نویسنده: حضرت علامه آیت الله حسینی طهرانی
منبع: رساله لباللباب در سير و سلوك اولى الألباب، ص ۱۳۳
شيخ و استاد بر دو قسم است:استاد عامّ، و استاد خاصّ.
استاد عامّ آنست كه بخصوصه مأمور به هدايت نباشد و رجوع به او از باب رجوع به اهل خبره در تحت عموم «فَسْئَلُوا اهْلَ الذِّكْرِ انْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» بوده باشد. و لزوم رجوع به استاد عامّ فقط در ابتداى سير و سلوك است وقتى كه سالك مشرّف به مشاهدات و تجلّيات صفاتيّه و ذاتيّه شد ديگر همراهى او لازم نيست.
و اما استاد خاصّ، آنست كه بخصوصه منصوص به ارشاد و هدايت است و آن رسول خدا و خلفاى خاصّه حقّه او هستند. و سالك را در هيچ حالى از احوال از مرافقت و همراهى استاد خاصّ گريزى نيست اگر چه به وطن مقصود رسيده باشد. البتّه مراد همان مرافقت باطنى امام است با سالك نه فقط همراهى و مصاحبت در مقام ظاهر، چون واقعيّت و حقيقت امام همان مقام نورانيّت اوست كه سلطه بر جهان و جهانيان دارد و امّا بدن عنصرى او گرچه آن نيز از ساير بدنها امتياز دارد لكن آن منشأ اثر و متصرّف در امور كائنات نيست.
و براى توضيح اين نكته متذكّر مىگردد كه: آنچه در عالم خلقت تحقّق مىيابد منشأ آن، صفات و اسماء الهيّه است، و حقيقت امام همان اسماء و صفات خداست. و بنا بر اين اصل فرموده اند كه:
چرخ عالم هستى و افلاك و همه كائنات به دست ما حركت مىكند و آنچه واقع مىشود به اذن ما واقع مىشود:«بنا عرف الله، بنا عبد الله»
بنا بر اين سالك در حال سير، در مراتب نورانيّت امام عليه السّلام سلوك مىنمايد و به هر درجهاى كه صعود كند و در هر مرتبهاى كه باشد امام عليه السّلام آن مرتبه را حائز بوده و با سالك در آن درجه و مرتبه معيّت دارد.
و همچنين بعد از وصول نيز مرافقت امام لازم است چون آداب كشور لاهوت را نيز او بايد به سالك بياموزد، بنابراين مرافقت امام در هر حال از شرائط مهمّه بلكه از اهمّ شرائط سلوك است. در اينجا نكاتى است بس دقيق كه در بيان نيايد و فقط بايد خود سالك به وسيله ذوق آن حقايق را دريابد.
محى الدّين عربى نزد استادى رفت و از كثرت ظلم و عصيان فراوان شكايت نمود. استاد فرمود:
«به خداى خود توجّه كن. سپس چندى بعد نزد استادى دگر رفت و همچنان از بيداد و شيوع معاصى سخن گفت. استاد فرمود: به نفس خود توجّه كن. در اين موقع ابن عربى گريه آغاز كرد و وجه اختلاف پاسخها را از استاد جويا شد. استاد فرمود: اى نور ديده، جوابها يكى است، او تو را به رفيق دعوت كرد، و من تو را به طريق دعوت مىكنم».
بارى اين داستان را براى آن آورديم كه دانسته شود كه سير الى الله منافاتى با سير در مراتب اسماء و صفات الهيّه كه همان مقام امام است ندارد بلكه بسيار به هم نزديكاند و بلكه حقّا يكى است و در آن مرحله دوئيّت و اثنينيّت يافت نمىشود بلكه هر چه هست نور واحدى است كه نور خداست، غاية الأمر از آن نور به تعبيرات مختلفه سخن مىرود، گاهى به اسماء و صفات الهيّه و گاهى به حقيقت يا نورانيّت امام از آن تعبير مىكنند:
عباراتنا شتّى و حسنك واحد | و كلّ إلى ذاك الجمال يشير |
امّا استاد عامّ شناخته نمىشود مگر به مصاحبت و مرافقت با او در خلأ و ملأ تا به طور يقين براى سالك واقعيّت و يقين او دستگير شود، و ابدا به ظهور خوارق عادات، و اطّلاع بر مغيبات و اسرار خواطر افراد بشر، و عبور بر آب و آتش، و طىّ الارض و الهواء، و استحضار از آينده و گذشته و امثال اين غرائب و عجائب نمىتوان پى به وصول صاحبش برد زيرا كه اينها همه در مرتبه مكاشفه روحيّه حاصل مىشود و از آنجا تا سرحدّ وصول و كمال، راه به نهايت دور است و تا هنگامى كه در استاد تجلّيات ذاتيّه ربّانيّه پيدا نشود استاد نيست، و به مجرّد تجلّيات صفاتيّه و اسمائيّه نيز نمىتوان اكتفا كرد و آنها را كاشف از وصول و كمال دانست.
