عنوان : شیرینی عشق و آداب جلسه
الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین
آن کسی که در راه خدا قدم میگذارد و عشق و محبت خدا را در دل دارد دائماً باید مراقب این جهت باشد که عشقش را به تزاید باشد و خدای نکرده نقصان یا توقف در محبتش نسبت به خدا واقع نشود، چون عالم کثرت یک عالمی است که انسان را به خودش جذب میکند، یعنی اگر یک مختصر غفلتی برای انسان حاصل شود انسان را از آن عالم وحدت میکشد در این عالم و خوب میدانید که مقتضای فکر و خواطر در این عالم چه هست، یعنی هرچه به عالم کثرت وارد شوید از عالم وحدت دور میشوید نقیضان هستند ضدّانند، الضدّان لایجتمعان هرچه که به عالم وحدت وارد شوید از عالم کثرت دور میشوید و هرچه به عالم کثرت وارد شوید از عالم وحدت دور میشوید.
گاهی اوقات انسان در مجلس حالی پیدا کرده دنیا و مافیها را در اختیارش بگذارند اعتنائی نمیکند، اینطور هست یا نیست؟ یا فرض کنید بعد از نماز شب حال معنوی، حال روحانیت برایتان حاصل شده به هیچوجه راضی نیستید از دست بدهید حالا بگویند بیائید باغ برویم، سفر برویم. آنها که چشیدهاند میدانند، بالاخره همه چشیدهاید برای یکبار که اگر یکبار هم نچشیدهاید به قول ما طلبهها لافائدة تحته، فائدهای ندارد. آدم بیاید و شیرینی انس با خدا را نچشیده باشد. این اصلاً باید برود، به جلسه نیاید برود کار خودش را اصلاح کند بعداً بیاید.
این شیرینی انس با خدا وقتی حاصل میشود هیچ چیزی نمیتواند در مقابلش قدعلم کند. اموال دنیا را بیاورید پیشش بگذارید همه را ترک میکند میگوید: من نمیخواهم این حالم را از دست بدهم، در روایت هم داریم که خدایا آن شیرینی عبادت خود را به ما بچشان، شیرینی محبت خودت را به ما بچشان، هر دو یکی است بالمآل به یک چیز برمیگردد اللهم... وَ أَذِقْنِي فِيهِ حَلاوَةَ محبتک یا عبادتک[۱] یعنی بچشان ذوق یعنی چشیدن ،شما اگر عسل ناب میل کنید حاضرید آن عسل را به شکر ترجیح دهید، حاضر نیستید، شکر که مواد بهش زدند مواد سمی بهش زدهاند–بنده خواندم که مواد سمی است- که سفید بشود چون اول سفید نبوده، زرد بوده بعد موادی میزنند که سفید بشود، مورد پسند مردم قرار بگیرد، مردم عقلشان در چشمشان است، در چشمشان است، حاضرند این ضرر را بخورند، از بیتالمال مسلمین صرف بشود که سفید بشود یک موادی بزنند تا سفید بشود، کسی حاضر است، شیرینی طبیعی که خدا خلق کرده عسل مصفّی وَ أَنْهارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفًّى[۲]عسل طبیعی که خدا خلق کرده با شکر عوض کند ویا با قند که میگویند ضررش بیشتر از شکر است چون موادّ سفیدی به آن میزنند برای اینکه این قند حالت جذب و انجذاب دارد سفت بشود، موادّ بیشتری به آن میزنند فلذا میگویند قند ضررش بیشتر است، حاضر است عوض کند.
