کانال تلگرام نورمجرد

علامه طهرانی: خاک پای زوار حرم بوسیدن دارد

منبع: مهر تابان تعليقه صفحه ۹۵ تا ۹۸

نویسنده: حضرت علامه طهرانی

فهرست
  • ↓۱- علامه طهرانی: خاك پاى زوّار حرم بوسيدن دارد

علامه طهرانی: خاك پاى زوّار حرم بوسيدن دارد

عشق و شور حضرت آقا به اهل بيت عصمت و طهارت عليهم الصّلوة و السّلام از تعداد سفرهاى فراوانى كه به مشاهد مشرّفه به طور مستمر و ساليانه داشتند آنهم با توقّف‌هاى طولانى، بدست مى‌آيد؛ سفرهائى كه نه مثل برخى، فقط براى عتبه بوسى و عرض ارادت ظاهرى و با اهداف جانبى سياحت وتفريح همراه باشد بلكه با توجّه به عظمت و جلالت آن ذوات مقدّسه و براى كسب فيوضات ظاهرى و باطنى از انفاس قدسيّه و الهيّه آن عرشيان خاك نشين صورت مى‌گرفته است، آنهم در نهايت ادب و خاكسارى كه برخاسته از تعقّل و عشق است. اينك به يك نمونه اشاره مى‌كنيم

« اين حقير معمولًا قبل از اقامت در شهر مشهد مقدّس ... معمولًا در تابستانها با تمام فرزندان و اهل‌بيت قريب يكماه به مشهد مقدّس مشرّف مى‌شديم.

در تابستان سنه ۱۳۹۳ (هجريّه قمريّه) كه مشرّف بوديم و آية الله ميلانى و حضرت علّامه آية الله طباطبائى هر دو حيات داشتند، و ما منزلى را در منتهى إليه بازارچه حاج آقاجان در كوچه حمّام برق اجاره كرده بوديم و معمولًا از صحن بزرگ هميشه به حرم مطهّر مشرّف مى‌شديم.

يكروز كه در ساعت دو به ظهر مانده مشرّف به حرم شدم و حال بسيار خوبى داشتم و سپس براى نماز ظهر به مسجد گوهرشاد آمده و با چند نفر از رفقا بطور فرادى نماز ظهر را خواندم، همينكه خواستم از در مسجد به طرف بازار كه متّصل به صحن بزرگ بود و يگانه راه ما بود خارج شوم، درِ مسجد را كه متّصل به كفشدارى بود بوسيدم. و چون نماز ظهرِ جماعت‌ها در مسجد گوهرشاد به پايان رسيده و مردم مشغول خارج شدن بودند چنان ازدحام و جمعيّتى از مسجد بيرون مى‌آمد كه راه را تنگ كرده بود.

در آن وقت كه در را بوسيدم ناگاه صدائى به گوش من خورد كه شخصى به من مى‌گويد: آقا چوب كه بوسيدن ندارد!

من نفهميدم در اثر اين صدا به من چه حالى دست داد، عينا مانند جرقّه‌اى كه بر دل بزند و انسان را بيهوش كند از خود بيخود شدم و گفتم: چرا بوسيدن ندارد؟ چرا بوسيدن ندارد؟! چوب حرم بوسيدن دارد، چوب‌ كفشدارى حرم بوسيدن دارد، كفش زوّار حرم بوسيدن دارد، خاك پاى زوّار حرم بوسيدن دارد. و اين گفتار را با فرياد بلند مى‌گفتم و ناگاه خودم را در ميان جمعيّت به زمين انداختم و گرد و غبار كفشها و خاك روى زمين را بر صورت مى‌ماليدم و مى‌گفتم: ببين! اينطور بوسيدن دارد. و پيوسته اين كار را ميكردم. و سپس برخاستم و سوى منزل روان شدم. آن مرد گوينده گفت: آقا من حرفى كه نزده‌ام! من جسارتى كه نكرده‌ام!

گفتم: چه مى‌خواستى بگوئى؟! و چه ديگر مى‌خواستى بكنى؟! اين چوب نيست، اين چوب كفشدارى حرم است. اينجا بارگاه حضرت علىّ بن موسى الرّضاست، اينجا مطاف فرشتگان است، اينجا محلّ سجده حوريان و مقرّبان و پيامبران است، اينجا عرش رحمن است، اينجا چه و اينجا چه و اينجا چه است.

گفت: آقا من مسلمانم، من شيعه‌ام، من اهل خمس و زكاتم، امروز صبح وجوه شرعيّه خود را به حضرت آية الله ميلانى داده‌ام.

