منبع: آیت نور صفحه ۱۱۴ تا۱۴۴
گرچه علامه طهرانی در طول زندگى، از اساتيد خود كه به لطف الهى همه در درجات عاليهاى از علم و عمل بودهاند با تعظيم ياد نموده و به تمامى آنان به ديده احترام مىنگريستهاند، ولى راجع به علّامه طباطبائى أعلى الله مقامه الشّريف كه استاد علوم ظاهريّه و باطنيّه ايشان بودهاند به گونهاى ديگر سخن مىگويند؛ آنچنان كه هر كسى با مراجعه به كتاب «مهر تابان» كه بعنوان يادنامه علّامه طباطبائى نگاشتهاند به خوبى به عمق رابطه اين شاگرد و استاد پى مىبرد؛ كه به گوشههائى از آن اشاره مىكنيم.[۱]
«... بناى اين مدرسه (حجّتيّه قم) كوچك بود و آية الله حجّت چند هزار متر از زمين مجاور را تهيّه و در نظر داشتند مدرسه را توسعه دهند و بناى عظيمى كه به سبك همان مدارس اسلامى ميباشد و حاوى حجرات بسيار و مَدرس و مسجد و كتابخانه و سرداب و آب انبار و سائر ما يحتاج طلّاب باشد به طرز صحيح و بهداشتى و با فضاى بزرگ و روح افزا براى طلّاب بسازند.
هر چه مهندسين از طهران و غير طهران آمدند و نقشههاى متنوّع و مختلفى كشيدند مورد نظر آية الله واقع نشد، تا بالأخره شنيديم سيّدى از تبريز آمده و نقشهاى كشيده است كه مورد نظر و تصويب ايشان قرار گرفته است؛ ما بسيار شائق و مترصّد بوديم كه اين سيّد را ببينيم.
و از طرفى نيز بسيار شائق بوديم كه درس فلسفه بخوانيم.
... در همين احوال شنيديم آن سيّدى كه از تبريز آمده و نقشه ساختمان را كشيده است بنام «قاضى» معروف و در رياضيّات و فلسفه زبردست، و نيز درس فلسفهاى در حوزه شروع كرده است.
اشتياق ما براى ديدار و ملاقات با او زياد شد و مترصّد بوديم به منزلش برويم و به بهانهاى از او ديدار كنيم. تا آنكه يكى از دوستان ما كه در مدرسه رفت و آمد داشت و فعلًا از علماى رشت ميباشد يك روز به حجره آمده و گفتند: آقاى قاضى[۲]از زيارت مشهد برگشته بيا به ديدنش برويم. چون به منزل ايشان وارد شديم ديديم كه اين رجل معروف و مشهور همان سيّدى است كه ما همه روزه در كوچهها در بين راه او را ميديديم و ابدا احتمال نميداديم كه او از اهل علم باشد، فضلًا از تبحّر در علوم. با عمامه بسيار كوچك از كرباس آبى رنگ و تكمههاى باز قبا و بدون جوراب، با لباس كمتر از معمول در كوچههاى قم تردّد داشت؛ خانه نيز بسيار محقّر و ساده.
ما معانقه كرديم و نشستيم، و گفتگو و سخن از اطراف و جوانب پيش آمد، ديديم: نه؛ واقعا اين مرد جهانى است از علم و درايت و ادراك و فهم و براى ما خوب مشهود شد كه:
هر آن كو ز دانش برد توشهاى | جهانى است بنشسته در گوشهاى |
در همان مجلس شيفتگى و ارادت به ايشان يكباره اوج گرفت و تقاضا نموديم يك درس خصوصى فلسفه براى ما بيان كنند كه آزادنه بتوانيم در بين درس به بحث و گفتگو پرداخته، و إشكالى در مطلب باقى نماند. ايشان با كمال بزرگوارى پذيرفتند. و چون از حضور ايشان بيرون آمديم و به سائر دوستانى كه بنا بود با آنها فلسفه بخوانيم رسيديم، گفتند: آقاى قاضى چطور بود؟ گفتم: در پاسخ شما بايد همان رباعى را بخوانم كه أبو العلاء مَعَرّى نابينا درباره سيّد مرتضى گفت. در آنوقتى كه از ملاقات سيّد به وطن بازگشته و از او درباره سيّد پرسيده بودند كه او را چگونه يافتى ؟
يا سآئلى عنه لمّا جئتُ أسألُه | ألا هو الرّجلُ العارى مِنَ العارِ | |
لو جِئتَه لرأيتَ النّاسَ فى رجلٍ | و الدّهرَ فى ساعةٍ و الأرضَ فى دارِ |
«اى پرسش كننده از احوالات و كيفيّات سيّد مرتضى آگاه باش كه من چون به خدمتش رسيدم كه از او سؤالهائى بنمايم او را دريافتم مردى كه از انواع عار و ننگ و قذارت مبرّى و پاكيزه بود. اگر تو به نزد او بروى هر آينه خواهى ديد كه تمام افراد بشر در يك مرد گرد آمده و تمام روزگار در يك ساعت و تمام بساط زمين در يك خانه جمع شده است.»
«... بارى ايشان درس فلسفه را براى ما در مدرس مدرسه شروع كردند، و با آنكه بنا بود خصوصى باشد طلّاب مطّلع شدند و در روز اوّل قريب يك صد نفر مدرس را پر كردند و ايشان درس را شروع كردند.
در عين حالى كه در بين درس نيز بقدر كافى بحث و گفتگو به عمل مىآمد وليكن بعلّت تراكم جمعيّت صلاح نبود كه اشكالات و ايرادات از سطح معمولى درس بالا رود، بنابراين براى روشن شدن بعضى از مطالب پيوسته ما پس از خاتمه درس تا در منزل به همراه ايشان ميرفتيم و در راه همواره گفتگو بود.»
از آنجا كه علّامه طباطبائى أعلى الله مقامه الشّريف به جدّيّت و استعداد و هوش و پشتكار حضرت آقا واقف گشته بودند نه تنها براى اجابت دعوت وى درس فلسفه خصوصى راه انداخته و به سؤالاتشان توجّه مىنمودند بلكه بسيار دقيق و پر حوصله و با پىگيرى خاص هر روز به حجره او سر مىزدند و باب مراودات علمى را مفتوح ميداشتند، و زمينه معارف قرآنى و مباحث تربيتى و عملى را آماده مىساختند. در اين باره ميفرمايند «: عشق و علاقه ما به ايشان زياد شد. و چون مردى ساده و بزرگوار و خليق و با حيا و بىآلايش بودند عينا مانند يك برادر مهربان و رفيق شفيق با مارفتار ميكردند؛ عصرها در حجره مىآمدند و هر روز يكى دو ساعت را علاوه بر درس رسمى براى ما گفتگوهائى از قرآن مجيد و معارف إلهيّه داشتند.
