نویسنده: علامه آیت الله حسینی طهرانی
منبع: ولایت فقیه در حکومت اسلام، جلد ۲، صفحات ۹۷ تا ۱۱۰
سيّد الفقهآء الكِرام آقا سيّد محمّد كاظم طباطبائى يزدىّ، در «عُروَةُ الوُثقَى» مسألة بيست و دوّم از أحكام تقليد، بعد از اينكه عدالت را براى مفتى اسْتِنادًا إلَى هَذِهِ الرِّوايَةِ الشَّريفَه[۱] لازم دانسته، فرموده است: وَ أنْ لَا يَكُونَ مُقْبِلا عَلَى الدُّنْيا وَ طالِبًا لَها، مُكِبًّا عَلَيْها، مُجِدًّا فى تَحْصيلِها.
فرموده است: «علاوه بر اينكه مفتى بايد عادل باشد، بلكه يك درجه هم بالاتر، بايد مُقبِل بر دنيا نباشد، طالب دنيا نباشد، خود را به روى دنيا نينداخته باشد، در تحصيل دنيا كوشا نباشد». بعد استناد كرده است به اين روايت شريفه.
فقيه نبيل معاصر آقا سيّد أبو الحسن إصفهانىّ رحمة الله عليه، در حاشيه «عروه» به اين فرمايش مرحوم سيّد اعتراض دارند:
بِأنَّ الإقْبالَ عَلَى الدُّنْيا وَ طَلَبِها إنْ كانَ عَلَى الْوَجْهِ الْمُحَرَّمِ فَهُوَ يوجِبُ الْفِسْقَ النَّافىَ لِلْعَدالَةِ؛ فَيُغْنى عَنْهُ اعْتِبَارُها؛ وَ إلَّا فَلَيْسَ بِنَفْسِهِ مانِعًا مِنْ جَوازِ التَّقْليدِ؛ وَ الصِّفاتُ الْمَذْكُورَةُ فى الْخَبَرِ لَيْسَتْ إلَّا عِبارَةً اخْرَى عَنْ صِفَةِ الْعَدالَةِ. انتهَى كَلامُه.مى فرمايند: «إقبال بر دنيا و طلب دنيا اگر به شكل محرّم باشد، خود موجب فسق است و منافات با عدالت دارد. پس وقتى ما گفتيم كه: در مُفتى عدالت شرط است، ديگر اين شرط زائد است كه ما بگوئيم: إقبال بر دنيا نداشته باشد؛ و در طلب آن نيز نباشد.
و اگر إقبال بر دنيا بر وجه محرّم نباشد، ديگر فى حدّ نفسه مانع از جواز تقليد نيست. و اين صفاتى كه در خبر ذكر شده است، عبارةٌ اخْراى همان صفت عدالت است و چيز بيشترى را بيان نمىكند».
به دنبال نظريّه آية الله سيّد أبو الحسن إصفهانى جمعى از آيات ديگر هم همين نظر را دادهاند، و اكتفاى به عدالت كردهاند. و مرحوم آية الله آقاى حاج آقا حسين بروجردىّ هم نظرشان همين بوده است كه اين خبر فقط همان عدالت را ميخواهد برساند.
ولى مطلب بالاتر از عدالت است. و حقّ مطلب همان گفتار مرحوم آقا سيّد محمّد كاظم است، كه اين خبر مطلبى بالاتر از عدالت را ميخواهد بفهماند.
در كلام مرحوم آقا سيّد أبو الحسن إشكال است؛ زيرا روايت بظاهرها دلالت ميكند بر اينكه: لازم است در مُفتى ملكه صالحهاى باشد كه نگذارد بر دنيا إقبال كند؛ و آن ملكه پيوسته او را مطيع أمر مولاى خود قرار بدهد؛ و در باطن داراى يك فكر و انگيزه إلهى بوده باشد كه وجهة او را از عالم غرور بگرداند، و بسوى عالم باقى متوجّه كند؛ و قلبش به آنطرف گرايش پيدا نمايد. نه مجرّد ملكهاى كه بواسطه آن إنسان فقط از حرام در خارج اجتناب كند، گرچه آن درجه از سلامت باطنيّه در او محقّق نباشد. و بين اين دو مطلبى كه عرض شد بَوْنٌ بَعيدٌ.
