منبع: آیت نور صفحه ۲۹۷ تا ۳۰۲
«... آية الله خمينى از آن جهت- الحمد للّه- خلاص شدند، و بعد از مدّتى ايشان را آزاد كردند و بردند در يكى از خانههاى شخصى كه در خيابان شميران بود، و بعد هم معلوم شد كه اصلًا آن خانه، خانه سازمان امنيّت بوده؛ بىخود گفته بودند: خانه فلان كس است. خانه سازمان امنيّت بوده كه تحت نظر بوده باشد.
و ما هم اطّلاع پيدا كرديم كه ايشان مرخّص شدند، و هر كس شنيد رفت براى ديدن. ما هم بعد از يكى دو ساعت كه اطّلاع پيدا كرديم با دو بندهزادگان خود آقا سيّد محمّد صادق و آقا سيّد محسن (كه اينها آنوقت بچّه بودند) رفتيم آنجا و از ايشان ديدن كرديم. و روز ديگر نيز از ايشان ملاقات نموديم. دو روز آنجا بودند ...
بعد منتقل كردند به قيطريّه از نواحى قلهك طهران. آنجا باز ملاقات ممنوع بود تا سه ماه ديگر، تا كم كم مقدّمات آزادى ايشان بواسطه إعلام مرجعيّت علماء مجتمع در طهران فراهم شد و ايشان حركت كردند براى قم، كه مجموعا خود زندان بودن ايشان در عشرت آباد دو ماه طول كشيد و در قيطريّه بودن هم تقريبا دو سه ماه طول كشيد. ولى آن دو ماه زندان اوّل زندان خيلى سخت بود. و گويا سه روز در سلّول بودند كه خودشان گفته بودند كه: اگر يك روز يا دو روز ديگر طول مىكشيد تحقيقا مرده بودم».
با اينكه فعّاليّتهاى حضرت آقا نقش كليدى و محورى داشته و در سطح بالا با مهرههاى اصلى و مخصوصا شخص رهبر فقيد انقلاب رحمة الله عليه ارتباط بسيار نزديك و تعيين كنندهاى داشتهاند و سپس براى نجات ايشان حركتى وسيع را طرّاحى و اجرا نموده و به لطف الهى به موفّقيّت هم دست مىيابند، چگونه است كه ايشان گرفتار دستگاه اطّلاعاتى و امنيّتى حكومت نمىشوند و از چشمان ساواك پوشيده مىمانند؟ با توجّه به اينكه علماى فراوانى دستگير و بازداشت ميگردند؟
اين مطلبى است حسّاس و قابل توجّه، و علّت اصلى و واقعى آن در مشيّت الهى و امداد باطنى اولياء الهى بوده است؛ و در مرتبه اسباب ظاهرى نيز عدم اشتهار ايشان و مراعات نمودن اصول امنيّتى و بهانه به دشمن ندادن و تشكيلاتى كار كردن و دقيق و هوشيار بودن؛ همانگونه كه خودشان با نگرش زيباى توحيدى خود، كوتاه و گذرا به آن اشاره ميفرمايند:
«... وقتى كه آقاى دستغيب را آزاد كردند من رفتم به ديدن ايشان. ايشان به من گفتند: ما همهاش در زندان نگرانى تو را داشتيم، گفتيم اينها اين بلاها را كه به سر ما آوردند با تو چكار كردند؟! و واقعا نگرانى داشتيم. و آقاى دستغيب ميخواست بگويد كه: تقريبا بيش از اينكه مثلًا ما به درد خودمان ناراحت بوديم به فكر تو بوديم، و چطور تو را اصلًا نگرفتند؟!گفتم: و الله من نميدانم! حالا خدا نخواست، يا اين كارهائى كه ما ميكرديم كارهاى متظاهر نبوده، نميدانم؟ چون ما در آن وقت اسمى نداشتيم، رسمى نداشتيم، هيچ هيچ. يك امام جماعت سادهاى كه مىرفتيم مسجد و مىآمديم. و خطبهها و منبرهائى هم كه خودم ميخواندم، در تفسير آيات قرآن و بيان أحكام كلّى بود و وظائف عامّه مسلمين را روشن ميكرد. هيچگاه در منبرها و خطابهها به خصوص شخصى حمله نمىشد، و لهذا بهانهاى در دست سازمان امنيّت نبود. و اگر ما ميخواستيم در اين مطالب متظاهر شويم، ابدا نمىتوانستيم كار كنيم و يك قدم برداريم.