خوب، انسانی که محبت خدا را چشیده، لمس کرده، به هیچ چیزی راضی نیست، این محبت خدا را جایگزین کند، هیچچیز را جایگزین نمیکند، نمیتواند تا حینی که در آن حال است، بله؛ اگر از آن حال خارج شود به رسول خدا عرض میکردن: یا رسولاللـه ما وقتی پیش شماییم، اصلاً در این عالم نیستیم، همش پیش خدائیم، ولی وقتی میآییم سراغ زن و بچه از آن افکاری که در نزد شما داشتیم جدا میشویم میآئیم در این عالم، آیا این گناهی محسوب میشود؟ عین تعبیر روایت در خاطرم نیست، یا مثلاً شرک است؟ حضرت فرمودند: نه ولکن اگر ادامه میدادید یعنی آن حالت برایتان بود، ظاهراً این را میفرمایند: لرأیتم ملکوت السموات والارض، به ملکوت آسمان و زمین راه پیدا میکردید، ملکوت آسمان و زمین را میدید، فلذا مرحوم علامه والد رضواناللـه علیه میفرمودند: وقتی شما میآئید جلسه، شرائط دارد، جلسه که وارد میشوید خودتان را خارج جلسه بتکانید، نه اینکه با یک مشت سرمایة عالم کثرت وارد جلسه شوید، این میشود دکان سمساری، اگر شما با تمام مغازهتان بیائید داخل جلسه، شما هم که اهل علمید با تمام کتابخانهتان بیائید داخل جلسه آن آقا هم با زن و بچهاش وارد جلسه شود، با محبت و فکر آنها، اینجا میشود مغازة سمساری، بعد توقع دارید اینجا سیر و سلوک بکنید، سیرإلی اللـه، بروید بالا کلاً
آقا یکدفعه طهران وارد جلسه شدند.... الآن خاطرم نیست، منزل حاج اکیرآقای افصحی چند دقیقهای نشستند یعد فرمودند: چون خواطر، خواطر عالم کثرت بر رفقا غلبه دارد، لذا تا اطلاع ثانوی جلسه تعطیل است تا اینکه این خواطر زدوده شود و آرامش برای رفقا تحصیل گردد، چقدر بودند رفقا؟ ۷، ۸نفر، ۱۰ نفر. از ۱۰ نفر تجاوز نمیکرد در یک اطاق همه نشسته بودند، اگر بنا بشود هرکس وارد شود با یک کلکسیونی از خاطرات، آن نسبت به مغازه آن یکی نسبت به باغ، آن نسبت به زمین، آن نسبت به فرزند، آن نسبت به کسب و کار و تجارتش، آن دیگر جلسه نمیشود.
یا فرمودند: وقتی که انسان میخواهد وارد جلسه بشود بیرون جلسه خود را بتکاند، بتکاند یعنی چه؟ یعنی همة خیالاتی که در خاطر دارد بریزد بیرون وگرنه جلسه میشود سمساری، واقعاً میشود سمساری، چه فرقی میکند؟ فرض کنید باز رفتید و معامله میکنید تازه ضرر هم دارد برای آنها که توجّه دارند حال توجّهشان از بین میرود، آنهائی که حاصل توجّهشان ضعیف است و الّا آنها که کارکردهاند در سمساری باشند، در بازار باشند، در خانه باشند فرقی برایشان نمیکند. هزار نفر هم کنارشان باشد کار خودشان را میکنند. ولی افرادی که تازه قدم به سلوک گذاشتهاند فکرشان پریشان میشود چون افرادی که پهلوی اینها نشستهاند همه پر از خاطرهاند، فرض این است که این دلها بههم داده شود، دلها متحد شود یکی باشد، سیر بهسوی خدا داشته باشد. میفرمودند: مثل درشکه دو اسبه است، درشکه دو اسبه دیدهاید که یک درشکه از این طرف بکشد، یکی از آن طرف بجز زحمت و اذیت چیزی ندارد.
بنابراین رفقا اول کاری که میکنند قبل از اینکه وارد جلسه بشوند هرکجا جلسةشان بود بیرون جلسه خود را بتکانند. چطور وقتی روی لباسشان برف است خود را میتکانند تا با برف وارد نشوند، افکار خود را بتکانند، خالی کنند تا با توجّه به خدا، بسم اللـه وارد شوند و این توجّه را نگه دارند تا جلسه تمام شود. آقا میفرمودند: این حال را حفظ کنید، نگه دارید، وقتی که نماز خواندید توجه زائل نشود، از این ور و آنور صحبت نکنید، یک روز در منزل آقا جلسه بود، خودشان نماز خواندند، خوب نماز عشاء را با تأخیر میخواندند تا تعقیبات مغرب را انجام بدهند، رفقا بین دو نماز مشغول صحبت شدند، آقا رو کردند و با ناراحتی فرمودند: آقا تعقیبات نماز مغرب جزء نماز است، همة کاسبیها بااین صحبت از بین میرود، شما که کاسبی میکنید، میریزید داخل دخل بعد دخل را میریزید بیرون یا قفل میکنید؟ اینها حکم همان را دارند، حفظ کنید! اگر این کار را کردید بهره زیاد میشود،تا کی؟
