کانال تلگرام نورمجرد
نور مجرد > سیره > سیره سیاسی اجتماعی > بطلان دموکراسی و بی اعتباری رای اکثریت مردم از منظر علامه طهرانی

بطلان دموکراسی و بی اعتباری رای اکثریت مردم از منظر علامه طهرانی

مربوط به دسته های:
سیره سیاسی اجتماعی -

نویسنده: علامه آیت الله حسینی طهرانی

منبع: ولایت فقیه در حکومت اسلام، جلد ۳، صفحات ۱۹۵ تا ۲۰۸

فهرست
  • ↓۱- بطلان دموکراسی و بی اعتباری رأى أكثريّت مردم
  • ↓۲- مفاد آيه: وَ شَاوِرْهُمْ فِى الامْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَهِ‌
  • ↓۳- مفاد و معنى أخذ به مجمعٌ عليه، و ترك شاذّ و نادر
  • ↓۴- پانویس

بطلان دموکراسی و بی اعتباری رأى أكثريّت مردم

إشكال وارد و لا ينحلّ، بر طرفداران رأى أكثريّت عامّه‌

در اينجا يك سؤال مطرح ميشود؛ و طرفداران دمكراسى كه حقّ انتخاب حاكم و پيشوا را به تمام أفراد و توده‌هاى مردم مى‌دهند، بايد پاسخگوى آن باشند. آن سؤال اينست:

در هر جمعيّتى از توده‌هاى مردم، عامّه مردم در سطح واحد از فهم و شعور و درايت نيستند؛ بلكه مشهود است كه مختلف و در مراتب متفاوتى قرار دارند. بعضى زحمت كشيده و رنج برده، عقل و علم خود را فزونى بخشيده‌اند؛ و چون يك حكيم و فيلسوف با درايت، و يك عالم با كفايت، و يك عارف روشن ضمير از حقائق اطّلاع حاصل كرده‌اند؛ به وضعيّات مصالح و مفاسد مردم پى برده، و با حسّ إنسان شناسى خود مى‌توانند أعقل و أعلم و أورع و أشجع و أقوى و أبصر أفراد امّت را به امور و مصالح تشخيص داده، و او را براى رهبرى و پيشوائى مردم برگزينند. البتّه اين أفراد در تمام جوامع بشرى كمياب هستند و دسترسى به آنها مشكل است.

طبقة ديگر كسانى هستند كه بدين درجه از كمال نرسيده‌اند، ولى در راه تقويت قواى علمى و عملى برآمده و در صدد تكميل آنها هستند؛ و با پيمودن درجات و مراتب علمى و عملى و كلاسهاى تربيتى مى‌خواهند خود را به كمال برسانند. اين أفراد در جوامع بشرى يافت مى‌شوند و تعداد آنان نيز كم نيست، ولى نسبت به تعداد أفراد تودة مردم بسيار اندكند.

اينان در تشخيص حقّ از باطل گرچه به درجه طبقة أوّل نرسيده‌اند، ولى تا اندازه‌اى به اين مرحله آشنائى پيدا كرده‌اند.

طبقة سوّم عامّه مردم هستند كه توده‌ها را تشكيل مى‌دهند. اينان نه تنها به سطح عالى علم و عمل ارتقاء نيافته‌اند، بلكه در اين صراط گامى هم بر نداشته‌اند. اينان تابع جلوه ها، رنگ‌ها و بوها هستند؛ هر چه را چشم ببيند به طرف آن كشيده مى‌شوند، گرچه از معنويّت و واقعيّت تهى باشد. اينانند كه به هر كه زيباتر باشد بيشتر رأى مى‌دهند؛ و هر كه عكسش بر در و ديوار بيشتر باشد و رسانه‌هاى تبليغاتى او را بيشتر تبليغ كرده باشند، به او مى‌گروند.

