منبع:آیت نور ۲۷۴ تا ۲۷۸
مرحوم علّامه طهرانی از كارهاى احساسى و گذرا بر حذر بودند، و كارهايشان در همه زمينهها منسجم و برنامهريزى شده بود. در امر مبارزه هم چون از حسّاسيّت بيشترى برخوردار بود، و از جوانب مختلف ممكن بود مورد هجوم واقع شود، با دقّت بيشترى به صحنه آمدند. از طرف ديگر نيز كار بايد به گونهاى اساسى و ريشهاى طرّاحى و پىگيرى مىشد، تا در يك حركت بنيادين اساس فسادها كه همان حكومت پهلوى و اربابهاى استعماريش بودند مورد تهاجم قرار بگيرند. خود در بيان گوشههائى از اين مرحله ميفرمايند:
«... خلاصه تمام فكرمان اين بود كه حالا بايد چكار كنيم؟ ما بايستى كه كار را از جائى شروع بكنيم كه مؤثّر و درست باشد. چون حساب، حساب اين نيست كه من بيايم امروز به عيالم امر كنم كه اين كار را بكن يا اينكار را نكن، با دعوا و يا فلان و يا فلان، او هم اينجا نكند برود بصورت ديگر آنرا انجام دهد، يا اينكه او بكند امّا فلانى نكند، يا خواهرش گوش بكند، برادرش گوش نكند. آنهم يك مسأله و ده مسأله كه نيست، بلكه بايد كار اساسى باشد.عينا مانند اينكه شما برويد داخل دكّان كبابى كه بوى كباب همه جا را پر كرده است، بعد شما هى فوت كنيد، اين فوت كجا مىرود؟ دود كباب از يك طرف مىرود و از صد جاى ديگر مىآيد. عينا مانند ساختمانى كه آتش گرفته دود و گاز خفقانآميز پيوسته متصاعد مىشود، فوت فائده ندارد، بايد حساب اساسى باشد، با منطق و با روش صحيح و با توجّه تامّ.
بالأخره فكر كرديم ما بايد در درجه اوّل يك عدّه افرادى را با خودمان همراه كنيم كه آنها با ما هم نيّت باشند و در پنهان با هم مجالسى سرّى داشته باشيم.
در طهران مجموع افرادى كه با ما در اين موضوع در آن وقت همفكر شدند مجموعا شايد ده نفر مىشدند كه يكى از آنها همان عالمى بود كه در اوّل وهله گفتار ما را به سُخريّه ميگرفت و مىگفت: حالا وقت اين حرفها نيست، ولى بعد خودش از اهل اين جلسه ما شد. يكى از آنها همين مرحوم آقاى حاج شيخ مرتضى مطهّرى بود. يكى آقاى حاج سيّد صدر الدّين جزائرى بود، يكى آقاى حاج شيخ محمّد باقر آشتيانى بود، يكى آقاى حاج شيخ جواد فومنى بود، همان آقاى فومنى كه در خيابان خراسان در مسجد نو اقامه جماعت مىنمود.
خدا رحمتش كند، يكبار او را زندان كرده بودند من رفتم زندان براى ديدن ايشان، ولى اجازه ملاقات ندادند، من يك شيشه عطر دادم به آن واسطه ببرد براى ايشان. بعد از اينكه از زندان آمد بيرون رفتم براى ديدنش، گفتم: آفرين! مرحبا! اين آقا روحش بال باز كرد. برخاست مرا بوسيد و گفت: آقا خدا پدرت را رحمت كند، خدا مادرت را رحمت كند؛ من رفتهام زندان چه شكنجهها ديدهام، و چه مصيبتها كشيدهام، ولى هر كس مىآيد ديدن من به من مىگويد: اصلًا آقا چرا اين كارها را مىكنى؟! اين زمان موقع اين حرفها نيست، انسان بايد تقيّه كند، مشت بر نيشتر كوفتن غلط است و فلان. تو در ميان تمام اينها، به من مىگوئى: آفرين! بارك الله كه اين كارها را كردى!
و بالأخره اين مرد بزرگ كه از راستان و صادقان و غيرتمندان بود و بسيارزحمت كشيد، از غصّه دق كرد. بله اينقدر اذيّتش كردند و ملامتش نمودند كه دق كرد و يَرَقان گرفت و در بيمارستان بازرگانان فوت كرد. خدا رحمتش كند، او مرد خيلى متعصّبى بود، خيلى با فهم بود، خيلى غيور بود».
