منبع: امام شناسی، ج۹، ص۱۸۹ - ۲۲۳
نویسنده: حضرت علامه آیةالله حسینی طهرانی قدّسسرّه
و صلى الله على محمد و آله الطاهرين،
و لعنة الله على اعدائهم اجمعين، من الآن الى قيام يوم الدين،
و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم
قال الله الحكيم فى كتابه الكريم:
قال عيسى بن مريم اللهم ربنا انزل علينا مآئدة من السماء تكون لنا عيدا لاولنا و آخرنا و آية منك و ارزقنا و انت خير الرازقين- قال الله انى منزلها عليكم فمن يكفر بعد منكم فانى اعذبه عذابا لا اعذبه احدا من العالمين ( آيه صد و چهارده و صد و پانزده از سوره مائده: پنجمين سوره از قرآن كريم)
«عيسى بن مريم عرض كرد: بار پروردگارا براى ما از آسمان مآئدهاى فرو فرست، كه براى اول ما و آخر ما (خود ما و ياران ما و كسانى كه بعد از ما مىآيند) عيد باشد، و برهان و نشانه روشن از جانب تو باشد، و روزى براى ما بفرست، و تو از ميان روزى فرستندگان، مورد انتخاب و اختيار ما هستى!
خداوند فرمود: من آن مآئده آسمانى را براى شما فرو مىفرستم، ولى هر كس از شما كه بعد از نزول مآئده كافر شود (و پس از نزول انكار كند، و كفر ورزد، و اين مائده را پنهان كند، و اعتراف ننمايد) پس من او را به عذابى مبتلا مىكنم كه هيچ يك از عالميان را به آن عذاب مبتلا نكرده باشم».
ما ثمر را به حقيقت ز شجر يافتهايم | مىنبرّيم شجر را كه ثمر يافتهايم | |
همه جا ناظر حقيم در اطوار وجود | شكر گوئيم و ازين شكر شكر يافتهايم | |
از در كعبه درآ در حرم كعبه ما | آنچه دريافتهايم از ره [۱] دَر يافتهايم | |
تا جگر خون نشوى ره به در دل نبرى | ما ره دل به دو صد خون جگر يافتهايم | |
هر كرا عيب نشد يافته از بىهنرى است | عيب ما يافت از آن شد كه هنر يافتهايم | |
شيخ و زاهد همه زر يافته در حكمت دين | ما در اين فلسفه اكسير نظر يافتهايم | |
سفر از خلق به حق كن زره فكر كه ما | گنج دريافتگان را ز سفر يافتهايم | |
تا شوى با خبر از خود خبر از خلق مجوى | ما در اين بىخبرى اصل خبر يافتهايم | |
اى پسر پند نيوش از پدر پير كه ما | دولت عافيت از پند پدر يافتهايم | |
برنداريم سر از پاى خم باده فروش | ما نهاديم سر اينجا كه اثر يافتهايم | |
در به در عمرى ازين خانه به آن خانه شديم | تا به خاك در ميخانه مقر يافتهايم | |
شب قدر از نظر خلق نهان آمد و ما | اين شب قدر ز تاثير سحر يافتهايم | |
قمر از پرتو خورشيد منور شد و ما | پرتو مهر درخشان ز قمر يافتهايم | |
طرفه گويند مسيحا كه خدايش پدر است | ما خداوند مسيحا ز پسر يافتهايم | |
روشن از نور على چشم فؤاد است حكيم | كه ز خاك قدمش كحل بصر يافتهايم. [۲] |
يوم الغدير سوى العيدين لى عيد | يوم يسر به السادات و الصيد۱ [۳] | |
نال الامامة فيه المرتضى و له | فيه من الله تشريف و تمجيد۲ [۴] |
۱- روز غدير غير از دو عيد فطر و قربان، براى من عيد است، روزى است كه سادات و پادشاهان (و يا شيران) در آن روز مسرور و خوشحال مىگردند.
۲- آن روز، روزى است كه على مرتضى در آن به شرف امامت و ولايت كليه الهيه نائل شد، و لذا براى مرتضى از جانب خداوند تشريف و تمجيد يعنى شرف و مجد و كرامت و علو برقرار است.
و ناصبى شديد النصب قابلنى | يوم الغدير بوجه غير ذى جذل ۱ | |
فقال: قل لى ماذا اليوم قلت له | اليوم عيد امير المؤمنين على ۲ [۵] |
۱- «يك مرد ناصبى (دشمن اهل بيت و ناسزاگوى در حق آنها) كه در عداوت شديد بود، در روز عيد غدير، با چهره گرفته با من روبرو شد.»
۲- و به من گفت: بگو به من كه امروز كدام روز است؟ من به او گفتم: «امروز عيد امير مؤمنان على بن أبى طالب است.»
از «امالى» ابو عبد الله نيشابورى، و «امالى» شيخ ابو جعفر طوسى، در خبرى از احمد بن محمد بن ابى نصر، از حضرت رضا سلام الله عليه وارد است كه انه قال عليه السلام: حدثنى ابى عن ابيه ان يوم الغدير فى السمآء اشهر منه فى الارض. ان لله تعالى فى الفردوس قصرا لبنة من فضة، و لبنة من ذهب، فيه مائة الف قبة حمرآء، و مائة الف خيمة من ياقوتة خضرآء، ترابه المسك و العنبر، فيه اربعة انهار: نهر من خمر، و نهر من مآء، و نهر من لبن، و نهر من عسل، حواليه [۶] اشجار جميع الفواكه، عليه الطيور، و ابدانها من لؤلؤ، و اجنحتها من ياقوت، تصوت بالوان الاصوات. اذا كان يوم الغدير ورد الى ذلك القصر اهل السموات يسبحون الله و يقدسونه و يهللونه. فتطاير تلك الطيور، فتقع فى ذلك المآء، و تمرغ على ذلك المسك و العنبر فاذا اجتمع الملائكة طارت فينفض ذلك عليهم. و انهم فى ذلك اليوم ليتهادون نثار فاطمة عليها السلام.
فاذا كان آخر اليوم، نودوا: انصرفوا الى مراتبكم! فقد أمنتم من الخطر و الزلل الى قابل فى هذا اليوم تكرمة لمحمد و على- الخبر [۷] و [۸]
«حضرت امام رضا عليه السلام گفتند: پدر من از پدرش روايت كرده است كه: روز غدير در آسمانها مشهورتر است از روى زمين، خداوند تعالى در بهشت فردوس قصرى دارد كه يك خشت آن نقره، و يك خشت آن از طلاست، و در آن صدر هزار قبه (اطاقى كه سقف آن به شكل گنبد مستدير است) و صد هزار خيمه از ياقوت سبز است، خاك آن مشك و عبير است، و در آن چهار نهر است: نهرى است از خمر (شراب مست كننده) و نهرى است از آب، و نهرى از شير، و نهرى است از عسل.
در اطراف و جوانب آن قصر درختانى است كه همه گونه ميوهها را دارند، و بر آنها پرندگانى است كه بدنهايشان از لؤلؤ و بالهايشان از ياقوت است، و به انواع نغمهها و آوازها نغمه سرائى دارند. چون روز غدير شود اهل آسمانها داخل اين قصر مىشوند، و خداوند را تسبيح و تقديس مىنمايند، و تهليل مىگويند. آنگاه اين مرغان به پرواز در مىآيند، و خودشان را در آب مىافكنند و سپس از آب بيرون آمده، و بدنهاى تر و تازه خود را در آن مشك و عبير مىمالند.
و چون فرشتگان جمع شوند، همه اين مرغان به پرواز مىآيند، و آن مشك و عبير بدن خود را، بر آنان مىپاشند، و آن ملائكه در آن روز آنچه بر سر فاطمه عليها السلام نثار شده است، براى همديگر به رسم هديه مىبرند.
چون روز غدير، به پايان مىرسد، ندآئى به آنان مىرسد: برگرديد! و در منازل و مراتب خود مستقر گرديد! خداوند به جهت گرامى داشتى كه براى محمد و على نموده است، شما را از هر خطرى و از هر لغزشى، تا سال ديگر چنين روزى در مصونيت و امن قرار داده است.»
