کانال تلگرام نورمجرد
نور مجرد > معارف اسلام > پیامبر و امام شناسی > تولی و تبری در بیان علامه طهرانی

تولی و تبری در بیان علامه طهرانی

بسم الله الرحمن الرحیم

عنوان: تولی و تبری در بیان علامه طهرانی

نویسنده: آیت‌الله سید محمد صادق حسینی طهرانی

منبع: کتاب نور مجرد، صفحه

فهرست
  • ↓۱- دوستى با دشمنان دين و دشمنى با دوستان دين، كفر به خداوند است
  • ↓۲- سليمان جعفرى و نهى او از ارتباط با دائى خود
  • ↓۳- قطع ارتباط در بعضى موارد، نوعى احسان است
  • ↓۴- پانویس

دوستى با دشمنان دين و دشمنى با دوستان دين، كفر به خداوند است

حضرت علاّمه والد قدّس‌اللـه‌نفسه‌الزّكيّة مى‌فرمودند: كسانى كه با علم و آگاهى با أولياء إلهى و شيعيان حقيقى أميرالمؤمنين عليه‌السّلام دشمنى دارند، در حقيقت از أميرالمؤمنين عليه‌السّلام جدا شده‌اند و به مقتضاى: وَ إنْ كانَ يُبْغِضُ وَليًّا لَنا فَلَيْسَ بِمُحِبٍّ لَنا.[۱] «اگر وليّى از أولياى ما را دشمن مى‌دارد، محبّ ما نيست.» وَ مَن ... عادَى لَنا وَلِيًّا فَقَد كَفَرَ بِالَّذى أَنْزَلَ السَّبْعَ المَثانىَ وَ الْقُرْءَانَ الْعَظِيمَ.[۲] «هر كس با ولىّ ما دشمنى نمايد، به خداوندى كه سبع‌المثانى (سوره مباركه حمد) و قرآن عظيم را نازل فرموده، كافر گرديده است.» ديگر محبّت حضرت أميرالمؤمنين عليه‌السّلام را ندارند و معاشرت و مراوده خود را با آنان بالكلّ بايد قطع كرد اگرچه از نزديكان و أرحام باشند.

روزى به بنده فرمودند: «آقا سيّدمحمّدصادق! اگر فرزند خود من نيز با كسانى كه با مبانى توحيدى و عرفانى حضرت آقاى حدّاد و حضرت آقاى قاضى مخالفند، مراوده و آمدوشد كند، با او هم قطع رابطه مى‌كنم!» و حقيقةً حضرت علاّمه والد اينچنين بودند و بر توحيد و أهل آن غيرت ورزيده و با أهل عناد و لجاج، تسامح و مداهنه نداشتند.[۳]

روزى خدمت ايشان عرض كردم: بعضى از أرحام در طهران با مرام شما و حضرت آقاى حدّاد مخالفند و بنده متمايل به ديدار آنان نيستم. آيا ملاقات و زيارت آنان جائز است؟ تكليف چيست؟ فرمودند: أبدا أبدا! هرگز به زيارت آنها نرويد؛ فَلاَ أنسَابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئذٍ وَ لاَيَتَسَآءَلُونَ.[۴] و اين آيه كريمه را بارها مى‌خواندند، براى اينكه بگويند: مقوّم رحم و أحكام آن، ولايت خداست و كسانى كه حقّ به آنها مى‌رسد أمّا بر أثر استكبار از درِ إنكار برمى‌آيند، اين رشته ولايت و رحميّت قطع مى‌شود.

گاهى كه به طهران مسافرت مى‌كرديم، حضرت علاّمه والد رحمة‌اللـه عليه به زيارت و صله أرحام سفارش مى‌كردند و از جمله درباره يكى از أقوام تأكيد داشتند كه به ديدن ايشان برويم. تا اينكه والد معظّم به‌علّت كارى كه آن شخص در مجلسى نموده بود، ارتباط خود را با وى قطع نمودند و چنان شد كه حقير هرگاه او را مى‌ديدم از تاريكى و سنگينى‌اش قبض مى‌شدم. بعد از طرد اين آقا، مسافرتى به طهران پيش آمد. حضرت علاّمه والد بنا بر عادت معهود سفارش به صله أرحام كردند. عرض كردم به ديدن آقاى فلانى هم بروم؟ فرمودند: أبدا نرويد آقا! گذشت، حكم تغيير كرد.

