منبع: آیت نور ۲۷۰ تا ۲۷۴ و ۲۸۲ تا ۲۸۵
چون مرحوم علامه طهرانی مبارزه با طاغوت و تشكيل حكومت اسلامى را از اهمّ واجبات ميديدند از همان أوائل بازگشت از نجف اشرف به طهران فعّاليّتهاى خود را در اين رابطه شروع مىكنند، و در مجالس خصوصى علماء و مجامع عمومى توده مردم با بيانهاى مختلف و مستند به آيات قرآن لزوم مبارزه با حكومت جور و تشكيل حكومت عدل را مطرح مىسازند كه با توجّه به موقعيّت زمانى سالهاى ۱۳۷۷ قمرى و ۱۳۳۶ شمسى كه دوران تثبيت پايههاى حكومت پهلوى و رسميّت شعار جدائى دين از سياست در ديدگاه مردم عادى و حتّى علماء و سياسيّون است؛ امرى قابل دقّت و توجّه ميباشد، و البتّه در طول مسير با اعتراض صريح و ضمنى ديگران هم مواجه ميشوند كه اعتنا نمىكنند.
در اين زمينه آوردهاند:
«بارى بحمد الله كارمان در نجف هم تمام شد و به طهران برگشتيم. در طهران در مجالس و محافل همهاش گفتگو از اين بود كه: آخر، قرآن كه اينطور به ما مىگويد، پس چرا ما نمىفهميديم؟
ما بايد حكومت اسلامى تشكيل دهيم و نفوذ و سيطره كفر را از سرمان برداريم. حالا مىفهميم. و ما تا بحال قرآن نمىخوانديم؛ چرا ما اين آيات را نمىخوانديم؟ چرا نمىفهميديم؟ چرا به هر كسى مىگوئيم، مىگويد: اى آقا! رها كن اين حرفها را. اينها براى زمان دولت امام زمان عليه السّلام است!
حتّى در آن وقتى كه من از نجف برگشته بودم يكى از آقايان معروف و مهمّ طهران آمده بودند ديدن ما، وقتى كه ما بازديدش رفتيم- خدا رحمتش كند، مرد بسيار خوب، بسيار مقدّس، بسيار صادق، و خيلى عالم بود- يك قدرى از اين صحبتها كه كرديم، ايشان گفت: اين حرفها كه مال دولت اسلام است مال حكومت امام زمان عجّل اللهُ فرجَه است، حرفش را الآن نزن، اصلًا حرفش را نزن!
بله، آن بنده خدا روى مقتضيات اعتقادى خودش راست مىگفت. انسان حرفش را نمىتوانست بزند، اين تصوّر را هم نمىتوانست بكند، امّا چه بايد كرد؟ وقتى كه ما ملتزم شديم به اينكه مسلمانيم، و ملتزم شديم به اينكه نهج ما قرآن است، و ملتزم شديم و پسنديديم و اين راه را انتخاب كرديم، غير از اين هم راه ديگرى نيست، خوب انسان بايد چكار كند؟! لذا در مسجد شروع كرديم از اين آيات قرآن تفسير كردن و بيان كردن و گفتن».
در شرائطى كه كمتر كسى به فكر مبارزه با ظلم و ستم بود، و اگر هم اعتراض و حركتى مىشد متوجّه منكرهاى جزئى و مفاسد اجتماعى، اخلاقى بود، و كسى به مبارزه با ريشه فساد كه حكومت فاسق بود نمىانديشيد يا جرأت آن را نمىكرد، و بعضا با معلولها مبارزه مىشد و از برخورد با علّتها و علّت اصلى رشد فساد در مردم طفره مىرفتند؛ حضرت آقا ريشه همه ناهنجارىها را حكومت طاغوت ميدانستند و مبارزه با آن را وظيفه اصلى مىشمردند.