بنابراين، اگر بنا شود- فرضاً- حقّ رأى را به تمام مردم سپرده، آنان را در انتخاب پيشوا دخالت داد، بايد اين سپردن بر ميزان عقل و علم و درايت و بصيرت آنان ضريب بگيرد. مثلًا به مردم عامى حقّ يك رأى داد؛ به محصّل حقّ ده رأى؛ به طالب علم حقّ صد رأى؛ به دانشمند و عالم، حقّ هزار رأى؛ به حكيم و فيلسوف إلهى حقّ ده هزار رأى؛ و به عالم ربّانىِ امّت و عارفى كه از خود بيرون جَسته و از هواى نفس تهى شده و به حقّ و حقيقت و كلّيّت راه يافته است حقّ صد هزار رأى داده شود.

بنابراين، در اينجا بايد بگوئيم: اى آزادى خواهان دلباخته صحنه‌ جاهلى! آيا شما هم حقّ انتخاب پيشوا و رئيس و حاكم را بر همين ميزان به توده‌هاى مردم مى‌دهيد؟! آيا مردم را به گروهها و دسته جات مختلف قسمت مى‌كنيد؟! و با ضريبهاى مختلف، حقّ انتخاب را به آنها مى‌سپاريد؟!

بديهى است كه چنين نيست؛ بلكه بر أساس سياهى جمعيّت و تعداد نفرات، به هر يك (خواه فاضل و دانشمند باشد، خواه جاهل و نادان؛ خواه مغز متفكّر كشور باشد، خواه يك فرد تهى مغز) حقّ يك رأى مى‌دهيد؛ و اين در منطق عقل و درايت غلط است.

اين رويّه و سنّت، ارزش عقل و عقلاء و علم و علماء را ساقط مى‌كند؛ و در ميزان سنجش، قيمت و ارزش رأى و بينش دانا و دانايان و جامعه شناسان و شخص بى إطّلاع را مساوى قرار داده، و أفراد صاحب درايت و بينش را در رديف عادى‌ترين مردم قرار مى‌دهد. چگونه شما به اين سؤال پاسخ مى‌دهيد؟! چگونه در محضر عدل و شرف إنسانيّت جوابگوى آن هستيد؟! چگونه در برابر عدل پروردگار، حقوق عامّه مردم را به ترك انتخاب پيشوائى كه مورد عنايت عقلاى جامعه و متفكّران مردم است ضايع مى‌كنيد؟! و بالنّتيجه جامعه را رو به تباهى و فساد مى‌كشيد؟!

اين إشكالى است كه به لواداران دمكراسى جاهلى وارد است. در تمام دنيا انتخابات بر أساس أكثريّت بوده و اين إشكال بر همه آنها وارد است.

خداوند تبارك و تعالى چنين إلهام فرموده است. اكنون بيائيد و جواب آن را بدهيد! و هيهات كه بتوانيد جواب آن را بدهيد؛ زيرا كه قابل پاسخ نيست.

وقتى كه بناست ما بهترين و دلسوزترين أفراد را (روى آن خصوصيّات) ولىّ فقيه قرار بدهيم، و هر كشورى هم بنابر مصالح واقعيّه خود، أعقل را برگزيند، نمى‌توان انتخاب ولىّ فقيه و آن أعقل را به دست عاميان سپرد؛ و آنها را در درجه و كفايت و درايت، همرديف با روشنفكرترين أفراد آن جامعه، و از نقطة نظر ضريب رأى، آنان را با همديگر در يك درجه به حساب آورد؛ در حالتى كه در جامعه آن شخصى كه دانشمند است و درايتش آنقدر عالى است كه چه بسا فكرش به اندازه تمام ملّت ارزش دارد، او را با آن فردى كه دست راست و چپش را نمى‌شناسد، در يك سطح قرار داده و به هر كدام حقّ يك رأى مى‌دهند!

اين عمل، جامعه را از عقل و أصالت و واقع بينى به پائين سقوط مى‌دهد، و بر أساس همين أفكار و أوهام فعلى طبيعىِ عادى در مى‌آورد.