قطع ارتباط با كسانى كه از طريق صواب منحرف شده و زمام اختيار خود را به نفس أمّاره مى‌دهند از مسلّمات سيره أهل‌بيت عليهم‌السّلام است. حضرت أميرالمؤمنين عليه‌السّلام در پاسخ نامه طلحه و زبير مى‌فرمايند: زَعَمْتُما أَنَّكُما أَخَواىَ فى‌الدّينِ وَ ابْنا عَمّى فى‌النَّسَبِ فَأَمّا النَّسَبُ فَلاأُنْكِرُهُ وَ إن كانَ النَّسَبُ مَقْطوعًا إلّا ماوَصَلَهُ‌ اللَهُ بالاْءسْلامِ.]۵] «شما چنين مى‌پنداريد كه برادران دينى و پسرعموهاى من هستيد؟ أمّا نسب و پيوند خونى خود را با شما إنكار نمى‌كنم اگرچه نسب نيز مقطوع و بى‌فائده است مگر نسبى كه خداوند با إسلام و هم‌كيشى آن را پيوند زده باشد.»

زيدبن‌موسى برادر حضرت علىّ‌بن‌موسى‌الرّضا عليه‌آلاف‌التّحيّة‌والثّناء در بصره يا مدينه خروج كرد و خانه‌هاى بنى‌العبّاس را به آتش كشيد و به سبب اين امر، به زيدالنّار مشهور شد. زيد را به بند كشيده و نزد مأمون آوردند و او زيد را نزد امام رضا عليه‌السّلام فرستاد و گفت: براى خاطر شما، از جرمش گذشتم. وقتى زيدالنّار را نزد حضرت آوردند، امام عليه‌السّلام شديدا او را توبيخ كرده و فرمودند: اى زيد! چه چيز تو را فريب داد؟ آيا گفتار فرومايه‌گان كوفه كه مى‌گويند: چون فاطمه سلام‌اللـه‌عليها پاك‌دامن بود، خدا آتش جهنّم را بر ذرّيه و فرزندان او حرام كرد؟! اين منقبت تنها براى حسنين عليهماالسّلام مى‌باشد.

پدرمان حضرت موسى‌بن‌جعفر با اطاعت خدا و عبوديّت به بهشت راه يافت و اگر مى‌پندارى خدا تو را با معصيت به بهشت راه دهد پس بايد نزد خدا از موسى‌بن‌جعفر گرامى‌تر باشى! تنها با اطاعت مى‌توان به ثو اب و پاداش خدا رسيد و پندار تو اينستكه تو با معصيت نيز به ثواب مى‌رسى. پس چه بد پندار و انديشه‌اى دارى!

زيد گفت: (اين چنين مرا سرزنش مكن) من برادر تو و پسر پدر تو هستم. امام رضا عليه السّلام فرمودند: أَنتَ أَخى ما أَطَعْتَ اللَهَ عزَّ وَجلَّ. «تا زمانى كه اطاعت خدا را دارى برادر من هستى!» نوح به پيشگاه خدا عرض كرد: رَبِّ إِنَّ ابْنِى مِنْ أَهلِى وَ إِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ وَ أَنتَ أَحْكَمُ الْحَـكِمِينَ.]۶] خداوند عزّوجلّ فرمود: يَـنُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَـلِحٍ.[۷] خداوند پسر نوح را بر أثر معصيتش از اينكه جزء أهل آن پيامبر باشد، خارج كرد! و حضرت قسم ياد كردند كه ديگر با زيد تكلّم نكنند.[۸]

ابن‌شهرآشوب در مناقب روايت ميكند: زيدبن‌موسى به مجلس مأمون درآمد و امام رضا عليه‌السّلام نيز حضور داشتند. زيد بر امام رضا عليه‌السّلام سلام كرد، أمّا حضرت جواب او را ندادند! زيد گفت: من پسر پدر تو هستم و جواب سلام مرا نمى‌دهى؟! امام عليه‌السّلام فرمودند: أَنتَ أَخى ما أَطَعْتَ اللَهَ، فَإذا عَصَيْتَ اللَهَ فَلا إخآءَ بَيْنى وَ بَيْنَكَ.[۹] «تو تا زمانى كه طاعت خدا را دارى برادر منى، أمّا اگر معصيت خدا كنى ديگر هيچ برادرى و أخوّتى بين ما نيست.»

حسن‌بن‌جَهم ميگويد: نزد امام رضا عليه‌السّلام بودم كه به زيد ميفرمود: يَا زَيْدُ، اتَّقِ اللَهَ فَإنّا بَلَغْنا ما بَلَغْنا بِالتَّقْوَى، فَمَنْ لَمْ‌يَتَّقِ وَ لَمْ‌يُراقِبْهُ فَلَيْسَ مِنّا وَ لَسْنا مِنْهُ. يَا زَيْدُ، إيّاك أَنْ تُهينَ مَن بِهِ تَصولُ مِن شِيعَتِنا فَيَذْهَبَ نورُكَ. يا زَيْدُ، إنَّ شِيعَتَنا إنَّما أبغَضَهُمُ النّاسُ وَ ما دُونَهُم وَاسْتَحَلُّوا دِمآءَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ لِمَحَبَّتِهمْ لَنا وَ اعْتِقادِهِم لِوَلايَتِنا، فَإنْ أَنْتَ أَسَأْتَ إلَيْهِم ظَلَمْتَ نَفْسَكَ وَ أَبْطَلْتَ حَقَّكَ.