علاوه بر درس فلسفه، يك دوره از هيئت قديم را براى ما درس دادند. [۳]و درس تفسير را نيز براى ما شروع كردند. و گهگاهى از حالات بزرگان و اولياء خدا و مكتبهاى عرفانى براى ما بياناتى داشتند. بالأخص از استاد نجف خود در معارف الهيّه و اخلاق، مرحوم سيّد العارفين و سند المتألّهين آية الله الوحيد آقاى حاج ميرزا على آقاى قاضى رضوان الله عليه براى ما بيان مفصّلى داشتند كه بسيار براى ما دلنشين و دلپسند بود.
و مجالس ما با ايشان علاوه بر اوقات دروس رسمى در شبانه روز گاهى به دو و سه ساعت مىرسيد.»
«... شيفتگى و عشق و علاقه ما به حضرت ايشان به حدّى رسيد كه براى انس و ملاقات بيشتر و استفاده و استفاضه افزونتر حجره مدرسه را ترك نموده و در قُرب منزل ايشان اطاقى اجاره كرديم و بدانجا منتقل شديم؛ و بطور مدام و مستمر يكى دو ساعت به غروب مانده و بعضى از اوقات تا پاسى از شب گذشته ايشان براى ما از مواعظ اخلاقى و عرفانى بياناتى داشتند. و در فصل بهار در باغ قلعه كه در قُرب منزل بود مىآمدند و براى ما و يكى دو نفر از رفقاى ديگر از سيره و روش فلاسفه الهيّه اسلاميّه، و از مسلك علماى اخلاق، و سير و سلوك عرفاى عاليقدر بالأخصّ از احوال مرحوم آخوند ملّا حسينقلى همدانى و شاگردان مبرّزش چون آقا سيّد احمد كربلائى طهرانى و آقاى حاج ميرزا جواد آقاى ملكى تبريزى و آقاى حاج شيخ محمّد بهارى و آقاى سيّد محمّد سعيد حَبّوبى، و از سيره و روش مرحوم سيّد ابن طاووس و بحر العلوم و استاد خود مرحوم قاضى رضوان الله عليهم أجمعين بطور مشروح بياناتى داشتند كه راهگشاى ما در معارف إلهيّه بود.»
حضرت آقا وقتى وجود نازنين علّامه طباطبائى را كشف كردند لحظهاى از او جدا نشدند و از فيوضات علوم ظاهرى و باطنى بىكران او بهره بردند. و علّامه نيز كه تلميذى چنين مستعدّ و قابل يافته بودند از هيچ همراهى دريغ نمىفرمودند؛ و حكمت و عرفان و تفسير و اخلاق و غيرها را برايشان تدريس مىنمودند «: بارى تا سنه يكهزار و سيصد و هفتاد و يك كه به نجف اشرف براى ادامه تحصيل و استفاده از مدينه علم حضرت مولى الموالى أمير المؤمنين عليه السّلام مشرّف شديم پيوسته ذكر و فكرمان علاوه بر دروس رسميّه حوزه از فقه و اصول، استفاده از محضر پر بركت ايشان بود؛ چه از نقطه نظر فلسفه و چه اخلاق و عرفان و چه تفسير قرآن كريم كه به سبك بديعى بيان مىنمودند.
و در اين مدّت از ايشان تقاضا نموديم كه «شرح فصوص» قيصرى و «شرح منازل السّآئرين» ملّا عبد الرّزّاق كاشانى را به ما درس دهند، و ايشان نيز پيوسته وعده ميدادند ولى بجاى آنها هميشه از آيات قرآن و شرح و بسط درپيرامون آن سخن به ميان مىآمد، تا بالأخره ما دانستيم كه علاقه زيادى به تدريس آنها ندارند.
ولى يك دوره تمام از سير و سلوك بيان كردند كه بر نهج و سبك «رساله منسوب به آية الله علّامه بحرالعلوم» بود و براى ما بسيار جالب و دلنشين بود. و نيز در ايّام تعطيل براى طلّاب خصوصى كه تعداد آنان بين ده تا پانزده نفر بود، مكاتبات آيتين و عَلَمَين: سيّد العرفاء الإلهيّين سيّد أحمد كربلائى و شيخ الفقهاء الرّبّانيّين حاج شيخ محمّد حسين اصفهانى كمپانى رضوان الله عليهما را بيان ميفرمودند، و پس از تنقيح بحث، نظريّه خود را مفصّلًا بيان ميكردند.»
به لطف الهى و بر اثر توجّه و اهتمام حضرت آقا محصول جلسات عرفانى و تربيتى علّامه طباطبائى از دست نرفت، و ايشان مطالب استاد را دقيق و گويا ثبت مىنمودند و همچون گوهرى گرانبها از آن حراست كرده و در مواقع لازم مطالعه نموده و بهرهها ميبردند تا سرانجام بر اساس عنايات الهيّه و امداد روح شهيد آية الله مطهّرى رضوان الله تعالى عليه كه سابقه ممتدّ رفاقت و مراوده را داشتند، به مناسبت سالگرد شهادت وى آن يادداشتها به طبع رسيده و به نام «رساله لُبّ اللُباب، در سير و سلوك اولى الألباب» در دسترس طالبان حق و پويندگان سُبل سلام قرار گرفت. ايشان در مقدّمه اين كتاب مىنويسند «: اصل اين رساله، اسّ و مُخّ اوّلين دوره از درسهاى اخلاقى و عرفانى است كه حضرت استاد گرامى ما علّامه طباطبائى روحى فداه در سالهاى يكهزار و سيصد و شصت و هشت و شصت و نه هجريّه قمريّه در حوزه مقدّسه علميّه قم براى بعضى از طلّاب بيان فرموده و اين حقير به عنوان تقريرات درس به رشته تحرير درآورده بودم، و قرائت و مرور به آن را در اوقات قبض و كدورت و خستگى موجب تنوير روح و تلطيف جان خود ميدانستم. اينك يك دوره بر آن مرور نموده با تنقيحات و اضافاتى مهيّا، و پاداش و ثواب آن را به روح فقيدسعيد مطهّرى- أعلى الله مقامَه الشّريف- اهداء ميكنم.[۴]»
==مكاتبات عَلَمين: آية الله حاج سيّد احمد كربلائى و آية الله حاج شيخ محمّد حسين اصفهانى==
همچنين تدريس مكاتبات عَلمين (مرحوم آية الله حاج سيّد أحمد كربلائى و مرحوم آية الله حاج شيخ محمّد حسين اصفهانى كمپانى) كه پنجشنبهها و جمعهها برقرار بود، به همّت والاى آقا، به همراه «تذييلات و مُحاكمات» علّامه طباطبائى و تكميل مباحث باقيمانده توسّط خود ايشان به نام «تذييلات»، در اثرى بسيار گرانبها به نام «توحيد علمى و عينى» طبع و منتشر گرديد.
