کانال تلگرام نورمجرد
نور مجرد > توصیه هایی برای طلاب > ضرورت تشکیل موسسه های عرفان عملی در حوزه های علمیه

ضرورت تشکیل موسسه های عرفان عملی در حوزه های علمیه

مربوط به دسته های:
توصیه هایی برای طلاب -

امروزه در حوزه‌هاى علميّه دروس اخلاقى عملى، و سلوك و سير إلى الله، و عرفان شهودى و وجدانى بطور كلّى متروك شده است. در حوزه مقدّسه علميّه قم هم كه تا اندازه‌اى دروس حكمت متعاليه نضج يافته است و دروس عرفان در سطح بسيار ضعيفى رواج يافته است، عرفان نظرى است نه عرفان عملى. و آن تنها، مُغنى و مستكفى نيست. دروس حكمت هم به تنهائى انسان را به مقصد نميرساند. آنچه أهمّ از امور است، تدريس و تربيت طلّاب به دروس تزكيه و تهذيب اخلاق عملى و عرفان شهودى است كه ما را آشنا به حقيقت اسلام و نبوّت و معاد و ولايت و قرآن ميكند، و بالاخره انسانيّت ما را به ما مى‌نماياند.

نویسنده: علامه آیت الله حاج سید محمد حسین حسینی طهرانی

منبع: روح مجرد صفحه ۶۷۶ تا۶۸۵

فهرست
  • ↓۱- در حوزه‌هاى علميّه امروز ما أمثال علّامه و گلپايگانى مهجور و ناشناخته‌اند
  • ↓۲- در حوزه‌ها بايد علاوه بر حكمت نظرى مؤسّسه‌هاى حكمت عملى دائر گردد
  • ↓۳- معارف الهيّه مانند جواهر نفيسه، مصون و محفوظ از نظر اجانب مى‌باشد
  • ↓۴- پانویس

در حوزه‌هاى علميّه امروز ما أمثال علّامه و گلپايگانى مهجور و ناشناخته‌اند

حقير فقير چون پس از ارتحال حضرت استاذنا الاكرم و فقيهنا الاعظم آية الله المعظّم علّامه حاج سيّد محمّد حسين طباطبائىّ تبريزى قدَّس الله نفسَه و روحَه الزّكيّه يادنامه‌اى به اسم «مهر تابان» نوشتم و منتشر شد، و بسيارى از سروران ارجمند و بزرگان مطالعه فرمودند، همه به بُهت و حيرت درآمدند كه: عجيب است! علّامه چنين و چنان بود و ما خبر نداشتيم؟ چرا پس ما از اين مطالب اطّلاع نيافتيم؟ ما كه هر روز حضرت علّامه را در خيابان و در مجالس و محافل ميديديم و زيارت مى‌نموديم، چطور ما مطّلع نشديم؟ ما كه خانه مان در كوچه علّامه بود، چطور از اين حقائق خبرى نيافتيم؟!

و چون مطالبى از مرحوم آيتِ إلهى و فقيه نبيل و مرجع گرامى و عاليقدرنجف أشرف: آقا سيّد جمال الدّين گلپايگانى أعلى اللهُ تعالَى مقامَه در مجلّدات «معاد شناسى» آورده شد و به مطالعه دوستان محترم و اعاظم مكرّم رسيد، باز موجب شگفت گرديد كه: چطور ميشود ما كه در خود نجف أشرف بوديم و يا بعضى از أرحام قريب ايشان بوديم از اين مطالب بى خبر مانديم؟

يك روز از يكى از سروران عزيز و از اساتيد سابق حقير در قم كه مقدارى از طهارت و نكاح «شرح لمعه» را پيش وى خوانده بودم، و از آن زمان تا موتشان كه قريب چهل سال ميگذشت، و با حقير هم در تمام اين مدّت روابط محبّت و صميميّت و احترام برقرار بود و از نزديك رفت و آمد بود، و در نجف هم هنگام تشرّف ايشان براى زيارت ملاقاتهاى مكرّره توفيق و همراه بود: حجّة الإسلام و المسلمين آقاى حاج شيخ عبد الحسين وكيلى كه اينك چند سال است به رحمت ايزدى پيوسته است، شنيده شد كه:

