کانال تلگرام نورمجرد
نور مجرد > سیره > سیره علمی > سیره عبادی سلوکی > شرح کسالت علامه طهرانی حین تالیف کتاب روح مجرد و خودداری ایشان از سفر به خارج

شرح کسالت علامه طهرانی حین تالیف کتاب روح مجرد و خودداری ایشان از سفر به خارج

نویسنده: حضرت علامه آية الله حاج سيّد محمّد حسين حسينى طهرانى‌

منبع: کتاب روح مجرد، صفحات ۲۱۱ تا ۲۱۷


فهرست
  • ↓۱- شرح کسالت علامه طهرانی (ره) حین تألیف کتاب روح مجرد
  • ↓۲- علّت استنكاف مؤلّف از رفتن به خارج جهت معالجه‌
  • ↓۳- پانویس

شرح کسالت علامه طهرانی (ره) حین تألیف کتاب روح مجرد

در صبح روز چهارشنبه ۸ شهر شعبان المعظّم ۱۴۱۲ حقير فقير را براى عمل جرّاحى فتق به بيمارستان قائم بردند، و مدّت عمل و توقّف در بيمارستان با استراحت بعدى آن مجموعاً ۱۱ روز طول كشيد. و امروز صبح روز يكشنبه ۱۹ شعبان است كه خداوند عنايت فرموده است تا قلم را در دست گيرم و بدين سطور بقيّه كتاب روح مجرد را بياورم. عمل جرّاحى توسّط دوست ديرين و مؤمن متعهّد گرامى جناب آقاى دكتر حاج محمّد توسّلى أدام الله توفيقَه بدون بيهوشى در مدّت يك ساعت تمام با كمال خوبى انجام پذيرفت، للّه الحمد و له الشّكر. آقاى دكتر حاج محمّد توسّلى فعلًا از اساتيد مبرّز و ممتاز دانشگاه طبّ مشهد مقدّس و رئيس گروه جرّاحى در بيمارستان قائم مى‌باشند. جناب محترم ايشان در ۸ سال قبل عمل جرّاحى از كيسه صفراى حقير نمودند و آن هم در نهايت نيكوئى و اتقان انجام گرفت؛ جَزاه اللهُ خيرًا و جعلَه ذُخْرًا لِلمسلمين، و اسوَةً لِلاطبّآء المُشتغِلين: در قبل از ظهر روز شنبه بيست و دوّم شهر جُمادَى الاولى سنه ۱۴۰۴ هجريّه قمريّه، دردى در طرف راست شكم توأم با لرز و استفراغ براى بنده پيدا شد و يكى دو روز ادامه داشت. كم كم زردى در بدن و صورت و چشمها پيدا شد و تشخيص يرقان دادند و به بيمارستان قائم مشهد مقدّس براى معالجه الزام نمودند؛ و پس از تجزيه‌هاى فراوان و عكسهاى بسيار و معاينات متعدّد، بالاخره پس از سونوگرافى كه مشاهده تصوير تلويزيونى است به طريق خاصّى، محقّقاً معلوم شد يرقان انسدادى است نه كبدى؛ و در اثر گير كردن سنگ در لوله و مجراى كيسه صفرا به روده كه نام آن مجراى كُلِدُوك است پيدا شده است. و در همان بيمارستان عمل جرّاحى كردند و چهار سنگ از كيسه صفرا و يك سنگ از مجراى كلدوك بيرون آوردند، و خود كيسه صفرا را نيز درآوردند. و در قبل از ظهر روز پنجشنبه سوّم شهر رجب المرجّب از بيمارستان مرخّص كردند. مدّت اين كسالت يك اربعين شد بدون يك روز و يا يك ساعت كم و زياد.

وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعلَمِينَ، و لَهُ الْحَمْدُ فِى الاولَى‌ وَ الاخِرَةِ، وَ ءَاخِرُ دَعْوانا أَنِ الحمدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين.