«اى زيد، تقواى إلهى پيشه كن، چرا كه ما به هر جا كه رسيديم به‌واسطه تقوى بود؛ پس هركس تقوا پيشه نكند و خدا را در نظر نگيرد، از ما نيست و ما نيز از او نيستيم. اى زيد، برحذر باش از اينكه شيعيانى را كه به واسطه ايشان قدرت و صولت مى‌يابى، خوار و ذليل نمايى كه اگر چنين كنى نور تو خواهد رفت. اى زيد، مردم، بغض و دشمنى شيعيان ما را به جهت محبّتشان به ما و اعتقادشان به ولايت ما به دل گرفته‌اند و به‌همين‌جهت خون و مال ايشان را حلال مى‌شمارند؛ پس اگر تو به ايشان بدى نمايى، بر خودت ظلم نموده و حقّ خود را از بين برده‌اى.»

پس رو كردند به من و فرمودند: يَابْنَ‌الجَهْمِ! مَن خَالَفَ دينَ اللَهِ فَابْرَأْ مِنْهُ كَآئِنًا مَنْ كانَ، مِن أَىِّ قَبيلَةٍ كانَ. وَ مَنْ عادَى اللَهَ فَلا تُوالِهِ كآئِنًا مَنْ كانَ، مِنْ أَىِّ قَبيلَةٍ كانَ. فَقُلْتُ لَهُ: يَابنَ‌رَسولِ‌اللَهِ! وَ مَنْ ذاالَّذى يُعادى اللَهَ؟

قالَ: مَنْ يَعْصيهِ.[۱۰]

«اى پسر جَهم! هركس با دين خدا مخالفت ورزد، از او تبرّى كن و بيزارى بجوى، هركس كه باشد و از هر قبيله و گروهى كه باشد. و هركس با خداوند دشمنى نمود، با او موالات و دوستى منما، هر كس كه باشد و از هر قبيله‌اى كه باشد. عرض كردم: اى فرزند رسول خدا! منظور از كسى كه با خداوند دشمنى مى‌نمايد كيست؟ حضرت فرمودند: كسى كه معصيت را پيشه خود ساخته است.»

سليمان جعفرى و نهى او از ارتباط با دائى خود

سليمان جعفرى ميگويد: شنيدم كه حضرت أبوالحسن عليه‌السّلام به پدرم ميفرمود: مى‌بينم با عبدالرّحمن بن يعقوب مراوده دارى؟! پدرم گفت: عبدالرّحمن دايى من است! حضرت فرمودند: او درباره خدا اعتقاد هولناكى دارد، او خدا را وصف نموده و محدود ميكند و خدا را نبايد اينگونه وصف كرد؛[۱۱] يا با ما مجالست كن و او را رهاكن! يا با او مجالست نما و ما را رها كن.

پدرم گفت: اگر اعتقاد او را نداشته باشم مجالست با او چه ضررى برايم دارد؟ حضرت فرمودند: نمى‌ترسى عذاب و عقوبتى نازل شود و همه شما را بگيرد؛ مگر خبر صحابى موسى را كه پدرش از فرعونيان بود نشنيده‌اى؟ زمانى كه سپاه فرعون به حضرت موسى رسيد، اين صحابى خواست تا پدرش را موعظه و نصحيت كند و از حضرت موسى جدا شد و او و پدرش با ناراحتى و غضب با هم‌سخن مى‌گفتند كه ناگهان هر دو غرق شدند. وقتى حضرت موسى خبر او را شنيد، از جبرئيل حالش را پرسيد؟ جبرئيل گفت: خدا رحمتش كند، غرق شد و بر اعتقاد پدرش نبود، وليكن در زمان نزول عذاب كسى كه نزديك گناهكار است نيز از قهر خدا در أمان نيست.[۱۲]

قطع ارتباط در بعضى موارد، نوعى احسان است

بايد دانست كه اين قطع ارتباط در بسيارى از موارد، نوعى إحسان و خدمت به اين افراد و موجب بازداشتن ايشان است و سبب مى‌شود كه زمينه دورشدن از معصيت بيشتر برايشان فراهم گردد.

