کانال تلگرام نورمجرد
نور مجرد > مباحث فقهی > علامه طهرانی؛ جهاد ابتدایی تا روز قیامت، واجب کفایی است

علامه طهرانی؛ جهاد ابتدایی تا روز قیامت، واجب کفایی است

مربوط به دسته های:
مباحث فقهی -

نویسنده: علامه آیت الله حسینی طهرانی

منبع: ولایت فقیه در حکومت اسلام، جلد ۳، صفحات ۲۵۶ تا ۲۶۴

فهرست
  • ↓۱- جهاد تا روز قيامت، در هر زمان واجب كفائى است‌
  • ↓۲- آيات قرآنيّه دالّه بر إطلاق وجوب جهاد
  • ↓۳- كلام شيخ طوسی(ره) در وجوب جهاد حدّأقلّ سالى يكبار
  • ↓۴- جهاد بدون إذن ولىّ فقيه حرام است‌
  • ↓۵- پانویس

جهاد تا روز قيامت، در هر زمان واجب كفائى است‌

يكى ديگر از وظائف ولىّ فقيه، تشكيل وزارت جهاد است؛ جهاد فى سبيل الله. يعنى وظيفه حاكم اينست كه پيوسته مردمى را مجاهد فى سبيل الله تربيت كرده و آنها را به جهاد بفرستد. نه اينكه تنها تعليم و تربيت براى جهاد باشد؛ بلكه بايد جهاد عملى و خارجى صورت بگيرد. زيرا جهاد از أركان إسلام است.

آياتى كه در قرآن مجيد درباره جهاد آمده است إطلاق داشته و اختصاص به زمان پيغمبر ندارد؛ بلكه زمان پيغمبر و همه معصومين عليهم السّلام را شامل مى‌شود.

و به إطلاق آيات، جهاد در زمان فقيه عادل جامع الشّرائط كه حكومت بر او مستقرّ شده است واجب است؛ و ترك جهاد موجب از بين رفتن و شكست إسلام مى‌باشد. و مقصود ما از جهاد كه اكنون درباره آن بحث مى‌كنيم دفاع نيست؛ زيرا دفاع احتياجى به دليل شرعى ندارد. آياتى كه در قرآن مجيد يا در روايات أئمّه عليهم السّلام درباره دفاع آمده است، إمضاء حكم عقلى و فطرى است؛ كه هر كس بايد از حدود و شؤون خود دفاع نموده، و دشمنى كه قصد تجاوز به حريم او دارد را از خود براند.

جهاد يعنى حركت ابتدائى به سمت دشمن. يعنى بدون اينكه دشمن به آنها حمله ور شده باشد، جماعتى تحت سرپرستى يك فرمانده به سوى دشمن حركت نمايند و آنان را به إسلام دعوت كنند؛ و در صورت استنكاف، با آنان بجنگند. آن جهادى كه در إسلام خيلى أهمّيّت دارد و بر روى آن تكيه شده، و در مورد آن گفته شده است كه هر قطرة خون مجاهد فى سبيل الله داراى مزايا و ارزشهاى كذائى است، همين جهاد است؛ كه مسلمين بوسيله آن، كفّار را كه از توحيد و عقائد حقّه و نبوّت رسول الله و ولايت بهره‌اى ندارند، و به شرك و بت‌پرستى و آداب جاهلىّ و سنن ملّى خود گرفتارند، به إسلام باز مى‌گردانند و هم رنگ خود مى‌كنند؛ و به آنها مى‌گويند: وجدان ما قبول نمى‌كند كه شما از اين سفره زيبا و غذاهاى لذيذ كه ما به استفاده از آنها مشغوليم (از توحيد و معارف و قرآن و عظمت إنسان و حقارت غير خدا و أربابان دنيا و مناجات و حجّ و سائر لذائذى كه از آنها متمتّع مى‌شويم) بى بهره باشيد! بلكه شما هم بايد بر سر همين سفره بيائيد. لهذا مسلمان خون خود را مى‌ريزد، براى هدايت غير.

مقصود از جهاد، جنگ كردن با كفّار است براى دعوت آنها به إسلام؛ و اين جهاد هميشه بايد باشد و از مسائل مهمّ إسلام است. وقتى كه جهاد در ميان مسلمانها از بين برود، توقّف و ركود صورت مى‌گيرد؛ و ديگر إسلام از آن عظمت و عزّت و اقتدار خود مى‌افتد و سقوط مى‌كند.