در آن زمان جناب صديق ارجمند آقاى دكتر حاج سيّد أبو القاسم حسينى همدانى رئيس روانپزشكى مشهد، و آقاى دكتر حاج سيّد رضا فريد حسينى رئيس بيمارستان قائم، و آقاى دكتر عبد العلى خوارزمى معاون بيمارستان كه از ساليان قبل مراتب مودّت و محبّت ميان ما و اين بزرگواران برقرار بود، همگى متّفقاً براى عمل جرّاحى، آقاى دكتر حاج محمّد توسّلى را توصيه نمودند و اضافه كردند كه:

اين مرد، پزشك متخصّص و متديّن است كه پزشكى خود را در فرانسه گذرانده است و سپس به كانادا مهاجرت نموده و با عيال و فرزندانش در آنجا توطّن گزيده است و داراى مطبّ شخصى و بيمارستان است. و اينك براى كمك به انقلاب اسلامى از همه چيز خود دست شسته و تك و تنها به ايران آمده است، و با نداشتن منزل و حتّى تلفن، و حتّى عدم مساعدت حكومت بأىّ نحوٍ كان، شب و روزش را براى تعليم جوانان پزشكى به اصول جرّاحى و ايضاً به عمل نمودن سيل خروشان مجروحان جنگى كه تختهاى بيمارستان قائم را براى آنها خالى كرده و اختصاص به آنها داده‌اند، ميگذراند.

خودش به من گفت:

چون انقلاب اسلامى در ايران پديد آمد، من پيوسته در درونم ميل حركت به سوى اين كشور پيدا مى‌شد ولى تعلّل مى‌نمودم؛ امّا چون جنگ تحميلى و تجاوز عراق به ايران پيدا شد، ديدم توقّفم ديگر در كانادا غلط است، و براى عمليّات جرّاحى بايد فوراً خودم را به كشور اسلام برسانم؛ فلهذا آمدم.

وى به حقير گفت:

عمل كيسه صفرا براى من ممكن است ولى بايد مشخّص شود كه انسداد صفراوى شما از سنگ است نه از چيز ديگر.

و دستگاه سونوگرافى بيمارستان قائم خراب بود و در جاى ديگر نيز موجود نبود. بنابراين با شدّت و اوج كسالت، دو روزه با طيّاره به طهران آمدم و عمل سونوگرافى در طهران انجام گرفت و در مراجعت فوراً ايشان عمل نمودند..

علّت استنكاف مؤلّف از رفتن به خارج جهت معالجه‌

در طهران كه بودم بسيارى تأكيد و اصرار داشتند كه براى معالجه و يا عمليّه به خارج بروم. بعضى از دوستان مى‌گفتند:

عمل كيسه صفرا پس از عمل قلب، عظيمترين عملى است كه در بدن انجام ميگيرد.

يعنى متوجّه باشيد كه عمل، عمل خطيرى است. بعضى از معمَّرين از ارحام سببى كه خود زمينگير بودند، پيام فرستادند:

چرا فلان كس در رفتن به خارج تعلّل مى‌ورزد؟ چرا بر خودش و بر حياتش رحم نمى‌كند؟!

يك نفر از همشيره زادگان حقير كه آنوقت در كانادا بود، چون از كسالت بنده مطّلع شده بود گفته بود:

شما آقا دائى را به دست من برسانيد ديگر مطلب تمام است.

بعضى گفتند:

ما در مدّت ۲۴ ساعت براى شما جواز سفر و بليط طيّاره به هر نقطه دنيا كه بخواهيد تهيّه مى‌كنيم!

و بنده هم ابداً گوش به سخن آنها نميدادم؛ و بلكه حاضر نشدم در طهران بمانم تا اطبّاى جرّاح و سابقه دار و معروف مرا عمل كنند. و مى‌گفتم:

محال است به خارج بروم، و در طهران ماندن هم معنى ندارد. چرا كه ما براى عمليّه به طهران نيامده‌ايم؛ آمدن ما براى تصوير سونوگرافى بوده است؛ و اينك كه مشخّص است كه سنگ است بايد به أرض اقدس مراجعت كنم و حتماً بايد دكتر توسّلى عمل كند.