روزى در محضر استاد ديگرمان حضرت صديق مفَخّم و سرور مكرّم آية الله معظّم حاج شيخ مرتضى حائرى يزدى أعلَى اللهُ تعالى مقامَهما در منزلشان در حضور جمعى كه حضور داشته‌اند از روى تعجّب و شگفت گفته بودند: اين مطالب چيست كه ما اينك در كتابهاى سيّد محمّد حسين مى‌يابيم؟! ما علّامه را به صدق و حقيقت مى‌شناختيم، و مرحوم آية الله آقا سيّد جمال هم در صدق كلامشان ترديدى نداريم. و عجيب اينجاست كه سيّد محمّد حسين بدون واسطه از اين بزرگان و بزرگواران نقل ميكند؛ و ما هم در صدق كلام او ترديدى نداريم؛ پس چطور اين مطالب تا بحال براى ما گفته نشده بود و ما از آن بى اطّلاع بوده‌ايم؟!

روزى حقير از حرم مطهّر حضرت ثامن الائمّه عليه السّلام بر مى‌گشتم در بست بالا خيابان از دور ديدم: شيخى فرسوده و درهم رفته با عينكهاى ضخيم و سر و صورت سپيد با كمال وقار و احترام به سوى حرم مطهّر عازم بر تشرّف‌ است و از دور مى‌آيد. نه من او را از دور شناختم و نه او مرا. امّا چون نزديك شد دست به گردن هم انداختيم و جاى شما خالى خوب بوسيديم.

من به او گفتم: شما آقاى حاجّ شيخ عبد الحسين وكيلى نيستيد؟! فوراً به حقير گفت: شما سيّد محمّد حسين طهرانى نيستيد؟!

و جاى تعجّب هم بود، چون آخرين وقت زيارت و ملاقات حقير با ايشان زمانى بود كه يك موى سپيد در سر و صورت ايشان نبود، و يك موى سپيد هم در سر و صورت بنده نبود؛ و الان بحمد الله و مِنَنه و آلائه بقدرى زمان سپرى شده است كه يك موى سياه در سر و صورت ايشان نيست و همچنين يك موى سياه در سر و صورت حقير يافت نمى‌شود، و عينكهاى بنده هم ضخيم شده است و نشناختن از دور و شناسائى كامل از نزديك، و معانقه و عرض ارادت از طرف حقير و بزرگوارى و كرامت از ايشان بعيد به نظر نميرسد.

بارى، در آن چند دقيقه پس از سلام و احوالپرسى، ايشان به بنده فرمودند: بعضى از كتابهاى شما را بطور امانت از جناب آية الله حاج سيّد حسن سيّدى قمّى كه عمّه زاده حقير مى‌باشند گرفته‌ام و ردّ نموده‌ام؛ بقيّه‌اش را دوست دارم مطالعه كنم و ردّ نمايم.

حقير وعده دادم إن شاء الله تعالى يك دوره كامل از جميع نوشتجات را براى نقد و تزييف و تحليل و جرح و تعديل به حضورشان در قم به مجرّد ايصالشان به قم در مراجعت بفرستم. و الحَمد لِلّه و المنّه اين وعده عملى شد. و ايشان پس از چند سال رحلت نمودند.

جائيكه غالب بلكه اغلب از فضلاء از اينگونه مطالب و ابحاث غافل باشند، چه احتمال ميرود درباره اواسط از طلّاب؟! و جائيكه أمثال سرشناسان و معروفانى همچون علّامه سيّد محمّد حسين طباطبائىّ و آقا سيّد جمال الدّين گلپايگانى شناخته نشوند، چه احتمال ميرود درباره همچون سيّد هاشم آهنگر و نعل‌بندى كه در تمام مدّت عمر سرش در گريبانش بوده و همسايه‌اش از وى خبر نداشته و در ميان توده و عامّه مردم به مرد متوسّط الحال و يا فقير قلمداد مى‌شده، و در ميان علماء و فضلاء از عوامّ النّاس غير ذى الوجهة و الاعتبار به حساب مى‌آمده است!؟

