کانال تلگرام نورمجرد
نور مجرد > خطبه فاطمه زهرآء و زینب کبری، و فاطمه بنت الحسین، در میان مردان، در شرائط استثنائی است

خطبه فاطمه زهرآء و زینب کبری، و فاطمه بنت الحسین، در میان مردان، در شرائط استثنائی است

نویسنده: حضرت علامه آیةالله حسینی طهرانی قدّس‌سرّه

منبع: نور ملكوت قرآن، ج ۱، ص ۵۹

فهرست
  • ↓۱- خطبه فاطمه زهرآء و زينب كبرى، و فاطمه بنت الحسين، در ميان مردان، در شرائط استثنائى است‌
  • ↓۲- پانویس

خطبه فاطمه زهرآء و زينب كبرى، و فاطمه بنت الحسين، در ميان مردان، در شرائط استثنائى است‌

بلند نمودن زن صداى خود را در شرائط عادى، در ميان مردان، در سخنرانيها و شركت در مجالس و محافل مردان، و يا مجالس و محافلى كه در آن زن و مرد وجود دارند؛ خلاف نصوص صريحه وارده در اسلام است. [۱] و بايد بسيار متوجّه بود كه: خداى ناكرده، مبادا ما در راه پيشرفت و تكامل اسلامى خود، گامهايى برداريم كه ما را به عقب ببرد؛ و به سوى قهقراء و جاهليّت بكشاند؛ و به عوض ثمره زيبا و ميوه شيرين حيات اسلام كه بايد بدست آوريم؛ و در سايه درخت پر ثمر آن بيارميم؛ خداى ناكرده همان أعمال، و شيوه‌هاى كفر، و رسوم و آداب جاهلى، و بربرى، و غربى، به نام اسلام و به نام سردار رشيد و دلاور، و يگانه زن عالم بشريّت، و شير زن دلاور صحنه‌هاى مبارزه‌ با كفر و الحاد، يعنى زينب كبرى سلام الله عليها، در ما بظهور برسد؛ و ما در شرائط عادى، زنان را در مجالس مردان براى تعليم و تربيت، و يا براى تفسير و تاريخ، و يا براى موعظه و سخنرانى و غيرها شركت دهيم؛ آنگاه بگوئيم؛ چه اشكالى دارد؟ فاطمه زهراء هم به مسجد رفت، و در برابر مردان خطبه خواند؛ دختر عزيزش: زينب هم در خيابان‌هاى كوفه، در برابر سيل جمعيّت مردان خطبه خواند؛ و هم در شام، در مجلس يزيد، در برابر مردان، خطبه خواند و حرف زد و سخن گفت. و نواده ارجمندش: فاطمه بنت الحسين نيز در كوفه خطبه خواند. [۲]

اين اشتباه بزرگ، و خبط غير قابل معذرتى است كه بر أذهان ما وارد مى‌شود؛ و يكنوع مغالطه ايست كه از ناحيه افكار شيطانى و گرفتار هواى نفس، بجاى برهان در فنّ مخاطبات خود را جا مى‌زند.

آخر كسى بدين ياوه سرايان كه مدّعى اسلام شناسى هستند؛ نمى‌گويد: اگر خطبه خواندن، و سخنرانى نمودن زن در شرائط عادى هم جايز بود؛ پس چرا همين دخت پيامبر: صدّيقه كبرى فاطمه زهراء سلام الله عليها، در زمان حيات پدرش: رسول الله، يك سخنرانى هم در مسجد نكرد! چرا در مسجد، و غير مسجد، مجلس درس تشكيل نداد! و براى همه اصحاب، أعمّ از مرد و زن، تفسير قرآن و سيره پدرش را بيان نكرد! چرا نه او، و نه غير او، از زنان مدينه در ميان مردان يك سخنرانى ننمودند؟ و يك مجلس درس، موعظه و حديث، تفسير از آنها؛ و نه از زنان مكّه، و نه از زنان كوفه و بصره ديده نشد!!