امّا در مشهد بايد عمل كنم، به علّت اينكه مرض ما در مشهد پيدا شده است، و ما را به بيمارستان به نام قائم انتقال داده‌اند، و زمين اين بيمارستان از املاك حضرت امام رضا عليه السّلام است، و در حقيقت ما ميهمان امام رضا هستيم و در ملك او و در خانه او هستيم، و او ما را جواب نكرده و بيرون ننموده است، و من از آنجا به جاى ديگر نمى‌روم.

و امّا علّت اينكه بايد دكتر توسّلى عمل كند، براى آنكه من وى را، هم متخصّص و هم متعهّد يافته‌ام. او مردى است كه در اين زمان كه سيل پزشكان لا ابالى و فرصت طلب و يغماگر به سوى خارج روان است و مملكت را خالى گذارده‌اند، او به عكس با يك كت و شلوار تنش به ايران برگشته است. او نماز گزار و روزه گير است، و راستگو است و كارى را كه از عهده‌اش ساخته نيست متقبّل نمى‌شود. بنابراين حتماً ظفر و صحّت و عافيت قرين كار اوست. و براى ما هم مردن و زندگى تفاوتى ندارد، اگر هم در اين عمليّه جان باختيم به سوى رحمت خدا ميرويم إن شاء الله تعالى.


امّا علّت استنكاف حقير از رفتن به خارج چند امر بود:



اوّل آنكه: آن بلاد، شهرهاى كفر است؛ شهرهاى يهود و نصارى و مشركين و ملحدين است. رفتن بدانجا براى معالجه، در حقيقت دست تكدّى به آنها دراز نمودن است، و استمداد و استعانت از آنها براى ادامه حيات است. و اين امر، خلاف شرافت مسلمان غيور است كه پزشكان مسلم را يله كند و براى بقاءِ زندگى از آنها گدائى نمايد.


دوّم آنكه: من يك شخص عادى نيستم و امروز به عنوان يك مرد روحانى، و يا فقيه و يا هر چه فرض كنيد مردم مرا مى‌شناسند و عمل مرا الگوى كار خود قرار ميدهند؛ آنوقت هر كه سرش هم درد بگيرد ميگويد: من بايد بروم به خارج، چون فلان كس به خارج رفته است. امّا در اينجا اگر عمل كنم گرچه منجرّ به فوت شود، اين عاقبت سوء را در پى ندارد. بخصوص آنكه ما براى حيات خودمان، براى حيات شخصى مان- نه براى حيات نوع و براى حيات جامعه- خيلى اهمّيّت قائل مى‌شويم در حاليكه آن مقدار هم ارزش ندارد.


سوّم آنكه: هزينه عمل به خارج چند صد برابر هزينه عمل در داخل است، و از هر راه بدست آيد، بالاخره از صندوق اسلام كسر شده و به صندوق كفر و به خزانه استعمار كافر افزوده شده است. چرا ما خودمان پيشقدم در اين مبادله گرديم‌؟


چهارم آنكه: آخر ما خاك بر سران خود را مسلمان ميدانيم و اهل توحيد و قرآن مى‌پنداريم و حيات و ممات و نفع و ضرر را مستقيماً از جانب خدا ميدانيم. مگر ما در قرآن نمى‌خوانيم:

وَإِن يَمْسَسْكَ اللّهُ بِضُرٍّ فَلاَ كَاشِفَ لَهُ إِلاَّ هُوَ وَ إِن يُرِدْكَ بِخَيْرٍ فَلاَ رَآدَّ لِفَضْلِهِ يُصَيبُ بِهِ مَن يَشَاء مِنْ عِبَادِهِ وَهُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ [۱]

«و اگر خداوند به تو ضررى برساند، غير از ذات او هيچ موجودى را قدرت رفع آن نيست. و اگر براى تو خيرى را اراده نمايد، هيچ موجودى قدرت ردّ فضل و رحمت او را ندارد. خداوند از خير و فضل خود به هر يك از بندگانش كه بخواهد ميرساند. و اوست صاحب غفران و رحمت خاصّه.»


