منبع: آیت نورصفحه ۲۷۸ تا ۲۸۲
دولت شاه اگرچه تا حدودى از مرحوم آية الله بروجردى أعلى اللهُ مقامَه حساب مىبرد و فساد و دين ستيزى را نمىتوانست آزادانه و به راحتى اجرا كند، ولى از زمينه سازى براى اجراى سياستهاى شوم خود پس از رحلت ايشان غافل نبود؛ و در اين سالها جلسات سرّى مرحوم آقا با بزرگان علماء طهران به جهت تعيين ضرورت مبارزه با حكومت طاغوت و تلاش براى حكومت اسلام استمرار داشت. ميفرمايند:
«... اوضاع دينى خيلى بد و سخت بود و همه مظاهر كفر در مملكت پياده شده بود، و رو به شدّت و ازدياد مىرفت، و تسلّط دولت جائره هم به نحو أتمّ و اكمل بود؛ و ما هيچ چارهاى نداشتيم مگر اينكه ارتباط سرّى داشته باشيم با بعضى از علماء كه آنها را دلسوز و غيور و ايثار كننده تشخيص داده بوديم تا بتوانيم با آنها درد دل كنيم.در طهران در آن وقت مجموعاً از اين افرادى كه در آن جلسه خصوصى ما شركت داشتند حدّاكثر ده نفر بودند و بعضى اوقات هم كمتر. البتّه علّامه طباطبائى در آن جلسه شركت ميكردند امّا اوقاتى كه از قم به طهران مىآمدند وآن هم به ندرت اتّفاق مىافتاد و ليكن بالأخره شركت ميكردند.
يكى ديگر از افراد آن جلسه آقاى حاج سيّد رضىّ شيرازى بودند كه الآن در طهران امام جماعتند و به درس و بحث علمى اشتغال دارند. و نيز آقاى حاج آقا محيى الدّين انوارى كه الآن ظاهرا جزء مجلس خبرگان باشند و ايشان ده سال زندان بودند و در همان اوّل انقلاب آزاد شدند. البتّه در اوّل حكم اعدام ايشان صادر شده بود كه بعدا تنازل به پانزده سال زندان شد. و آقاى حاج شيخ بهاء الدّين صدوقى همدانى، و آقاى حاج شيخ محمّد تقى جعفرى. انصافا افراد پاك سيرت و عالم و مؤمن و متديّن و متعهّد و استوار بودند. همچنين آقاى حاج سيّد محمّد على سِبط و حاج سيّد صدر الدّين جزائرى و آقازاده محترمشان و آقاى حاج ميرزا محمّد باقر آشتيانى، كه از علماى با فهم و با ادراك و دلسوز بودند.
ما با هم كار ميكرديم و از كارهايمان هيچكس خبر نداشت.
در آن زمان بر آية الله بروجردى خيلى سخت ميگذشت. يعنى فشار دولت و حكومت خيلى زياد بود. و دربار به تمام معنى مانند گازانبر ايشان را احاطه كرده بود و مجال به ايشان نميداد. و كارهاى غير شرعى در مملكت بسيار انجام ميگرفت كه ايشان متأثّر و ناراحت مىشدند، تب ميكردند، دو روز سه روز تب ميكردند و مىافتادند، بعد پيغام ميدادند به افرادى در طهران مثل صدر الأشراف يا قائم مقام كه از طرف شاه بودند مىآمدند خدمت ايشان و پيغام ميدادند كه اين كار را نكنند. اينها هم افرادى بودند از علماء كه سابقا به لباس روحانيّت ملبّس بودند ولى در زمان پهلوى لباس را خلع و با كت و شلوار و شاپو در دستگاه حكومتى كار ميكردند. اينها نماز خوان و روزهگير بودند، محاسن هم داشتند، و ليكن دربارى و دستگاهى بودند، و حلقههائى بودند كه بين علماء و حكومت واسطه مىشدند. امّا مرحوم آية الله بروجردى هم كه در هر موضوع جزئى نمىخواست و نمىتوانست آنها را احضار كند و پيغام دهد ...
و خلاصه دستگاه به تمام معنى الكلمه يگانه چشم ترسى كه داشت از ايشان بود، كه زيادتر از اين دست بكار نمىزد. ولى نقشههائى داشتند كه به مجرّد ارتحال ايشان نقشهها را عملى كنند، يعنى منتظر مردن ايشان بودند. بالأخص بهائىها كه نفوذشان زياد شده بود ميخواستند مملكت را تبديل به كشور بهائى بكنند و زنهاى بهائى را بياورند روى كار و وزير كنند و وكيل كنند، و رؤساى ادارات را بهائى كنند. و خلاصه همانطور كه در لبنان يك دولت صهيونيست و اسرائيلى تشكيل داده بودند اينجا (ايران) را هم ميخواستند يك مملكت رسمى بهائى كنند و تمام قدرت در دست آنها باشد، و معلوم است كه بهائىها و يهودىهاى صهيونيزم همه از يك ريشهاند و يك مرام دارند.
