منبع: آیت نور صفحه ۵۱۶ تا ۵۱۸
حضرت آقا آنچنان مجذوب ولايت و سرمست از عشق مولى الموحّدين أمير المؤمنين عليه و علَى أولاده أفضلُ صلواتِ المُصلّين بودند كه در آثار ايشان در مباحث گوناگونى ظهور و بروز يافته است؛ از جمله آنكه در بحث از احوال محتضر و بحث قبض روح انسانهاى برتر از ملائك، چنان عاشقانه و مستانه از حضور أمير المؤمنين سخن مىگويند كه انبساطى عجيب به انسان دست مىدهد، و خودشان سرمستانه آرزوى مرگ داشتند تا به اين وصال مقدّس دست يابند. بنگريد اين شور و حال را
« أمير المؤمنين عليه السّلام وعده داده است كه بر بالين انسان هنگام نَزع روان حاضر شود. به اين وعده دلها اشتياق مردن ميكند، و براى مشاهده و ملاحظه صورت ملكوتيّه آن حضرت و لطف و مودّت و رحمت كه از او به مؤمنين مىرسد پيوسته جانهاى آنان لبريز عشق و شوق ديدار اوست و دائما در ياد او
دوش بيمارى چشم تو ببرد از دستم | ليكن از لطف لبت صورت جان مىبستم | |
عشق من با خط مشكين تو امروزى نيست | ديرگاهى است كزين جام هلالى مستم | |
از ثبات خودم اين نكته خوش آمد كه به جور | در سر كوى تو از پاى طلب ننشستم |
حالا اگر أمير المؤمنين عليه السّلام كه از عالين است و از مُخلَصين، بلكه از أعلى افراد اين گروه و دسته، او خودش بدست خود كه دست خداست بخواهد قبض روح كند چه خواهد شد!
البتّه قبض روح بدست آن حضرت، صورت مىگيرد نسبت به افرادى كه در درجه ايمان به حدّى رسيده باشند كه قبض روح آنان از عهده ملك مقرّب خدا حضرت ملك الموت خارج باشد
در وفاى عشق تو مشهور خوبانم چو شمع | شب نشين كوى سربازان و رندانم چو شمع | |
بى جمال عالم آراى تو روزم چون شب است | بى كمال عشق تو در عين نقصانم چو شمع | |
رشته عمرم به مقراض غمت ببريده شد | همچنان در آتش مهر تو خندانم چو شمع | |
همچو صبحم يك نفس باقيست بى ديدار تو | چهره بنما دلبرا تا جان برافشانم چو شمع | |
جَعَلَنا اللهُ و إيّاكُم مِن الفآئِزينَ بِذلكَ المَقامِ المَحمودِ و المَنزِلةِ الرَّفيعةِ، بِمُحمّدٍ و ءَالِهِ الطّاهِرينَ و صلَّى اللهُ علَى مُحمّدٍ و ءَالِهِ أجمَعين.[۱]» |
همچنين در جاى ديگرى مىنويسند:
« در روايات كثيرى وارد شده است كه حضرت أمير المؤمنين عليه السّلام بر بالين شخص محتضر در سكرات موت حاضر ميشوند، و اگر مؤمن و داراى ولايت باشد او را با خود به بهشت مىبرند
اى كه گفتى: فمن يمت يرنى | جان فداى كلام دلجويت | |
كاش روزى هزار مرتبه من | مردمى تا ببينمى رويت |
أمير المؤمنين با چشم ملكوتى و گوش ملكوتى و دل ملكوتى انسان تماس مىگيرند و او را با خود به ملأ أعلى مىبرند. به به از اين ملاقات و زيارت براىمؤمن، حقّا چقدر شادى آفرين است
شب رحلت هم از بستر روم تا قصر حور العين | اگر در وقت جان دادن تو باشى شمع بالينم | |
ز تاب آتش دورى شدم غرق عرق چون گل | بيار اى باد شبگيرى نسيمى زان عرق چينم | |
اگر بر جاى من غيرى گزيند دوست، حاكم اوست | حرامم باد اگر من جان بجاى دوست گزينم | |
صباحَ الخير زد بلبل كجائى ساقيا برخيز | كه غوغا ميكند در سر خيال خواب دوشينم[۲] |
۱. «معاد شناسى» ج ۱، ص ۲۴۴
۲. «معاد شناسى» ج ۱، ص ۲۸۷