مَا يَفْتَحِ اللَهُ لِلنَّاسِ مِن رَحْمَةٍ فَلَا مُمْسِكَ لَهَا وَ مَا يُمْسِكْ فَلَا مُرْسِلَ لَهُ مِن بَعْدِهِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ.[۲]

«رحمتى را كه خدا براى مردم بگشايد، هيچ موجودى را توان بستن آن نيست. و رحمتى را كه خدا ببندد، هيچ موجودى را توان رهائيش پس از بستن خدا نيست؛ و اوست داراى مقام عزّت و استقلال و إتقان و استحكام.»


وَ لَئن سَأَلْتَهُم مَنْ خَلَقَ السَّمَوتِ وَ الارْضَ لَيَقُولُنَّ اللَهُ قُلْ أَفَرَءَيْتُم مَا تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَهِ إِنْ أَرَادَنِىَ اللَهُ بِضُرٍّ هَلْ هُنَّ كَشِفَتُ ضُرِّهِ أَوْ أَرَادَنِى بِرَحْمَةٍ هَلْ هُنَّ مُمْسِكَتُ رَحْمَتِهِ قُلْ حَسْبِىَ اللَهُ عَلَيْهِ يَتَوَكَّلُ الْمُتَوَكِّلُونَ.[۳]

«و اى پيامبر اگر تو از اين مردم شرك پيشه بپرسى: چه كسى آسمانها و زمين را آفريده است؟ ميگويند: البتّه و البتّه الله آفريده است. به ايشان بگو: شما به من بگوئيد اگر خداوند نسبت به من اراده ضررى داشته باشد، آيا مى‌توانند اين موجودات مؤثّره غير از خدا در نزد شما، جلوى ضرر وى را بگيرند، و آن ضرر و گرفتارى را برطرف كنند؟! يا اگر خداوند نسبت به من اراده رحمتى و خيرى را داشته باشد، آيا مى‌توانند آنها جلوگير فيضان رحمت و ارسال خير او باشند؟! بگو: خدا مرا بس است. اوست تنها كفايت كننده من كه بايد متوكّلين پيوسته بار توكّل خود را برعهده او بنهند.»


إِنِّى تَوَكَّلْتُ عَلَى اللَهِ رَبِّى وَ رَبِّكُم مَا مِن دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ ءَاخِذُ بِنَاصِيَتِهَا إِنَّ رَبّى عَلَى‌ صِرطٍ مُسْتَقِيمٍ.[۴]

«من حقيقةً توكّل نمودم بر الله كه او پروردگار من و پروردگار شماست. هيچ جنبنده‌اى نيست مگر آنكه مقدّراتش مستقيماً به دست اوست. و پروردگار من بر راه راست و صراط مستقيم، تدبير امور مخلوقات خود را مى‌نمايد.»


قُل لَنْ يُصِيبَنَا إِلَّا مَا كَتَبَ اللَهُ لَنَا هُوَ مَوْلَى‌نَا وَ عَلَى اللَهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ.[۵]

«بگو: ابداً چيزى به ما نميرسد (گزندى و ضررى، يا خيرى و رحمتى) مگر آنچه را كه خداوند براى ما نوشته است. اوست صاحب تدبير و ولايت امور ما. و بنابراين حتماً بايد متوكّلين و مؤمنين او را در جميع امورشان وكيل در تصرّف بگيرند و بر او توكّل نمايند.»


و أمثال و نظائر اين آيات در قرآن مجيد بسيار است. با وجود اين آيات، وقتى طبيب متخصّص و متعهّدى آماده معالجه شده است، و ميدانيم همه امور به دست خداست و نفع و ضرر از ناحيه اوست، اگر از او فرار كنيم و به خارج برويم در حاليكه ميدانيم آن نفع و ضرر هم هر گونه باشد از ناحيه خداست؛ در اين صورت، اين انحراف طريق نيست؟ اين عمل، شرك فعلى و عملى نيست؟ گو آنكه شرك قولى نباشد.