عزيز من! چشمت را باز كن! گول نخورى: از مطالبى كه ما در بحث و بيان از آيه كريمه: لَا يُحِبُّ اللَهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَولِ إِلَّا مَن ظُلِمَ نموديم خوب بدست آمد كه: خطبه حضرت زهراء سلام الله عليها، در مسجد، براى دفاع از حقّ‌ خود در اثر ستمى كه بر وى از ناحيه دستگاه مدّعى خلافت پدرش: رسول الله وارد شده بود؛ بوده است و بس. او فرياد و ضجّه و غوغاى خود را جهاراً در مسجد بر عليه ظالم بلند كرد؛ و أبو بكر و عمر را محكوم نمود. و مفتضح ساخت؛ بطوريكه بعد از چهارده قرن ما گفتار او را در اين سخنرانى، در كتب مخالفين هم مى‌خوانيم؛ و بر آن رشادت، و عظمت و منطق قوى، و برهان قويم او آفرين مى‌گوئيم.

عمل او يك عمل قرآنى بود؛ و ريشه قرآنى داشت؛ كه هر كس چه زن و چه مرد، در صورتيكه به او ظلمى برسد؛ حقّ دارد در برابر ظالم بايستد، و قيام كند. و جهاراً سيّئات و زشتيهائى كه از ظلم او به وى رسيده است بر شمرد.

اين كار را كرد؛ و جهاراً خطبه خواند؛ و اثبات مدّعاى خود را نمود، و سپس به منزل برگشت؛ و ديگر ديده نشد خطبه‌اى بخواند؛ و در ميان جماعت مردان، لحنِ صداى خود را بلند كند.

پس كجا كسى مى‌تواند به خود چنين جرأتى را بدهد كه بگويد: اين عمل استثنائى بى بى دو عالم؛ دليل بر جواز سخنرانى‌هاى زنان در محافل مردان در صورت عادى و شرائط غير استثنائى مى‌باشد؟!

دخترش افتخار زنان عالم: زينب، در كوفه، در وقتى كه در كجاوه اسارت مى‌رفت، خطبه خواند و سخنرانى كرد؛ و قوى اللّهجه، و طليق اللّسان سخن گفت؛ و ظلم دستگاه بنى اميّه، و پستى و زبونى كوفيان بى اراده و رذل را بر شمرد. و بايد خطبه بخواند، و سخن بگويد و سيّئاتشان را بر ملا كند، و حقّانيّت برارد رشيد و امام به حقّ خود را به گوش جهان برساند. اين حقّى است كه قرآن به او داده است؛ و اين رسالتى است كه در اين سفر عظيم و هولناك، از جانب برادرش به وى محوّل گرديده است. با همه اين أحوال مى‌يابيم كه زينب در همان خطبه معروفه، خطاب به يزيد نموده و با عبارات: قَد هَتَكْتَ سُتورَهُنَّ وَ أبْدَيْتَ وُجوهَهُنَّ و أمثالهما او را بر ايجاد چنين صحنه‌اى سرزنش مى‌كند.

آن وقت شما مى‌خواهيد: اين موقعيّت خطير و عظيم، و اين دفاع از حقّ، بر ملا ساختن ظلم بنى اميّه و دودمان ضدّ دين و ضدّ انسانيّت، كه بدان طرز فجيع و فظيع، در صحراى كربلا بوقوع پيوست؛ با خطبه خواندن و سخنرانى نمودن جنس‌ لطيف زنان، در مجالس بزم، يا صداى ظريف و لحن نمكين آنها كه صيّاد دل هاست، قياس كنيد؟ أبداً أبداً. اين قياس مع الفارق؛ نه يك فارق؛ بلكه هزار فارق دارد.

اين عمل زينب عمل استثنائى بود، كه در كوفه و شام در مجلس يزيد پرخاش كرد و سخن گفت. نه قبل، و نه بعد، از زينب ديده نشد كه: در ميان مردان سخن بگويد؛ او دخت شير مردان، و دخت مركز عفّت و حياست، از دو پستان زهراء شير نوشيده، و در دامان وى پرورش يافته است.