و از مصباح المتهجد شيخ طوسى در خطبه غدير وارد است كه:
ان امير المؤمنين عليه السلام قال: ان هذا يوم عظيم الشّأن، فيه وقع الفرج، و رفع الدرج و صحت الحجج، و هو يوم الايضاح و الافصاح عن المقام الصراح، و يوم كمال الدين، و يوم العهد المعهود، و يوم الشاهد و المشهود، و يوم تبيان العقود عن النفاق و الجحود، و يوم البيان عن حقائق الايمان، و يوم دحر الشيطان، و يوم البرهان، هذا يوم الفصل الذى كنتم توعدون، هذا يوم الملا الاعلى الذى انتم عنه معرضون، هذا يوم الارشاد و يوم المحنة للعباد، و يوم الدليل على الرواد، هذا يوم ابدى خفايا الصدور و مضمرات الامور، هذا يوم النصوص على اهل الخصوص، هذا يوم شيث، هذا يوم ادريس، هذا يوم يوشع، هذا يوم شمعون. [۹]
هذا يوم الامن المأمون، هذا يوم اظهار المصون من المكنون، هذا يوم ابلآء السرائر.
فلم يزل عليه السلام يقول: هذا يوم هذا يوم ...
فراقبوا الله عز و جل، و اتقوه و اسمعوا له و اطيعوه! و احذروا المكر و لا تخادعوه! و فتشوا ضمائركم و لا تواربوه و تقربوا الى الله تعالى بتوحيده و طاعة من امركم ان تطيعوه! و لا تمسكوا و لا يجنح بكم الغى فتضلوا عن سبيل الرشاد باتباع اولئك الذين ضلوا و اضلوا.
قال الله عز من قآئل فى طائفة ذكرهم بالذم فى كتابه:
انا اطعنا سادتنا و كبرائنا فاضلونا السبيل- ربنا آتهم ضعفين من العذاب و العنهم لعنا كبيرا (آيه ۶۸، از سوره ۳۳: احزاب.) و قال تعالى:
و اذ يتحاجون فى النار فيقول الضعفآء للذين استكبروا انا كنا لكم تبعا فهل انتم مغنون عنا من عذاب الله من شىء قالوا لو هدانا الله لهديناكم. (تركيبى از آيه ۴۷، از سوره ۴۰: غافر و آيه ۲۱، از سوره ۱۴: ابراهيم.)
افتدرون الاستكبار ما هو؟ هو ترك الطاعة لمن امروا بطاعته و الترفع على من ندبوا الى متابعته و القرآن ينطق من هذا عن كثير، ان تدبره متدبر زجره و وعظه الى آخر الخطبة. [۱۰]
«امير المؤمنين عليه السلام در ضمن خطبه، فرمودند: حقا امروز روزى است كه شان و منزلت بزرگ دارد، كه در آن فرج و گشايش واقع شد، و درجه و مرتبه بالا رفت، و حجتها تصحيح شد و آن روز واضح ساختن و پرده برداشتن و روشن كردن، از مقام خالص و صريح و بىشائبه است، و روز كمال دين است و روز پيمان استوار عهد معهود، و شاهد و مشهور است، و روز انكشاف و وضوح پيمانها از نفاقها و انكار است، و روز بيان و پردهبردارى از حقايق ايمان است، و روز منع كردن و دور نمودن شيطان است، و روز برهان است.
اين روز جدائى بين حق و باطل است كه به شما وعده داده شده است! اين روز عالم ارواح مجرده است، كه شما از آن روى گردان هستيد؟ اين روز ارشاد و هدايت است، و اين روز محنت و سختى براى بندگان خدا است، و روز راهنمائى و دلالت بر پيشگامان حقيقت، و پويندگان معرفت، و جويندگان معنى است، و اين روزى است كه پنهانىهاى در سينهها را ظاهر كرد، و امور مخفيه و پنهان را آشكارا ساخت، و اين روز نص و تصريح بر خواص است، اين روز شيث است، اين روز ادريس است، اين روز يوشع است، اين روز شمعون است، اين روز امن و امان، و در حفظ و صيانت درآمده است، اين روز اظهار و ابراز آن چيزى است كه از سر مصون و محفوظ از عالم مكنون سر به درآورد، اين روز آشكار نمودن نيتها و پندارها است.
و پيوسته آنحضرت مىفرمود: اين روز چه است، اين روز چه است.
پس اى مردم! خداوند عز و جل را مراقب باشيد! و در حفظ و مصونيت او درآئيد، و گوش به او فرا دهيد! و فرمان او را اطاعت كنيد، و از مكر و حيله بپرهيزيد! و با خدا خدعه نكنيد! و از دلها و پندارها و نيتهاى خود بحث و تفحص به عمل آوريد! و با خداى خود با گول و خدعه عمل نكنيد!
و به خداوند عز و جل با توحيد او، و با پيروى نمودن از كسى كه خدا امر كرده است كه از او اطاعت كنيد! تقرب و نزديكى جوئيد! و به ضلالت آويزان نشود، و گمراهى و انحراف شما را از حق منحرف نكند! تا در نتيجه از راه رشد و كمال باز مانيد و گمراه شويد، در اثر پيروى كردن از آن كسانى كه خودشان گمراه شدند، و مردم را گمراه كردند. خداوند عزيز گفتار، درباره جماعتى كه از آنها در كتاب خود مذمت نموده است، مىگويد:
(آنها مىگويند:) «ما از بزرگان خود و از پيشوايان خود پيروى نموديم، و آنها ما را از پيمودن راه راست منحرف كرده، به كجى و ضلالت كشانيدند. بار پروردگارا! ايشان را دو چندان از عذاب بده! و دورباش و لعنت سخت و بزرگى برايشان مقدر كن».
و خداوند مىفرمايد: «و در آن وقتى كه مستضعفان با مستكبران در ميان آتش با هم به بحث و محاجه مىپردازند، ضعفاء به آنانكه استكبار ورزيدهاند، مىگويند: ما پيرو شما بوديم، و تابع و به دنبال شما بوديم، اينك آيا شما ما را از عذاب، گرچه به مقدار مختصرى باشد مىرهانيد؟! مستكبران در پاسخ مىگويند: اگر خدا ما را راهنمائى كند و دستى بگيرد، ما نيز شما را راهنمايى مىكنيم»!
آيا مىدانيد استكبار چيست؟! استكبار ترك اطاعت از آن كسى است كه خداوند امر به اطاعت از او را نموده است، و سركشى و بلندپروازى از پيروى نمودن كسى كه امر به پيروى از او شده است. و قرآن درباره افراد بسيارى از اين قبيل سخن مىگويد، و بيان دارد، اگر تدبر كنندهاى در قرآن تدبر كند، قرآن او را موعظه مىدهد، و تهديد و تحذير مىكند».
فنجكردى گويد:
لا تنكرن غدير خم انه | كالشمس فى اشراقها بل اظهر ۱ | |
فيه امامة حيدر و كماله | و جلاله حتى القيامة تذكر ۲ [۱۱] |
۱- تو البته البته عيد غدير خم را انكار مكن! چرا كه آن در وضوح، همچو خورشيد تابان بلكه درخشانتر است.
۲- در آن روز امامت حضرت حيدر، و كمال او و جلالت او است، كه تا روز قيامت پيوسته بيان مىشود.
بشنوى گويد:
يوم الغدير لذى الولاية عيد | ولدى النواصب فضله مجحود ۱ | |
يوم يوسم فى السمآء بأنّه | العهد و فيه ذلك المعهود ۲ | |
و الارض بالميراث اضحت وسمه | لو طاع موطود و كف حسود ۳ [۱۲] |
۱- روز غدير براى كسى كه داراى ولايت است، عيد است، و در نزد نواصب و دشمنان اهل بيت فضل آن مورد انكار است.
