نویسنده: علامه طهرانی
منبع: ولایت فقیه در حکومت اسلام، جلد ۳، صفحات ۵۷ تا ۶۰
أئمّه عليهم السّلام أصحاب خاصّى داشتند كه أسرار را براى آنها بيان مىكردند
مثل حضرت باقر عليه السّلام كه نسبت به بعضى از أصحاب خاصّ خود همين مرام را داشتند؛ و همين مطلب از حضرت سجّاد عليه السّلام نسبت به حضرت باقر عليه السّلام، و پس از آن در مورد حضرت صادق صلوات الله و سلامه عليه معمول بود. آنها هم أصحاب خاصّى داشتند و از آن أسرار براى آنها بيان مىكردند، و تأكيد مىكردند كه اينها را إبراز نكنيد! اينها أسرار است؛ اينها اختصاص به خود شما دارد! بلى، در جائى كه مىبينيد كسى قابليّتى دارد به او بگوئيد، و إلّا مُجاز نيستيد! و آن أفراد، أفراد بسيار عادى و معمولى بوده، و چه بسا صاحب كتاب و تصنيف و يا از مشايخ إجازه هم نبودند؛ بلكه يا سقّاى خانه بودند، يا مثلًا دربان خانه آنحضرت؛ اينها أفرادى پاك، پاكيزه و عاشق و بى هوى بودند و شب زنده دارى داشتند، و از أئمّه عليهم السّلام مطالبى را مىشنيدند و إدراك ميكردند و به آنها عمل مىنمودند. لذا پردهها از جلوى چشم آنها كنار مىرفت و به حقيقت توحيد هم متّصل مىشدند؛ در حالتى كه مثلًا براى حضرت آب مىآوردند و سقّائى ميكردند. و هيچكس هم خبر نداشت كه چه خبر است!
مشايخ، بزرگ و كوچك مىآمدند و خانه حضرت را پر مىكردند؛ چندين هزار نفر از شاگردان از راههاى دور مىآمدند و حديث مىنوشتند و خبر نداشتند كه آن سقّاى خانه كيست! آن كسى كه به او أمر و نهى مىكنند، و يا اينكه- من باب مثال- اگر قدرى دير آب بياورد يك كلام تندى هم به او مىگويند، كيست! ديگر نميدانند كه او از كهكشانها عبور كرده است و در أعلى علّيّين زندگى مىكند، و هزار نفر مثل آنها بايد از علوم او استفاده كنند.
بايزيد بسطامى و معروف كَرْخى، دربان و سقّاى خانه إمامان بودهاند
أمّا خيلى جاى تأسّف است بر خودپسندى إنسان، كه نمىتواند خود را حاضر كند و باور كند كه: سقّاى درِ خانه حضرت كه ميرود و مشك آب را پر مىكند، داراى چنين مقامى باشد! و چه بسا از همين سقّاها هم براى ما آب بياورند و يا خانه ما را بروبند، در حالى كه حالات نفسانى و روحى و ملكات و اعتقادات آنها همچون بايزيد بسطامى و معروف كرخى باشد.
بايزيد بسطامى و معروف كرخى از اين أفراد بودهاند. همينهائى كه محدّث عظيم و خرّيت جليل: حاج ميرزا حسين نورى رحمة الله عليه، آنها را از صوفيان مىشمارد و از زمرة أهل بيت خارج مىكند و مىگويد: «اينها مُلَفَّقات و تَمْويهاتى دارند؛ آمدهاند خدمت أئمّه عليهم السّلام و استفاده كردهاند، بعد با مزخرفات و تمويهات خود مخلوط نموده، و با ألفاظ: صَحْو، سُكْر، عشق، وصل، فراق، مشاهده، إنّيّت و جَذبه آمدهاند و مردم را گول زدهاند.» نتيجه اين ميشود كه قرنها بر روى قرن ها، و متجاوز از هزار سال مىگذرد و دست إنسان به يك ذرّه از همان مدارج بايزيد و يا معروف نميرسد!
چرا ما اينچنين كنيم؟! چرا بايد حساب آنها را اينطور جدا كنيم؟! چرا ما نبايد بر فكر خود تحميل كنيم كه يك جوانى ممكن است بيايد در خانه حضرت صادق يا حضرت إمام رضا عليهما السّلام پاسبانى كند، و او هم مقامات عاليه پيدا كند و از خواصّ حضرت بشود؟!
علّامة حلّى رضوان الله عليه در «شرح تجريد» در باب إمامت، در شرح گفتار خواجه نصير الدّين طوسى (ره) «وَ تَمَيُّزُهُ بِالْكَمالاتِ النَّفْسانيَّةِ وَ الْبَدَنيَّةِ وَ الْخارِجيَّة» مطلب را مشروحاً تفصيل ميدهد تا ميرسد به آنكه ميفرمايد:
وَ قَدْ نَشَروا مِنَ الْعِلْمِ وَ الفَضْلِ وَ الزُّهْدِ وَ التَّرْكِ لِلدُّنْيا شَيْئًا عَظيمًا، حَتَّى أنَّ الْفُضَلآءَ مِنَ الْمَشايخِ كانوا يَفْتَخِرونَ بِخِدْمَتِهمْ عَلَيْهِمُ السَّلامُ. فَأَبويَزيدَ الْبَسْطامىُّ كانَ يَفْتَخِرُ بِأَنَّهُ يَسْقى الْمآءَ لِدارِ جَعْفَرٍ الصّادِقِ عَلَيْهِ السَّلامُ؛ وَ مَعْروفٌ الْكَرْخىُّ أسْلَمَ عَلَى يَدَىِ الرِّضا عَلَيْهِ السَّلامُ، وَ كانَ بَوّابَ دارِه إلَى أنْ ماتَ؛ وَ كانَ أكْثَرُ الْفُضَلآء يَفْتَخِرونَ بِالانْتِسابِ إلَيْهِمْ فى الْعِلْم؛ إلخ.
و من همين مطلب را در عبارات ملّا محمّد تقىّ (مجلسى أوّل) در «رساله تشويق السّالكين» ديدهام كه درباره لزوم تصوّف و سلوك نوشته است و إثبات نموده است كه حقيقت تصوّف و تشيّع يك چيز است. او عين اين مطلب را از علّامة حلّى در كتاب «شرح تجريد» نقل كرده است.