میفرمایند: تا هر زمان که بتواند در خانه ۱ ساعت، ۲ ساعت، ۱روز، ۲ روز، هرچه بیشتر بهرهاش بیشتر میشود، اللهم أذقنی حلاوة محبّتک، اگر انسان مراقبت کرد بعدهم حسابرسی کرد که من در جلسه چقدر استفاده کردهام؟ چقدر استفاده کردهام؟
میفرمودند:
انسان باطری دارد، باید این باطری را در جلسه شارژ کند تا هفته دیگر، علامت شارژ این باطری آن است که یک هفته انتظار میکشد، برای جلسه عشق دارد. علامت این عشق خوب این است که اول جلسه میآید، اگر شما بگوئید پس چرا خود شما اول جلسه نیامدید، اول جلسه نمیآئید؟ آقای حاج مرتضی گاهی اوقات از این نصیحتها میفرمایند، خیلی خوب، میگویند: چرا نیامدید؟ میگوئیم: آقا ما دیگر از کار افتادهایم. دکتر گفته که بیش از ۱۰ دقیقه ننشینید، ضرر دارد، من یکذرّه مینشینم دو دقیقه مینشیتم پایم درد میکند، باید پایم را دراز کنم، به اینصورت والّا من خودم که وارد جلسه میشوم استفاده میبرم، بهره میبرم، من هم مثل شما هستم، فرقی نمیکند. إن شاءاللـه خداوند از همة ما دستگیری کند و برسیم، اگر انسان مراعات کرد بهرهاش زیاد میشود، خودش را آماده میکند، کار میکند، این جلسات را آقا دوبار قرار دارند، یکی شبهای سهشنبه و یکی عصر جمعه، چرا شب سهشنبه قرار میدادند؟ بهخاطر اینکه در طهران هم همینطور بود اگر خاطرتان باشد شبهاب سهشنبه در مسجد صحبتهای توحیدی میکردند، صحبتهای مخصوص بله از آن صحبتهای عرفانی میکردند که بعضی از دوستان..... اینها ذکر هم نمیگرفتند ولی بهقدری عشق و علاقه داشتند به این صحبتها؛ من یادم میآید بندة خدائی اهل آمل بود این آقا هرشب سهشنبه خود را میرساند از آمل میرساند که این صحبتها را گوش کند، صحبتهای عرفانی میکردند، تفسیر سورة نور میکردند، آیة نور را بله بسیار اینطور هست.
خود خدا که شیرین است، صحبتش هم شیرین است، آن هم از زبان ولیخدا، خیلیها صحبت خدا را میکنند ولی آن حلاوت را ندارد، چرا؟ چون دل.... دل را به خدا ندادهاند، علی ایّ حالٍ آنوقت انسان بهرة زیادی میبرد این جلسات را دو تا کرده بودند، یعنی شبهای سهشنبه و عصر جمعه به این جهت هست که خودشان فرمودند: اگر چنانچه این باطری کم بیاورد شب سهشنبه تأمین میکند و درستش میکند، چون آسمان رشک دارد برچی آقا؟ حفظ هستید یا نه؟ بر آن دو سه یاری که برای خدا پهلوی هم مینشینند به یاد خدا هستند، آسمان رشک میبرد از این جلسه، فلذاست که مرحوم آقای قاضی که کثیراًما در مسجدِ مدرسة هندی که آنجا جلسه داشتند، میفرمودند: من به مشرق و مغرب عالم نظر میکنم، نظر کردم به مشرق و مغرب عالم و هیچ جلسهای را بهتر از این جلسه نیافتم، خیلی استها! هم آقای حدّاد کثیراًما این معنی را میگفتند، هم بنده از فرزند مرحوم قاضی شنیدم –فرزند مرحوم قاضی آنموقع که ما طلبه بودیم در قم بودند، ایشان بهرهای به اصطلاح بهرة هائی از مرحوم پدرشان برده بودند - به مشرق و مغرب عالم عصر جمعه نگاه میکردم هیچ جلسهای بهتر از این جلسه ندیدم بالاتر از این جلسه ندیدم، مرحوم قاضی آنکه باخداست به فناء ولقاء پروردگار، جلسهای که در آن امثال مرحوم، بله؛ خوبان در آن باشند، به یاد خدا باشند، به ذکر خدا باشند، در بهترین ساعات، در بهترین امکنه، توجّه میکنید. علی ای حال، انسان باید از وقتش استفاده کند، ازعمرش استفاده کند، حرمت جلسه را باید نگه دارد، توجّه فرمودید، این امور را باید حفظ کند تا بتواند آن استفادهای را که باید ببرد، ببرد، والّا دستش خالی است.
به آقای حدّاد میگفتند: چرا بعضی مدّتهای مدید میآیند ولی هیچ بهرهای نمیبرند؟ تکانی نمیخورند؟ ۱۰، ۲۰ سال بیشتر، آقای حداد خودشان این مثال را برای بنده زدند، فرمودند: آقا... رفته بود شاگردی یکی از اولیاء خدا را میکرد، شاگرد سلوکی بود به اصطلاح، شاگردی اولیای خدا، آن استاد دائماً که از او احوالپرسی میکرد احوال پدرش و احوال جدّش و احوال مادرش را میپرسید، خوب این به این دلیل بود که استفاده نمیکرد، قابلیت نداشت که از این ولی خدا استفاده کند، استفاده نمیکرد، آن ولی خدا هم طبق روال فکری خودش سوال و احوالپرسی از پدرش میکرد، از جدش نه از صحبتهای توحیدی.