۲- روزى است كه در آسمان به عنوان عهد و ميثاق در آن عيد حضور مىيابند و مجتمع مىگردند، و در آن روز، همان معهود و پيمان استوار الهى برقرار شد.
۳- و زمين بواسطه ميراث از آسمان علامت و نشانه عيد را در خود ظاهر كرد، تا شخص ثابت قدم و اصيل و استوار پيروى كند و انقياد نمايد، و شخص حسود و حقود، دست باز دارد و جلوگير شود.
و نيز بشنوى گويد:
و قد شهدوا عيد الغدير و اسمعوا | مقال رسول الله من غير كتمان ۱ | |
أ لست بكم اولى من الناس كلهم | فقالوا: بلى! يا افضل الانس و الجان ۲ | |
فقام خطيبا بين اعواد منبر | و نادى باعلى الصوت جهرا باعلان ۳ | |
بحيدرة و القوم خرس اذله | قلوبهم ما بين خلف و عينان ۴ | |
فلبى مجيبا ثم اسرع مقبلا | بوجه كمثل البدر فى غصن البان ۵ | |
فلاقاه بالترحيب ثم ارتقى به | اليه و صار الطهر للمصطفى ثان ۶ | |
وشال بعضديه و قال و قد صغى | الى القول اقصى القوم تالله و الدانى ۷ | |
على اخى لا فرق بينى و بينه | كهارون من موسى الكليم بن عمران ۸ | |
و وارث علمى و الخليفة فى غد | على امتى بعدى اذا زرت جثمانى ۹ | |
فيا رب من والى عليا فواله! | و عاد الذى عاداه و اغضب على الشانى ۱۰ [۱۳] |
۱- و به تحقيق كه حضور يافتند در عيد غدير، و گوشهاى خود را فرا راه گفتار رسول خدا بدون كتمان و اختفا نهادند.
۲- كه: آيا من به شما از همه مردم به شما اولويت ندارم؟! گفتند: بلى! اى افضل از همه انس و جن
۳- پس پيامبر در ميان چوبهائى كه منبر كرده بودند، به خطبه برخاست، و با بلندترين صدا، آشكارا نداد در داد،
۴- و حيدر را طلب كرد، در حالى كه قوم، همگى لال و خموش و با دلهاى ذليل و شكسته بودند، و جمعى در پشت سر، و جمعى در برابر او قرار داشتند.
۵- و در پاسخ رسول خدا، حيدر لبيك گفت و با اجابت با سرعت رو به سوى پيامبر آورد، با چهرهاى كه همچون ماه شب چهاردهم، در ميان شاخه درخت صنوبر مىدرخشيد.
۶- پيامبر با على حيدر بر فراز منبر ملاقات و ديدار كرد، و مرحبا گفت، و سپس مصطفى او را به سوى خود بالا برد، و بر بالاى منبر حيدر طاهر و مطهر براى مصطفى، شخص دوم قرار گرفت.
۷- و پيامبر، دو بازوى على را بلند كرد، و سوگند به خدا در حاليكه دورترين قوم و نزديك آنها گوش به سخنان پيغمبر مىداد، درباره او چنين گفت:
۸- على برادر من است، فرقى ميان من و او نيست، همانند هارون نسبت به موساى كليم پسر عمران.
۹- و او وارث علم من است، و خليفه و جانشين من است بر امت من، در فردا كه جسمم را ببينم و تهى كنم.
۱۰- پس اى پروردگار من، تو ولايت آنكس را داشته باش كه او ولايت او را دارد، و دشمن آنكس باشد كه او با على دشمنى مىنمايد، و غضب و خشم خود را بر بدخواه و بدگوى على قرار بده!
بارى عيد غدير را عيد گويند، به جهت آنكه آن خاطرات و مسائل مهمه كه در آن روز در خم غدير به وقوع پيوست، و آن خطبه رسول الله، و گرفتن دو بازوى على را بطورى كه سپيدى زير بغل هر دو معلوم شد، و نشان دادن و معرفى نمودن به مردم، و سپس امر به تسليم به لفظ السلام عليك يا امير المؤمنين به پيرو نصب آن حضرت را به خلافت رسول الله، و إعطاء ولايت كليه الهيه، و نزول آيه اكمال دين و اتمام نعمت، و آيه تبليغ و انقياد و تسليم مخالفان در برابر آن عظمت و ابهت و شكوه واقعى و ظاهرى، و سپس مخالفت كردن آنها به مجرد رحلت رسول خدا، و بالأخره آن پىآمدهاى سريع و غيرها، همگى در روز عيد غدير بر مىگردد، و عود مىكند، و خود را نشان مىدهد، و آن بركات نازله پيوسته بر اهلش فرو مىآيد و مىريزد.
زيرا كه كلمه عيد از ماده عود است يعنى بازگشتن. در «اقرب الموارد» گويد: عيد به موسم و هر روزى كه در آن اجتماعى و يا تذكار و يادبودى از صاحب فضيلتى بوده باشد، گفته مىشود، و بعضى گفتهاند: براى هر حادثه مهمى. ابن اعرابى گويد: براى آنكه در هر سالى آن واقع و حادثه، با فرح و سرور مجددى عود مىكند.
اصل كلمه عيد، عود بود، چون واو ساكن بود، و ما قبلش مكسور بوده، آنرا به يآء قلب نمودند، عيد شد، و جمع آن اعياد و تصغير آن عييد آيد، كه از واحد إعلال شده بنا كردهاند، يا به جهت آنكه مفردش عيد شده است، و يا به جهت فرق ميان آن و ميان كلمه عود كه به معناى چوب است، و جمع آن اعواد و تصغير آن عويد مىآيد. و در اصل ماده گويد: عاد الى كذا يعود عودا و عودة و معادا يعنى برگشت، و به سوى آن چيز شد. و گفته شده است: بعد از اعراض و انصراف بازگشت كرد.
و نظير همين گفتار را در «صحاح اللغة» و در «مصباح المنير» ذكر كرده است، و در مصباح اضافه كرده است كه: و عيدت تعييدا يعنى من در مراسم عيد حضور پيدا كردم.
حال كه معناى عيد را در لغت دانستيم، ببينيم در اصطلاح مردم و طوائف و ملل و نحل كلمه عيد را به چه معنى استعمال مىكنند؟ و براى وضوح اين مطلب مىگوييم: در نزد هر طائفه و جماعت، و هر ملت و مذهبى، يك چيز مخصوص داراى اهميت است كه چون سالگرد آن واقعه و حادثه، و يا آن خاطره برسد، به جهت بزرگداشت و تجليل از روح و معناى آن، آن خاطره را تجديد مىكنند، و به سرور و فرح در يادبود آن واقعه مىگذرانند و با آنكه نفس آن حادثه گذشته است، ولى با يادبود و خاطره موجود باقيمانده از آن در ذهن، خود را به روح و جان آن حادثه نزديك مىكنند، و نفس و روح خود را از يادبود آن اشراب و متمتع مىسازند.
دنياپرستان چون وصول به منافع دنيوى فقط مورد نظر و هدف آنهاست، در وقت بروز و ظهور حادثه دنيوى عيد مىگيرند، پادشاهان پس از لشكركشى و خونريزى و غلبه بر حريف و سلطه بر اقوام مورد نظر جشن مىگيرند، و طاق نصرت مىبندند، و آن خاطره پيروزى را همه ساله اعاده مىكنند.
ايرانيان قديم نوروز را عيد مىگرفتند، به جهت آنكه سبزه از زمين مىرويد و درختها سبز مىشود و فصل خرمى و شادابى زمين است، فصل خزان و زمستان سپرى شده، و اينك زمين رو به رشد و نمو است.
اين منطق كسانى است كه ابدا با معنويات و روحانيات سر و كار ندارند، و ارزشهاى انسانى را فقط در ماده و سبزه مىجويند، و در حقيقت با عيد بهائم كه آنها در فصل بهاران شاد و شادابند، و در مرغزارها و مراتع مىچرند، و در فصل زمستان افسرده و كسل و خزيده هستند، چه تفاوتى دارد؟ آنها بدان صورت، انسان هم بدين صورت. حقيقت و واقعيت يكى است، براى آنها بدان شكل، و براى اين انسان دو پا بدين شكل.