حتّى در همانوقت هم كه بعضىها به هم تلگراف مىزدند و تلفن ميكردند و مىگفتند: آخر تو چرا اينكار را نكردى؟ او علنا جواب ميداد: آخر اين مرد هنوز زنده است و نمىگذارد ما اين كار را بكنيم. بگذار بميرد، ما كارمان را شروع مىكنيم.
بعضى به آية الله بروجردى مىگفتند: شما كه تا اين سرحد از أعمال شاه و دربار و دار و دستهاش ناراحتيد چرا براى برداشتن او إقدام نمىكنيد؟ ايشان در پاسخ مىگفتند: برداشتن اين پسره براى ما سهل است، وليكن طرف ما آمريكاست»[۱][/پانویس].
پس از ارتحال حضرت آية الله بروجردى، حركات شاه در قالبى جديد در راستاى دين ستيزى تشديد ميشود؛ خلأ مرجعيّتِ واحد احساس ميشود، و عالمان دلسوز با احساس مسؤوليّتى سنگينتر به ميدان مىآيند و در نتيجه آن جلسات سرّى قبلى عالمان برجسته طهران نمود و ظهور خارجى پيدا ميكند.
حضرت آقا چنين بيان مىكنند:
«بارى در ماه شوّال ۱۳۸۰ ... آية الله بروجردى رحمة الله عليه به رحمت خدا رفتند و يك چند ماهى بيشتر نگذشت كه آنها شروع كردند به كارها و نقشههاى خودشان.در آن وقت اسدالله علم نخست وزير بود و مجلس هم تشكيل نمىشد، يعنى تعطيل بود. همان هيئت وزراء كه زير نظر علم بودند يك تصويبنامهاى به امضاء رساندند و دادند براى اجراء. تصويبنامه راجع به انجمنهاى ايالتى و ولايتى بود، انجمنهائى كه در هر شهرستانى تشكيل ميدهند كه افرادى را انتخاب كنند براى اداره امور آن ايالت و ولايت. در اين تصويبنامه سه جهت خيلى مهمّ بود كه عمده غرض از اين تصويبنامه هم همين سه جهت بود:
اوّل اينكه: تا آن وقت كه اين انجمنهاى ايالتى و ولايتى در شهرها برقرار مىشد، افراد منتخِب و منتخَب مسلمان بودند. يعنى قيد اسلام در قانون اساسى آمده بود. چون منتخَبين افرادى هستند كه امور مملكت را در دست دارند، لذا بايد مسلمان باشند. منتخِب هم بايد مسلمان باشد. اينها قيد اسلام را زدند و گفتند: منتخِب و منتخَب با هر دينى باشد مانعى ندارد؛ بهائى يا يهودى يا مسلمان، از اقلّيّتهاى رسمى باشد يا از اقلّيّتهاى غير رسمى، هر چه.
دوّم: سوگند به قرآن بود. چون در قانون چنين بود كه هر كس وارد ميشود بايد به قرآن سوگند بخورد بر اينكه خيانت نكند. اينها سوگند به قرآن را زدند و آنرا سوگند به كتاب آسمانى كردند. گفتند فلان بهائى هم مىآيد قسم مىخورد به كتاب «بيان» يا كتاب «ايقان»، اينها هم كتاب آسمانى است.
سوّم: دخول زنها بود كه تا آن وقت زنها به هيچ وجه در انجمنهاى ايالتى و ولايتى شركت نداشتند، اينها زنها را هم شركت دادند. و معلوم بود كه اينها دلشان براى زنها كه نمىسوخت بلكه ميخواستند از اين راه، زنهايى مثل
همان فرّخرو پارسا كه مدّتى وزير فرهنگ بود و أمثال آنها را بياورند و رئيس شهربانى و رئيس شهردارى يا استاندار كنند، و اين ادارات به اين وضع بگذرد.
اين سه تغيير، اصل غرض از اين تصويبنامه بود. و عرض شد بعد از رحلت آية الله بروجردى به فاصله كوتاهى اين تصويبنامه را درست كردند و ارائه دادند».
۱. [پانویس]
مطالب اين قسمت، از كتاب «وظيفه فرد مسلمان در احياى حكومت اسلام» درس دوّم نقل شده است.