گفتم: خمس سرت را بخورد! امام محتاج به اين فضولات اموال شما نيست! آنچه داديد براى خودتان مبارك باشد. امام از شما ادب مى‌خواهد. چرا مؤدّب نيستيد؟ سوگند به خدا دست بر نميدارم تا با دست خودم در روز قيامت تو را به رو در آتش افكنم!

در اين حال يكى از دامادان ما (شوهر خواهر) به نام آقا سيّد محمود نور بخش جلو آمدند و گفتند: من اين مرد را مى‌شناسم، از مؤمنان است، و از ارادتمندان مرحوم والد شما بوده است.

گفتم: هر كه مى‌خواهد باشد، شيطان بواسطه ترك ادب به دوزخ افتاد!

در اين حال من مشغول حركت به سوى منزل بوده و در بازار روانه بودم و اين مرد هم دنبال ما افتاده بود و مى‌گفت: آقا مرا ببخشيد! شما را به خدا مرا ببخشيد! تا رسيديم به داخل صحن بزرگ؛ من گفتم: من كه هستم كه ترا ببخشم؟ من هيچ نيستم. شما جسارت به من نكرديد، شما جسارت به امام رضا نموديد و اين قابل بخشش نيست.

بزرگان از علماء ما: علّامه‌ها، شيخ طوسى‌ها، خواجه نصيرها، شيخ مفيدها، ملّا صدراها همگى آستان بوس اين درگاهند و شرفشان در اين است كه سر بر اين آستان نهاده‌اند، و شما مى‌گوئيد چوب كه بوسيدن ندارد!

گفت: غلط كردم، توبه كردم، ديگر چنين غلطى نمى‌كنم!

گفتم: من هم از تو در دل خودم بقدر ذرّه‌اى كدورت ندارم! اگر توبه واقعى كرده‌اى درهاى آسمان به روى تو باز است. و در اين حال مردم در صحن بزرگ از هر سو به جانب ما روان شده بودند و من به منزل آمدم.

اين حقير عصر آن روز كه به محضر استاد گرامى مرحوم فقيد آية الله طباطبائى رضوان الله عليه مشرّف شدم به مناسبتِ بعضى از بارقه‌ها كه بر دل مى‌خورد و انسان را بى‌خانمان ميكند و از جمله اين شعر حافظ:

برقى از منزل ليلى بدرخشيد سحروه كه با خرمن مجنونِ دل افكار چه كرد

مذاكراتى بود و ايشان بياناتى بس نفيس ايراد كردند. حقير بالمناسبه به خاطرم جريان واقعه امروز آمد و براى آن حضرت بيان كردم و عرض كردم: آيا اين هم از همان بارقه‌ها است؟! ايشان سكوت طويلى كردند، و سر به زير انداخته و متفكّر بودند، و چيزى نگفتند.

رسم مرحوم آية الله ميلانى اين بود كه روزها يكساعت به غروب به بيرونى آمده و مى‌نشستند و حضرت علّامه آية الله طباطبائى هم در آن ساعت به منزل ايشان رفته و پس از ملاقات و ديدار، نزديك غروب به حرم مطهّرمشرّف مى‌شدند و يا به نماز جماعت ايشان حاضر مى‌شدند و چون يك طلبه معمولى در آخر صفوف مى‌نشستند.

تقريبا دو سه روز از موضوع نقل ما داستان خود را براى حضرت استاد گذشته بود كه روزى در مشهد به يكى از دوستان سابق خود به نام آقاى شيخ حسن منفرد شاه عبد العظيمى برخورد كردم و ايشان گفتند: ديروز در منزل آية الله ميلانى رفتم و علّامه طباطبائى داستانى را از يكى از علماى طهران كه در مسجد گوهرشاد هنگام خروج و بوسيدن درِ كفشدارى مسجد اتّفاق افتاده بود مفصّلًا بيان مى‌كردند و از اوّل قضيّه تا آخر داستان همينطور اشك مى‌ريختند. و سپس با بشاشت و خرسندى اظهار نمودند كه: الحمد للّه فعلًا در ميان روحانيّون افرادى هستند كه اينطور علاقمند به شعائر دينى و عرض ادب به ساحت قدس ائمّه اطهار باشند. و اسمى از آن روحانى نياوردند، وليكن از قرائن من اينطور استنباط كردم كه شما بوده باشيد، آيا اينطور نيست؟!

من گفتم: بلى اين قضيّه راجع به من است. و آنگاه دانستم كه سكوت و تفكّر علّامه علامت رضا و امضاى كردار من بوده است كه شرح جريان را توأما با گريه بيان ميفرموده‌اند.

رحمةُ الله عليه رحمةً واسعةً.