در إسلام مشورت با أكثريّت عامّه نيست؛ مشورت با أهل حلّ و عقد است‌

إسلام بنايش فقط بر أصالت و حقيقت و واقعيّت است. لذا راه إثبات ولىّ فقيه را (با آن خصوصيّات، كه مقاماتش در عالم ثبوت گفته شد) به دست أفراد خبره و متعهّد و أهل حلّ و عقد كه هر كدام آنها به اندازه هزار يا ده هزار نفر از أفراد امّت، ارزش فكرى و علمى و تخصّصى و تقوائى دارند، مى‌سپرد؛ و بايد اين أفراد أهل حلّ و عقد و خبره با اين خصوصيّات، آن ولىّ فقيه را تشخيص بدهند.

بنابراين، دنبال أكثريّت رفتن در همه جا ساقط است.

مثلًا رأى گرفتن براى أفرادى كه به مجلس شورى مى‌روند، در وضعيّت انتخابات فعلى (رأى أكثريّت) پايه‌اى از قرآن و أخبار ندارد.

در قضيّة بنى صدر ديديم كه چگونه با يك رأى بسيار بالائى از طرف تودة مردم به رياست جمهورى منتخب گرديد! أكثر أفراد ملّت هم به او رأى دادند. چگونه رأى دادند و چگونه عمل كردند؟! أمّا او چگونه از آب در آمد و عاقبت كار به كجا كشيد؟! و اگر به همين نحو بر مصدر كار باقى مى‌ماند و پرده از روى آن برداشته نمى‌شد، كافى بود كه تا صدها سال بعد همان مرام و همان رويّه در اين مملكت پياده شود!! و خداوند عنايت غيبى و تفضّل غيبى فرمود تا اينكه پرده برداشته شد و مردم فهميدند. و اين نبود جز متابعت از أهواء و سپردن أمر به دست أكثريّت مردم.

إن شآء الله اگر فرصتى پيدا شود بيان مى‌كنيم كه: بطور كلّى در إسلام، قضيّة تبليغات در انتخابات نيست و نبايد مطرح شود. كسانى كه بخواهند در انتخابات با نشان دادن پوستر و عكس، خود را معرّفى كنند و جلو بيفتند، تبليغات كنند و در أثر تبليغات بر ديگران سبقت گيرند و تنافس كنند، اين أفراد بطور كلّى قابل براى انتخاب شدن و ولايت بر مردم نيستند؛ و از درجه اعتبار و تقواى معنوى ساقطند. همين عمل تبليغاتى شان دلالت بر انحطاط روحى و فساد نفس آنان دارد؛ و اينان در شرعِ عقل و در عقلِ شرع از اعتبار ساقطند.

آن كسى مى‌تواند زمام امور مردم را در دست بگيرد كه آرزوى سبقت از ديگران در دلش نباشد (چه وكيل مجلس باشد چه عضو مجلس خبرگان، هر چه مى‌خواهد باشد) بلكه بايد خود را در وجدان و ضميرش خادمى از أفراد بداند، و اشتغال به اين پُست را از جهت أمر دنيوى حقير و پَست بشمارد؛ و فقط براى انجام وظيفه و رسيدگى به امور مسلمين و تكفّل أيتام آل محمّد بدين امور داخل شود. نه اينكه با خرج أموال كثيره و نصب پوسترها و پلاكارتها و تبليغات آنچنانى، اين مشاغل را تصاحب كند و ديگران را كنار بزند! اينها تبليغات كفر است. اين تبليغات، تبليغات شيطانى است؛ و منهاج و ممشايش بر أساس حقّ نيست.

أفرادى كه در ممشاى حقّ حركت مى‌كنند و قصد خدمت به إسلام و مملكت را دارند، بايد بدون هيچگونه تبليغ و تنافسى خودشان را در معرض بياورند؛ و تمام أفراد ملّت هم، بدون تبليغ ظاهرى و خارجى، بروند فكر كنند و با بزرگانشان گفتگو و مشورت كنند؛ و أهل حلّ و عقد هم بيايند و آنهائى را كه صلاحيّت اين مقام را دارند، تشخيص داده و به اين مقام برسانند.

اين راهى است كه از أخبار و آيات بدست مى‌آيد.