زينب كبرى پنجاه و پنج سال داشت كه در صحراى كربلا حضور يافت. زيرا از حضرت سيّد الشهّداء عليه السّلام دو سال كوچكتر بود. و چون وفاتش در ماه رجب سنه شصت و دو يعنى يكسال و نيم بعد از واقعه عاشورا مى‌باشد؛ بنابراين عمرش نيز قريب عمر برادرش: حسين عليه السّلام بود. [۳]

زينب سلام الله عليها، در اين مدّت طولانى در مدينه بود؛ و يكبار ديده نشد كه در مجالس مردان شركت كند؛ و سخنرانى نمايد؛ و براى آنان و يا براى مجالسى كه زن و مرد هر دو صنف وجود دارند، تفسير و حديث بيان كند.

با آنكه عالمه اهل بيت بود، و حضرت سجّاد عليه السّلام به او گفت: يَا عَمَتاهُ أَنتِ بِحَمْدِ اللَهِ عَالِمَةٌ غَيْرُ مُعَلَّمَةٍ وَ فَهِيمَةٌ غَيْرُ مفَهَّمَةٍ [۴] (اى عمّه جان! تو بحمد الله‌ زن عالمى هستى كه ديگرى به تو علم نياموخته است؛ و زن با فهم و درايتى هستى كه كسى تو را تفهيم ننموده است!)

زينب مجالس زنانه در مدينه داشت؛ و زنان را تربيت به قرآن و حديث و تفسير و أخلاق مى‌نمود؛ مجالس او معروف بود. اگر سخنرانى زينب در كوفه و شام، در حال اسارت، دليل بر جواز مطلق سخنرانى، و هر گونه موعظه و خطابه بود؛ پس چرا نظير اين سخنرانى در ميان مردان در آن مدينه پهناور آنروز كه مركز علم بود؛ حتّى براى يكبار هم از او واقع نشد؟!

و نظير همين مطلب است گفتار فاطمه بنت الحسين در كوفه، برابر هزاران نفر، پس از خطبه و گفتار عمّه‌اش زينب.

گويا كشفِ جواز سخنرانى زنان در محافل مردان؛ بدست اين آقايان اسلام شناس؛ قدرى دير رسيده است؛ و گر نه زودتر از اين، زنان را در مجالس و محافل مردان وارد مى‌ساختند؛ و مردان را از اين محروميّت زودتر در مى‌آوردند.

گويند: مردى به سفر رفته بود؛ چون از سفر بازگشت، زنش را مريض و والده‌اش را مرده يافت. با مواصلت و مضاجعت، زنش بهبود يافت. افسوس مى‌خورد كه: دير رسيدم و گرنه والده را هم شفا داده بودم.

ترسم نرسى به كعبه اى أعرابىكين ره كه تو مى‌روى به تركستان است

از همه اينها گذشته، پرخاش، و احتجاج، و خطبه بى‌بى دو عالم، سيّده نساء العالمين؛ و دخترش زينب كبرى عليهما صلوات الله، در مسجد پيغمبر، و در كوفه و شام، بر اساس تضييع حقّ شخص خودشان نبوده است؛ تا از آن درگذرند، و عفو و اغماض را بر اساس سجاياى اخلاقى، و محاسن صفات انسانى مقدّم دارند.

آن خطبه‌ها بر اساس مصلحت عامّه، و بيدارباش أفهام و افكار جامعه، در آن نسل، و در نسل‌هاى آينده بوده است؛ كه خيانت و جنايت بر پيكر اسلام وارد شده بود؛ در مدينه پس از رحلت رسول الله، در سقيفه بنى ساعده، محل خليفه گيرى، صراحتاً با قرآن، و سنّت و منهاج رسول خدا، و با تمام زحمات و مساعى آن حضرت در دوران حياتشان، معارضه و مبارزه شد؛ در كربلا دستگاه نامعدلت و بيدادگرى بنى اميّه، پيكر امام زمان، و أولاد و ذرارى، و أرحام و اصحابش را از دم تيغ، به جرم نداى حقّ درگذراند؛ و أهلش را اسير بيابانها نمود؛ و تازه حضرت سيّد الشّهداء عليه السّلام را يك مرد مخالف، و سركش و متمرّد، از فرمان حكومت مركزى جلوه داده، و بر يورش خود، بر او و خاندانش مباهات مى‌نمودند.