در حوزه‌ها بايد علاوه بر حكمت نظرى مؤسّسه‌هاى حكمت عملى دائر گردد

متاسفانه امروزه در حوزه‌هاى علميّه دروس اخلاقى عملى، و سلوك و سير إلى الله، و عرفان شهودى و وجدانى بطور كلّى متروك شده است. در حوزه مقدّسه علميّه قم هم كه تا اندازه‌اى دروس حكمت متعاليه نضج يافته است و دروس عرفان در سطح بسيار ضعيفى رواج يافته است، عرفان نظرى است نه عرفان عملى. و آن تنها، مُغنى و مستكفى نيست. دروس حكمت هم به تنهائى انسان را به مقصد نميرساند. آنچه أهمّ از امور است، تدريس و تربيت طلّاب به دروس تزكيه و تهذيب اخلاق عملى و عرفان شهودى است كه ما را آشنا به حقيقت اسلام و نبوّت و معاد و ولايت و قرآن ميكند، و بالاخره انسانيّت ما را به ما مى‌نماياند.

و در تمام دورانى كه حقير در نجف أشرف مشغول تحصيل بودم، نه تنها اين دروس طالب نداشت، بلكه منع مى‌شد. حوزه درس اخلاق نبود. مجمع تفسير و بيان معارف نبود. بلكه در سطح عمومىِ افكار حوزه، مطرود و ممنوع بود.

سيّد جمال بود و بس. و او هم وقتى به نماز مى‌آمد عبا بر سر مى‌كشيد. و از اين معانى او نيز كسى خبر نداشت، و گرنه او را از نجف بيرون ميكردند.

بعضى از كتابفروشها كه خريد و فروش كتب حكمت و فلسفه را به نظر بعضى از مراجع حرام ميدانستند، اگر احياناً در ضمن مجموعه خريدى كه مى‌نمودند كتاب «أسفار» ملّا صدرا و يا «منظومه» سبزوارى ديده مى‌شد، آنرا با انبر برميداشتند تا دستشان بدان اصابت نكند و نجس نگردد. در اينصورت ضرورى مى‌نمود كه اگر فرضاً كسى بخواهد دنبال معارف و إلهيّات برود، بايد مختفيانه و بطور تقيّه دنبال كند. و يا اگر طلبه‌اى بخواهد يك شب در مسجد كوفه و يا مسجد سهله بيتوته داشته باشد، بايد عيناً مثل قاچاقچى‌ها عمل كند تا مورد سوء ظنّ قرار نگيرد، و نظر كلّى حوزه به او عوض نشود.

خدا ميداند در مدّت اقامت حقير در نجف، مورد اصابت چه تهمتها و هدف چه رَمْى‌ها قرار گرفتيم و تحمّل چه مشكلاتى را نموديم، و با چه مرارتها و تلخيهاى حقيقى زندگى روبرو بوديم، با آنكه دروس ما و جدّيت ما مشهود بود. فقط ناهمرنگى با وضع ظاهرى ما را بدين مصائب كشانيد. و اميد ميرفت بعد از انقلاب اسلامى، در حوزه‌ها براى تدريس اخلاق عملى و معارف شهودى تأسيساتى نوين بر پا شود، آنهم نشد.

پس از انقلاب، يكى دو سال كه ميگذشت و حقير «رساله لُبُّ اللُباب در سير و سلوك اولى الالباب» را انتشار دادم، براى بعضى مورد توجّه و نياز قرار گرفت. روزى از حوزه علميّه قم بعضى به عنوان نمايندگى از جانب برخى از مدبّران و مديران تحوّلات فكرى و احياء حكمت و عرفان نزد حقير در مشهد مقدّس آمدند و پيام آورده بودند كه: شما دو كتاب ديگر هم بنويسيد: يكى مختصرتر از «لُبُّ اللباب» و يكى مشروحتر و عميق تر، تا براى جميع طلّاب در تمام سطوح ابتدائى و متوسّطه و نهائى مورد استفاده قرار گيرد و تدريس شود.