مفاد آيه: وَ شَاوِرْهُمْ فِى الامْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَهِ‌

و أمّا اينكه پيغمبر أكرم در جنگ احد به رأى أكثريّت عمل كرد و از أكثريّت تبعيّت نمود، و قضيّة جنگ را به شورى گذارد و بر أساس آيه قرآن‌ : وَ شَاوِرْهُمْ فِى الامْرِ [۱] عمل نمود، به اين جهت بود كه بزرگان و پيرمردهاى مدينه گفتند: يا رسول الله! ما صلاح نمى‌دانيم جنگ را بيرون از مدينه قرار دهى! در خود مدينه جنگ خواهيم نمود. هيچ سابقه ندارد كه جنگى با ما واقع شده باشد، و ما در داخل مدينه باشيم و دشمن پيروز شده باشد. آنها مقدارى بيرون مدينه مى‌مانند و آذوقه شان تمام مى‌شود و بر مى‌گردند و مى‌روند. ما هم در حصار خود هستيم، و زنها و بچّه‌ها هم به آنها سنگ و تير مى‌زنند، و همه متفرّق مى‌شوند.

أمّا جوانها كه در جنگ گذشته (در صحنه بدر) حاضر نشده بودند، و داستان فداكاريهاى بدريّون به گوش آنها رسيده بود، گفتند: ما مى‌خواهيم برويم و در بيرون مدينه جنگ كنيم؛ و چنان ضرب شستى به دشمن نشان دهيم كه تا تاريخ باقى است، نام شجاعت ما ثبت و ضبط شود!

و در حالى كه پيغمبر أكرم هم ميل نداشتند جنگ در بيرون مدينه صورت بگيرد، و ترجيح مى‌دادند در خود مدينه باشند، هر كدام از اين جوانان بلند شدند و يك فصل مُشبِعى از مزايا و مرجّحات نبرد در بيرون از مدينه را ياد آور شدند كه: ميدان است، جنگ است، فداكارى و إيثار است، و اگر هم إنسان كشته شود يا بكشد به بهشت مى‌رود. بودن ما در مدينه ننگ است كه بگويند: كفّار براى جنگ آمدند، و پيغمبر و مسلمانها ترسيدند و از خانه‌هاى خود بيرون نيامدند.

اين براى ما ننگ است. مرد بايد شمشير دست بگيرد و بيرون برود، و أمثال اين عبارات.

خلاصه اينكه، پيغمبر هيچ ميل به جنگ در بيرون مدينه را نداشتند و رأى همان أصحاب قليل را انتخاب فرمودند و صلاح هم همين بود؛ ولى اينها إصرار كردند و حتّى بعضى‌ها گفتند: يا رسول الله! مگر تو نمى‌گوئى: اگر إنسان بكشد يا كشته شود به بهشت مى‌رود؟! ما مى‌خواهيم كشته بشويم! خداوند وعده داده است كه هفتاد نفر از ما كشته مى‌شوند، ما آرزوى كشته شدن داريم. در حاليكه خبر ندارند كه در اين جنگ، همه پا به فرار مى‌گذارند، و پيغمبر و أمير المؤمنين صلوات الله عليهما را در صحنه نبرد تنها گذارده به دست دشمن مى‌سپارند.

على كلّ تقدير، پيغمبر در اين مرحله به رأى آنها تن در دادند و كرهاً با آنها مماشات نمودند و از مدينه بيرون رفتند. گرچه بعضى از همان أفرادى كه ترغيب و تحريص به بيرون رفتن مى‌نمودند به مسأله واقف شده، از آن حضرت معذرت خواستند و تقاضا نمودند كه پيامبر در مدينه باقى بماند، ولى پيغمبر فرمود: نه؛ خداوند بر پيغمبرى كه جامه حرب بپوشد، ناروا دارد كه دست به جنگ نزده، جامه را از تن در آورد.

پيغمبر در اينجا رأى أكثريّت را انتخاب نكرد، بلكه با أكثريّت مُماشات كرد. فرق است بين مماشات و تنزّل، و انتخاب رأى أكثريّت.