سيّد ابن طاوس (ره) روز بلوغ فرزند خود را عيد مىگيرد
سيد ابن طاوس در كتاب «كشف المحجة» روز تولد پسرش را عيد نمىگيرد، بلكه روز بلوغ و به شرف تكليف درآمدن او را عيد مىگيرد كه قابل خطاب خداوندى شده و قلم تكليف بر او جارى شده است. او در فصل صد و سوم گويد: اى فرزند من: محمد! چون به زمانى رسيدى كه خداوند جل جلاله تو را به كمال عقل مشرف كرد، و خداوند جل جلاله در استصلاح حال تو براى همنشينى و گفتگوى با خودش و براى دخول در محضر مقدس خودش براى اطاعت او مفاخره و با فرشتگان ملاعنه مىكند، آن وقت را تاريخ زده و محفوظ بدار! زيرا كه از افضل اوقات اعياد است. و در هر سالى از سالها كه خداوند عمر با بركت تو را به آن تاريخ برساند، شكر خداوند را تجديد كن، و صدقات و خدمات براى خداوند بخشنده عقل و خرد بجاى آور، كه او تو را بر شرف دنيا و آخرت دلالت كرده است، و بدان كه من خواهر تو را (شرف الاشراف) كمى پيش از آنكه به سن بلوغ برسد در نزد خود خواندم و آنچه مىدانستم از احوال او كه خداوند جل جلاله به او اجازه داده است كه در خدمت او به كم و بسيار قيام كند، براى او شرح دادم و آنرا در كتاب البهجة لثمرة المهجة ذكر كردهام.
فصل صد و چهارم: و اگر خداوند همانطور كه مرا عادت داده است كه در رحمت و عنايت او بسر برم، زنده باقى گذارد، من روز بلوغ تو را كه مشرف به شرف تكليف مىشوى عيد مىگيرم و يكصد و پنجاه دينار تصدق مىدهم كه در مقابل هر سال از عمر تو ده دينار واقع شود، اگر بلوغ تو بر حسب سال باشد، و با اين مال من در خدمت خداوند اشتغال ورزم زيرا كه مال مال اوست، و من مملوك او هستم و تو هم بنده او هستى! پس ما اين مال را مصرف مىكنيم در آن جائى كه خداوند جل جلاله دوست دارد در آنجا مصرف شود [۱۴]
ولى اديان الهى براى پيروان خود بر اساس ارزشهاى انسانى، و وصول به اهداف ايمانى و خروج از شرك و آزادى از دست جباران و طاغيان زمان كه بشر را استخدام نموده و براى منافع استكبارى خود از او متمتع مىشدهاند، اعياد را پايهريزى كردهاند.
در دين مقدس اسلام روز فطر و روز قربان، عيد است. اما در فطر به جهت آنكه در يكماه تمام مردم دست از زياده روى در شهوات برداشته، روزها روزه، و شبها به قيام مشغول، و با بهرههائى بيش از ساير ايام همچون انفاق در راه خدا، و تلاوت بيشترى از كلام خدا، و چشمپوشى از محرمات و مكروهات، نفس اماره خود را تزكيه و تطهير نمودهاند، حالت روحانيت و معنويت در ايشان بالا رفته است، و سبكى و تجرد و امكان عروج به عوالم قدس براى آنها امكان بيشترى پيدا كرده است، زيرا طعام و شهوت و غضب كليد جهنم و سلطه شيطان است. و در اين ماه كه خداوند مائده آسمانى ميهمانان خود را جوع و گرسنگى قرار داده است معلوم مىشود كه بهترين تحفه از جانب رب الارباب است.
اندرون از طعام خالى دار | تا در او نور معرفت بينى |
در اين موقع كه موقع گرفتن نتيجه و مزد است، آن روز را بايد عيد گرفت، و از خداوند كريم و رحيم عيدى دريافت كرد. اما عيد گرفتن نه به معناى ساز و دهل زدن است، و نه به معناى شيرينى خوردن و رنگارنگ پوشيدن، و تفريح و تفرج بهيمانه كردن، بلكه به معناى يك درجه از تزكيه و تطهير بالاتر، و يك صيقل بهتر به نفس دادن تا آماده بركات و نزول موآئد آسمانى گردد.
شب عيد فطر دو غسل دارد: يكى در اول شب، و يكى در آخر شب، و آن شب احياء و زندهدارى است يعنى تا به صبح به عبادت و قيام و ذكر و ياد محبوب و معشوق ازلى و حبيب سرمدى مشغول بودن، و در روز عيد نيز غسل دارد.
و رفتن براى نماز عيد، و با تمام مردم در صحرا بجاى آوردن، و آنرا با كيفيتى خاص، در دو ركعت و با نه قنوت بجاى آوردن، و زبان به ذكر تهليلات گشودن كه: الله اكبر، الله اكبر، لا اله الا الله و الله اكبر، الله اكبر، و لله الحمد و الحمد لله على ما هدانا و له الشكر على ما اولانا.
و اما در قربان، به جهت آنكه مردم به عشق لقآء و ديدار وجه الله، دست از خانه و لانه و وطن و كسب و كار و شهرت و جاه و جميع علائق شسته، و به سوى بيت الله الحرام من كل فج عميق روان شده، و طواف و سعى و وقوف در عرفات را كه خارج از حرم است، بجاى آورده سپس داخل در حرم و مشعر آمده و شب را به اذن دخولى كه از حضرت او دريافت كرده است، در مزدلفه آرميده، و سپس به منى آمده، و شيطان را هفت بار سنگ زده، و قربانى كرده، و سر تراشيده، و در اين مدت پاى و سر برهنه به دنبال حبيب در جستجو و در تكاپو بوده است.
اينك جاى آن دارد كه موقع خروج از احرام است، به شكرانه قبولى اعمال و پذيرش اين اعمال سخت، و در عين حال شيرين و لذت بخش عيد بگيرد، و الحمد لله بگويد، و به مراسم عيد كه آنهم باز ذكر خدا و تطهير بيشترى است، مهيا گردد، نماز عيد بخواند، و زبان به تقديس و تمجيد الهى بگشايد، و از جمال و جلال او بيان كند، و از محاسن و زيبائىهاى او اعلان وحدت و توحيد ذات و اسماء و صفات و افعال را در عالم منتشر كند و بگويد: الله اكبر الله اكبر لا اله الا الله و الله اكبر الله اكبر و لله الحمد الله اكبر على ما رزقنا من بهيمة الانعام، الحمد لله على ما ابلانا.
و نه تنها خود حجاج، بلكه جميع مسلمين در سراسر بقاع عالم بدين موهبت عظمائى كه نصيب برادرانشان در آن مواقف كريمه شده است، عيد بگيرند، و به دنبال اعماليكه در ذو القعدة و ده روز از ذو الحجه به جاى آوردهاند، قربانى كنند، و نماز عيد بخوانند، و براى جماعت با امام، پاى برهنه به صحرا روند.
روز جمعه عيد است، چون روز اجتماع مردم به نماز جمعه و شنيدن خطبهها و تطهير است. و بهمين جهت اسلام نام آنرا جمعه گذارد، يعنى روز اجتماع و بهم پيوستگى امت مسلمان، و در قبل از اسلام آن را يوم العروبة مىگفتند. اسلام نماز جمعه را واجب كرد، به وجوب عينى تعيينى در هر زمان تا روز قيامت و تارك آنرا لعنت فرستاد. و ليكن شرط صحت آن با جماعت و در تحت نظر و امامت امام عادل و يا منصوب از ناحيه اوست. در زمان حضور امام، خودش اقامه مىكند، و در زمان غيبت بر فقيه عادل جامع الشرائط كه به ادله نيابت عامه، متكفل وظائف امام است واجب است اقامه كند.