در اينجا عفو اغماض معنى ندارد. سكوت در حكم امضاء و تقرير و تصديق به جنايات آنهاست؛ سكوت، بر روى مظالم و تعديّات و تجاوزاتشان، صحّه مى‌گذارد؛ و عمل زشت آنان را نيكو جلوه ميدهد.

اينجا بايد داد زد؛ فرياد كشيد، جنايات را بر شمرد، حركت كرد؛ نه تنها در خيابان‌ها و كوچه‌ها، كه از كربلا تا به كوفه؛ و از كوفه تا به شام؛ و از شام تا به مدينه؛ و سپس هم در مدينه آرام ننشست. زنان را هر روز دور خود جمع نمود، و از احوال و گزارش ها، و جريانات واقعه، يك يك، و مو به مو برشمرد؛ تا به جائى برسد كه هنوز زمانى دير از وقعه كربلا نپائيده است، كه حاكم مدينه پيغام داد؛ زينب بايد از مدينه بيرون برود؛ و گرنه سقف خانه‌هاى اهل بيت و فرزندان علىّ را بر سرشان خراب مى‌كنيم. [۵]

بارى اين يك نمونه از عمل به قرآن، و اصالت و جاودانى بودن تعليمات آن بود كه بدين گونه مشروح شد. يعنى در جائى كه مقتضيّات و شرائط ايجاب عفو و گذشت را ننمايد؛ و انسان لازم باشد به هر وسيله‌اى كه باشد، با چنگ و ناخن و دندان، با فرياد و صَيحه و ضجّه، در برابر شخص متعدّى و ستمگر بايستد و قيام كند، بايد بنمايد.

امّا آنجائى كه مصالح و مفاسد عمومى در بين نيست، ضرر ضرر شخص است؛ سكوت هم موجب امضاى ظلم ظالم نيست. اعلان و اعلام جنايت هم، جز ريخته شدن آبرو، و درگيرى‌هاى شخصى و خانوادگى اثرى ندارد. در اين گونه امور و أمثال و أشباه آن، بهتر است انسان عفو را بر جهر گفتار به سوء مقدّم دارد و زبان خود را به سوء نيالايد، و نفس شريف خود را بيهوده دچار دغدغه و كشمكش نكند و به آرامى با اغماض و گذشت از كنار قضيّه عبور كند و چنان طراوت و تازگى آن را در مى‌يابد كه الى الأبد آن حلاوت و طراوت گويى با اوست؛ و پيوسته وى را متمتّع مى‌نمايد.

پانویس

۱. براى اطّلاع وسيع از اين مطلب، بايد به كتاب رساله بديعه فى تفسير آيه: الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِسَاءِ بِمَا فَضَّلَ اللَهِ بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْض كه به لسان عربى توسّط مؤلّف نگارش يافته است؛ و به ترجمه آن به زبان پارسى مراجعه شود.

۲. بدانكه ارباب مقاتل براى زنان كاروان اسارت حضرت سيّد الشهداء عليه السّلام در كوفه سه خطبه نقل كرده‌اند: يكى از حضرت زينب سلام الله عليها، و ديگرى از فاطمه صغرى، و سوّمى از امّ كلثوم بنت علىّ بن أبى طالب عليه السّلام.

از اينجا معلوم مى‌شود كه: در كاروان از دختران حضرت سيّد الشهداء عليه السّلام، دو فاطمه بوده است؛ يكى فاطمه بزرگتر كه ملقّب به كبرى بوده؛ و حضرت او را به حسن مثنّى فرزند امام حسن عليه السّلام تزويج كردند. و ديگرى فاطمه كوچكتر كه ملّقب به صغرى بوده؛ و حضرت او را به قاسم بن الحسن تزويج كردند.