يك وقت إنسان با وجود أقلّيّت و أكثريّت، پس از مشورت، رأى أكثريّت را به عنوان أكثريّت أماره‌اى بر واقع قرار مى‌دهد و مى‌گويد: چون أكثريّت رأى داده‌اند، پس تحقّق و وصولش به واقع أقرب است؛ اين تبعيّت از رأى أكثريّت است.

وليكن گاهى إنسان رأى أكثريّت را انتخاب مى‌كند نه از جهت أكثريّت، بلكه بجهت مماشات با آنها. مثلًا شما قصد داريد غذائى در منزل طبخ كنيد، و در منزل دو نفر بزرگسال و چند كودك وجود دارد؛ از آنها سؤال مى كنيد امروز غذا چه ميل داريد؟ آن دو نفر بزرگ مى‌گويند: مثلًا فلان غذا؛ ولى بچّه‌ها همه مى‌گويند: نه، ما به فلان غذا رغبت داريم. در اينصورت شما به حرف بچّه‌ها گوش مى‌كنيد، براى اينكه دل بچّه‌ها را بدست بياوريد! نه اينكه واقعاً آن چيزى كه آنها انتخاب كرده‌اند، بهتر است.

مماشات و راه آمدن با بچّه‌ها يا جوانان و يا عدّة أكثر از طبقات مختلف، غير از انتخاب رأى أكثريّت است. و تمام لطماتى كه بر پيغمبر واقع شد بواسطه همين جهت بود؛ اين انتخاب أكثريّت نبود. بلى مسأله اينجاست كه اگر هر دو طرف از نقطة نظر إصابه به واقع علَى السَّويّه باشند، و يك طرف بيشتر باشد، اين أمارة براى حقّ است.

مفاد و معنى أخذ به مجمعٌ عليه، و ترك شاذّ و نادر

مثلًا اگر در مسأله‌اى أقلّيّت و أكثريّت دو رأى مختلف دارند، و از تمام جهات، وِزانشان و استحكامشان و متانتشان بالسَّويّه است، و انتخاب يكى از دو طرف براى ما مشكل است، در اين صورت گروه أكثريّت با وجود تساوى در همه جهات، أماريّتش به واقع بيشتر خواهد بود.

مثل مقبولة عمر بن حنظله كه در آنجا حضرت صادق عليه السّلام مى‌فرمايد: انْظُرُوا إلَى مَنْ كَانَ مِنْكُمْ قَدْ رَوَى حَدِيْثَنَا، وَ نَظَرَ فِى حَلالِنَا وَ حَرَامِنَا وَ عَرَفَ أَحْكَامَنَا، فَارْضَوْا بِهِ حَكَمًا.

راوى سؤال مى‌كند: هر يك از آن دو نفر، يك قاضى را براى خود به عنوان حَكَم اختيار مى‌كنند و آن دو قاضى در حُكم مخالفت كرده‌اند؛ حالا چه كنند؟

در اينجا حضرت، ميزانِ براى انتخاب را بيان مى‌كنند و مى‌فرمايند: الْحُكْمُ مَا حَكَمَ بِهِ أَفْقَهُهُمَا وَ أَفْضَلُهُمَا وَ أَصْدَقُهُمَا فِى الْحَدِيثِ وَ أَوْرَعُهُمَا.

سپس راوى مى‌گويد: كِلاهُمَا عَدْلَانِ مَرْضِيَّانِ؛ هر دو در اين جهت مساوى هستند.

اينجا حضرت مى‌فرمايند: يُنْظَرُ إلَى مَا كَانَ مِنْ رِوَايَتِهِمَا عَنَّا فِى ذَلِكَ الَّذِى حَكَمَا بِهِ الْمُجْمِعُ عَلَيْهِ أَصْحَابُكَ، فَيُؤْخَذُ بِهِ مِنْ حُكْمِهِمَا وَ يُتْرَكُ الشَّآذُّ الَّذِى لَيْسَ بِمَشْهُورٍ عِنْدَ أَصْحَابِكَ؛ فَإنَّ الْمُجْمَعَ عَلَيْهِ لَا رَيْبَ فِيهِ.