عدالت، ملكه اجتناب از محرّم است، و بدون وصول به درجه تقواى قلبى و صفاى باطنى، براى إنسان مجوّز تقليد نيست. آن ملكهاى كه حصولش براى مفتى مجوّز تقليد از اوست، آن صفاى باطن و نورانيّت قلب است كه بواسطه آن أصلًا توجّه بدنيا ندارد؛ محبّت رياست ندارد؛ در أثر زياد شدن شاگردان و كم شدن آنها براى او هيچ تفاوت حاصل نمىشود؛ رسالة او را چاپ بكنند يا نكنند بهيچ وجه من الوجوه براى او فرقى نمىكند؛ و إلّا اگر ذرّهاى تفاوت داشته باشد- و لو اينكه در ظاهر گناه نمىكند، روزه ميگيرد، دروغ نمىگويد، و از محرّمات اجتناب مىكند و ملكهاش را هم دارد و تصنّعاً هم اين كارها را نمىكند وليكن صفاى ضمير بطورى نيست كه قلبش بدنيا متوجّه نباشد؛ بلكه بعضى از اين كارها را به ميل دنيوى انجام مىدهد- او ميل بدنيا دارد.
دنيائى را كه مىگوئيم، مقصود اقتصار بر جمع مال يا شهوت نيست، بلكه هر چيزى كه غير از خداست، دنياست؛ و أفرادى كه در صراط مرجعيّت باشند، و فى الجمله در قلبشان ميل رياست و حبّ رياست و تدريس و ... باشد، أعمّ از اينكه براى مقدّمات اين كار فعّاليّت بكنند يا نكنند، نفس اين محبّت، محبّت به دنياست؛ و اين مانع از وصول بدرجات عُليا مىشود.
آنوقت كسيكه خودش به درجات عُليا نرسيده- و با وجود اين حالات قلبى هم محال است برسد- چگونه خداوند زمام امور مردم را بدست او ميدهد؟ و او را متحمّل همه بارهاى مردم ميكند؟ و اين مسأله خيلى مسأله مهمّى است.
مثلًا درباره مرحوم ميرزاى بزرگ حاج ميرزا محمّد حسن شيرازى أعلى الله مقامه نقل شده كه ايشان فرموده است:
من براى رياست يكقدم بر نداشتم؛ و اين مطلبى بود كه خود بخود پيش آمد و آستان ما را گرفت در حالتيكه من راضى هم نبودم.
و نقل ميكنند:
بعد از مرحوم شيخ أنصارى (ره) بزرگان از شاگردان ايشان كه ظاهراً هفده نفر بودند؛ أمثال آقاى ميرزا حسن طهرانى نجم آبادى، حاج ميرزا حسين، حاج ميرزا خليل و ... كه تمام آنها از بزرگان بودند، مجلسى تشكيل دادند و أعاظم تلامذه شيخ را در آن مجلس دعوت كردند؛ غير از آقا سيّد حسين كوه كمرهاى كه وى را به اين مجلس فرا نخواندند، بجهت اينكه او يك مرد مستبدّ به رأى و غير متغيّرى بود، با اينكه علميّتش بسيار بود وليكن چون از جهت رياست امور مسلمين و حتّى مشورت او را نپسنديده بودند، در اين مجلس دعوت ننمودند. بالاخره اين هفده نفر از شاگردان مرحوم شيخ كه در درجه أعلاى از تقوى بودند، با هم جمع شدند و در آن مجلس همه اتّفاق كردند بر اينكه: آقا ميرزا محمّد حسن شيرازى بايستى كه جلو برود و كارها را در دست بگيرد و مرجع امور مسلمين گردد.أمّا ميرزا محمّد حسن شيرازى در آن مجلس نه تنها خوشحال نشد، بلكه گريه كرد؛ يعنى گريه بلند كرد كه چرا عهده اين أمر را بر گردن من مىاندازيد؟! من أهل اينكار نيستم، من وظيفهام اين نيست، من از عهدهام بر نمىآيد، و چنين و چنان!
و بعد به آقا ميرزا حسن طهرانى نجم آبادى كه از شاگردان معروف شيخ بود گفت: من شهادت مىدهم: تو أعلم از من هستى! تو چگونه مرا معيّن ميكنى؟ آقا ميرزا حسن طهرانى گفت: بله من هم خودم را از تو أعلم ميدانم، وليكن من بدرد رياست نمىخورم؛ رياست علاوه بر أعلميّت، يك دماغ و فكر و تحمّل و سعهاى ميخواهد كه اين بار را بر دوش بگيرد و من آنرا ندارم؛ و تو دارى! و لذا تو را به اين سِمَت منصوب مىكنيم؛ و ما هم از أطراف تو را كمك مى كنيم، و رهايت نمىكنيم، و تنهايت نمىگذاريم؛ و خلاصه مرجعيّت را با گريه و عدم رضايت بر گردن آقا ميرزا محمّد حسن شيرازى رضوان الله عليه گذاشتند.