فقط اينها يك مطالبى بود با همين رفقاى خاصّ خودمان كه بوسيله كاغذ يا پيغام با هم ارتباط داشتيم و دستگاه نمىتوانست از اينها اطّلاع پيدا كند، و اگر أحيانا اطّلاعاتى بدست مىآورد يك اطّلاعاتى نبود كه بتواند مثلًا آنرا مستمسك كند و ما را تحت تعقيب قرار دهد. تلفن نداشتيم تا كنترل شود، نامهها را هم با اشخاص مىفرستاديم تا در پست به دست ساواك نيفتد.»
كار دقيق پشت پرده و رعايت اصول صحيح مبارزه با دشمن و رسيدن به هدف با دريافت كمترين خسارتها و ندادن مستمسك به دست دشمن و كار را براى خدا كردن و بدور از ظهور و بروز، آن قدر در حضرت آقا عالى تجلّى كرده بود كه نه تنها ساواك كه حتّى برخى چهرههاى انقلابى هم شناختى از اين اسطوره مبارزه نداشتند و بعضا ايشان را فردى منزوى مىشناختند. خودشان بعنوان نمونه ميفرمايند:
«... عجيب است اين آقاى سبزوارى ما كه يكى از افراد فعّال ما بود در همدان، و تمام اعلاميّههاى ما بدست ايشان تقسيم مىشد ... يكروز اين آقاى سبزوارى از باب امتحان به يك شخص معروفى كه از طهران رفته بود به همدان و آنجا صحبت كرده بودند از قيام علماى طهران و طرز قيام و إقدام آنها، بعد به او گفته بود: فلان كس چى؟ او چكار ميكند؟ (و نام مرا برده بود) آن شخص معروف گفته بود: او را رها كن! آدم منزوى است به اين كارها كار ندارد.»
همين جاست كه اين رجل الهى بر اين مطلب تأكيد ميفرمايند، و آنچه بايد درس گرفت را بيان مىنمايند كه اصولًا هدفشان از بيان اين خاطرات طرح وظيفه فرد مسلمان در احياى حكومت اسلام است، كه اسم مجموعه اين خاطرات را هم همين نام انتخاب كردهاند. با عنايتى خاص ميفرمايند:
«دقّت كرديد، مسأله خيلى مهمّ است؛ البتّه همه چيز عنايت پروردگار است، لطف خداست، ولى انسان بايد كار خودش را بكند و به دست دشمن بهانه ندهد و بدون جهت خود را گرفتار نكند، زيرا كه از ادامه فعّاليّت وا مىماند. انسان نبايد كار خودش را إبراز كند، نبايد سرّ خودش را فاش كند، بايد كار خودش را بكند آنهم مخفيانه، و مردم را به آن هدف و مقصد تحريك كند ...»
البتّه ساواك هم حسّاس شده و برنامهريزى هم مىنمايد و در سطح وسيعى در اطراف ايشان مأمور گماشته و حتّى خانهاى مقابل خانه ايشان قرار ميدهد ولى به لطف الهى و امداد غيبى به نتيجهاى نمىرسد. در اشارهاى ميفرمايند:
«... اين سازمان امنيّت لعنة اللهى هم خيلى روى ما حساب ميكرد ولى هر چه مىگشت چيزى پيدا نمىكرد، و روى ما خيلى سرمايه گذارى كرد. و حتّى عرض كردم ما آنوقتى كه در احمديّه بوديم يك خانه جلوى خانه ما ساخت و يك نفر را مأمور كنترل كارهاى ما كرد، ولى چه بدست بياورند از كسى كه ظهور ندارد؟ ...يك مرتبه هم كه بنده را براى سازمان امنيّت احضار كردند اجمالًا گفتند كه: شما جلساتى سابقا داشتيد، بگوئيد در آن جلسات چه مطالبى مذاكره مىشد؟ مثل اينكه بعضى از مطالب جلسات خصوصى ما احيانا به گوش آنها رسيده بود».