لذا بر عهده مجتهد است در زمانى كه حكومت براى او متحقّق شد، و شأنيّت حكومت به مرحلة فعليّت رسيد، و مسلمين با او براى حكومت بيعت كردند و مقام ولايت إلهيّه بر وى مسلّم شد، وزارتى را به منظور جهاد إيجاد كند.

آيات قرآنيّه دالّه بر إطلاق وجوب جهاد

آيات قرآن دلالت دارد بر إطلاق جهاد، و جهاد در هر زمانى و نسبت به هر مؤمنى واجب است (البتّه به نحو وجوب كفائى، همان طورى كه خواهد آمد). و اين حكم در هر زمانى جارى است و اختصاص به زمانى دون زمانى ندارد؛ مثل سائر أحكام. همانطورى كه نماز و روزه و زكوة، براى همه مسلمانها و در هر زمانى واجب است و اختصاص به زمان معيّنى ندارد، مسألة جهاد نيز همينطور است

قَتِلُوا الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِاللَهِ وَ لَا بِالْيَوْمِ الآخِرِ وَ لَا يُحَرّمُونَ مَا حَرَّمَ اللَهُ وَ رَسُولُهُ و وَ لَا يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَبَ حَتَّى‌ يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَن يَدٍ وَ هُمْ صغِرُونَ. [۱]

«به جنگ و كارزار بر خيزيد با آن كسانى كه به ايشان كتاب داده شده است (أهل كتاب) أمّا به خدا و به روز قيامت إيمان ندارند؛ و آنچه را كه خدا و رسول خدا حرام شمرده‌اند، حرام نمى‌شمارند؛ و به دين حقّ متديّن و متعهّد نيستند. جهاد و كارزار كنيد تا اينكه با دستهاى خود از روى ذلّت و مسكنت جزيه بپردازند.»

«صاغر» يعنى كوچك و پست. يعنى يا حاضر به پرداخت جزيه شده، زير پرچم إسلام و در تحت حكومت إسلام بر دين خود باقى باشند؛ و يا اينكه إسلام بياورند. پس اين آيه إطلاق دارد.

وَ قتِلُوهُمْ حَتَّى‌ لَا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدِّينُ لِلَّهِ فَإِنِ انتَهَوْا فَلا عُدْونَ إِلَّا عَلَى الظَّلِمِينَ.[۲]

وَ قَتِلُوهُمْ حَتَّى‌ لَا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ و لِلَّهِ فَإِنِ انتَهَوْا فَإِنَّ اللَهَ بِمَا يَعْمَلُونَ بَصِيرٌ. [۳]

«با أفراد مشرك و كافر كارزار كنيد تا وقتى كه ريشه و أساس فتنه در عالم منقطع گردد. يعنى تا هنگامى كه فتنه از ميان برخيزد و دين إسلام به تمام معنى الكلمه (أمر و نهى و فرمان و تعهّد و ميثاق و سنّت و دأب و عادت) همه‌اش براى خدا باشد، و دين حقّ و دين پروردگار در عالم استقرار پيدا كند».

فَلْيُقَتِلْ فِى سَبِيلِ اللَهِ الَّذِينَ يَشْرُونَ الْحَيَوةَ الدُّنْيَا بِالآخِرَةِ وَ مَن يُقَتِلْ فِى سَبِيلِ اللَهِ فَيُقْتَلْ أَوْ يَغْلِبْ فَسَوْفَ نُؤْتِيهِ أَجْرًا عَظِيمًا.[۴]

«حتماً در راه خدا بايد جنگ كنند آن كسانى كه دنيا را به آخرت مى‌فروشند

(يَشْرونَ أىْ يَبيعونَ. شِراء به معنى بيع است؛ يعنى فروختن. وَ شَرَوْهُ بِثَمَنِ بَخْسٍ دَرهِمَ مَعْدُودَةٍ [۵]؛ يعنى برادران يوسف، يوسف را فروختند؛ به خلاف اشْتَرَى كه به معنى خريدن است).

بر آن كسانى كه دنيا را به آخرت مى‌فروشند (آخرت را در برابر دنيا بدست آورده‌اند) واجب است كه در راه خدا كارزار كنند.