و از اين مهمتر- هم در نگرش و هم در عملكرد- پرداختن به مسأله استعمار جهانى بود و اينكه حكومت فاسد پهلوى هم مهرهاى است از مهرههاى شوم استعمار و نوكرى است حلقه بگوش در خدمت كفر جهانى. اگرچه خود را مسلمان مىنامد، و داعيه حكومت اسلامى هم دارد ولى عملًا سر سپرده كفّار است و در خدمت منافع آنان و در پى نابودى مظاهر اسلام در همه ميدانها.
و اين توجّه به ريشه اساسى دردهاى امّت اسلامى كه به بيرون از مرزهاى جهان اسلام كشيده مىشد، و ديدن دستهاى پيدا و ناپيداى كفر جهانى در سرپا نگهداشتن حكومت پهلوى و حمايت از آن، همچون سائر حكومتهاى دست نشانده استعمار در كشورهاى اسلامى؛ مطلبى بود كه بسيارى از آن غافل بودند، يا اگر متوجّه بودند جرأت بيانش را نداشتند، يا توجيه ميكردند به اين بهانه كه در زمان واحد نبايد خود را با دو جريان داخلى و خارجى درگير ساخت، اوّل بايد با حكومت شاه قضيّه را حل كرد و سپس به جنگ استعمار رفت.
ولى علامه طهرانی معتقد بودند كه حكومت فاسد پهلوى ابزار اجرائى استعمار كافر است، و در مبارزه با دشمن، استبداد و استعمار را بايد با هم كوبيد تا راه براى حكومت اسلام باز شود، و گرنه در مبارزه با استبداد پيروزى نهائى بدست نخواهد آمد و استعمار كافر با چهره انگليسى، روسى، آمريكائى يا هر چهره ديگرى بار ديگر در قالبى ديگر به صحنه باز خواهد گشت و مطامع خويش را دنبال خواهد نمود.
ايشان در اين راستا با بيانى رسا و قابل فهم براى همگان، عنوان «پرچم كفر» را مطرح ميكردند كه اگر بالاى سر كسى بود، سرزمينش هر جا باشد و صورت ظاهرىاش هر چه باشد، او تحت حكومت جور است. ايشان ميفرمودند:
«... ما اگر در مملكت كفر زندگى كنيم، حالا ميخواهد ايران باشد، ميخواهد عراق باشد، ميخواهد مصر باشد، هر كجا باشد آن پرچم كفرى است كه حاكم است، يعنى پرچم خارجىها، و اينها همه نوكر و دست نشانده آنها هستند. آنها مىآيند يك نفر را تطميع مىكنند، پول ميدهند، وعده ميدهند، چنين و چنان، او هم كودتا ميكند؛ يك كودتاى معنوى و مادّى، ظاهرى و باطنى و همه مردم را مىبرد به آنجائى كه دستور دارد ببرد، امّا زير پرچم كيست؟! حالا هر چه بر پرچم بنويسند لا إله إلّا الله محمّدٌ رسول الله! امّا اين پرچم انگليسِ كافر است، پرچم اسلام نيست ...»
ايشان در منابر خود از همان اوّل بناى مبارزه را بر مقابله با استعمار انگليس- كه ريشه استعمارى جهان كفر بود- و عوامل درونىاش قرار دادند، خودشان ميفرمايند:
«... در آن ماه رمضان اوّلى كه بنده در مسجد بعد از اقامه نماز عصر خودم منبر مىرفتم و موعظه مىنمودم، آن يك ماه مبارك را فقط اختصاص دادم به بحث درباره معارضه و مبارزه با كفّار؛ و آياتى از قبيل: لَا تَجِدُ قَوْمًا يُؤْمِنُونَ بِاللَهِ وَ اليَوْمِ الأَخِرِ يُوَآدُّونَ مَنْ حَآدَّ اللَهَ وَ رَسُولَهُ،[۱] و يا آيه: يَآ أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا لَا تَتَّخِذُوا بِطَانَةً مِن دُونِكُمْ لَا يَأْلُونَكُمْ خَبَالًا وَدُّوا مَا عَنِتُّمْ[۲] را توضيح ميدادم.و نيز در مورد سيطره انگليس و كيفيّت غلبه آنها، و دار زدن مرحوم مرجع وقت عالم ربّانى آية الله حاج شيخ فضل الله نورى سخن مىگفتم.