در مقدّمه اين كتاب آوردهاند «...
: چون در اين مكاتيبى كه بين دو علمين: حضرت سيّد و حضرت شيخ ردّ و بدل شده است، بسيارى از مطالب عاليه و نفيسه آورده شده است كه هم حفظ آنها داراى اهمّيّت است و هم فهميدن آنها نيز از عظمتى برخوردار است، زيرا قابل فهم همه نيست و بلكه علماى وارد در فنّ حكمت و فلسفه الهيّه بايد از آن بهره گيرند و ارباب شهود و ولايت بايد از آن متمتّع گردند، فلهذا استاد گرامى ما حضرت علّامه بىبديل آية الحقّ و نمونه بارز عقل و فهم و حكمت و عرفان در همان ايّامى كه اين حقير در حوزه مقدّسه علميّه قم- صانَها اللهُ عن الحَدَثان- تحصيل ميكردم، در روزهاى پنجشنبه و جمعه كه تعطيل بود براى بعضى از شاگردان خود تدريس ميفرمودند، كه الحقّ درسهاى عالى و فراموش نشدنى بود.
حضرت علّامه رضوان الله عليه بنا گذاشتند كه آراء و نظريّات خود را مرقوم فرمايند، و در پايان هر مكتوبى آنچه به خاطر مبارك خطور نموده است را به عنوان تذييلات و محاكمات بنويسند تا نفع آن عام باشد، و للّه الحمد و له الشّكر موفّق آمدند تا شش تذييل: سه تا بر مكاتيب حضرت شيخ و سه تا برمكاتيب حضرت سيّد مرقوم نمايند.
در اين حال تعطيلى تابستان پيش آمد و حقير هم براى ادامه تحصيلات به نجف اشرف: آستانه مباركه مولى الموحّدين أمير المؤمنين عليه أفضل صلوات المصلّين مشرّف شدم، و ايشان هم در سال جديد تحصيلى مجال ننمودند كه در ايّام تعطيل دنباله دروس و كتابت بقيّه سلسله مكاتيب را ادامه دهند، و بنابراين در تذييلات به همين مقدار اكتفا شد.
حقير پس از مراجعت از نجف اشرف تا تقريبا زمان رحلت ايشان چندين بار با حضرت ايشان درباره اتمام تذييلات به قلم مباركشان گفتگو و تقاضا داشتم، و اهمّيّت آن را كه خودشان نيز قبل از بنده و بيش از بنده واقف بودند، متذكّر مىشدم و ايشان هم وعده ميفرمودند، وليكن چون نياز به فراغت و مجال واسعى داشت و حضرت ايشان اهتمام شديد به اتمام دوره تفسير «الميزان» داشتند فلهذا تمنّاى حقير صورت عمل نپوشيد تا ايشان به صورت ظاهر لباس تن را خلع و به خلعت بقاء مخلّع شدند، رحمة الله عليه و رضوانه.
چون حضرت استاد علّامه نَفَعَنا الله مِن تُرابِ مرقده الشّريف از اين سراى اعتبار و مجاز به عالم خلود و بقاء ارتحال نمودند، بعضى از دوستان از حقير خواستند تا تذييلات را دنبال كنم و با مقدّمه و تعليقهاى، اين مكاتيب نفيسه را در اختيار أنظار افكار عالى قرار دهم تا شايد خداوند از بركت انفاس قدسيّه سابقين، لاحقين را به سر منزل مقصود برساند و از زلال معين چشمه علم و ينبوع حكمت سيراب كند.
حقير فقير نيز دريغ ننمودم؛ و ليكن بواسطه تراكم مشاغل و شواغل علمى و بالأخص براى اتمام دوره و سلسله معارف و علوم اسلام كه مجال را ضيق كرده بود، وعده را به وقت تمكّن و زمان فرصت دادم.
للّه الحمد و له المنّة اينك كه در تحت رعايت حضرت ثامن الحجج:
علىّ بن موسى الرّضا عليه و على آبآئه آلاف من التّحيّة و السّلام در شهر مقدّس مشهد قسمت «معاد شناسى» و «امام شناسى» به پايان رسيده است و هنوز مشغول به نوشتن دوره «الله شناسى» نشدهام، در اين فَترتْ موقع را مغتنم شمرده و حفظًا لأدآء حقّهم العظيم بدين سطور مبادرت كرده و توفيق و تسديد را از حضرت منّان مسألت دارم. و ما تَوفيقى إلّا بالله، عَليه تَوكَّلتُ و إليه انيب. [۵]»
علّامه طباطبائى رضوان الله تعالى عليه در ميدان علم قهرمانى كم نظير بود، و نه تنها در علوم اسلامى چون فقه و اصول و تاريخ و تفسير و روايت و رجال و فلسفه و عرفان و كلام، متخصّص و صاحب نظر بود بلكه در صحنه عمل و سير و سلوك إلى الله و مراقبه و تهذيب نفس و تزكيه روح و عرفان عملى نيز استاد ديده و راه پيموده و متخلّق به آداب دينى و مؤدّب به ادب الهى بود. آنگونه كه ديدارش انسان را بياد خدا مىانداخت و هر كسى را شيفته خود مىساخت. و از اينرو بود كه آقا به ايشان به چشم دگرى مىنگريستند و رفتار و كردارشان را بدّقت زير نظر داشتند و از آن سرمشق مىگرفتند. جلواتى از اين معنى را در گفتارشان مىبينيم «
: بارى، عظمت و ابّهت و سكينه و وقار در وجود ايشان استقرار يافته و درياى علم و دانش چون چشمه جوشان فوران ميكرد و پاسخ سؤالها را آرام آرام ميدادند و اگرچه بحث و گستاخى ما در بعضى از أحيان بحدّ اعلا مىرسيد، أبدا أبدا ايشان از آن خطّ مشى خود خارج نمىشدند و حتّى براى يك دفعه تُن صدا از همان صداى معمولى بلندتر نمىشد! و آن ادب و متانت و وقار و عظمت پيوسته بجاى خود بود و جام صبر و تحمّل لبريز نمىگشت.»
بارى، حضرت علّامه آيتى بود عظيم؛ نه تنها از نقطه نظر فلسفه و احاطه به تفسير قرآن كريم و نه تنها از نقطه نظر فهم أحاديث و پى بردن به حاقّ معنى و مراد (چه از روايات اصوليّه و چه از روايات فروعيّه) و نه تنها از نقطه نظر جامعيّت ايشان در سائر علوم و احاطه به عقل و نقل، بلكه از نقطه نظر توحيد و معارف الهيّه و واردات قلبيّه و مكاشفات توحيديّه و مشاهدات الهيّه قدسيّه و مقام تمكين و استقرار جلوات ذاتيّه در تمام عوالم و زواياى نفس.