كسانى كه دنيا را به آخرت مى‌فروشند و دست از دنيا برداشته، به دنبال آخرت مى‌روند؛ و آن كسانى كه إيمان دارند و به پيغمبر گرويده‌اند؛ أشخاصى هستند كه قلبشان متحقّق به حقّ است. اينها هستند كه آخرت را خريده و دنيا را فروخته‌اند؛ و اينان هستند كه بايد در راه خدا كارزار نمايند. و هر كسى كه در راه خدا مقاتله كند، خواه كشته شود و يا آنكه بر دشمن پيروز گردد، در هر صورت، ما در آينده أجر عظيمى به او عنايت خواهيم كرد».

أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا يَعْلَمِ اللَهُ الَّذِينَ جَهَدُوا مِنكُمْ وَ يَعْلَمَ‌ الصَّبِرِينَ.[۶]

«آيا چنين گمان مى‌كنيد كه داخل بهشت مى‌شويد، در حاليكه هنوز خداوند مقام آنهائى را از شما كه در راه خدا جهاد كرده‌اند، و آنهائى را كه صبر نموده‌اند، معلوم نگردانيده باشد؟!»

أَمْ حَسِبْتُمْ استفهام إنكارى است. يعنى أبداً گمان نكنيد كسى كه مجاهده نكرده و صبر ندارد داخل بهشت شود. و بعد از ذكر سه آيه ديگر مى‌فرمايد:

وَ كَأَيِّن مِّن نَّبِىٍّ قَتَلَ مَعَهُ و رِبِّيُّونَ كَثِيرٌ فَمَا وَهَنُوا لِمَآ أَصَابَهُمْ فِى سَبِيلِ اللَهِ وَ مَا ضَعُفُوا وَ مَا اسْتَكَانُوا وَ اللَهُ يُحِبُّ الصَّبِرِينَ. [۷]

«و چه بسيار از پيغمبران بودند كه أفراد مهذّب و تربيت يافته مكتب توحيد در ركاب آنان كارزار مى‌كردند و در مقابل آنچه كه در راه خدا به آنها إصابت مى‌كرد، هيچ سستى نكرده و إظهار ضعف ننمودند (هيچگاه إظهار شكست و تذلّل و انفعال نكرده، بلكه پا برجا و ثابت قدم، در معيّت با آن پيغمبران قتال كردند.) و خداوند صابرين را دوست دارد.»

اين آيه هم إطلاق دارد؛ چون مى‌فرمايد: چه بسيار از پيغمبرانى كه چنين بودند. و از اينجا معلوم مى‌شود كلام بعضى كه گفته‌اند: جهاد فقط در إسلام است و در شرايع گذشته جهاد نبوده است و سائر أنبياء جهاد نكرده‌اند، گفتار استوارى نيست.

زيرا اين آيه مى‌فرمايد:

وَ كَأَيِّن مِّن نَّبِىٍّ؛

چه بسيار از پيغمبرانى كه با رِبّيّون، و تربيت يافتگان دست خود از إلهيّون و خدا پرستان در راه خدا كارزارها كردند.


فعليهذا در واقع اگر إنسان به ممشاى پيغمبران و أئمّه عليهم السّلام و منشأ آن مراجعه كند، مى‌يابد كه: جهاد، گذشته از آنكه يك أمر شرعى بوده، يك أمر عقلى و فطرى است؛ چرا كه إنسان نميتواند ببيند دشمنان دين در ضلالت و گمراهى بسر ببرند و خودش از نعمت هدايت برخوردار باشد. پس جهاد يعنى همرنگى در إيمان و توحيد؛ و اين يك سنّت حسنه‌اى براى پيغمبران بوده است؛ و خداوند جهاد را بر پيغمبران واجب فرموده است.

كلام شيخ طوسی(ره) در وجوب جهاد حدّأقلّ سالى يكبار

شيخ الطّآئفة الحقّة: شيخ طوسى رحمة الله عليه در «مبسوط» در أوّل كتاب جهاد مى‌فرمايد:

وَ عَلَى الإمامِ أنْ يَغْزُوَ بِنَفْسِهِ أوْ بِسَراياهُ، فى كُلِّ سَنَةٍ دَفْعَةً حَتَّى لَا يَتَعَطَّلَ الْجِهادُ. [۸]

«بر إمام واجب است كه يا خود بشخصه به جنگ با كفّار و مشركين برود، يا اينكه جماعات و سريّه‌هائى را بفرستد تا با آنان قتال نمايند. و بر عهده إمام است كه اين عمل را در هر سالى لا أقلّ يك بار انجام دهد تا اينكه جهاد تعطيل نشود.»