یک روز میگوید: من یک امانتی به تو میدهم تو این را به اهلش برسان، اگر این امانت را رساندی معلوم میشود قابلیت برای سلوک داری، میتوانی راه خدا را طی کنی، یک جعبهای به او میدهد ولی مشروط بر اینکه خیانت در امانت نکنی و این جعبه را حفظ کنی، میفرمودند: این جعبه را به او داد و گفت: این جعبه را ببر و بده به فلان شخص، توی راه که میرفت با خودش گفت: شاید جواهری این تو باشد، یک چیزی باشد، من ببینم، در جعله را که باز کرد، موش پرید بیرون، موش پرید بیرون از جعبه، آمد پیش استاد، قبل از اینکه صحبتی کند، گفت که اینطور امانتداری میکنی؟نمیتوانی حفظش کنی، لذا من میگویم: تو میخواهی آن معارف و اسرار الهی و معارف حقه را برایت بگویم؟ تو چطور میتوانی آنرا حفظ کنی وقتی قادر به حفظ یک موش نیستی؟ چطور میتوانی اسرار و معارف الهی را من در سینة تو به ودیعت بگذارم و تو حفظش بکنی؟
فقط یکی میشود مثل مرحوم علامه والد -رضواناللـه تعالی علیه-، آن وقتی که آمد خدمت مرحوم آقای حداد با سر و حان آمد، آقا با سر و جان آمد... آقای حداد چطور بود؟ هرچه داشتند در طبق اخلاص، بله شش دانگ آمد.....
کراراً به بنده میفرمودند: من غیر از آقاسید محمدحسین کس دیگر را نمیشناسم، آن وقتی که ما به سوریه مشرف شده بودیم، خوب آقا به بنده فرموده بودند: شما از ایشان جدا نشوید، هرکجا ایشان رفتند شما هم بروید، من گاهی وقتها سؤالی میکردم، میفرمودند: صبر کنید، آقا جان برسد، بله! سوال شما را جواب بدهم؟ گاهی وقتها هم جواب میدادند، گاهی وقتها میفرمودند: صبر کنید ایشان برسند، بعد میفرمودند: من همه چیز را به ایشان دادم، چقدر انسان بهره میبرد، چقدر بهره میبرد، چه نورانیتی حاصل میکند، چه عشقی داشتند، چه نورانیتی داشتند، چه انسی با خدا داشتند، چه سحرهائی داشتند! چه شبهائی داشتند! چه روزهائی داشتند..... آقا میگویند از آن زمان عمرشان را وقف خدا کردند، آقا عمرشان را وقف خدا! اینها همه عبرت است برای ما، برای ما عبرت است که ما همان مسیر را طی کنیم، به عشق خدا باشیم، از عالم کثرت بیرون بیائیم، نه فقط در جلسه که بنده عرض کردم نه، حداقل در جلسه و ذکر و نماز ولی حداقل را توسعه باید بدهید، در خارج هم همینطور باشد، معامله هم که میکنید، همینطور باشد. با خدا باشد، میفرمودند: با خدا معامله کنید، به آقای حداد میگفتند: آقا در بازار که میرویم سنگین میشویم، خسته میشویم، سنگین میشویم، آقا میفرمودند: با خدا معامله کنید شما، وقتی با خدا معامله کردید، چه سنگینی دارد؟ شما کارتان را میکنید بازارتان را میروید، میآئید، در دمِ دخلتان هستید کارتان را میکنید، با خدا معامله میکنید، با خدا معامله کردن سنگینی دارد ؟ به بازار میروید عین آنکه در خانه هستید اینطور میشود.
خدایا به حق محمد و آل محمد آنچه به خوبان عنایت کردی به حق محمد و آل محمد یک عزم جزم به ما عنایت بفرما. محبت خودت را عنایت بفرما. خواطر مارا خواطر عالم کثرت را از ما نفی بفرما. بار پروردگارا به لطف و کرمت ما را به عالم توحید به فنا برسان، عشق خودت و اولیاء خودت را در دلهای ما در خون ما ساری و جاری بفرما، بار پروردگارا به حق محمد و آل محمد بر درجات کسانی که این معانی را به ما آموختند، یاد دادند بر درجاتشان بیفزا، بار پروردگارا آنی و کمتر از آنی محبّت خودت و محبّت اولیاء خودت محمد و آل محمد را از دلهای ما مبر. خودت را رزق و روزی ما قرار بده.
[۱]. الإقبال بالأعمال الحسنة (ط - الحديثة)، ج۱، ص: ۲۵۷
بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج۹۱، ص: ۱۴۸
[۲]. سوره محمد آیه ۱۵