من گفتم: از نوشتن آنها منعى نيست، وليكن خواندن اين كتابها تا اندازه‌اى مفيد است، نه بتمام معنى. آنچه جان حوزه‌ها را زنده ميكند، و روح نبوّت و ولايت و اسلام و قرآن را زنده و جاويدان مى‌نمايد تدريس حكمت عملى و حوزه‌هاى تربيت طّلاب به عرفان شهودى و وجدانى است كه بنياد اوّلينِ نفوس را تغيير ميدهد، و آنان را به طهارت واقعيّه و حقيقيّه مى‌كشاند. و امّت اسلام در اين وَهله خاصّ برخورد مى‌كنند با افرادى كه همچون دست پروردگان صميمى رسول أكرم و حواريّين أمير المؤمنين عليهما السّلام ميباشند. و اينان قادرند با آن طهارت ذاتيّه و نفس زكيّه خود تأثيرى بسيار عميق در نفوس جميع مردم اين كشور و نفوس مردم دنيا بگذارند و آن روح واقعيّت رسول الله را به جهانيان ارائه دهند. و در حقيقت خودشان و غيرشان را به اسلام واقعى سوق دهند.

پس از مدّتى جواب آوردند كه: اخلاق و عرفان عملى، مرزى ندارد كه دسته‌بندى و تدريس شود. فلهذا فعلًا صلاح حوزه در اينستكه تدريس حكمت و فلسفه بشود، و در خصوص اين فنّ شاگردانى خبره و مُمَحّض تربيت شوند.

و معلوم است كه اين جواب، تمام نيست. زيرا همانطور كه فقه و اصول و حكمت و ادبيّات عرب براى اهل خبره‌اش مرز دارد، عرفان عملى و اخلاق شهودى هم براى اهل خبره‌اش مرز دارد؛ و براى غير اهل خبره هيچكدام از اينها داراى مرز نيستند.

فلهذا بايد دنبال اهل خبره‌اش رفت و پيدا كرد، و بدين بهانه حوزه‌ها را از چنين علوم خطيره‌اى كه حكم اساس و بنيان را دارند تهى و خالى نگذاشت.

بارى، با ذكر اين مطالب كه بسيار بطور فشرده و خلاصه بازگو شد، علّت اختفاء مطالب علّامه‌ها و گلپايگانى‌ها مشهود مى‌شود.

معارف الهيّه مانند جواهر نفيسه، مصون و محفوظ از نظر اجانب مى‌باشد

مطلبى ديگر كه شايان ذكر است آنكه: اين مطالب، مطالب ارزشمندى است كه آسان بدست نمى‌آيد، و براى تهيّه آن بايد رنجها كشيد، و مصيبتها ديد، و مسافرتها نمود، و تحمّلها كرد. زيرا به منزله جواهر قيمتى است كه آنرا در درون خزينه‌ها و صندوقهاى محكم و مستحكم نگهدارى مى‌كنند تا از تلف و ضياع مصون بماند.

متاع كم بها را در بازار مى‌آورند و براى جلب مشترى فرياد مى‌كشند: بيائيد! بيائيد! بخريد، ببريد: آى لبو! آى لبو!

مَردك در يك لُوَك چوبى خود پنج قران لبو ريخته است. در صبحهاى زمستان سرد سر كوچه و بازار فرياد مى‌كشد، درِ خانه‌ها داد مى‌كشد: آى لبو دارم صبحانه. و با اصرار و إبرام ميخواهد لبويش را بفروشد، لوكش خالى شود برود سراغ لبوهاى فردا كه بايد به همين طريق مصرف شود.

امّا يك دانه جوهره زمرّد، يا ياقوت، يا برليان سنگين قيمت را كه پشت ويترين مغازه نمى‌گذارند. آنرا درون گاو صندوقهاى پولادين با قفلهاى رمزى، آنهم داخل جعبه‌اى رمزى آنهم داخل صندوق رمزى ديگرى پنهان مى‌كنند تا از هزار مشترى يكى قدر و قيمت آنرا بداند و آنرا بشناسد، و طبق قيمت آن سرمايه بدهد.

بنابراين بسيار زحمت دارد تا انسان قدر و قيمت جواهرى را بداند و بفهمد و بتواند آنرا خريدارى كند، زيرا بايد با جميع جهات آن جواهر مسانخت پيدا نمايد و مشابهت كند. و آنها هم انسان را بپذيرند، و به خود راه دهند، و مانند فرزندانشان و يا خادمشان كه مورد امن و امان آنهاست با وى معامله نمايند، و او را محرم أسرار خود بدانند؛ آنهم اسرار إلهيّه نه اسرار دنيويّه.