عميربن‌بريد ميگويد: نزد أبوالحسن‌الرّضا عليه‌السّلام بودم كه نام عموى ايشان محمّد ديباج برده شد. حضرت فرمود: با خود عهد كردم كه هيچ سقفى بر من و او سايه نيفكند! با خود گفتم: أبوالحسن‌الرّضا عليه‌السّلام ما را به نيكى و صله أرحام سفارش ميكند و خود درباره عمويش چنين ميگويد! دراين‌حال حضرت به من نگاه كرده و فرمودند: اين قهر و قطع من نيز نيكى و صله أرحام است! عمويم اگر با من آمدوشد كند مردم مى‌بينند، و اگر درباره من كلام بدى بگويد مردم او را تصديق مى‌كنند. أمّا اگر رفت‌وآمدى نباشد مردم ديگر گفتار او را نمى‌پذيرند.[۱۳]

پانویس

[۱]. بحارالأنوار، باب وجوب موالاة أوليائهم، ج ۲۷، ص ۵۳، ح ۶.

[۲]. بحارالأنوار، ص ۵۲، ح ۴؛ و الأمالى للصّدوق، ص ۵۶، ح ۷.

[۳]. يكى از آشنايان كه خود أهل علم و قادر بر شناخت حقّ بود، به دليل استكبار و تبعيّت از هواى نفس، روزى به ساحت حضرت آية‌اللـه حاج شيخ‌محمّدجواد أنصارى همدانى رحمة‌اللـه‌عليه جسارت كرده بود، حضرت علاّمه والد فرمودند: از اين پس او را به خانه راه نمى‌دهم و اگر درِ منزل آمد شما هم او را راه ندهيد!

[۴]. قسمتى از آيه ۱۰۱، از سوره ۲۳: المؤمنون: «در روز قيامت كه عالم بروز حقائق است، بين ايشان خويشاوندى و رحميّتى نيست و هيچ‌يك از حال ديگرى نمى‌پرسد.»

[۵]. الكافى، ج ۱، ص ۳۴۴.

[۶]. قسمتى از آيه ۴۵، از سوره ۱۱: هود: «پروردگارا! پسرم از خاندان و أهل من است (كه وعده نجات ايشان را دادى) و وعده تو حقّ است و تو راستين‌ترين حكم كنندگان مى‌باشى.»

[۷]. قسمتى از آيه ۴۶، از سوره ۱۱: هود: «اى نوح، اين فرزند از خاندان و أهل تو نيست، او عملى ناشايست و غيرصالح مى‌باشد.»

[۸]. بحارالأنوار، ج ۴۹، باب أحوال أزواجه (أبى‌الحسن‌الرضا عليه‌السّلام) و أولاده، ص ۲۱۶ تا ص ۲۱۸، ح ۱ و ۲.

[۹]. المناقب، ج ۴، ص ۳۶۱.

[۱۰]. بحارالأنوار، ج ۴۹، باب أحوال أزواجه (أبى‌الحسن‌الرضا عليه‌السّلام) و أولاده، ص ۲۱۹، ح ۴.

[۱۱]. سليمان جعفرى، سليمان بن جعفر بن إبراهيم بن محمّد بن علىّ بن عبداللـه بن جعفر الطّيّار است.

كشى گويد: قالَ العَبدُ الصّالحُ لَهُ: يا سُلَيمانُ وَلَدَكَ رَسولُ‌اللَهِ صَلَّى‌اللـه‌عَليهِ‌وَءَالِهِ‌وَسلَّم؟ قالَ: نَعَم. قالَ: وَلَدَكَ عَلىٌّ عليه‌السّلامُ مَرَّتينِ؟ قالَ: نَعَم. قالَ: وَ أنتَ لِجَعفَرٍ رَحِمَهُ اللَـهُ؟ قالَ: نَعَم. قالَ: وَ لَولا الَّذى أنتَ عَليهِ ما انتفَعتَ بِهَذا.

«امام كاظم عليه‌السّلام به سليمان جعفرى فرمودند: اى سليمان، نسب تو از طريق أجداد مادرى به رسول خدا صلّى‌اللـه‌عليه‌وآله‌وسلّم مى‌رسد؟ عرض كرد: آرى. حضرت فرمودند: و نسب تو از دو طريق به أميرالمؤمنين عليه‌السّلام مى‌رسد؟ عرض كرد: آرى. فرمودند: و تو از نسل جعفر طيّار رحمه‌اللـه مى‌باشى؟ عرض كرد: آرى. حضرت فرمودند: ولى اگر اين ولايتى را كه دارى نداشتى و از شيعيان نبودى، از هيچ يك از اين نسب‌ها نفعى نمى‌بردى.» (رجال‌الكشى، ص ۴۷۴، رقم ۹۰۰)

[۱۲]. بحارالأنوار، ج ۷۱، باب من لاينبغى مجالسته، ص ۱۹۵، ح ۲۵ و ص ۲۰۰، ح ۳۹.

[۱۳]. بحارالأنوار، ج ۷۱، باب من لاينبغى مجالسته، ح ۶.