تعطيل جهاد مانند تعطيل حجّ است. همانگونه كه هيچگاه نمى‌شود خانه خدا از حاجّ خالى باشد، همانطور نمى‌شود حكومت إسلام از جهاد تعطيل باشد.

جهاد بدون إذن ولىّ فقيه حرام است‌

همچنين در صفحات بعد بدنباله مطلب، پس از بيان بعضى از شرائط جهاد مى‌فرمايد:

وَ إذَا اجْتَمَعَتِ الشُّروطُ الَّتى ذَكَرْناها فيمَنْ يَجِبُ عَلَيْهِ الْجِهادُ، فَلا يَجِبُ عَلَيْهِ أنْ يُجاهِدَ إلّا بِأَنْ يَكونَ هُناكَ إمامٌ عادِلٌ أوْ مَنْ نَصَبَهُ الإمامُ لِلْجِهادِ؛ ثُمَّ يَدْعوهُمْ إلَى الْجِهادِ فَيَجِبُ حينَئِذٍ عَلَى مَنْ ذَكَرْناهُ الْجِهادُ. وَ مَتَى لَمْ يَكُنِ الإمامُ وَ لا مَنْ نَصَبَهُ الإمامُ سَقَطَ الْوُجوبُ بَلْ لا يَحْسُنُ فِعْلُهُ أصْلا. اللَهُمَّ إلَّا أنْ يَدْهَمَ الْمُسْلِمينَ أمْرٌ يُخافُ مَعَهُ عَلَى بَيْضَةِ الإسْلامِ وَ يُخْشَى بَوارُهُ أوْ يُخافُ عَلَى قَوْمٍ مِنْهُمْ.

مى فرمايد:

«بعد از آنكه محقّق شد تمامى آن شروطى كه ما براى مجاهدين‌ ذكر كرديم (كه بايد بالغ و مذكّر و عاقل بوده، و نيز سائر شرائط را واجد باشند) جهاد بر آنان واجب نيست مگر اينكه در آنجا إمامى عادل باشد، يا كسى كه إمام او را براى جهاد نصب كرده باشد و وى إنسان را به جهاد بخواند؛ در اينصورت، بر آن أفراد واجد شرائط واجب است جهاد كنند. و أمّا زمانى كه «إمام» يا «مَنْ نَصَبَهُ الإمام» نباشد، در آنجا وجوب جهاد ساقط است؛ بلكه أصلًا جهاد أمر پسنديده و ممدوحى نيست. مگر اينكه دشمنانى به مسلمين حمله كنند و آنها را محاصره نمايند، به نحوى كه بيضه و حكومت مركزى إسلام در خطر بوده، خوف از بين رفتن و احتمال شكست إسلام يا گروه خاصّى از مسلمين داده شود، و از بَوار و نابودى و هلاكت آنان إنسان در بيم و هراس افتد؛ كه در اين فرض أمر جهاد، دفاع است و بر همه مسلمين واجب است كه از إسلام دفاع نموده و دشمن را دفع نمايند.»

يعنى در مسألة دفاع، موقعى كه خطرى متوجّه إسلام يا جماعت خاصّى از مسلمين است، ديگر وجود إمام و ولىّ فقيه و حاكم و أمثال اينها لازم نيست؛ بلكه بر خود مردم واجب است حركت كنند و از إسلام و مسلمين دفاع نمايند.

أمّا در جائيكه حمله‌اى به إسلام نشده است و عنوان دفاعى هم در بين نيست، بلكه جهاد ابتدائى است، مردم نمى‌توانند خودسرانه برخيزند و بروند و جهاد كنند؛ زيرا جهاد احتياج به فرمانده دارد و فرمانده بايستى إمام عادل باشد كه همه أفراد در تحت أمر و فرمان و ولايت او كار كنند.

كشتن أفراد و لو اينكه كافر باشند بدست هر كس صحيح و جائز نيست. يعنى يكنفر مسلمان نمى‌تواند بطور خودسرانه برود و كافر يا مشركى را بكشد؛ يا حتّى او را با سلاح جنگ به إسلام دعوت كند. اين حقّ، حقّى است ولائى و حتماً بايد زير نظر ولىّ فقيهى انجام بگيرد كه وى بر تمام خصوصيّات فقه (أحكام و مسائل و كيفيّت جهاد و كيفيّت أمان و كيفيّت إسارت و كيفيّت غنيمت) مطّلع باشد.