حالا مى‌فهميم كه چقدر انسان بايد راه برود تا جزءِ اهل بيت خانه او گردد، و حكم فرزند يا خادم او به حساب آيد. زيرا در غير اينصورت، يعنى در غير صورت اتّحاد و وحدت در سلوك و راه و زىّ و لباس و غذا و طعام و بالاخره جميع امورى كه از آن اهل بيت و از اختصاصاتشان به شمار مى‌آيد، امكان پذير نيست كه از روح آن اهل بيت متمتّع گردد.

حقير در ايّامى كه از نجف اشرف براى زيارت و ملاقات حضرت آية الله حاج شيخ محمّد جواد أنصارى همدانى تغمَّده اللهُ برضوانه به همدان آمده‌ بودم، روزى كه تنها با خود به سوى محلّ نماز ظهر ايشان در مسجد موسوم به مسجد پيغمبر ميرفتم، به سبزه ميدان كه رسيدم اين فكر به نظرم آمد كه: من چقدر ايشان را قبول دارم؟! ديدم در حدود يك پيامبر إلهى! من واقعاً به كمال و شرف و توحيد و فضائل اخلاقى و معنوى ايشان در حدود ايمان به يك پيغمبر، ايمان و يقين دارم. زيرا اگر الان حضرت يوسف و يا شعيب و يا حضرت موسى و عيسى على نبيّنا و آله و عليهم السّلام زنده شوند، و بيايند و امر و نهيى داشته باشند، من حقيقةً بقدر اطاعت و انقياد و ايمان به حقّانيّت آن انبياء به اين راد مرد بزرگ و الهى ايمان و ايقان دارم.

شاهدى هم داريم، چنانچه بعضى ذكر نموده‌اند كه: عُلَمآءُ امَّتى كَأَنْبيآءِ بَنى إسْرآئيل [۱] در اينصورت براى انطباق آن حديث بر علماء امّت‌ كدام عالمى را راستين‌تر و موحّدتر و به معارف حقّه حقيقيّة الهيّه نزديكتر از ايشان مى‌يابيم؟! به علّت آنكه مناط رسالت و نبوّت امور ظاهرى از كسب و كار و سرمايه و حَسَب و نَسَب و علوم ظاهريّه و فنون دنيائيّه نيست. اگر آقاى أنصارى را از معمّم بودن، و فقيه بودن، و امام جماعت بودن و هكذا نظائر اين امور خَلع كنيم، ملاك ارادت و عظمت اين مرد تجلّيات الهيّه‌اى است كه در راه طولانى با جهاد اكبر براى وى شده است، و او را به سرحدّ يك عارف الهى درآورده و در مقام و منزلت تمكين نشانده است. گو آنكه همه اهل همدان هم او را صوفى تلقّى كنند و به تهمتهاى ناروا و ناسزا متّهم دارند، همسايه‌اش هم خاكروبه بر در خانه‌اش بريزد. زيرا تمام اين مصائب را ما بعينها درباره أنبياء داريم، و بيشتر از اينها در احاديث ما وارد شده است. و مَا أُوذِىَ نَبِىٌّ مِثْلَ مَا أُوذِيتُ قَطُّ [۲] هم از لسان رسول الله روايت داريم‌ در اينصورت باز هم بايد به كلام مردم توجّه كنيم؟ يا بايد سراغ علم و يقين خود برويم و قُلِ اللَهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِى خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ (بگو: خدا و بگذار آنانرا تا در افكار باطل و نيّات واهى خود بازى كنند.) را نصب العَيْن خود قرار دهيم؟

پانویس

۱.