منظور از تجلّى صفاتى آنست كه سالك صفت خدا را در خود مشاهده كند و علم يا قدرت و حيات خود را حيات و علم و قدرت خدا ببيند. مثلا چيزى را كه مىشنود ادراك كند كه خدا شنيده و او سميع است، و چيزى را كه مىبيند ادراك كند كه خدا ديده و او بصير است، و يا در جهان علم را منحصر به خدا ذوق كند و علم هر موجودى را مستند به علم او بلكه نفس علم او مشاهده كند.
و مراد از تجلّى اسمائى آنست كه صفات خدا كه مستند به ذات او هستند مثل قائم، عالم، سميع، بصير، حىّ و قدير و امثال اينها را در خود مشاهده كند. مثلا ببيند كه عليم در عالم يكى است و او خداى متعال است و دگر خود را در مقابل او عليم نبيند بلكه عليم بودن او عين عليم بودن خداست. يا ادراك كند كه حىّ و زنده يكى است و او خداست و خود او اصلا زنده نيست بلكه زنده خداست و بس. و بالأخره وجدان كند كه «ليس القدير و العليم و الحىّ الاّ هو تعالى و تقدّس».البتّه ممكن است تجلّى اسمائى در خصوص بعض از اسماء الهيّه صورت گيرد، و هيچ لازمهاى در بين نيست كه چون در سالك يكى دو اسم تجلّى كرد حتما بايد بقيّه اسماء تجلّى كند.
امّا تجلّى ذاتى آنست كه ذات مقدّس حضرت بارى تعالى در سالك تجلّى نمايد، و آن وقتى حاصل مىشود كه سالك از اسم و رسم گذشته باشد، و به عبارت ديگر به كلّى خود را گم كرده و اثرى در عالم وجود از خود نيابد و خود و خوديّت خود را يكباره به خاك نسيان سپرده باشد «و ليس هناك الاّ الله». در اين موقع ديگر ضلال و گمراهى براى چنين شخصى متصوّر نخواهد بود زيرا تا ذرّهاى از هستى در سالك باقيست هنوز طمع شيطان از او قطع نشده است و اميد اضلال و اغواى او را دارد ولى وقتى كه بحول الله تبارك و تعالى سالك بساط خوديّت و شخصيّت را درهم پيچيد و قدم در عالم لاهوت نهاد و در حرم خدا وارد شده لباس حرم در بر كرد و به تجلّيات ذاتيّه ربّانيّه مشرّف آمد شيطان دندان طمع را از او كنده و در حسرت مىنشيند. استاد عام بايد بدين مرتبه از كمال برسد و الاّ به هر كسى نتوان سر سپرد و مطيع و منقاد گشت.
هزار دام به هر گام اين بيابان است | كه از هزار هزاران يكى از آن نجهند |
بنا بر اين نبايد در مقابل هر كسى كه متاعى عرضه مىكند و بضاعتى ارائه مىدهد و كشف و شهودى ادّعا مىنمايد سر تسليم فرود آورد. بلى در جائى كه تحقيق و تدقيق در حال استاد و شيخ متعذّر يا متعسّر باشد بايد توكّل به خدا نموده و آنچه را كه او بيان مىكند و دستور مىدهد با كتاب خدا و سنّت رسول خدا و سيره ائمّه طاهرين- صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين- بسنجد اگر موافق بود عمل نمايد و الاّ ترتيب اثر ندهد. بديهى است چون چنين سالكى با قدم توكّل به خدا گام برمىدارد شيطان بر او سلطه نخواهد يافت:
«انَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطَانٌ علَى الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ - انَّمَا سُلْطَانُهُ عَلَى الَّذِينَ يَتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذِينَ هُمْ بِهِ مُشْرِكُونَ»[۱]
۱. سوره ۱۶النحل آیه۹۹و۱۰۰