نماز جمعه واجب است به وجوب مطلق، نه به وجوب مشروط، مانند حج نسبت به استطاعت، بلكه مانند نماز ظهر است نسبت به طهارت و غسل و وضوء. و بنابراين امام و حاكم شرع، شرط انعقاد و صحت و شرط واجب است نه شرط وجوب. فلهذا اگر امام در غيبت بود و فقيه جامع الشرائط قدرت بر حكومت نداشت، و در تقيه بسر مىبرد، بواسطه ترك نماز جمعه، همه مردم گنهكارند به جهت ترك نماز عينى تعيينى كه حائز اهميت سرشارى است.
و بر همه آنها واجب است قيام كنند و تشكيل حكومت اسلامى دهند، تا آن امام غائب ظهور كند، و يا فقيه مقبوض اليد، مبسوط اليد گردد، و بتواند اجراء حدود كند، و منع از ثغور اسلام بنمايد، و از جمله وظائف حاكم، تشكيل نمازهاى جمعه در قلمرو حكومت اوست.
افرادى كه در زمان حكومت جائره نماز جمعه نمىخوانند، معذب مىشوند كه: چرا تشكيل حكومت اسلامى ندادهايد؟! كه بتوانيد نماز جمعه بخوانيد، گرچه با نداشتن حاكمى چنين، نماز از آنها صحيح نيست و مردود است.
و بهمين جهت كه روز جمعه، روز عيد و اجتماع است، و مردم پاك و پاكيزه مىشوند، و از خطاها و گناهان يك هفته گذشته بيرون مىآيند، دعاها در آن روز مستجاب، و شب جمعه نيز داراى اهميت و خصوصيتى براى تهيؤ و آمادگى وظائف روز مىشود، كه از ساير شبها ممتاز مىگردد.
اما عيد غدير، كه اشرف و افضل اعياد است، به جهت ربط امّت با امام، و وحدت دلهاى آنان با ولايت، و ورود در سلك سالكان راه، و روندگان طريق مودت و محبت و ايثار و انفاق، و عقل و شعور، و گسترش نور ربانى، و نفحات قدسيه سبحانى، و ارتباط ملك با ملكوت است.
عيد غدير، روز عبوديت و تسليم در برابر حق، و خروج از فرعونيت نفس اماره، و انداختن ريسمان ذل رقيّت حضرت سبحان است، و اقرار و اعتراف به يگانه خاصه از خواص درگاه با عظمت او، و قدم در صراط مستقيم ايقان نهادن، و گام استوار و راستين در ترك تجاملات نمودن، و بدون شائبه و تعارف به حق و حقيقت و واقعيت در آمدن، و از زمره بهائم خارج شدن، و به صف انسان پيوستن است.
عيد غدير، نداى حضرت قدوس و سبوح را: به حصر ولايت در قرآن كريم به ايها الرسول بلغ پاسخ صحيح دادن، و گفتار حضرت پيامبر اعظمش را به: من كنت مولاه فعلى مولاه با جان و دل پذيرفتن، و در تحت دعاى اللهم وال من والاه قرار گرفتن، و از نفرين خانمان سوز و عاد من عاداه بيرون شدن، و استقبال از و انصر من نصره، و استدبار از و اخذل من خذله نمودن است.
عيد غدير، تماشاى جمال ملكوتى مولى الموالى امير المؤمنين عليه السلام را بر روى دو دست پيغمبر معظم، در فراز منبر برآمده بر پالانهاى اشتران، در زير درختان سمرات وادى جحفه در غدير خم، و نمايش دادن ولايت را به كافه مردم، و نزول ملكوت و جبروت در اين عالم ملك است كه: هان اى دشمنان على و اى مخالفان اهل بيت كه پيوسته رسول خدا را با شكايتهائى كه از على مىكرديد، آزار و اذيت مىرسانيديد، اينك بدانيد كه: على سزاوار شكايت نيست، و در خور اذيت و آزار نيست.
او والى ولايت، و يگانه شاهباز بلند پرواز سدره نشين كاخ عرفان است. او از خود شما به جانهاى شما نزديكتر است، و ولايتش بيشتر است. او تكوينا و تشريعا سيد و سالار و سرور و سپهسالار شماست!
پيغمبر على را به اطراف بگردانيد، تا همه ببينند، همچون زليخا كه يوسف را به زنان مصرى نشان داد كه اى زنانيكه مرا در عشق اين جوان، مورد ملامت قرار دادهايد، و مىگوييد: تو كه ملكه عزيز مصر هستى، ملكه وجاهت و زيبائى، آخر حيف نيست كه مفتون يك جوان گمنام كه بنده شما و زر خريد شماست شدهاى؟!
زليخا زنان مصر را دعوت كرد، و در يك خانه دو در قرار داد، و به هر يك از آنها يك ترنج و يك كارد داد كه: يوسف مىآيد، و از اينجا عبور مىكند، شرط ادب شما اينست كه همين كه او را ديديد، با اين كارد يك قطعه از ترنج، ترنج خوشبو و معطر ببريد، و به او به رسم هديه تعارف كنيد!
زليخا يوسف را از يك در وارد كرد، از جلوى زنان مصرى عبورى نموده، و از در ديگر خارج شد. همينكه زنان چشمشان به آن جمال كه نمونهاى از جمال حضرت حق بود افتاد، و خواستند ترنج را ببرند، و به يوسف تقديم كنند، سر از پا نشناختند، و دست از ترنج نشناختند، دستهاى خود را بجاى ترنج بريدند، و خون جارى شد، و نفهميدند
گرش ببينى و دست از ترنج بشناسى | روا بود كه ملامت كنى زليخا را |
يوسف كه خارج شد زليخا زنان مصرى را گفت: اين چه وضعى است؟ اين چه كيفيتى است؟! چرا لباسهاى سپيد خود را خونين كردهايد؟ چرا دستهايتان را بريدهايد؟
زنان نگاهى به دستها و به دامنهاى خود نمودند، و يكباره گفتند: حاش لله ما هذا الا ملك كريم: ( قدرى از آيه ۳۱ و ۳۲، از سوره ۱۲: يوسف.) سبحان الله اين جوان نيست مگر فرشتهاى بلندپايه!
زليخا گفت:فذلكن الذى لمتننى فيه (قدرى از آيه ۳۱ و ۳۲، از سوره ۱۲: يوسف.) اين همان جوان زر خريد و بنده ماست، كه شما مرا درباره او به ملامت و سرزنش كشيده بوديد!
پيامبر هم على را به روى دست بلند كرد، تا همه مردم ببينند، و بدانند كه آن جوانى كه از او بدگوئى مىكردند، و بغض و كنيه و احقاد بدريه و حنينيه و شرف و منزلت عظيم او، از جهت شجاعت و علم و عرفان و ايثار، و حالات روحى، و جذبات سبحانى و غيرها به آنها اجازه نمىداد، در مقابل او خاضع باشند و ابهت و جلالت او را گردن نهند، و حسدهاى ديرين، مانع مىشد كه بند طوع او را بر گردن نهند، اينك بر روى دستهاى پيامبر خاتم الانبيآء و المرسلين سيد ولد آدم، شفيع پيغمبران سلف و شاهد آنها در پيشگاه موقف الهى، ارائه مىشود، كه اسلام و ايمان در او منطوى است، و عملى مقبول نيست مگر به پيروى از او، و از منهاج او و سنت او. اوست قسيم بهشت و دوزخ. اوست ميزان عدل و نصفت. اوست مخزن اسرار و گنجينه معرفت. اوست از هر مؤمنى به او اولاتر و نزديكتر. اوست حامل قرآن. اوست فرقان بين حق و باطل. اوست مأمور به جنگ بر تاويل كتاب خدا، همچنانكه پيامبر مأمور بود به جنگ بر تنزيل آن. اوست لوادار دفع و قلع و قمع ناكثين و قاسطين و مارقين. اوست شهيد در محراب عبادت در بيت خدا همانطور كه ميلادش در كعبه و بيت خدا بود.
عيد غدير نمايشگر اين تجليات، و بروز و ابراز و ظهور و اظهار اين واقعيات است.