اين روايتى است كه در ألسنه مشهور و بر سر زبانها متداول است، وليكن ابداً سندى را براى آن نيافتيم با كثرت تتبّعى كه در اين باره نموديم. محدّث و عالم متضلّع خبير سيّد عبد الله شُبَّر در كتاب «مصابيح الانوار فى حلّ مشكلات الاخبار» در ج ۱، ص ۴۳۴ از طبع مطبعة الزّهراء- بغداد، به شماره حديث ۸۳ آورده است كه:

آنچه از پيغمبر صلّى الله عليه و آله روايت شده است كه: قالَ: عُلَمآءُ امَّتى أنْبيآءُ بَنى إسْرآئيلَ، أوْ كَأنْبيآءِ بَنى إسْرآئيلَ، أوْ أفْضَلُ مِنْ أنْبيآءِ بَنى إسْرآئيل؛ براى اين حديث در اصول ما و اخبار ما پس از فحص و تتبّع تامّ ابداً مدركى نيافتيم. و ظاهراً از دست پرورده‌ها و موضوعات عامّه است. و از كسانيكه از ميان علماء ما تصريح به ساختگى بودن آن نموده‌اند محدّث شيخ حرّ عاملى است در كتاب «الفوآئد الطّوسيّة» و محدّث شريف جزائرى. و كيف كان ممكن است براى آن دو معنى نمود.- تا آخر آنچه را كه شبّر در اينجا ذكر كرده است.

و حقير در كتاب «الجامع الصّغير» سيوطى و «كنوز الحقآئِق» مناوى و «نهج الفصاحة» پاينده و «وهج الفصاحة» أعْلمى كه براى احاديث صغار سيّد البشر تدوين يافته است مراجعه كردم، از طريق عامّه در آنجا هم نبود. و در كتاب «جنّة المأوى» شيخ محمّد حسين آل كاشف الغطاء، در ص ۱۹۷ در ضمن سوالاتى كه كتباً از ايشان از معنى اين حديث مى‌شود و ايشان پنج وجه را در معنى و تفسير آن احتمال داده‌اند، در تعليقه آن مرحوم آية الله حاج سيّد محمّد على قاضى طباطبائى تصريح به آنچه گفتيم نموده‌اند و چنين ذكر كرده‌اند كه: اين حديث از موضوعات عامّه است.

آية الله حاج سيّد محمّد على قاضى طباطبائى در كتاب «تحقيق درباره اوّل أربعين حضرت سيّد الشّهداء عليه السّلام» از طبع سوّم- تبريز، تحت عنوان: «مراد از آل محمّد چه كسانند؟» در ص ۴۶۸ گويد: فيروز آبادى (صاحب كتاب اللغة) گويد: وقَول رَسولِ اللهِ صلَّى اللهُ عليه و ءَاله و سلَّم: عُلَمآءُ أمَّتى كَأنْبيآءِ بَنى إسْرآئيلَ، و فى لَفظٍ: عُلَمآءُ هَذِهِ الامَّةِ أنْبيآءُ سآئِرِ الامَمِ؛ وَ إنْ كانَ فى إسْنادِهِ مَقالٌ لَكِنْ يُسْتَأْنَسُ بِهِ فيما ذَكَرْناهُ.

۲. . اين حديث را با عين اين عبارت، حقير از لسان مبارك حضرت آية الله علّامه طباطبائى استاد بى بديلمان رحمةُ الله عليه در رساله «مهر تابان» در قسمت دوّم: مصاحبات، در ابحاث عرفانى، ص ۲۲۴ از شماره زير مسلسل از طبع اوّل (و ص ۳۲۸ از طبع دوّم) روايت كرده‌ام. ولى در «جامع الصّغير» سيوطىّ، ص ۱۴۴ بدين عبارت آورده است: ما اوذىَ أحَدٌ ما اوذيتُ (عد) و ابن عساكر عن جابر (ض). ما اوذىَ أحَدٌ ما اوذيتُ فى اللَهِ (حل) عن أنس (ح ض). و در «كنوز الحقآئق» كه در هامش «الجامع الصّغير» مطبوع است در ص ۸۲، مناوى فقط عبارت ما اوذىَ أحَدٌ ما اوذيتُ را از (عد) روايت نموده است. و در «نهج الفصاحة» أبو القاسم پاينده در طبع انتشارات جاويدان (سنه ۱۳۶۷ شمسى) ص ۵۴۳ تحت رقم ۲۶۲۶ (ما اوذىَ أحَدٌ ما اوذيتُ فى اللَهِ) ما اوذىَ أحَدٌ فى اللَه آورده است. و أيضاً اعلمى در «وهج الفصاحة» ص ۵۶۱ همين لفظ را ذكر نموده است.