و اينكه يكى از علماء گفته است: آن حضرت يك دختر به نام فاطمه بيشتر نداشت و آنرا به حسن مثنّى تزويج كرد، و فاطمه ديگرى نداشت تا به قاسم بدهد، اين گفتار، تمام نيست. زيرا لقب صغرى براى فاطمه دليل بر تعدّد فاطمه نام در اولاد آن حضرت است. مگر كسى بگويد ممكن است لقب صغرى در مقابل فاطمه كبرى يكى از دختران أمير المؤمنين عليه السّلام است كه از او بزرگتر بود؛ و او در قافله اسيران بود، و براى امتياز اين دو اسير به صغرى و كبرى لقب دادند. اين احتمال گرچه ممكن است؛ ولى احتمال أوّل قوى‌تر است. زيرا معمولًا كبرى و صغرى كه اوّل از ألقاب بوده و ثانياً حكم اسم و علم را پيدا مى‌كند. در اهل بيت واحد، و خانه واحد است. و چون حضرت سيّد الشّهداء عليه السّلام مادرشان را بسيار دوست داشتند، نام فاطمه را بر روى دختران خود مكرّراً گذارده‌اند، همچنانكه پدرشان علىّ را بسيار دوست داشته‌اند و نام علىّ را بر روى پسران خود مكرّر نهاده‌اند. همچنانكه نام پسر بزرگ را على اكبر و نام حضرت سجّاد كه كوچكتر بود على اصغر (در نفس المهموم ص ۲۸۰ از مناقب از يحيى بن حسن روايت مى‌كند كه: يزيد به على بن الحسين عليه السلام گفت: وا عجباً لا أبيك! سَمَّى عليّاً و عليّاً. فقال: انَّ أبى أحبَّ أباه فسمّى باسمه مراراً). اى شگفت از پدر تو! چگونه پسران خود را به نام على مكرراً نام نهاده است؟ حضرت فرمود: پدر من پدرش را دوست داشت فلهذا مكرراً نام وى را بر اولادش گذارد و عليهذا دو دختر از دختران آن حضرت به فاطمه مسّمى بوده‌اند: كبرى و صغرى. و اين فاطمه صغرى در مقابل فاطمه كبرى دختر رسول خدا نيست. زيرا در خانه واحد و بيت واحد، لقب كبرى و صغرى را براى تميز و عدم اشتباه مى‌آورند. و در دو بيت اشتباه نمى‌شود و معهود نيست. و امّا على اكبر و على اصغر، چنانچه از تواريخ بدست مى‌آيد سنّ على اكبر از بيست و پنج سال متجاوز بوده است. او در زمان خلافت عثمان متولّد شده است؛ و داراى عائله و فرزند بوده است؛ و قرائن بر بزرگتر بودن او نسبت به حضرت سجّاد عليه السّلام بسيار است. شيخ محقّق ابن ادريس در كتاب سرآئر، در باب زيارات در پايان كتاب حجّ ذكر فرموده؛ و مرحوم محدّث قمى كلام او را در نفس المهموم در ص ۱۹۲ و ص ۱۹۳ نقل كرده و تأييد نموده است و ردّاً بر شيخ مفيد كه قتيل روز عاشورا را على اصغر در ارشاد گفته است جملات قارع و كوبنده دارد؛ كه مرحوم آية الله حاج شيخ ابو الحسن شعرانى رضوان الله عليه در كتاب دمع السجوم از ص ۱۶۳ تا ص ۱۶۵ ترجمه آنرا با اضافاتى ذكر فرموده است. و امّا سن حضرت امام زين العابدين در روز عاشورا بيست و سه سال بوده است. و امّا طفل شيرخوار حضرت را كه با پيكان شهيد شد، اين حقير در كتب مقتل به نام على نديده‌ام؛ آنچه وارد است همان به عنوان طفل رضيع است.*

بلى از حضرت سيّد الشهداء عليه السّلام طفلى چهار ساله به نام عبد الله كه مادرش ام اسحق دختر طلحة بود؛ در كربلا شهيد شد.