و بهمين جهت عنايت خداوندى بر آن شد كه حديث غدير شهره آفاق گردد، و در زبانها سارى و جارى شود. و روز غدير، موسم پر اهميت گردد، تا حجتى قائم براى متابعان امام حق و مقتداى امت شود. فلهذا پيوسته ائمه طاهرين سلام الله عليهم، اين واقعه را زنده نگه مىداشتهاند، و با مخالفان به آن احتجاج مىنمودند، و اصحاب بزرگوار و گرامى و تابعين ذوى العزة و الاحترام و علمآء سلف، خلفا عن خلف در مجالس و محافل، و در مجتمعات با ذكر اشعار و قصائد آبدار، به رغم مرور دهور و گردش ايام، اين واقعه را تازه و جديد و طرى به نسلهاى آينده مىسپردهاند.
امامان معصومين سلام الله عليهم اجمعين، شيعيان خود را امر به شادى و سرور و تهنيت و تبريك و تسليم و روزه و انفاق در اين روز نموده، و با عنوان عيد، و نام و نشانه عيد با آن رفتار مىنمودند.
و بالاخص طائفه اماميه در اين روز، اجتماع عظيمى در كنار مرقد مطهر مولى امير المؤمنين عليه السلام در نجف اشرف دارند، و زيارتى غدير از زيارتىهاى مخصوصه آن حضرت است. رجال شيعه از قبائل و شهرهاى دور و نزديك، گرداگرد قبر آن حضرت اجتماع دارند، و زيارت مخصوصه او را كه از ائمه طاهرين روايت شده، و حاوى جميع كمالات و بيانگر همه مقامات و درجات اوست مىخوانند، و از كتاب و سنت آنچه را براى دفع مخالفان است، با حجتهاى دامغه بازگو مىكنند.
و در تمام شهرها و حتى قرآء و قصبات، روز غدير، روز عيد رسمى است، و ميليونها مرد و زن مسلمان اعم از شيعه و سنى، اين روز را محترم مىشمارند، و به آداب عبادى و امور حسبى و قربى مشغول مىشوند.
سنت عيد گرفتن در روز غدير، به اين داستان، خلود و دوام بخشيده است، و متن غدير را ثابت و محقق، و گذشتگان آن را به آيندگان مىسپارند. بيدارى به عبادت در شب غدير، و صله ارحام و ضعفآء و توسعه بر عيال، و زينت بستن، و لباسهاى نو و جامههاى پاك و پاكيزه پوشيدن، و احسان و بر و گسترش خيرات و مبرات در اين روز، همه و همه از موجبات بقآء اين اثر جاويد است، تا مردم به دنبال ريشه و سرچشمه غدير بروند، و تفحص و تجسس از اصل قضيه بنمايند، و شاخههاى ايمان در دلهاى ايشان رشد كند و قوى گردد.
و چقدر زيباست كه ايرانيان امروزه كه در اثر غرب زدگى مبتلا به آداب و رسوم ملى باستانى، و عيدهاى مجوسى و زردشتى شدهاند، و غالبا در ايام نوروز براى خود و خانواده خود لباس نو تهيه مىكنند و جشن و سرور دارند، اين بدعت زشت را ترك نموده، و عيد غدير را كه ستون ايمان است به عنوان تعطيل رسمى تا چند روز براى ديدنها و سرورها، و تجديد لباسهاى كهنه به لباسهاى نو قرار دهند، تا يكسره ديو زشت طبيعت جاى خود را به فرشته رحمت دهد، و شيعه كه پيوسته كارهايش از روى تعقل و حساب بوده است، در اين مقطع نيز بىحساب و غافلگير در دام نيفتد.
عيد غدير، سلسله مكتب تشيع را در هر سال، گذشته را به آينده متصل مىكند و رشته را دوام مىبخشد، و پيوسته ديو شوم و غول استكبار و خودسرى را منكوب، و مبارزه با آنرا جاودان مىكند.
در اينجا ذكر دو نكته لازم است:
اول آنكه اين عيد، اختصاص به شيعه ندارد، گرچه در شيعه مزيد عنايت و علاقه خاصى به آنست، اما از نقطه نظر اصل احترام و عيد قرار دادن، ساير افراد مسلمين غير از نواصب و خوارج، اين روز را محترم مىشمارند، و عيد مىگيرند، و روى همين اصل است كه مسعودى گفته است: پيامبر اكرم درباره امير المؤمنين على بن أبى طالب (رضى الله عنه) در غدير خم گفت: من كنت مولاه فعلى مولاه. و اين در روز هجدهم از ماه ذو الحجه بوده است. و غدير خم نزديك آبى است كه معروف است به خرار در ناحيه جحفه، و ولد على و شيعته يعظمون هذا اليوم.(«التنبيّه و الإشراف» ص ۲۲۱ و ص ۲۲۲.) و اولاد على و شيعيان او اين روز را معظم مىدارند.
و محمد بن طلحه شافعى گويد: ترمذى در صحيح خود، با اسناد خود از زيد بن ارقم روايت كرده است كه: رسول خدا فرمود: من كنت مولاه فعلىّ مولاه و با اين لفظ فقط ترمذى آورده و چيزى بر آن نيفزوده است. ولى غير ترمذى نيز روزى را كه اين جمله را رسول خدا گفت، و موضعى را كه در آن بيان كرد آوردهاند، و آن هنگام بازگشت رسول خدا از حجة الوداع بود، در روز هجدهم از ذو الحجه، و موضع ما بين مكه و مدينه در محلى كه به آن خم مىگفتند، در غديرى كه آنجا بود. و به همين مناسبت آن را روز را غدير خم نام نهادند. و خود امير المؤمنين در شعرى كه سرودهاند، و ما در گذشته آورديم، نام غدير خم را بردهاند. و اين روز عيد شد، و موسم و محل اجتماع مردم قرار گرفت، چون وقتى بود كه رسول خدا صلى الله عليه و آله على را به اين منزلت رفيع تخصيص و تشريف داد، و احدى از مردم را در اين منزله و مرتبه با على شريك نگردانيد. («مطالب السؤول»، ص ۱۶.)
و ابن خلكان در ترجمه احوال المستعلى پسر المستنصر بالله آورده است كه: بويع فى عيد غدير خم و هو الثامن عشر من ذى الحجة سنة سبع و ثمانين و اربعمائة. («وفيات الاعيان» طبع بيروت، ج ۱، ص ۱۸۰.)
«مستعلى در روز عيد غدير خم، مردم با او به خلافت بيعت كردند، و آن روز روز هجدهم از شهر ذو الحجه سنه ۴۸۷ از هجرت بود».
و علامه امينى گويد كه: ابن خلكان نيز در ترجمه المستنصر بالله عبيدى آورده است كه: او در شب پنجشنبه، دوازده شب مانده به آخر ماه ذو الحجه سنه ۴۸۷ وفات يافت.
آنگاه ابن خلكان گويد: اين شب همان شب غدير است، يعنى شب هجدهم از ذو الحجه، و آن غدير، غدير خم است (با ضم خاء و تشديد ميم) و من جماعت كثيرى را ديدهام كه مىپرسند: اين شب در چه موقع از ذو الحجه بوده است؟ و اين مكان بين مكه و مدينه است و در آنجا غدير آبى (بركه و آبگير) است و گفته مىشود كه در آنجا نيزارى هم بوده است. و چون پيغمبر اكرم عليه السلام از مكه شرفها الله تعالى در سال حجه الوداع باز مىگشتند، و به اين مكان رسيدند، بين خود و على بن ابى طالب عقد برادرى بستند و گفتند: عَلِىٌّ مِنىِّ كَهَارُونَ مِنْ مُوسَى. اللَّهُمَّ و الِ منْ والاه، وَ عَادَاهُ مَنْ عَادَاهُ، وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ، وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ.
و شيعيان به اين روز تعلق و وابستگى بزرگ دارند. و حازمى گويد: غدير خم يك وادى است بين مكه و مدينه در جحفه كه در آنجا غديرى است و پيامبر در آنجا خطبه خواندند و آن وادى معروف است به شدت وخامت و ترس، و زيادى حرارت. الخ كلام ابن خلكان.