پنجم آنكه: ما بنده‌ايم و بايد مطيع امر خدا باشيم. او يك وقت مصلحت انسان را در حيات ميداند و يك وقت در موت. و اگر فى الواقع صلاح انسان در مرگ باشد و او دنبال حيات بگردد، طالب شرّ خود بوده است، نه خير خود. وقتى انسان مريض شد بايد به طبيب مراجعه كند و طالب عافيت و طول عمر هم باشد، چون اينها فى حدّ نفسه خير است، ولى در هر حال بايد تسليم امر خدا باشد و دل به مقدّرات بدهد. و اگر احياناً موت او رسيد خندان باشد؛ و نگاه برگشت به عالم طبيعت نكند، و بر نعمتهاى از دست رفته آن گريان نباشد كه اين خطرى است بزرگ.

ما كه بحمد الله و المنّة در مكتب تشيّع زيست مى‌كنيم، و چون بزرگ چراغ پر فروغ «صحيفه كامله سجّاديّه» را به پيروى از آن امام راستين در پيش رو داريم، و در فقره پنجم از دعاى استخاره (طلب خير) كه دعاى سى و سوّم است به درگاه خداوند ابتهال داريم كه:


وَ ألْهِمْنا الانْقيادَ لِما أوْرَدْتَ عَلَيْنا مِنْ مَشيَّتِكَ؛ حَتَّى لا نُحِبَّ تَأْخيرَ ما عَجَّلْتَ، وَ لا تَعْجيلَ ما أخَّرْتَ، وَ لا نَكْرَهَ ما أحْبَبْتَ، وَ لا نَتَخَيَّرَ ما كَرِهْتَ- الدّعاءَ.

«اى پروردگار ما! به ما الهام بخش تا در برابر آنچه را كه از اراده و مشيّتت بر ما وارد ميكنى منقاد و مطيع باشيم؛ بطوريكه دوست نداشته باشيم تأخير آنچه را كه تو در آن تعجيل نمودى، و نه تعجيل آنچه را كه تو در آن تأخير فرمودى. و ناپسند نداريم چيزى را كه تو دوست داشتى، و نگزينيم چيزى را كه تو ناپسند داشتى!»


و در دعاى مروىّ از رسول اكرم صلّى الله عليه و آله و سلّم ميخوانيم:

اللَهُمَّ أحْيِنى مادامَتِ الْحَيَوةُ خَيْرًا لى، وَ أمِتْنِى إذا كانَ الْمَماتُ خيْرًا لى.

«بار خداوندا! مرا زنده بدار ماداميكه زندگى براى من خير است. و بميران مرا در زمانيكه مردن براى من خير است.»


در اينصورت اگر ما جدّاً از خدا حيات بخواهيم مادامى كه ممات خير ماست، آيا اشتباه نرفته‌ايم؟ و خلاف حقّ و واقع را طلب ننموده‌ايم؟ بارى، حال بنده روز به روز سخت‌تر مى‌شد و يرقان تمام سطح بدن را طورى گرفته بود كه دستمال زردِ زردچوبه‌اى از بدن تشخيص داده نمى‌شد و مرض رو به پيشرفت بود، چون مادّه سمّى سودا بهيچوجه از بدن بواسطه انسداد كامل لوله كلدوك خارج نمى‌شد. عمل جرّاحى انجام گرفت و خود عمل بيش از سه ساعت بطول انجاميد، و حقير از ابتدا تا انتهاى بيهوشى هفت ساعت بيهوش بودم. وليكن به لطف حضرت بارى تعالى شأنه العزيز عمل بقدرى خوب و پاكيزه بود كه همه أطبّاى بيمارستان قائم و بعضى از جاهاى ديگر تصديق كردند كه:

اگر به خارج هم ميرفتم و عمل در أعلا مركز پزشكى جهان انجام مى‌شد، از اين بهتر متصوّر نبود.