به لطف خدا حركت مردم در دفاع از ارزشهاى الهى به نتيجه مىرسد، وعلماى اسلام و مخصوصا رهبر عظيم الشأن انقلاب حضرت آية الله خمينى در صدر نهضت جاى خود را نشان ميدهند، و دوست و دشمنِ داخلى و خارجى جهان اسلام اين واقعيّت را ادراك مىكنند. در آن حال و هوا كه كمتر كسى به تعميق حركت مىانديشيده است، حضرت علّامه آرام و بىسر و صدا بدنبال تحكيم مبانى نهضت بر اساس يك برنامه ريزى بلند بوده و تربيت انسانهاى لايق و كار آمد و متديّن را براى گسترش و اداره امور نهضت و بدستگيرى سنگرهاى كليدى در روزهاى نخستين پيروزى و گذر از لحظات بحرانى و طاقت فرسا لازم ميدانستند. و اينها همه را از وظائف مديران اصلى نهضت مخصوصا شخص آية الله خمينى مىشمردند و به همين جهت بدور از هر گونه تعيّن و خود خواهى و در كمال شفقت و دلسوزى ديدارهائى با ايشان انجام ميدهند و بر اين امور تأكيد مىورزند. با تأمّل در خاطرات آن دوران كه به گوشههائى از آن اشاره دارند؛ درجه اخلاص الهى، و نهايت همكارى ايشان با رهبر انقلاب رحمة الله عليه، و ژرف نگريشان در مديريّت نهضت و مسائل مهمّ مبارزاتى بدست مىآيد:
«بحمد الله اين مسائل گذشت ولى بازهم ايشان در قم آزادى و اختيار نداشتند بلكه در كنترل شديد دستگاه بودند. بعضى اوقات خدمتشان مشرّف مىشديم.در يكى از شبها به ايشان عرض كردم: ما تا به حال روى اسلام تبليغ ميكرديم، ولى ديگر از اين به بعد گوئى اسلام در شما متمركز شده است و بايد روى شما كاملًا تبليغ كنيم. حالا بگوئيد ببينيم خلاصه چكار ميخواهيد بكنيد؟ چه برنامهاى داريد؟ چه نقشهاى داريد؟ با چه ظهور و ابراز شخصيّتى ميخواهيد معرّف اسلام باشيد؟ بالأخره ما با شما در اين مدّت مشورت داشتهايم، و بايد وضع روشن بشود.
مثلًا يك مرتبه بعد از قضيّه مدرسه فيضيّه شايع كردند كه شاه فرار كرده و مثل اينكه اين را عمدا خود آن دستگاه شايع كرده بوده تا اينكه عكس العمل مردم را ببينند چيست. در آن وقت حقير در قم بودم، به ايشان عرض كردم: خوب اگر الآن شاه رفته باشد جنابعالى چه نقشهاى داريد؟ چه كسى را معيّن مىكنيد؟ نخست وزير شما كيست؟ وزرايتان كيستند؟
ايشان گفتند: آقاى حاج سيّد محمّد حسين! ما در اين راه سُريدهايم. (به اين معنى كه ما كسى را هنوز آماده نكردهايم، و اين پيش آمدى است كه بدون نقشه قبلى صورت گرفته است.)
در آن وقت اسدالله علم نخست وزير بود كه تمام اين وقايع در زمان او به وقوع پيوست، و بهترين كسى كه قبل از او نخست وزير بود همين دكتر على امينى بود كه در آن وقت از افراد سرشناس بود و طبعا مردم ميل داشتند او روى كار بيايد، و چون افرادى كه از سابق تربيت شده باشند، متخصّص باشند، مسلمان باشند، متديّن باشند، متعهّد باشند، و در اين موقع حسّاس كه مثلًا دستگاه سقوط ميكند فورا آنها بيايند و تمام مردم را اداره كنند و با عِرق دينى و غيرت مذهبى كه وجود نداشت؛ لذا بعضى از آقايان در صحبتهايشان تقاضا داشتند كه عَلَم برود و باز همان دكتر امينى بيايد. قضيّه اينطور بود، و ما خوب ميدانيم كه دكتر امينى و أمثال او افراد صد در صد مذهبى نبودند. لذا در آن شب خيلى صحبت شد».[۱]
۱. مطالب اين قسمت، از كتاب «وظيفه فرد مسلمان در احياى حكومت اسلام» درس دوّم نقل شده است.