بعد از اينكه مجلس تمام شد، يك سرهنگى كه در آن روز در مسجد حاضر بود و با ما يك نسبتى داشت، آمد و به من گفت: سيّد از اين حرفها نزن، زن و بچّهدارى، مىگيرند و مىبرندت ديگر از تو خبرى نمىشود»!
«ما در طهران در آن جلسهاى كه داشتيم يك اعلاميّهاى داديم به نام «اعلاميّه علماء و روحانيّون طهران» كه با امضاء افراد اصلى جلسه و چند نفر ديگرى از علماء منتشر شد. اين اعلاميّه را جناب محترم آقاى حاج شيخ على دوانى در كتاب «نهضت دو ماهه روحانيّون ايران» درج كردند. و بعدا هم ايشان كتابى بنام «نهضت روحانيّون ايران» در ده جلد نوشتند و باز اين اعلاميّه را در جلد سوّم صفحه ۵۳ و ۵۴ آوردهاند، و ما از اينجا براى شما ميخوانيم:
«اعلاميّه علماء و روحانيّون طهران به تاريخ ۲۴ جمادى الاولى سنه ۱۳۸۲مطابق: ۲/ ۸/ ۱۳۴۱
بسم الله الرّحمن الرّحيم مردان و زنان مسلمان ايران!
آشفتگىها و پريشانىها بر احدى پوشيده نيست، همه جا مظاهر فساد اخلاق، فقر، هرج و مرج و هر گونه اعمال نامشروع مشهود است. دين و دنيا هر دو در آخرين درجات انحطاط قرار دارد و همه روزه بار بيشترى از بلا و درد بر دوش مردم ستمديده گذاشته مىشود.
اخيرا زمزمه ديگرى ايجاد كرده با تصويبنامه انجمنهاى ايالتى و ولايتى و شركت دادن بانوان، نغمه نوينى آغاز مىكنند. ملّت ايران! ما در صدد اين نيستيم كه درباره موادّ اين تصويبنامه گفتگو كنيم و از نظر دين مقدّس اسلام سخنى بگوئيم، زيرا با توجّه به تذكّرات آقايان أعلام و مراجع، مطلبى مخفى نمانده است، بلكه ميخواهيم بپرسيم:
مگر دولت ميتواند با تصويبنامه قانون بگذراند؟ مگر با نبودن نمايندگان واقعى مردم ميتوان براى سرنوشت يك ملّت قانون گذرانيد؟ اين عمل در دنيا عمل ظالمانهاى است كه افرادى در پناه قدرت شخصى بخواهند سرنوشت ملّتى را تغيير دهند، و يا فرضا دستورات مذهبى و اصول مسلّمه و قوانين موضوعه آن را تبديل نمايند.
كسانى كه ذيل اين ورقه را امضاء مىكنند و نامشان را در زير اين اعلاميّه مشاهده مىكنيد اميد است از زمره خدمتگزاران صديق دين بوده باشند كه با هيچ دسته و جمعيّت رابطه بخصوصى نداشته و نسبت به تمام افراد مسلمان با چشم برادرى مىنگرند، و شايد هر كس ما را بشناسد با همين وصف بشناسد. و ما مقصودى از اين گفتار جز خيرخواهى و بيان حقيقت نداريم.
البتّه با توجّهات حضرت بارى تعالى شأنُه و عنايات خاصّه حضرت ولىّ عصر أرواحنا له الفدآء مردمى هستند كه به اهمّيّت و حسّاسيّت موقع پى برده، به وظائف دينى و انسانى خود عمل نمايند. خداى متعال همه را در راه رشد و صلاح هدايت فرمايد.