حضرت مى‌فرمايند: در اينجا أكثريّت را ملاحظه كن! اگر هر دو فقيه ناظر در حكم و حلال و حرام ما هستند، و هر دو أفقه و أبصر و أورع و أصدق در حديث مى‌باشند (يعنى از جهت متن و مايه علمى كاملند) اينجا آن رأيى كه مطابق با مُجمَعٌ عليه است، بر آن رأيى كه شاذّ و نادر است تقدّم دارد. در اينجا رأى أكثريّت و إجماع، أماره و علامت و آيه براى حقّ قرار داده شده است؛ و اين إشكالى ندارد.

نه اينكه از ابتداء حضرت رأى فقيهى را كه أكثريّت و شهرت دارد ترجيح بدهند. در اينجا أكثريّت ميزان نيست؛ بلكه مُرجِّح و أمارة به واقع همان أصالت و واقعيّت آن فقيه است؛ و در درجه دوّم أصدقيّت و أعدليّت، و در درجه سوّم موافقت مشهور أمارة براى واقع قرار مى‌گيرد.

پس ما نمى‌توانيم ابتداءً در انتخابات رأى را به أكثريّت بدهيم؛ و مقبولة عمر بن حنظله هم دلالت بر اين معنى ندارد. أوّل بايد به همان أفراد متخصّص و متعهّد و مؤمن و أهل حلّ و عقد مراجعه كنيم؛ در اينصورت اگر أهل حلّ و عقد با تمام آن شرائط اختلاف كردند، و گروهى فردى را و دسته‌اى ديگرى را براى حكومت برگزيدند، در اينجا رعايت أكثريّت بلا مانع است؛ و مقبولة عمر بن حنظله به همين جهت نظر دارد.

بنابراين، تمام آرائى كه بر أساس أكثريّت گرفته ميشود، بايد بر أساس همان عنوان خُبرويّت و دستوراتى باشد كه در إسلام آمده است، و ميزان حقّ است، نه عنوان أكثريّت.

رأى در مجلس هم به عنوان أكثريّت نيست؛ ولىّ فقيه مى‌تواند هر چه را كه به نظر خود صلاح مى‌داند (بعد از آنكه در مقام ثبوت داراى تمام و كمال شرائط بود) عمل كند؛ خواه مطابق أكثريّت باشد يا نباشد.

اگر أكثريّت مجلس بر أمرى رأى دادند، او مى‌تواند أقلّيّت را ترجيح دهد. و اگر تمام أفراد مجلس إجماعاً بر أمرى رأى دادند، او مى‌تواند با همه مخالفت كرده و رأى خودش را بگزيند. معنى ولايت اينست.

چون مجلس مركّب است از أفراد مشاور و زير دستان كه در تحت ولايت فقيه ميباشند، نه در رتبه و مقام ولايت.

در «نهج البلاغه» پاسخ أمير المؤمنين عليه السّلام به عبد الله بن عبّاس‌ شاهد گفتار ماست‌.

وَ قَالَ عَلَيْهِ السَّلامُ لِعَبْدِ اللَهِ بنِ الْعَبَّاسِ وَ قَدْ أَشَارَ إلَيْهِ فِى شَىْ‌ءٍ لَمْ يُوَافِقْ رَأْيَهُ عَلَيْهِ السَّلَامُ: لَكَ أَنْ تُشِيرَ عَلَىَّ وَ أَرَى؛ فَإنْ عَصَيْتُكَ فَأَطِعْنِى!پانویس]«نهجالبلاغه» حكمت ۳۲۱؛ و از طبع عبده، ج ۲، ص ۲۱۲[/پانویس]

عبد الله بن عبّاس در مسأله‌اى از مسائل، رأى خود را به حضرت أمير المؤمنين علىّ عليه السّلام إظهار نمود و آن موافق با نظر حضرت نبود (گويا عبد الله بن عبّاس خيلى به عقل و درايت و نظريّه خودش اطمينان داشت، و مى‌خواست رأى خودش را بر أمير المؤمنين عليه السّلام تحميل كند).

