از مراجعت از نجف اشرف تا زمان هجرت به أرض أقدس رضوى عليه السّلام كه بيست و چهار سال طول كشيد، در اين مسجد ساعى و كوشا بودم كه در حدود قدرت مسجد را به وضع خدا پسندانه، آرام دور از ريا، و محلّ تفسير و موعظه و اخلاق و معارف الهيّه درآورم؛ و للّه الحمد همينطور هم شد، و از مساجد بنام و انگشت نمائى بود كه برنامههاى دين به وجه احسن در آنجا عملى مىشد.
معلوم است در اين خطّ مشى نيز مخالفانى وجود دارند كه كارشكنى مىكنند، و البتّه دستگاه حاكميّت جائر به هيچ وجه اين خطّ مشى را نمىپسنديد، بلكه خلاف و ضدّ آن را متوقّع بود و مستقيما هم كه نمىتوانست دخالت كند، فلهذا بوسيله همين افرادى كه در هيأت مديريّت مسجد بودند و عنوان محلّى داشتند مىخواست منظور و مطلوب خود را بدست آورد، و از اين روى پيوسته در كشمكش و گيرودار بوديم.
گيرودار و كشمكشى كه جانكاه و كوبنده است، فرسوده و خسته مىسازد و از پاى در مىآورد. بنده در تمام اين مراحل خود را در بين سه امر ميديدم:
اوّل: دست از صدق و حق برداشتن و تابع وضع و محيط و خواستههاى آنان شدن، كه اين مستلزم فروختن دين به دنيا بود، و مبادله و معاوضه واقعيّت با امور اعتباريّه موهومه.
دوّم: تعطيل و از كار بركنار رفتن، و اين مستلزم سپردن مسجد بود به دست افرادى كه طبق رضاى شيطان مىخواهند امور دين را اداره كنند.
سوّم: دندان بر روى جگر نهادن و صبر در مشكلات و تحمّل امور شاقّه بلكه مالا يُطاق.
خداوند ما را در اين امر سوّم نهاد، و للّه الحمد و له الشّكر كه آنچه از ما كاسته شد دنياى ما بود. سلامتى مزاج از دست رفت، راحت و آسايش سلب بود، ولى در دل ايمان قوى به صحّت كار و عدم تنازل بر خواستههاى آنان بود. خداوند هم كمك فرمود و ارشاد و ارائه طريق ميفرمود و دلدارى و تقويت مىنمود.»[۲]
[۱] «نور ملكوت قرآن» ج ۱، ص ۷۱
[۲] نور ملكوت قرآن» ج ۱، ص ۷۱ تا ص ۷۳