× اين مطلب در نظر بدوى بود و بعد معلوم گشت كه در بعضى از مقاتل آن طفل را بنام على ناميده‌اند؛ و از آن جمله است: «روضة الشّهدآء» ملّا حسين كاشفى، طبع اسلاميّه (سنه ۱۳۴۱ هجريّه قمريّه) ص ۳۴۳؛ «كشف الغمّة» بنابر نقل «نفَس المهموم» ص ۳۳۸؛ تعليقه «مقتل مقرّم» به نقل از «مناقب» ابن شهرآشوب و سيّد در «إقبال»؛ «مناقب» ابن شهرآشوب، طبع حروفى انتشارات علّامه- قم، ج ۴، ص ۹۰۱؛ «مقتل الحسين» خوارزمى، طبع مطبعة الزّهراء نجف (سنه ۱۳۶۷ هجريّه قمريّه) ج ۲، ص ۳۲؛ «تاريخ أعثم كوفى» طبع سنگى، ص ۳۸۴؛ «منتخب التّواريخ» ص ۲۷۵؛ و نيز در «نهضة الحسين» سيّد هبة الله شهرستانى، طبع چاپخانه مهر- قم (سنه ۱۲۴۵ هجريّه قمريّه) ص ۱۰۰ به نام على يا عبد الله ذكر كرده است.

۳. در موسوعة أل النبىّ عليه السّلام كتاب السيّدة زينب: بطله كربلاء ص ۷۵۶ گويد: سيّده زينب در شام روز يكشنبه كه چهارده روز از ماه رجب گذشته بود، در سنه ۶۲ هجرى على أرجح الاقوال رحلت نموده‌.

۴. اين گفتار حضرت زين العابدين عليه السّلام است بعد از آنكه زينب سلام الله عليها در خطبه‌اش بطور تفصيل پرده از زشتى‌هاى بنو اميّه و از بى عهدى و پيمان شكنى كوفيان برداشت؛ و خطبه خود را بدين جا رسانيد كه اين ابيات را انشاد كرد:

ماذا تقولون إذ قال النبىّ لكمماذا صنعتم و أنتم آخر الامَم‌
بأهل بيتى و أولادى و تكرمنىمنهم أسارى و منهم ضرجوا بدم‌
ما كان ذاك جزائى اذ نصحت لكمأن تُخلِفونى بسوء فى ذَوى رَحِمَ‌
إنّى لاخشى عليكم أن يحلّ بكممثل العذاب الّذى أودى على ارَم

در اينجا حضرت سجّاد او را أمر به سكوت فرموده، گفت: يا عمّه اسكتى ففى الباقى من الماضى اعتبار؛ و أنتِ بحمد الله عالمةٌ غير معلمة، فهيمَةً: انّ البكاء و الحنين لا يرّدان من قد أباده الدّهرُ. فسكتت، ثمّ نزل عليه السّلام و ضرب فسطاطه، و أنزل نسائه، و دخل الفسطاط (نفس المهموم، ص ۲۴۷ و ص ۲۴۸) اين چهار بيت همانطور كه ديديم، مرحوم محدّث قمى در نفس المهموم از حضرت زينب كبرى سلام الله در خطبه كوفه روايت كرده است؛ و مصدر آنرا احتجاج شيخ أبو منصور طبرسى ذكر كرده است. و شيخ مفيد در ارشاد، طبع سنگى ص ۲۷۰ سه بيت اول را به‌امّ لقمن دختر عقيل در مدينه نسبت داده است مفيد گويد: امّ لقمان دختر عقيل بن أبى طالب رحمة الله عليهم چون خبر مرگ حسين عليه السّلام را شنيد، با سر برهنه بيرون دويد (حاسرةً) و با او خواهرانش: امّ هانى و أسماء و رملة و زينب دختران عقيل بن ابيطالب بودند. او بر كشته شدگان خود در كربلا مى‌گريست و مى‌گفت: ماذا تقولون ان قال النبىّ لكم تا آخر سه بيت و همين روايت مفيد را محدّث قمى، در منتهى الآمال ج ۱ ص ۳۰۲ روايت كرده است. و طبرى در تاريخ خود، ج ۵ ص ۴۶۶ و ص ۴۶۷ از طبع دوّم، دار المعارف مصر؛ و همچنين ابن اثير در كامل، طبع اوّل ج ۳ ص ۳۰۰، و از طبع دوّم بيروت ۱۳۸۵ هجرى ج ۴ ص ۸۸ و ص ۸۹ گويند كه: چون نداى قتل حسين را در مدينه بشير داد؛ زنان بنى هاشم صيحه كشيدند؛ و دختر عقيل بن أبى طالب با زنان همراهش با سر برهنه كه لباسش برگشته بود (حَاسِرَةً تَلَوىَّ ثَوبَّها) از منزل بيرون شده؛ و اين سه بيت را خواندند. و امّا ابن كثير در البداية و النهاية، ج ۸، ص ۱۹۷ و ص ۱۹۸ از ابو جعفر بن جرير طبرى روايت كرده است كه: چون اسراى اهل بيت را به مدينه حمل دادند؛ و آنان داخل مدينه شدند؛ زنى از بنى عبد المطلّب با موى پريشان در حاليكه آستين خود را بر سرش نهاده بود؛ گريان اسيران را ملاقات كرد؛ و اين سه بيت را انشاد نمود. و أبو مخنف از سليمان بن أبى راشد از عبد الرحمن بن عبيد أبى الكنود روايت كرده است كه: گوينده اين أبيات، دختر عقيل بوده است. و همچنين زبير بن بكّار روايت كرده است كه: زينب صغرى دختر عقيل بن أبى طالب چون آل حسين عليه السّلام را در مدينه نبويّه وارد كردند، اين اشعار را گفت. و أبو بكر بن الأنبارى با اسناد خود روايت كرده است كه: زينب دختر علىّ بن أبى طالب از فاطمه- كه زوجه عبد الله بن جعفر، و مادر پسران او بود. شكاف وسط پرده و چادر را در روز عاشورا، همان روزى كه حسين شهيد شد، بالا زده، و اين ابيات را سروده فالله أعلم.