حضرت به او ميفرمايد: من بايد با شما مشورت كنم، أمّا بعد از اينكه مشورت كردم، رأى، رأى من است. و اگر شما را به نزد خود طلبيدم و براى مشورت از شما نظر خواهى كردم، اين بدان معنى نيست كه رأى شما را عِدل رأى خود قرار داده‌ام؛ أبداً!

مشورت پيامبر، مقدّمه است براى تصميم گيرى در رأى نهائى خود

اگر پيغمبر أكرم صلّى الله عليه و آله و سلّم با صد هزار نفر هم مشورت كند، آراء آنها هرگز معادل با رأى پيغمبر نخواهد بود. رأى، رأى پيغمبر است.

آنها نمى‌توانند بگويند: ما پنج نفريم و پيغمبر يك نفر. ما پنج رأى مخالف پيغمبر داريم و پيغمبر بايد تابع ما باشد؛ چون أكثريّت با ماست‌!!

وَ شَاوِرْهُمْ فِى الامْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَهِ.[۲]

اى پيغمبر، با مردم و با أصحابت در هر أمرى كه اتّفاق مى‌افتد مشورت كن، أمّا رأى، رأى توست و نسبت به آراء آنها حقّ عمل ندارى. فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَهِ. وقتى كه مشورت كردى و مطلب برايت روشن شد، آنچه به نظر خودت آمد، بر آن تصميم بگير و عمل كن، و توكّل بر خدا بنما!

مشورت، رأى گيرى و انتخاب رأى أكثريّت نيست. مشورت، براى‌ واضح شدن و روشن شدن مطلب براى خود إنسان است؛ و رأى نهائى از آنِ شخصى است كه صاحب مشورت است. و در مقام ولايت، هيچكس نمى‌تواند با خودِ ولىّ، همفكر و در رتبة او بوده، و مشورت خود را با او در يك ميزان و مِنساق قرار بدهد.

عبد الله بن عبّاس اينطور گمان مى‌كرد كه موقعيّت او چنين و چنان است. و از سرلشكران و از نزديكان و خِصّيصين حضرت است؛ از شاگردان مكتب قرآن حضرت مى‌باشد و حضرت او را أمين بر بعضى از مسائل و پيغامها قرار داده‌اند؛ به او راه داده‌اند، با او مى‌نشينند و صحبت دارند؛ غذا مى‌خورند و ... حال چون حضرت در مسأله‌اى با او مشورت كرده‌اند، او توقّع دارد كه فكرش را بر أمير المؤمنين عليه السّلام تحميل كند!

حضرت مى‌فرمايند: لَكَ أَنْ تُشِيرَ عَلَىَّ وَ أَرَى؛ فَإنْ عَصَيْتُكَ فَأَطِعْنِى!

حقّ تو اينست كه: وقتى تو را مشاور خود قرار دادم نظرت را به من بگوئى؛ وليكن من از رأى خود متابعت مى‌كنم. و اگر مخالف رأى تو عمل كردم، بر تو واجب است كه از من إطاعت كنى. مبادا بر رأى خود پافشارى كنى، و أمر مرا مخالفت نمائى و بگوئى: حال كه أمير المؤمنين با من مخالفت نموده است، من هم حقّ دارم از نظر خودم تبعيّت كنم!

انتخاب رأى، فقط براى من محفوظ است؛ فَإنْ عَصَيْتُكَ فَأَطِعْنِى: اگر من عصيان تو را كردم و مخالفت رأى تو را نمودم، بر تو واجب است كه از من إطاعت كنى؛ زيرا من ولىّ و تو مُولّى عليه مى‌باشى. حقّ مشورتى كه بر تو دارم، إيجاب نمى‌كند كه رأى تو را همرديف و هم ميزان با رأى خودم قرار بدهم. رأى، رأى ولىّ فقيه است و بس! در شرع إسلام، غير از فقيه أعلم و أورع و جامع الشّرائط إلهى و عارف بالله و بأمر الله، هيچكس حقّ رأى براى امور عامّه مسلمين را ندارد

پانویس

۱. قسمتى از آيه ۱۵۹، از سوره ۳: ءَال عمران

۲. قسمتى از آيه ۱۵۹، از سوره ۳: ءال عمران