و السّلام على مَن اتّبعَ الهُدى.»
در زير اين اعلاميّه چند امضا هست كه البتّه زياد هم نيست، از جمله امضاء بنده است: محمّد حسين الحسينىّ الطّهرانىّ.
البتّه در اين اعلاميّه يك جملهاى هم اضافه بود و آن اين بود كه: «كيست به اين دايگان مهربانتر از مادر بگويد: شما بر كدام اساس، حقّ دخالت در امور مردم را داريد و سرنوشت آنها را در دست گرفتهايد؟» امّا بعضى از رفقاى ما گفتند كه اين ديگر خيلى تند مىشود، آنوقت ممكن است خيلى عواقب وخيم داشته باشد.
اين اعلاميّه را ملاحظه مىكنيد كه خطاب به دولت و رئيس و وزراء و أمثالهم نيست، بلكه راجع به اصل كار است. اين جمله را ملاحظه كنيد، ببينيد: «اين عمل در دنيا عمل ظالمانهاى است كه افرادى در پناه قدرت شخصى بخواهند سرنوشت ملّتى را تغيير دهند».
در قضيّه انجمنهاى ايالتى و ولايتى كه اوّلين تجربه رو در روئى علماء با دولت پس از رحلت آية الله بروجردى است و نهايةً هم با پيروزى علماء و عقب نشينى دولت تمام مىشود، اگرچه پيروزى زودگذرى است و انقلاب به اصطلاح سفيد شاه و ملّت به صحنه مىآيد؛ ولى نكات فراوانى معلوم ميشود كه مهمترين آن عبارت است از وجود غيرت دينى در مردم مسلمان ايران، و آمادگى براى تلاش و ايثار، و حسّاسيّت علماء بر حفظ ارزشهاى اسلامى و برخورد با اقدامات ضدّ دينى حكومت شاه و مبارزه با آن.
حضرت آقا روى مطلب اخير بسيار حسّاس بوده و در رابطه با موضعگيرى علماء خيلى دقّت داشتند كه بين آنان وحدت كلمه بر قرار باشد و به همين جهت براى هماهنگى آنان تلاش مىنمودند، خودشان به گوشهاى از اين حركت اشاره مىنمايند:
«... در ضمن با آقايان ديگر هم در ارتباط بوديم با جناب آية الله ميلانى، و آية الله آخوند ملّا على همدانى، و بعضى از علماء ديگر مثل مرحوم آية الله صدوقى در يزد كه ايشان خيلى فعّاليّت ميكرد و كارهايشان خيلى خوب بود. مرحوم آية الله دستغيب هم در شيراز از رفقاى ما بود، خيلى زحمت مىكشيد. همچنين آية الله سيّد محمّد على قاضى در تبريز و همچنين آية الله آقا عزّالدّين زنجانى كه الآن در مشهد هستند، ايشان هم در زنجان بودند و عليه دستگاه خوب كار ميكردند و دو ماه هم زندان رفتند. خيلى اينها زحمت كشيدند وخلاصه با هر يك از روحانيّون كه ما در ايران سلام و عليك داشتيم بوسيله كاغذ اينها را با يكديگر مرتبط ميكرديم.چون اين خيلى مهم بود كه روحانيّون سرشناس با همديگر در «تعيين هدف» و «كيفيّت حركت» همگام باشند.
البتّه افرادى هم پيدا مىشدند كه كار شكنى ميكردند، و خسته ميكردند و نَفَس انسان را مىگرفتند، امّا ما رنج و تعبِ برخورد با آنها را تحمّل ميكرديم، ما وظيفه خودمان را انجام ميداديم.»[۳]
[۱]. صدر آيه ۲۲، از سوره ۵۸: المجادلة
[۲]. قسمتى از آيه ۱۱۸، از سوره ۳: ءَال عمران
[۳]. مطالب اين قسمت، از كتاب «وظيفه فرد مسلمان در احياى حكومت اسلام» درس اول نقل شده است.