و ثعالبى در «ثمار القلوب» بعد از آنكه شب غدير را از شبهاى مشهوره و معروفه در نزد امت شمرده است، گويد: و آن شب شبى است كه فرداى آن رسول خدا عليه السلام بر روى جهاز اشتران خطبه خواندند، و در آن خطبه گفتند: مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلَاهُ. اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ، وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ. و شيعه أين شب را بزرگ مىدارد و به قيام و عبادت تا به صبح مىگذراند. («الغدير» ج ۱، ص ۲۶۸ و ص ۲۶۹.)
و از مويدات اين عيد، تبريك و تهنيتى است كه شيخين و امهات المؤمنين (زنهاى رسول خدا) و ديگران از صحابه، به امر رسول خدا به امير المؤمنين گفتند: و معلوم است كه تهنيت از خواص عيد و ايام سرور است.
دوم: آنكه تاريخ زمان اين عيد، به زمانى دور دست بر مىگردد، كه همين طور متصلًا تواريخ نشان مىدهد، تا مىرسد به زمان و عصر رسول خدا كه ابتدايش همان روز عيد غدير سنه دهم از هجرت بعد از حجه الوداع است كه رسول خدا براى بر پاكردن اين مراسم در بيابان وسيع و در حضور جماعت معظم از براى بر پا كردن اين مراسم در بيابان وسيع و در حضور جماعات معظم از مسلمين، مقر و مستقر حكومت خود را بعد از خود، از جهت وجهه دنيويه و دينيه معين كرد و براى حضار از آنها مستواى شامخ و ممشاى واضح جيلًا بعد جيل و نسلًا بعد نسل مشخص نمود، و فرمود: فَلْيُبَلَّغِ الشَّاهِدُ الْغَائِبَ بايد حضار به غائبين برسانند و اين مشهد عظيم را بعد از ورود خود در اوطان بازگو كنند و عليهذا آن روز موسم عظيم و روز مشهودى بود كه هر شخص منتحل و متعلق به اسلام را در برابر چنين بنيانگذارى متين براى امامت و خلافت مسلمانان مسرور و فرحمند مىساخت و بدين موهبت كبرى، مبتهج و خوشحال مىنمود كه راه شريعت و انوار احكام آن ادامه مىيافت، بطورى كه آراء فاسده و اهواء كاسده بتوانند با اين منهج تا روز بازپسين در مسير خود حركت كنند و به كمال نفسانى و تماميت خود از قوه و استعداد به فعليت نائل آيد.
و كدام روزى در خور آن است كه از غدير، اعظم و اكبر و اشرف باشد؟ با آنكه اكمال دين و اتمام نعمت، و بيان شاهراه طريق و تمسك به عروه الوثقاى حق، در اين روز مقرر شد. پس عيدى اعظم است كه قرآن كريم به توسط جبرئيل، حامل امين وحى الهى با زبان ارشاد و خطابه و امر و انشاء حضرت رسول اللهى، آن را پايه ريزى كرده و بر اين اساس متين، استوار ساخته است.
شاهان بايد به عوض تاجگذارى، عيد غدير را عيد كنند
اگرچه امروزه شاهان به خطا و زلت، و جفا و غفلت، روز قرار بر اريكه سلطنت و بر عريشه حكومت خود را عيد مىگيرند و محفل و محافلى پر از سرور و حبور و چراغانى و نقل پاشى، و القاء خطبهها و سرودن قصائد و شعرها و گستردن سفره هاك رنگين طعام، تشكيل مىدهند و در بين اقوام و اجيال اين رويه مرسوم است و ليكن سزاوار شايسته است كه ديگر دست از اين اعتباريات بردارند، و از اين مجازها عبور كنند و همگى مجتمعاً و متفق الكلمه، روز غدير را كه روز حكومت عدل، و امارت انصاف و روز پيشوائى حق و ولايت عظماى خداوندى است عيد بگيرند و مردم و امت را به اين راه و روش دعوت كنند. فَنِعْمَ الْمَنْهَجُ الْقَويمُ.
در آن روزيكه نص از جانب رسول خدا كه: لَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى إنْ هُوَ إلًا وَحْىٌ يُوحَى مى باشد، آمد كه عيد بگيرند و به تمام معنى الكلمه تبجيل و تجليل و تكريم آن را به عمل آرند، و چون عيد دينى و مذهبى و الهى است، در زيادى كارهاى مقرب الى الله از روزه و نماز و دعا و ملاقات برادران دينى و تبريك و تهنيت گفتن خوددارى نكنند و كف دست راست خود را بر كف دست راست برادران ايمانى قرار داده، مصافحه كنند و با شكر و سپاس حضرت ايزدمنان به پاس چنين موهبتى بگويند:
الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى جَعَلَنَا مِنَ المُتَمَسِّكينَ بِوَلَايَةِ أميرِالْمُؤْمِنينَ وَ اْلأئِمَّهِ عَلَيْهِمُ السَّلَامُ.
«حمد و سپاس، اختصاص به خداوندى دارد كه ما را از تمسك كنندگان به ولايت أمير المؤمنين و ائمه عليهم السلام قرار داد».
و همچنين از انواع وجوه بر و احسان، از قبيل اعطاء انگشترى و خلعت و لباس و هديه عطر و عود و عبير و اطعام برادران مؤمن بالاخص ضعفاء و فقرا و ارحام و اهل علم و طلاب توام با عمل و سلاك راه خدا از شوريدگان و عاشقان مولى الموالى عليه السلام بنحو اتم و اكمل، بجاى آورند.
و بر همين اصل بود كه پس از پايان خطبه، حضرت رسول خدا امر كردند براى أمير المؤمنين چادرى و خيمه أى افراشتند و امر كردند كه مؤمنين بيايند و به خود آن حضرت تبريك و تهنيت گويند، بر اثر تماميّت نعمنت و كماليت دين كه با پيوند ولايت به نبوت ثمر بخشيده و ميوه تر و تازه حيات را ارزانى داشته است.
و امر كردند كه بزرگان قريش و شيوخ انصار و مهاجرين و سرشناسان آنها بيايند و به امير المؤمنين عليه السلام تهنيت گويند و به عنوان امارت مؤمنين به لفظ السلام عليك يا أمير المؤمنين سلام كنند و امارت و ولايت او را گردن نهند، همچنانكه به شيخين: ابو بكر و عمر و زوجات خود امر كردند كه: بر أمير المؤمنين وارد شوند و تهنيت گويند و سلام به امامت و حكومت نمايند، در برابر اين مقام عظيمى كه حائز شده است و مصدر امر و نهى در اداره امور مسلمانان به عنوان خلافت رسول الله قرار گرفته است.
علامه امينى گويد: محمّد بن جرير طبرى در كتاب الولايه، حديثى را با اسناد خود از زيد بن ارقم تخريج كرده است كه مقدارى از آن را بيان كرديم و در آخرش پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مىگويد:
مَعَاشِرَ النَّاسِ! قُولُوا: أعْطَيْنَاكَ عَلَى ذَلِكَ عَهْداً عَنْ أنْفُسِنَا وَ مِيثَاقاً بِألْسِنَتِنَا وَ صَفْقَهً بِأيْدِينَا، نُؤدِّيهِ إلَى أوْلَادِنَا وَ أهَالينَا، لَا نَبْغِى بِذَلِكَ بَدَلَا وَ أنْتَ شَهِيدٌ عَلَيْنَا وَ كَفَى بِاللهِ شَهيداً. قُولُوا مَا قُلْتُ لَكُمْ! وَ سَلِّمُوا عَلَى عَلِىٍّ بِإمْرَةِ الْمُؤمِنينَ! و قولوا: الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى هَدَانَا لَهَذَا وَ مَا كُنَّا لِنَهْتَدِىَ لَوْلَا أنْ هَدَانَا اللهُ، فَإنَّ اللَهَ يَعْلَمْ كُلَّ صَوْتٍ وَ خَائِنَهَ كُلِّ نَفْسٍ. فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّمَا يَنْكُثُ عَلَى نَفْسِهِ وَ مَنْ أَوْفَى بِمَا عَاهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ فَسَيُؤْتِيهِ أَجْرًا عَظِيمًا (آيه ۱۰، از سوره ۴۸: فتح.)