هر كس با ايشان مىنشست و زبان خاموش و سكوت مطلق ايشان را مىنگريست، مىپنداشت كه اين مرد در مُفكّره خود هيچ ندارد، ولى چنان مستغرق انوار الهيّه و مشاهدات غيبيّه ملكوتيّه بودند كه مجال تنازل پيدا نمىكردند.
و عجيب جامعيّت ايشان بود بين تحمّل آن كوههاى أسرار و بين حفظ ظاهر در مقام كثرت و اعطاء حقّ عوالم و ذَوى الحقوق، از تدريس و تربيت طلّاب و محصّلين و دفاع از حريم دين و سنّت الهيّه و قوانين مقدّس اسلام و سنگر ولايت كلّيّه الهيّه.
آية الله علّامه طباطبائى گذشته از جامعيّت در علوم، جامع بين علم و عمل بود. آنهم عملى كه از تراوشات نفسانيّه صورت گيرد و بر اساس طهارت سرّ تحقّق پذيرد. جامع بين علوم و كمالات فكريّه و بين وجدانيّات و أذواق قلبيّه و بين كمالات عمليّه و بدنيّه بود. يعنى مرد حقّى بود كه شراشر وجودش به حق متحقّق بود.»
حضرت آقا پس از اين بيان كه نمايانگر علّت جذب ايشان به علّامه است به بيان تشريحى ابعاد علمى و عملى استاد خود مرحوم علّامه طباطبائى أعلى الله مقامه الشّريف مىپردازند. و در جائى ديگر تأثير گذارى شخصيّت كم نظير ايشان بر زندگى خود را در يك جمله كوتاه و رسا چنين بيان مىكنند «: حقّاً اگر ما به چنين مردى برخورد نكرده بوديم خسر الدّنيا و الآخرة دستمان از همه چيز خالى بود. فللّه الحمد و له المنّة.»
و در جاى ديگر روشن و صريح ميفرمايند «: من چه گويم درباره كسى كه عمرم و حياتم و نفسم با اوست. من اگر خدا شناس باشم يا پيغمبر شناس و يا امام شناس، همه اينها به بركت رحمت و لطف اوست. يعنى از وقتى كه خداوند او را به ما عنايت كرد همه چيز را مرحمت كرد».))[۶]
(و در مورد روش صحيح تربيت علمى عملى استاد خود ميفرمايند «: او همه چيز بود، بلند بود و كوتاه بود؛ در عين بلندى كوتاه، و در عين اوج و صعود، در حضيض و نزول. با ما طلبههاى عجول و گستاخ نرم و ملايم، مانند پدر بلند قامتى كه خم مىشود و دست كودك را مىگيرد و پا بپاى او راه مىرود، استاد با ما چنين ميكرد. او با ما مماشات مىنمود و با هر كدام از ما طبق ذوق و سليقه و اختلاف شدّت و حِدّت و تندى و كندى او راه ميرفت و تربيت مىنمود.
و با آنكه أسرار الهيّه در دل تابناك او موج ميزد سيمائى بشّاش و گشاده و وارفته و زبانى خموش، و صدائى آرام داشت. و پيوسته به حال تفكّر بود و گاهگاهى لبخند لطيف بر لبها داشت. [۶]»
«آنقدر متواضع و مؤدّب، و در حفظ آداب سعى بليغ داشت كه من كرارا خدمتشان عرض كردم: آخر اين درجه از ادبِ شما و ملاحظاتِ شما ما را بىادب مىكند! شما را بخدا فكرى به حال ما كنيد! [۶]»
آشنائى افراد با يكديگر بر اساس معيارهاى مختلف و قابليّت طرفين آغاز شده و استمرار پيدا ميكند. بعضى آشنائىها زودگذر و چند روزه يا چند ماهه هستند ولى برخى ديگر مدّت زمان بيشترى استمرار مىيابند و گاهى تا آخر عمر پايدار مىمانند و ميدان تأثير و تأثّر طرفين بر يكديگر همچنان باز است.
حضرت آقا از روزى كه قدم به حوزه مقدّسه علميّه قم نهادند و با مرحوم علّامه طباطبائى آشنا گشتند و او را مرد ميدان علم و عمل و بحر موّاج معرفت و مخزن أسرار الهيّه يافتند، دل در گرو محبّت و سر بر آستان تربيتشان گذاردند و روز به روز، به آن كانون مهر و صفا نزديكتر شدند. از خرمن پر فيض علم و ادبش بهرهها بردند و با گذر ايّام نه تنها اين روابط سرد و بى روح نگشت بلكه تشديد و تقويت گرديد، و نه تنها تمام دوره قم كه تمام طول عمر را زير پوشش گرفت، و در دوران نجف با آن همه شواغل علمى و عملى، و دوران طهران و آن همه مسؤوليّتهاى خطير، و دوران مشهد و آن همه تلاش پىگير در راستاى تدوين آثار؛ همچنان آن ارتباط روحى عميق بين استاد و شاگرد كه بر اساس عشق الهى و فضائل علمى و سلوك عملى پايهگذارى شده بود استمرار داشت.
شاگرد سراپا شوق و ادب و استضائه از محضر استاد بود، و استاد نيز توجّهى شايسته به اين شاگرد مستعدّ و لايق معطوف و مبذول ميداشت.
از اين رو شخصيّت مرحوم علّامه در طول زندگى حضرت آقا مطرح و تأثير گذار است و در تمامى آثار ايشان خود را نشان ميدهد. در تمامى كتابهايشان مكرّرا مطالبى را از استاد خود نقل مىكنند و عكسشان جزء معدود عكسهائى است كه بر ديوار كتابخانه خود نگهدارى مىنمودند. به گوشههائى از اين ارتباط در طول مدّت حيات آقا از زبان خودشان اشاره مىكنيم «... : از قريب چهل سال پيش تا بحال ديده نشد كه ايشان در مجلس به متّكا و بالش تكيه زنند. بلكه پيوسته در مقابل واردين، مؤدّب قدرى جلوتر از ديوار و زير دست ميهمانِ وارد مىنشستند.
من شاگرد ايشان بودم و بسيار به منزل ايشان ميرفتم و به مراعات ادب ميخواستم پائينتر از ايشان بنشينم، أبدا ممكن نبود؛ ايشان برمىخاستند و ميفرمودند: بنابراين ما بايد در درگاه بنشينيم يا خارج از اطاق بنشينيم ... [۹]»
ارتباط تربيتى و علمى استاد و تلميذ پس از هجرت حضرت آقا به نجف اشرف- كه با مشورت و نظر خود استاد انجام شد و إن شآء الله ذكر آن خواهد آمد- در قالب نامههائى از طرفين همچنان استمرار داشت كه از خلال اين نامهها اوج روابط مهر و محبّت از دو طرف و عنايت و اهتمام حضرت علّامه رحمة الله عليه به تربيت حضرت آقا به خوبى روشن مىشود.