بارى، نظير اين مسأله در دو سال بعد براى چشم بنده پيدا شد. يعنى بدون هيچ مقدّمه و سبب ظاهرى، شبكه چشم راست بطور نعلى شكل به اصطلاح چشم پزشكان در «محور ساعت ۱۲ و ۲۰ دقيقه» پارگى پيدا كرد، و ديد چشم از ميان رفت و تمام أطبّاى مشهد و طهران از عمل آن عاجز بودند و رفتن به خارج را الزام ميكردند. و من هم گفتم به خارج نميروم گرچه كور شوم. امّا چون جوان غيور و فهيم و ذى قيمت ما آقاى دكتر حاج سيّد حميد سجّادى معاينه كرد، گفت: عمل اين چشم اورژانس (فورى) است. يعنى السّاعه بايد عمل شود و حقّ بيرون رفتن از بيمارستان را نداد و گفت:

من متعجّبم از گفتار پزشكان كه حواله به خارج داده‌اند. زيرا در اينصورت در فاصله كوتاهى چشم از دست ميرود.

ايشان با دستيارى معاون و شاگرد ممتازش جناب صديق ارجمند مؤمن متعهّد آقاى دكتر حاج حسينعلى شهريارى در عمليّه‌اى كه هفت ساعت تمام بطول انجاميد عمل كردند. و الحمد للّه و المنّة عمليّه در نهايت خوبى و پاكى صورت گرفت بطوريكه موجب شگفت همه شد. و اينك پس از شش سال، اين سطورى را كه ملاحظه ميفرمائيد با معونه همان چشم عمل شده مى‌نويسم.


قَالَ أَفَرَءَيْتُم مَا كُنتُمْ تَعْبُدُونَ* أَنتُمْ وَ ءَابَاوُكُمُ الاقْدَمُونَ* فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِى إِلَّا رَبَّ الْعلَمِينَ* الَّذِى خَلَقَنِى فَهُوَ يَهْدِينِ* وَ الَّذِى هُوَ يُطْعِمُنِى وَ يَسْقِينِ* وَ إِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ* وَ الَّذِى يُمِيتُنِى ثُمَّ يُحْيِينِ* وَ الَّذِى أَطْمَعُ أَن يَغْفِرَ لِى خَطِيئَتِى يَوْمَ الدِّينِ* رَبِّ هَبْ لِى حُكْمًا وَ أَلْحِقْنِى بِالصَّلِحِينَ* وَ اجْعَل لِى لِسَانَ صِدْقٍ فِى الاخِرِينَ* وَ اجْعَلْنِى مِن وَرَثَةِ جَنَّةِ النَّعِيم.[۶]

«باز ابراهيم خليل به مشركين از قوم خود گفت: آيا شما ميدانيد كه اين بتهائى را كه اينك شما مى‌پرستيد، و پدران پيشين شما مى‌پرستيدند، آنها دشمن من و دشمن پرستش و ستايش من به خدا مى‌باشند، به غير از خداوند كه پروردگار عالميان است، آن خدائى كه مرا آفريد و سپس در راه رشد و كمال هدايتم نمود؛ آن خدائى كه مرا طعام ميدهد و سيراب ميكند؛ آن خدائى كه چون مريض شوم او مرا شفا مى‌دهد؛ آن خدائى كه مرا مى‌ميراند و پس از آن زنده‌ام ميگرداند؛ آن خدائى كه به او اميد دارم تا در روز پاداش از گناه من درگذرد. بار پروردگار من! به من در برابر مشركين حكم قاطعى مرحمت فرما و مرا به مردمان صالح خودت ملحق كن؛ و براى من زبان راست و راستينى در ميان امّت‌هاى پسين قرار بده، و مرا از وارثين بهشت نعيمت بگردان.»


آياتى است از زبان حضرت ابراهيم خليل الرّحمن على نبيّنا و آله و عليه السّلام.

پانویس

۱. يونس. آیه : ۱۰۷

۲. فاطر. آيه ۲

۳. الزّمر آيه ۳۸

۴. هود .آيه ۵۶

۵. التّوبه. آيه ۵۱

۶. الشُّعَراء . آيات ۷۵ تا ۸۵