همچنين درباره آية الله ميرزا محمّد تقىّ شيرازى رحمة الله عليه مىگفتند:
ايشان به اندازهاى قلبش پاك و صاف و نورانى بود كه أصلًا خيال رياست نمىكرد؛ أصلًا خيال تفوّق نمىكرد؛ معنى رياست را نمىفهميد. مىگويند: آقا شيخ هادى طهرانى كه معروف بود همه علماء را بباد انتقاد مىگيرد و تعييب ميكند، از آقا ميرزا محمّد تقىّ شيرازى و از رويّه و مرام و قدس و طهارت و صفاى باطنى او نتوانسته بود إشكال بگيرد. بله، فقط إشكالش اين بود كه مىگفت: اين صفائى كه آقا ميرزا محمّد تقىّ شيرازى دارد، اين صفاى اكتسابى نيست، اين ذاتى اوست و بدرد نمىخورد.او يك معصومى است ذاتى؛ او خارج از موضوع است؛ خوبى و بدى را بايد روى صفات اختيارى بدانيم و آقا ميرزا محمّد تقىّ شيرازى ذاتاً معصوم است و ذاتاً پاك است؛ اينرا هم بعنوان عيب مىگفته است.
خوب أفرادى مانند اينها بايد زمام را در دست بگيرند! مانند آقا ميرزا محمّد تقىّ شيرازى كه تمام دنيا به او إقبال بكند يا إدبار، برايش تفاوتى نمىكند. و داستانها از او نقل مىكنند، خيلى داستانهاى مفصّل.
از جمله مىگويند:
از آقاى آقا شيخ محمّد بهارى رحمة الله عليه كه از شاگردان مبرّز مرحوم آخوند ملّا حسينقلى همدانى رضوان الله عليه بوده، سؤال كردند: ما مىخواهيم به آقا ميرزا محمّد تقىّ شيرازى رجوع كنيم، آيا رجوع كنيم يا نكنيم؟! ايشان مىگويد: من امتحانش مىكنم!مرحوم آقا ميرزا محمّد تقىّ شيرازى در صحن مطهّر سيّد الشّهداء عليه السّلام نماز جماعت مىخوانده است و تمام صحن به ايشان اقتدا مىكردهاند. روزى آقاى آقا شيخ محمّد بهارى هم آمده سجّادهاش را پهلوى سجّاده ايشان انداخته و مقارن ايشان شروع كرده بود به نماز خواندن، در حالى كه آقا ميرزا محمّد تقى شيرازى هم نماز مىخوانده است؛ بعد از فراغت از نماز به آن أفرادى كه سؤال كرده بودند گفته بود: از اين مرد تقليد كنيد! براى اينكه در تمام حالات نماز أصلًا خطورى در قلبش پيدا نشد كه: اين آمده است پهلوى من اينجا ايستاده و در مقابل من نماز مىخواند!
و مىگويند باز همين آقاى آقا شيخ محمّد بهارى در سفرى زيارتى كه به سامرّاء مىرفتند، همپالكى آقا ميرزا محمّد تقىّ شيرازى شد. (در آن وقتها كه مردم با كجاوه به مسافرت مىرفتند، اين طرف كجاوه يكنفر مىنشست، آن طرفش هم يكنفر ديگر) و ايشان مىگفت:
من يك مطلب علمى را پيش كشيدم و اصولًا مىخواستم آقا ميرزا محمّد تقىّ شيرازى را عصبانى كنم كه از ميدان بدر رود، و يك جملهاى، يك كلامى خلاف بگويد؛ ولى در تمام طول مسافرت بين كاظمين و سامرّاء كه هجده فرسخ است، آنهم با قاطر، آنچه كردم يك كلام از دهان ايشان بيرون نيامد؛ حتّى بعضى أوقات من تصنّعاً مىگفتم مثلًا: شما اين مطلب را نمىفهميد؛ چنين و چنان و فلان، ولى ايشان أبداً از آن مِنْهاجش تعدّى نكرد، و همينطور آرام جواب مرا مىداد.
اينها مسألة مهمترى است از عدالت، حضرت نمىخواهد بفرمايد: هر كس كه خودش را ظاهراً پاكيزه مىكند، و تقوى هم دارد، و از گناهان هم اجتناب مىكند، مىتواند مفتى باشد، گرچه ميل باطنىاش ميل به رياست باشد؛ ميل به رياست از ميل به شهوت، از ميل به مال، از تمام اينها آفتش بيشتر است. لذا حضرت كه در اينجا ميفرمايند: از كسى تقليد كنيد كه مُقبِل بر دنيا نبوده باشد، بلكه: صَآئِنًا لِنَفْسِهِ، حَافِظًا لِدِينِهِ، مُخَالِفًا عَلَى هَوَاهُ، مُطِيعًا لِامْرِ مَوْلَاهُ باشد، اينها همه إشاره به آن مقام است و مفتى بايد داراى آن معنى باشد.
اينست نظر مرحوم آقا سيّد محمّد كاظم كه مرحوم آقا سيّد أبو الحسن به آن اعتراض دارند.