در يكى از نامهها كه علّامه طباطبائى قدّس سرّه آنرا در چهاردهم ربيع الثّانى ۱۳۷۱ (يعنى اوائل ورود حضرت آقا به نجف اشرف) براى به عرض مبارك ميرساند: اميدوارم كه وجود مسعودْ قرين عافيت و موفّقيّت بوده و ملالى نداشته، و غرق ألطاف بىپايان و عنايتهاى شايان حقّ سبحان، و تحت تربيت صاحب ولايت مطلقه عليه أفضلُ السّلام بوده، و از نعمت جوار محظوظ ميباشيد.
چندى قبل مرقومه شريفه حاكيه از تفقّد و ياد آورى جنابعالى زيارت گرديده و مفتخر شدم؛ كسالت طبعى بنده چنانچه مسبوقيد اين مدّت مزيد خجلت گرديده ولى با اينهمه چنانچه قلبتان هم قاعدةً بايد شهادت بدهد هيچگاه صورت پر مهر جنابعالى فراموش بنده نميشود.
و لولا اينكه موضوع آستانِ عرش بنيانِ حضرت أمير عليه السّلام بود، بنده هيچگونه رأى به مسافرت جنابعالى نه در مقام شور و نه بحسب تصوّر نميدادم. به هر حال و اجمالًا، دل بنده پيوسته پيش شما است اگرچه راهى به قرب جسمانى ندارم. اينك باز با اين وسيله به راز سرائى و توصيههاى خود إدامه ميدهم. اميدوارم إن شاء الله وضعيّت هواى آنجا موافق مزاج خود و خانواده گرامىتان بوده و از اين جهة گرفتارى و ابتلا نداشته باشيد.
۱- پيوسته موضوع مسكن و خوراك را خيلى اهمّيّت داده و البتّه هيچ غفلت نكنيد.
۲- از درسها درسى كه موافق ذوق و سليقهتان ميباشد اختيار فرمائيد، اگرچه استاد بحسب ظاهر از حيث ابّهت و شهرت عقبتر بوده باشد. و اگر ناچار شويد ممكن است به يكى از درسهاى با عنوان حاضر شده و يكى دو تا درس حقيقى داشته باشيد. بيشتر از سه درس هم مجوّز ندارد.
۳- با بعضى از اشخاص مهذّب و مردان خدا نيز رابطه داشته باشيد. درس و تحصيل بى خدا مثل راهى است كه از جادّه پرت بيفتد؛ لا يزيدُ السَّيرُفيه إلّا بُعدًا. (حركت در آن جز دورى چيزى نمىافزايد.)
و درين باب خوبست از آقايان عظام با آقاى گلپايگانى، و از باقيماندگان مرحوم حاج ميرزا على آقا قاضى (رحمة الله عليه) با آقاى آقا شيخ عبّاس قوچانى رابطه داشته باشيد. و البتّه گاهگاهى از ارادتمند هم ياد آورى كرده از حالات شريفه مسبوقم فرمائيد.
به هر حال آخرين سخن ما اينست كه: غرق نعمتيد قدرش را بدانيد؛ و الله المُعين.
و السّلام عليكم و رحمة الله و بركاته- محمّد حسين طباطبائى
رفقا عموماً سلام دارند، خدمت رفقا عموماً سلام داريم.»
حضرت آقا در كتاب «مهر تابان» به نمونهاى از ارتباط خود با مرحوم علّامه اشاره ميفرمايند:
«علّامه طباطبائى پس از تدريس يك دوره فلسفه در قم از «أسفار أربعه» مرحوم صدر المتألّهين قدّس سرّه، در صدد بر آمدند بين فلسفه شرق و فلسفه غرب را تطبيق و توفيق دهند. و معتقد بودند كه بحثها اگر بر پايه برهان و شكلهاى قياسات صحيحه پايه گذارى شود محال است دو نتيجه مختلف دهد، در هر مكتبى كه بخواهد بوده باشد؛ و بنابراين بايد بدنبال سرّ اختلاف فلسفه شرق و غرب رفت و مواضع ضعف را روشن ساخت ...
براى اين منظور جلساتى در شبهاى تعطيل پنجشنبه و جمعه دائر نمودند كه چند نفر از طلّاب كه بعضى از آنها نيز آشنائى با علوم جديده داشتند در آن شركت داشتند، و به حقير نيز امر فرمودند كه در آن جلسات حضور داشته باشم. اين جلسات مدّتى طول كشيد و نتيجه بحث در مجموعهاى بنام «متافيزيك» بنا بود منتشر گردد كه اين حقيربه نجف اشرف مشرّف شدم و آن جلسه كار خود را ادامه مىداد. و بعدا نيز بعضى از دوستان با كمال علم و ادب چون مرحوم حاج شيخ مرتضى مطهّرى رحمة الله عليه بدان پيوستند و بالنّتيجه كتابى بسيار نافع كه حلّ بسيارى از مسائل خلافى را مىنمود و جلوى مغالطات بسيارى از فرنگى مآبان را ميگرفت تنظيم و بنام «اصول فلسفه و روش رئاليسم» آماده، و جلد اوّل و دوّم را با پاورقىهاى مفيد و آموزنده آن شهيد مغفور طبع، و خود حضرت استادِ مؤلّف، براى حقير به نجف اشرف ارسال فرمودند.[۱۰]»
ارتباط با مرحوم علّامه در طهران
معظّمٌ له پس از بازگشت از نجف به طهران و انجام وظيفه در زمينههاى مختلف و خطير كه بطور مفصّل از آن سخن خواهيم گفت، همچنان ارتباط با علّامه طباطبائى را حفظ نمودند[۱۱]و در مواقع تشرّف به قم و تشريف فرمائى مرحوم علّامه به طهران از محضرشان مكرّراً استفاده مىنمودند و باب مراسلات بين اين دو بزرگوار باز بود كه نامههاى متعددّى از مرحوم علّامه طباطبائى به حضرت آقا در اين دوره باقى مانده است.