مؤمن هميشه براى دفع حكومت جور و تحقّق حكومت عدل الهى، در حال جهاد است، ولى هرگز از هوشيارى و دقّت غفلت نمىكند، نه از جهاد با دشمنان الهى دست مىكشد و نه بىگدار به آب مىزند؛ البتّه نه آنكه از مرگ و شهادت مىترسد، بلكه بدانجهت كه كارها ناقص مانده و اهداف پياده نمىشود، اين مطلب مفاد روايتى است از امام صادق عليه السّلام كه فرمود: المُؤْمِنُ مُجَاهِدٌ؛ لأَنَّهُ يُجَاهِدُ أعْدَآءَ اللَهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِى دَوْلَةِ الْبَاطِلِ بِالتَّقِيَّةِ وَ فِى دَوْلَةِ الْحَقِّ بِالسَّيْفِ.[۱] «مؤمن هميشه در حال جهاد است؛ چرا كه در دولت باطل با دشمنان الهى در پوشش تقيّه مىجنگد و در دولت حق با قدرت ظاهرى و شمشير.»
تقيّه بمعنى سكوت و خانه نشينى نيست؛ بمعنى سپر داشتن و هوشيارانه عمل كردن است. حضرت آقا نيز بر اين اساس كارهاى مبارزاتى خود را در حصار دقيق اصول امنيّتى دنبال ميكردند و سرنخى به دشمن نميدادند، و على رغم تلاشى كه طاغوت و ساواك در بدست آوردن مدرك و بهانهاى بكار مىبَرد و مأمورين منظّم و غير منظّمى را بسيج ميكند ولى ناكام و شكست خورده مىماند.
ايشان اين مطلب را در طول مبارزات خود با برنامهريزى دقيقى دنبال ميكردند كه بسيار قابل تأمّل است؛ خودشان ميفرمايند:
«بالأخره ما مجالسى داشتيم و در مطالب مورد نظر كار ميكرديم، البتّه در تقيّه كامل از دولت به تمام معنى، چون اگر دولت از ارتباط ما مطّلع مىشد كه هيچ، تمام زحماتمان نقش بر آب بود! حتّى ما در احمديّه دولاب كه منزل داشتيم، گرچه تلفن نداشتيم ولى به خاطر همان رفت و آمدها، اين سازمان امنيّت بى انصاف يك منزل در مقابل منزل ما ساخت و يك نفر را در آنجا نشاند براى كنترل كارهاى ما. و اين غير از آن مُفتّشينى بود كه در مسجد مىآمدند. به چه صورتها و به چه شكلها كه خدا ميداند! بصورت گدا و مستحقّ، بصورت فُكلى و دكتر، بصورت تاجر و مقدّس مآب، بصورت طلبه و محصّل.در اين دانشسراى عالى كه بالاتر از مسجد ما بود چندين نفر از اين محصّلين دانشكده اينها مأمور سازمان امنيّت بودند كه در آن وقت ته ريش داشتند، تسبيح داشتند، به قرآن وارد بودند، مىآمدند مسأله مىپرسيدند، بعضى اوقات اشكها مىريختند، گريه ميكردند؛ توجّه فرموديد!
بعضى از آنها را من نمىشناختم، واقعا من نمىشناختم، بعد شناختم. گفتم: خدايا پناه بر تو! اين آقا محاسن كه دارد، دانشجو هم هست، مرتّب هم هست، اهل قرآن هم هست، اهل تفسير هم هست، وقتى هم مىآيد پيش انسان سه چهار تا استخاره ميكند، استخارههاى با توجّه، بعد آنوقت بعضى صحبتها ميكند، از اينطرف و آنطرف؛ چگونه انسان آنها را بشناسد؟
من در خطبه نماز عيد فطر بود كه وقتى خطبه ميخواندم يكبار اشاره به حكومت اسلامى كردم و آيه مباركه: وَ أُخْرَى تُحِبُّونَهَا نَصْرٌ مِنَ اللَهِ وَ فَتْحٌ قَرِيبٌ وَ بَشّرِ الْمُؤْمِنِينَ را تفسير نمودم كه يكى از دانشجوها حاضر بود و سپس او را شناختم، بعد از اتمام خطبه آمد و نزد من نشست و گفت: بنابراين مفاد كلمات شما لازم است حكومت اسلام تشكيل شود، اينك بايد از كجا شروع كنيم؟ من بخصوص با تمام قوا حاضرم در خدمت شما باشم. چند نفر از رفقاى ما نيز براى جانفشانى حاضرند، شما برنامه عمل خود را نشان دهيد، جلسات خود را معرّفى كنيد تا اين جوانان با جان و دل ملحق شوند.
اين جوان بعدا معلوم شد كه از مأمورين رسمى سازمان امنيّت است. و خداوند تفضّل نمود كه در پاسخ او گفتم: اين خطبه من مطالب كلّى بود، و گرنه ما سازمان و برنامهاى نداريم».[۲]