اين فقيه، فردى است كه بايد إنسان كامل بوده و علاوه بر آن بايد حاكم و فرمانده هم باشد؛ يعنى أهل خبره از مسلمين با وى بحكومت إسلام بيعت كرده باشند و در تحت ولايت و اتّصال معنوى و باطنى حضرت إمام عصر عجّل الله تعالَى فرجَه الشّريف در زمان غيبت بوده، و جهادش به إذن و إجازه و إمضاء و إرشاد آنحضرت باشد. وى بايد بر مسائل نظامى و جنگ و صلح، تسلّط داشته باشد كه كدام وقت جهاد كند و كدام وقت نكند، يا با كدام يك از أفراد دشمن در كدام ناحيه از ثغور كشور إسلامى جهاد كند.

بطور خلاصه، جهاد يك أمر شخصى مثل نماز يا روزه نيست، بلكه أمرى است اجتماعى و عمومى كه بايد در تحت ولايت ولىّ فقيه انجام پذيرد.

شيخ قدَّس اللهُ نفْسه مطلب را إدامه مى‌دهد تا اينكه مى‌فرمايد:

وَ الْجِهادُ مَعَ أَئِمَّةِ الْجَوْرِ أوْ مِنْ غَيْرِ إمامٍ أصْلا، خَطآءٌ قَبيحٌ يَسْتَحِقُّ فاعِلُهُ بِهِ الذَّمَ وَ الْعِقابَ إنْ اصيبَ لَمْ يُؤْجَرْ وَ إنْ أصابَ كانَ مَأْثومًا.
«جهاد در معيّت أئمّة جور (يعنى با حاكمان ظالم و كسانى كه خود را در مصدر ولايت نشانده‌اند و حال آنكه لايق مقام ولايت نيستند) در ركاب آنها جهاد نمودن، و يا بدون إذن إمام به نحو خودسرانه برخاستن و با سلاح براى إسلام آوردن غير مسلمانان قيام كردن، كار خطا و قبيحى است. كسانى كه اين كار را بكنند مستحقّ مذمّت و عقاب هستند. اگر مصيبتى به آنها برسد (زخمى بخورند يا كشته شوند) أجرى ندارند؛ و اگر هم كسى را بكشند و زخمى به ديگرى بزنند، تازه خودشان گناهكارند.» خداوند آنها را مؤاخذه خواهد نمود كه چرا خودسرانه رفتى و او را كشتى در حالى كه دستورى نداشتى و در تحت ولايت إمام بحقّ يا ولىّ منصوب از ناحية او نبودى‌!؟ وَ مَتَى جاهَدوا مَعَ عَدَمِ الإمَامِ وَ عَدَمِ مَنْ نَصَبَهُ فَظَفِروا وَ غَنِموا، كانَتِ الْغَنيمَةُ كُلُّها لِلإمامِ خآصَّةً وَ لا يَسْتَحِقّونَ هُمْ مِنْها شَيْئًا أصْلا.

«و هر گاه جماعتى از مسلمانها بدون إمام يا بدون إذن كسى كه إمام او را براى جهاد نصب كرده باشد جهاد كنند، اگر ظفر هم پيدا كنند و غنيمت هم بگيرند، تمام غنائم از آنِ إمام خواهد بود و به آنها تعلّق نخواهد داشت.»

بنابراين، حكم إسلام اينست كه:

كسى كه بدون إذن إمام جهاد كند، هر غنيمتى را كه بدست آورد براى إمام خواهد بود، و خود از آن غنيمت هيچ بهره‌اى ندارد.

پانویس

۱. آيه ۲۹، از سوره ۹: التّوبة

۲. آيه ۱۹۳، از سوره ۲: البقرة

۳. آيه ۳۹، از سوره ۸: الانفال‌

۴. آيه ۷۴، از سوره ۴: النّسآء

۵. آيه ۲۰، از سوره ۱۲: يوسف

۶. آيه ۱۴۲، از سوره ۳: ءَال عمران‌

۷. آيه ۱۴۶، از سوره ۳: ءَال عمران‌

۸. «المبسوط» ج ۲، طبع مرتضوى، ص ۲