حضرت آقا خود در اين باره مىفرمايند «
: پس از مراجعت از نجف (به طهران) تا بحال وقتى نشد كه خود را بىنياز از تعليم و محضر پر فيضش ببينم. در هر مجلسى كه خدمتشان مىرسيدم آنقدر افاضه رحمت و علم و دانش بود و آنقدر سرشار از حال و وجد و سرور و توحيد بود كه از شدّت حقارت در خود احساس شرمندگى مينمودم و معمولًا هر دو هفته يكبار به قم شرفياب مىشدم و ساعات زيارت و ملاقات با ايشان براى من بسيار ارزنده بود. [۱۲]»
حضرت آقا پس از سالها جانفشانى در راه دين و تربيت انسانهاى مستعدّ و تحمّل سختىهاى فراوان و بجا گذاردن آثارى پر بركت در طهران به مشهد مقدّس هجرت مىكنند؛ و در اين دوران نيز روابط با استاد همچنان گرم و صميمى پا برجاست و رفت و آمدها برقرار، كه به نمونهاى از آن اشاره مىكنيم:
«از همان زمان طلبگى ما در قم كه من زياد به منزلشان مىرفتم، هيچگاه نشد كه بگذارند ما با ايشان به جماعت نماز بخوانيم و اين غصّه در دل مانده بود كه ما جماعت ايشان را ادراك نكردهايم؛ و از آن زمان تا بحال، مطلب از اين قرار بوده است. تا در ماه شعبان امسال (يعنى آخرين ماه شعبانى كه گذشته است و آن در ۱۴۰۱ هجريّه قمريّه ميباشد) [۱۳]كه به مشهد مشرّف شدند و در منزل ما وارد شدند، ما اطاق ايشان را در كتابخانه قرار داديم تا با مطالعه هر كتابى كه بخواهند روبرو باشند. تا موقع نماز مغرب شد. من سجّاده براى ايشان و يكى از همراهان كه پرستار و مراقب ايشان بود پهن كردم و از اطاق خارج شدم كه خودشان به نماز مشغول شوند و سپس من داخل اطاق شوم و به جماعت اقامه شده اقتدا كنم؛ چون ميدانستم كه اگر در اطاق باشم ايشان حاضر براى امامت نخواهند شد قريب يك ربع ساعت از مغرب گذشت. صدائى آمد، و آن رفيق همراه مرا صدا زد، چون آمدم گفت: ايشان همينطور نشسته و منتظر شما هستند كه نماز بخوانند.
عرض كردم: من اقتدا ميكنم! گفتند: ما مقتدى هستيم!
عرض كردم: استدعا ميكنم بفرمائيد نماز خودتان را بخوانيد.
فرمودند: ما اين استدعا را داريم.
عرض كردم: چهل سال است از شما تقاضا نمودهام كه يك نماز با شما بخوانم تا حال نشده است، قبول بفرمائيد.
با تبسّم مليحى فرمودند: يكسال هم روى آن چهل سال.
و حقّا من در خود توان آن نميديدم كه بر ايشان مقدّم شده و نماز بخوانم و ايشان به من اقتدا كنند، و حال شرم و خجالت شديدى به من رخ داده بود.
بالأخره ديدم ايشان بر جاى خود محكم نشسته و به هيچ وجه من الوجوه تنازل نمىكنند، من هم بعد از احضار ايشان صحيح نيست خلاف كنم و به اطاق ديگر بروم و فُرادى نماز بخوانم.
عرض كردم: من بنده و مطيع شما هستم، اگر امر بفرمائيد اطاعت ميكنم.
فرمودند: امر كه چه عرض كنم! امّا استدعاى ما اين است.
من برخاستم و نماز مغرب را بجاى آوردم و ايشان اقتدا كردند. و بعد از چهل سال علاوه بر آنكه نتوانستيم يك نماز به ايشان اقتدا كنيم امشب نيز در چنين دامى افتاديم. [۱۴]»
آنچه در اينجا ميخواهيم بدان اشاره كنيم استفادههاى سرشارى است كه ايشان از محضر علّامه طباطبائى بردهاند كه غير از علوم و دروس رسمى حوزوى است و دامنههاى بيشترى را در بر ميگيرد، به گونهاى كه در هر ديدارى ايشان مطالب مهمّى را سؤال كرده و جوابها را يادداشت مينمودهاند. بخشى از اين سؤال و جوابها را در كتاب ارزشمند «مهر تابان» در قسمت دوّم آوردهاند كه حاوى نكات فراوانى است؛ و در ضمن ميتواند معرّف روحيّه علمى و ادب رفتارى علّامه طباطبائى در مباحث علمى باشد.
خود ايشان در رابطه با اين استفاده انبوه و گسترده از علّامه، در پايان كتاب «مهر تابان» مىنويسند: «بارى، در اين جا «مُصاحبات» حقير با حضرت استاد علّامه خاتمه مىپذيرد. البتّه اين مصاحبات بطور رسمى بوده و بنده بعنوان مصاحبات در نوشتههاى خود ضبط كرده بودم، و الّا آنچه از حضرت علّامه در مجالسشان استفاده شده است و بطور متفرّق- چه يادداشت شده و چه نشده- بسيار است. و اين ناچيز در بسيارى از مؤلّفات خود آنها را بالمناسبه آوردهام. شَكرَ اللهُ مَساعيَه الجميلةَ، و حشَرهُ معَ محمّدٍ خَيرِ البَريّة، و ءَالِه الغُرِّ الكِرامِ حَسَنِ السّجيّة. [۱۵]»
علّامه طباطبائى رضوان الله عليه از شيوخ اجازه حضرت آقا نيز مىباشند؛ و در اجازه نامه روائى خود به ايشان مشايخ اجازه خود را نيز به تفصيل ذكر كردهاند
اگرچه مرحوم علّامه طباطبائى كوه علم و معرفت و اخلاق و ادب بودند و هر كس حتّى براى يكبار هم كه ايشان را زيارت نموده است به عظمت اين قلّه رفيع اعتراف نموده، ولى توجّه به اين نكته هم ضرورى است كه ادب و احترامى كه علّامه طباطبائى براى افراد قائل بود هرگز در يك سطح نبوده و طبعا شخصيّت الهى افراد مختلف در ميزان توجّه و نحوه رفتار ايشان تأثير بسزا داشته است.
از اين رو نحوه برخورد استاد با شاگردان خويش علاوه بر آنكه معرّف روح بلند و پرورش يافته ايشان است ميتواند معرّف خوبى براى شناخت احوال شاگردان نيز باشد.
گوشههائى از اين رفتار فوقالعاده مرحوم علّامه با حضرت آقا نشان ميدهد كه نگرش استاد به ايشان نگرشى ديگر بوده است كه نه تنها در مقام تعليم از بذل هيچ امرى دريغ نداشتهاند، و نه تنها در مقام تربيت تمام همّت خود را صرف پرورش چنين شاگرد بىنظيرى نمودهاند؛ بلكه رفتار ايشان با او بگونهاى بود كه وى را ممتاز از ديگران مىنمود.
شدّت علاقه متقابل استاد و شاگرد، ارتباط عميق علمى و عملى در طول هفت سال تحصيل آقا در قم، استمرار مراودات در طول اقامت در نجف، و تداوم و تعميق روابط در دورانهاى بعدى زندگى ايشان در طهران و مشهد، نحوه سخن گفتن و رفتار و مباحثى كه در محورهاى مختلف بين اين دو بزرگوار ردّ و بدل شده است كه در بخش دوّم «مهر تابان» (مُصاحبات) آمده است؛ همه و همه گوشههائى از اين حقيقت را روشن مىسازند.