۵. دكتورة عائشه بنت الشاطى در كتاب السيّدة زينب بطلة كربلاء در ص ۷۵۳ تا ص ۷۵۶ از مجموعة موسوعة آل النبىّ صلّى الله عليه و آله آورده است كه: زينب مى‌خواست بقيه عمرش را در جوار جدش رسول خدا در مدينه بماند، و ليكن بنى اميّه ناخوشايند بودند. سيّده زينب با زنان مدينه از جريان واقعه كربلا، و حادثه طف بيان مى‌كرد. و چنان بيان وى مؤثّر بود كه كافى بود آتش حزن و اندوه بر شهيدان را شعله‌ور سازد؛ و مردم را بر عليه طاغيان، بشوراند. و نزديك شد كه كار بر بنو اميّه فاسد گردد. فلهذا والى آنها، عَمرو بن سَعيد اشْدَق به يزيد نوشت: زينب زنى است عاقل و با درايت و در گفتار فصيح؛ اقامتش در مدينه موجب تهييج افكار و انظار مى‌گردد. او و همراهانش قصد قيام و گرفتن خون حسين را دارند. يزيد به والى مدينه امر كرد تا بقيّه و بازماندگان از اهل بيت را در شهرها و نواحى متفرّقه تبعيد و متفرّق كند. والى پيام داد به سيّده زينب كه از مدينه خارج شود؛ و هر جا مى‌خواهد برود. زينب از روى غضب و خونخواهى در پاسخ گفت: خدا مى‌داند بر سر ما چه آمده است؟ سوگند به خدا از مدينه بيرون نمى‌رويم گرچه خون‌هاى ما ريخته گردد. امّا زنان بنى هاشم از خشم و غضب يزيد طاغى بر زينب؛ رحم آوردند و دور او را گرفتند و با لطافت در كلام و اظهار همدردى او را ترغيب به خروج نمودند. زينب حركت كرد و عازم مصر شد، و در وقت طلوع هلال شهر شعبان سنه ۶۱ بود كه زينب وارد زمين نيل شد. و بحركت ادامه داد تا در قريه‌اى نزديكى بلبيس فرود آمد. در آنجا مَسْلَمة بن مخلد انصارى أمير مصر با جماعتى از أعيان مصر و علماء آن به استقبالش آمدند. مَسْلَمة زينب را در خانه خود برد و قريب يكسال در آنجا به عبادت و انقطاع به سوى خداوند مشغول بود تا در شب پانزدهم شهر رجب سنه ۶۲ رحلت نمود. زينب را در خانه مَسلمة بخاك سپردند. و قبر او تا امروز مزار مباركى است كه مسلمانان از راه‌هاى دور به زيارتش مى‌روند.