اين درجه را بايد فقيه داشته باشد. و شايد إشاره به همين درجه از نور إلهيّه باشد آنچه از مرحوم شهيد ثانى در «مُنية المُريد» آمده است كه: ايشان بعد از اينكه مقدارى از شرائط لازم براى مقام اجتهاد را مىشمرد، و علومى را كه لازم است إنسان براى مقدّمه اجتهاد تحصيل كند بيان مىكند- أفرادى كه مىخواهند تفقّه در دين كنند بايد داراى اين علوم باشند- ميرسد به اينكه مىفرمايد:
وَ لا يَكونُ ذَلِكَ كُلُّهُ إلّا بِهِبَةٍ مِنَ اللَهِ تَعالَى إلَهيَّةٍ، وَ قُوَّةٍ مِنْهُ قُدْسيَّةٍ، توصِلُهُ إلَى هَذِهِ الْبُغْيَةِ، وَ تُبَلِّغُهُ هَذِهِ الرُّتْبَةَ. وَ هِىَ الْعُمْدَةُ فى فِقْهِ دينِ اللَهِ تَعالَى؛ وَ لا حيلَةَ لِلْعَبْدِ فيها؛ بَلْ هِىَ مِنْحَةٌ إلَهيَّةٌ، وَ نَفْحَةٌ رَبّانيَّةٌ يَخُصُّ بِها مَنْ يَشآءُ مِنْ عِبادِهِ؛ إلّا أنَّ لِلْجِدِّ وَ الْمُجاهَدَةِ وَ التَّوَجُّهِ إلَى اللَهِ تَعالَى وَ الانْقِطاعِ إلَيْهِ أثَرًا بَيِّنًا فى إفاضَتِها مِنَ الْجَنابِ القُدْسىِّ. وَ الَّذِينَ جَهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَ إِنَّ اللَهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ.[۲]و [۳]
بعد از تمام اين علوم (صرف و نحو و أدبيّات و فقه و اصول و تفسير و كلام و روايت و درايه و رجال و أمثالها) كه بايستى شخص در تمام اينها مجتهد بشود، علاوه بر اينها يك چيز ديگر هم لازم است، و آن ملكه قدسيّه است. إنسان بايد داراى قوّة قدسىّ و موهبت إلهىّ باشد تا بتواند با آن ملكه قدسى و قوّة قدسى اجتهاد كند.
و اين قوّة قدسيّه چيزى نيست كه إنسان بتواند بدست آورد. خدا به هر كس كه بخواهد ميدهد و به هر كس كه بخواهد نميدهد؛ و بواسطه اختيار بدست إنسان نمىآيد؛ و بنده هم هيچ حيلهاى براى بدست آوردن آن ندارد؛ بلكه مِنحَه إلهى و نفحة ربّانى است كه يَخُصُّ بِها مَنْ يَشآء. وليكن أفرادى كه مُجدّ باشند و التماس كنند، و در اين راه با صدق تمام قدم بردارند، أثر بيّنى در إفاضة ملكه قدسيّه خواهد داشت. و آن ملكه قدسيّه اگر داده شد، آنوقت إنسان مىتواند اجتهاد كند و إلّا نمىتواند.
ممكن است مراد شهيد ثانى از اين ملكه قدسيّه، همين حالت تقواى باطنى باشد كه همان نورى است كه پروردگار عنايت مىكند؛ لَيْسَ الْعِلْمُ بِالتَّعَلُّمِ، إنَّمَا هُوَ نُورٌ يَقَعُ فِى قَلْبِ مَنْ يُرِيدُ اللَهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَنْ يَهْدِيَهُ [۴].
آن نورى كه پروردگار عنايت ميكند، و بواسطه آن نور، إنسان تمام علوم واقعيّه را علم مىبيند، و از علوم اعتباريّه و غير حقيقيّه جدا مىكند، عبارتست از همين ملكه قدسيّهاى كه ايشان إشاره مىفرمايد، كه همان صفاى باطن و نورانيّتى است كه إجمالًا بدان إشاره شد.
۱. منظور روایت مشهور درباره علماست که در تفسیر منسوب به امام عسکری علیه اسلام نقل شده است.
۲. آيه ۶۹، از سوره ۲۹: العنكبوت
۳. «مُنيةُ المُريد» طبع سنگى، ص ۸۰
۴. «بحار الانوار» طبع حروفى، ج ۱، ص ۲۲۵، كلام حضرت إمام جعفر صادق عليه السّلام است ضمن گفتار مفصّلى كه آنحضرت براى عنوان بصرىّ به عنوان موعظه و راه يابى بيان نمودهاند. اين روايت بنا به نقل مجلسى (ره)، به خطّ شيخ بهائى قدّس الله روحه، از شيخ شمس الدّين محمّد بن مكّىّ (شهيد أوّل) به نقل از خطّ شيخ أحمد فراهانى مرسلًا از عنوان بصرى است