از سوى ديگر هم، حضرت آقا در طول حيات پر بركت خود شخصيّتهاى علمى و عملى فراوانى را ديدهاند ولى كلماتشان راجع به مرحوم علّامه طباطبائى و رفتارشان نسبت به ايشان در افق ديگرى است كه دقّت در آن نكات فراوانى را رهنمون ميگردد. به عنوان نمونه به دو مورد از بيان خودشان اشاره مىكنيم:
«من هر وقت به خدمتشان مىرسيدم بدون استثناء براى بوسيدن دست ايشان خم مىشدم و ايشان دست خود را لاى عبا پنهان ميكردند و چنان حال حيا و خجلت در ايشان پيدا مىشد كه مرا منفعل مىنمود.
يكروز عرض كردم: ما براى فيض و بركت و نياز، دست شما رامىبوسيم، چرا مضايقه ميفرمائيد؟ سپس عرض كردم: آقا شما اين روايت را كه از حضرت أمير المؤمنين عليه السّلام وارد است: «مَنْ عَلَّمَنِى حَرْفًا فَقَدْ صَيَّرَنِى عَبْدًا» آيا قبول داريد؟
فرمودند: بلى، روايت مشهورى است و متنش نيز با موازين مطابقت دارد.
عرض كردم: شما اين همه كلمات بما آموختهايد و به كرّات و مرّات ما را بنده خود ساختهايد؛ از ادب بنده اين نيست كه دست مولاى خود را ببوسد و بدان تبرّك جويد؟!
با تبسّم مليحى فرمودند: ما همه بندگان خدائيم. [۱۶]»
«در چندين سال قبل در مشهد مقدّس كه وارد شده بودم براى ديدنشان به منزل ايشان رفتم و ديدم در اطاق روى تشكى نشستهاند (بعلّت كسالت قلب طبيب دستور داده بود روى زمين سخت ننشينند) ايشان از روى تشك برخاستند و مرا به نشستن روى آن تعارف كردند. من از نشستن خوددارى كردم. من و ايشان مدّتى هر دو ايستاده بوديم تا بالأخره فرمودند: بنشينيد تا من بايد جملهاى را عرض كنم!
من ادب نموده و اطاعت كرده و نشستم و ايشان نيز روى زمين نشستند و بعد فرمودند: جملهاى را كه ميخواستم عرض كنم اين است كه: «آنجا نرمتر است.»! [پانویس« مهر تابان» ص ۸۲][/پانویس]»
تعابيرى كه انسان از ديگران بكار مىبرد نمايانگر ديدگاه انسان نسبت به آنهاست. و حضرت آقا گرچه نسبت به همگان ادب اسلامى را رعايت مىنمايند و در رابطه با اساتيد علمى و تربيتى خويش تعابير مختلفى بكار مىبرند، امّادقّت ايشان در أداى حقّ بزرگان علم و معرفت مخصوصا اساتيدشان از يكسو و تعابير بسيار زيبا و بلندى كه براى علّامه طباطبائى أعلى الله مقامه الشّريف بكار مىبرند از سوى ديگر، نشان دهنده جايگاه رفيع مرحوم علّامه در نزد ايشان است «: اين حقير روزى به حضرت استاد عرض كردم: هنوز اين تفسير شريف ( «الميزان») در حوزههاى علميّه جاى خود را چنان كه بايد باز نكرده است و به ارزش واقعى آن پى نبردهاند. اگر اين تفسير در حوزهها تدريس شود و روى محتويات و مطالب آن بحث و نقد و تجزيه و تحليل بعمل آيد و پيوسته اين امر ادامه يابد پس از دويست سال ارزش اين تفسير معلوم خواهد شد.
در دفعه ديگرى عرض كردم: من كه به مطالعه اين تفسير مشغول مىشوم، در بعضى از اوقات كه آيات را به هم ربط ميدهيد و زنجيروار آنها را با يكديگر موازنه و از راه تطبيق معنى را بيرون مىكشيد، جز آنكه بگويم در آن هنگام قلم وحى و الهام إلهى آنرا بر دست شما جارى ساخته است تعبير ديگرى ندارم.
ايشان سرى تكان داده ميفرمودند: اين فقط حسن نظر است؛ ما كارى نكردهايم! [۱۷]»
در زمان حيات استاد غالبا تعبيرشان اين بود: «حضرت استاد گرامى ما علّامه طباطبائى روحى فداه [۱۸]» و بعضا نيز چنين تعبير ميكردند: «فخر المفسّرين و سند المحققّين استاد گرامى ما حضرت علّامه سيّد محمّد حسين طباطبائى أمدّ اللهُ ظِلالَه الشّارفة [۱۹]».
پس از رحلت استاد نيز تعابير بلندى دارند كه به چند نمونه از آنها در آخرين آثارشان اشاره مىكنيم
حضرت استادنا الأكرم آية الحقّ و العرفان و سند العلم و الإيقان آية الله علّامه طباطبائى تَغمّدهُ الله بأعلى رضوانِه و رَفع درجتَه بما لا يُدرِك به عقلُ بشرٍ و لا مَلكٍ و لا جنٍّ و لا أحدٍ سوى ذاته الأقدس ... [۲۰]»
«... استاد عاليقدر فقيدمان علّامه دوران و حكيم زمان عالم بالله و بأمر الله و عارف كامل، جامع معقول و منقول آيت عظماى الهى علّامه حاج سيّد محمّد حسين طباطبائى تبريزى أرواحنا لترابِ مَرقدِه الفدآء ... [۲۱]»
«... يگانه حكيم و فقيه و مفسّر و اهل حديث و خبر و درايت، استاد ارجمندمان آيت مطلق حق در عصر، و شايد تا مدّتى بعد در أعصار آينده: علّامه آية الله حاج سيّد محمّد حسين طباطبائى أعلى الله مقامه الشّريف كه به اعتراف مخالف و مؤالف، دوست و دشمن، داراى فكرى عميق و مغزى بيدار، و حامىاى فريد براى اسلام و تشيّع بود ... [۲۲]»
حضرت آقا عرفان عملى و سير و سلوك إلى الله را در قم از محضر علّامه طباطبائى تلقّى كرده و به دستورات سلوكى ايشان عمل مىنمودند. خود ميفرمايند «
: اوقاتى كه حقير در حوزه طيبّه قم به تحصيل مشغول بودم استاد سلوكى ما فقط حضرت آية الله علّامه بودند كه دستورات خاصّى را ميدادند و جلسات چند نفرى مقرّر ميفرمودند. [۲۳]»
حضرت آقا تداوم خطّ سير عرفانى خويش را در نجف- همانطور كه درنامه حضرت علّامه ديديم- بر اساس جهت دهى ايشان تنظيم نموده بودند. در اين رابطه مىنويسند «حقير در نجف اشرف به توصيه حضرت استاد علّامه، در امور عرفانى و الهى فقط با حضرت آية الله حاج شيخ عبّاس قوچانى أفاضَ اللهُ تربتَه من أنواره حشر و نشر داشتم ... [۲۴]»
به لطف إلهى در بيان سيره زندگى ايشان در نجف به اين مطلب بيشتر خواهيم پرداخت، إن شآء الله.
اولياء الهى به همان اندازه كه چشمى باز به سوى ملكوت دارند دهانى بسته بر روى غير دارند، و بدين جهت سينه منوّر و الهيشان لبريز از أسرار مكتوم و سر به مهرى است كه جز براى خواصّ لايق ابراز نمىكنند كه مبادا از بيان آن أسرار و مكاشفات بوئى از نفسانيّت و أنانيّت به مشام كسانى كه راه يافته نيستند برسد و برايشان رهزن گردد. البتّه براى قابلان اهل راز، بنابر مصالحى، گوشههائى را- با توجّه به «وَ مَا بِكُم مِن نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَهِ»- بيان ميكردند، كه آنان نيز برخى را براى ثبت در سينه تاريخ و تمتّع دلها نقل مىنمودند.
حضرت آقا نيز بخاطر لياقت و محرم راز بودنشان، از تمامى اولياء الهى كه با ايشان مرتبط بوده و بهرههاى معرفتى و تربيتى مىبردهاند أسرارى دارند كه برخى را در گوشه و كنار ثبت نمودهاند. راجع به علّامه طباطبائى أعلى الله مقامه الشّريف نيز مطالبى از اين قبيل دارند كه به نمونهاى اشاره مىكنيم «... : در روزى كه در بنده منزل به نهار تشريف آورده بودند پس از نهار فرمودند: در نجف اشرف بودم، بعد از نماز صبح كه نشسته بودم در حال توجّه و خلسه، حضرت علىّ بن جعفر سلام الله عليهما به من نزديك شد به اندازهاى كه نَفَس آن حضرت گويا به صورت من مىخورد، و فرمود: «قضيّه توحيد در وجود، از اصول مسلّمه ما اهل بيت است.» [۲۵]»
۱. مطالب اين قسمت تا ص ۱۲۶ كه از كتاب «مهر تابان» نقل شده است از طبع دوّم ص ۱۲ تا ص ۲۰ ميباشد
۲. حضرت علّامه طباطبائى در ابتداى ورودشان به قم به «قاضى» معروف بودند چون از سلسله سادات قاضى مشهور در آذربايجان هستند، ليكن از نقطه نظر آنكه ايشان از سادات طباطبائى هستند خود ايشان ترجيح دادند كه به «طباطبائى» معروف شوند.
و أخيرا براى حقير چنين منكشف شده است كه: شايد ايشان خواستهاند لقب قاضى منحصرا به يگانه استاد ارجمندشان مرحوم حاج سيّد على آقا قاضى منحصر گردد و ايشان جهت تكريم و تجليل از مقام استاد، در شهرت و معروفيّت با وى شريك نباشند. (منه قدّس سرّه)
۳. صديق ارجمند جناب حجّة الإسلام آقاى حاج سيّد محمّد على آية الله زاده ميلانى گفتند: روزى ما در معيّت پدرم و عموهايم يك درشكه از تبريز براى دهى كه علّامه در آن سكونت داشت- شادآباد يا غير آن- گرفته سوار شده و مىرفتيم، و قبلًا عموهايم با پدرم سخنى از قبله به ميان آورده بودند و هنوز قبله نماى رزمآرا به ميان نيامده بود. در بين راه كه در درشكه مىرفتيم عموهايم به پدرم گفتند: اين شخص مگرچه شخصيّتى است كه شما با درشكه از تبريز بسوى او و به آن ده ميرويد؟ پدرم گفت: همان كسى كه در حلّ اين مسأله (قبله كه قبلًا مورد سخن بوده است) استاد و فريد است.
و در غالب از موارد و اوقات مرحوم پدرم مىگفت: علّامه طباطبائى علومى دارد كه ما نداريم. و منظور پدرم از آن علوم، علوم باطنى و غيبى بوده است. (منه قدّس سرّه)
۴. «لبّ اللُباب در سير و سلوك اولى الألباب» ص ۱۸
۵. «توحيد عينى و علمى» ص ۱۵ و۱۶
۶. «مهر تابان» ص ۷۹ تا ص۸۱
۷. «مهر تابان» ص ۷۹ تا ص۸۱
۸. «مهر تابان» ص ۷۹ تا ص۸۱
۹. [«مهر تابان» ص ۸۱ و ۸۲، و ص ۱۰۶ و۱۰۷پانویس]»
«علّامه طباطبائى كه رضوان خدا بر او باد، براى مخلِصين از شاگردان و ارادتمندان خود ملجأ و پناهى بود كه در حوادث روزگار بدو روى مىآوردند، و او چون چراغ تابان روشنگر راه و مبيِّن خطرات و مفرِّق حق از باطل بود، و در كشف مسائل علميّه و رفع مجهولات دستگير و راهنما بود.
اين حقير نه تنها در همان ايّامى كه در قم مشغول تحصيل بودم از كانون فيض و علمش بهرهمند مىشدم و تا سرحدىّ كه خود را بنده و خانهزاد ميدانستم، بلكه پس از تشرّف به نجف اشرف نيز پيوسته باب مراسلات مفتوح بود و نامههاى جذّاب، روشنگر راه بود. [پانویس]همان مصدر
۱۰. «مهر تابان» ص ۶۱ و۶۲
۱۱. نمونهاى از اين ارتباط در فصل هشتم، سفرهاى علمى تحقيقى، آمده است.
۱۲. «
مهر تابان» ص۱۰۷
۱۳. ا توجّه به اينكه رحلت مرحوم علّامه در هيجده محرّم ۱۴۰۲ مىباشد اين واقعه مربوط به حدود پنج ماه مانده به آخر عمر پر بركت ايشان است.
۱۴. «مهر تابان» ص ۸۲ تا ص ۸۴
۱۵. «مهر تابان»، ص ۴۳۰
۱۶. «مهر تابان» ص ۱۰۷ و۱۰۸
۱۷. همان مصدر، ص۷۱
۱۸. مقدّمه «رساله لبّ اللباب» ص۲۰
۱۹.
مقدّمه «رساله لبّ اللباب» ص۸۱
۲۰. «
الله شناسى» ج ۱، ص۲۳۷
۲۱. همان مصدر، ج ۲، ص۲۴۷
۲۲. همان مصدر، ج ۳، ص۲۸۵
۲۳. « روح مجرّد» ص ۱۳۲
۲۴. همان مصدر، ص ۲۱
۲۵. «مهر تابان»، ص ۲۳۴