قُولُوا مَا يُرْضِى اللَهَ عَنْكُمْ فَإنْ تَكْفُرُوا فإنَّ اللَهَ غَنِىٌّ عَنْكُمْ. (آيه ۷، از سوره ۳۹: زمر.)
«أى جماعت مردم! بگوئيد ما از جانب نفس خودمان، عهد و پيمان داديم و با زبانهاى خود ميثاق نهاديم و با دست هاك خود مصافحه به بيعت و پذيرش، با تو أى پيغمبر دادهايم كه: اين ولايت على را به اولادمان و به اهل عشيره مان برسانيم و اداء حق كنيم كه هيچگاه به جاى ولايت على، بدل و عوضى نجوئيم و بر اين عهد استوار باشيم! و تو أى پروردگار، شاهد و گواه بر ما هستى! و كافى است كه خداوند شهيد حاضر و گواه باشد.
آنچه را كه من به شما گفتم، بگوئيد! و بر على به عنوان امير و پيشواى مؤمنين سلام كنيد و بگوئيد:
سپاس و حمد مختص خداوندى است كه ما را بدينجا و بدين امر ولايت هدايت كرد و اگر خداوند ما را هدايت نمىكرد، هيچگاه ما چنان نبوديم كه بتوانيم هدايت شويم.
خداوند از هر سر و صدائى خبر دارد و هر نفس خائن را مىشناسد، پس هر كس كه اين عهد و ميثاق را بشكند، شكست بر نفس خودش وارد ساخته است و هر كس كه وفا كند به آنچه كه خداوند با او پيمان نهاده است، پس خداوند البته به او اجر و پاداش عظيمى عنايت مىكند.
بگوئيد، آنچه را كه خداوند را از شما راضى مىكند و اگر كفران نمائيد، پس خداوند از شما بى نياز است»!
زيد بن ارقم گويد: در اينجا مردم مبادرت مىكردند به گفتار سَمِعْنَا وَ أطَعْنَا عَلَى اللَهِ وَ رَسُولهِ بِقُلُوبِنَا «شنيديم و با جانهايمان امر خدا و رسولش را پذيرفتيم و گردن نهاديم.»
و اولين كسى كه با پيغمبر صلى الله عليه و آله مصافقه كرد (دست داد به عنوان بيعت و پذيرفتن پيمان) ابو بكر و عمر و عثمان و طلحه و زبير و سپس باقى مهاجران و انصار بودند و سپس باقى مردم پيوسته بيعت مىكردند تا نماز ظهر و عصر را با هم در يك زمان به جاى آوردند و اين مصافقه و بيعت مردم به طول انجاميد، تا آنكه پيامبر نماز مغرب و عشاء را با هم در يك زمان به جا آوردند و تا ثلث از شب كه سپرى شد پيوسته بطور پى در پى بيعت و مصافقه صورت مىگرفت.
و أحمد بن مُحمد طَبَرىّ شهير به خليلى در كتاب مناقب على بن أبى طالب كه در سنه ۴۱۱ در قاهره تاليف شده است، از طريق شيخ خود محمّد بن ابى بكر بن عبد الرحمن اين روايت را آورده است و در آن روايت گويد: مردم براى بيعت نمودن با على بر يكديگر پيشى مىگرفتند و مىگفتند:
سَمِعْنَا وَ أطَعْنَا لِمَا أمَرَنَا اللَهُ وَ رَسُولُهُ بِقُلُوبِنَا وَ أنْفُسِنَا وَ ألْسِنَتِنَا وَ جَمِيِعِ جَوَارِحِنا ثُمَّ انْكَبُّوا عَلَى رَسُولِ اللَهِ وَ عَلَى عَلِىٍّ بِأيْدِيهِمْ.
«شنيديدم و با جانهايمان و دل هايمان و زبانهايمان و با تمام اعضاء و اجزاء بدنمان اطاعت كرديم و پذيرفتيم آنچه را كه خداوند و رسول او به ما امر كردند. و سپس با دستهاى خود خود را به روى رسول خدا و به روى على مىانداختند براى بيعت».
و اولين كسانى كه به عنوان پيمان و بيعت دست دادند با رسول خدا، ابو بكر و عمر و طلحه و زبير بودند و پس از آنها باقى مهاجرين و مردم بنا بر اختلاف طبقات و مقدار منزلت آنها، تا جائيكه نماز ظهر و عصر در وقت واحد خوانده شد، و نماز مغرب و عشاء نيز در وقت واحد خوانده شد، و پيوسته تا ثلث از شب در بيعت و مصافقه پى در پى مىآمدند و رسول خدا هر وقتى كه فوجى بعد از فوج ديگر مىآمدند مىگفت: الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى فَضَّلَنَا عَلَى جَميِع العالَمينَ «سپاس و حمد، اختصاص به خداوندى دارد كه ما را بر همه اهل عالم برترى دارد».
و اين مصافقت و بيعت از آن به بعد، رسم و سنت شد و كسانى كه حقى در اين امر نداشتند آن را براى خود به عمل آوردند.
و در كتاب النشر و الطى گويد: و مردم مبادرت مىكردند به بله بله گفتن كه نعم نعم سمعنا و اطعنا امر الله و رسوله، آمنا به بقلوبنا. و بر پيغمبر و على هجوم مىآوردند و ازدحام مىنمودند تا نماز ظهر و عصر در يكجا خوانده شد. و باقى آن روز نيز به بيعت اشتغال داشتند، تا نماز مغرب و عشاء نيز با هم خوانده شد و هرگاه دسته أى براى بيعت مىآمدند، رسول خدا مىگفت: الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى فَضَّلَنَا عَلَى جَميِع العالَمينَ.
و مَوْلَوِى وَلِىُّ اللَهِ لَكْهَنُوى در كتاب مرآت المؤمنين در ذكر حديث غدير گويد: عمر پس از اين با على ديدار كرد و گفت: هَنِيئاً يَا ابْنَ أبِى طَالِبٍ. أصْبَحْتَ وَ أمْسَيْتَ مَوْلَى كُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَهٍ «گوارا باشد أى پسر ابو طالب! صبح كردى و شب كردى، در حالى كه آقاى من و آقاى هر مرد مؤمن و هر زن مؤمنه أى هستى». و كان يهنى أمير المؤمنين كل صحابى لاقاه «و هر صحابى كه أمير المؤمنين را ديدار مىكرد، به او تبريك و تهنيت مىگفت».
و مورخ ابن خاوند شاه متوفى در ۹۰۳ در روضه الصفا در جزء دوم، از ج ۱ ص ۱۷۳ بعد از بيان داستان غدير گويد: سپس رسول خدا در خيمه أى مختص به خودش نشست و امر كرد تا امير المؤمنين على عليه السلام در خيمه ديگر بنشيند و امر كرد تا كافه مردم على را در خيمه خودش تهنيت گويند و چون مردان از تهنيّت گفتن فارغ شدند، پيامبر زنهاى خود را (امهات المؤمنين) را امر كرد تا اينكه به نزد على در خيمه او بروند و تهنيت گويند. آنها رفتند و تهنيت گفتند و از كسانى كه از صحابه كه على عليه السلام را تهنيت گفت، عمر بن خطاب بود كه مىگفت: هَنِيئاً لَكَ يَا ابْن أبى طَالِبٍ أصْبَحْتَ مَوْلَاىَ وَ مَوْلَى جَميعِ الْمُؤْمِنينَ وَ الْمُؤمِنَاتِ.
و مورخ غياث الدين متوفى در سنه ۹۴۲ در حبيب السير، در جزء سوم، از ج ۱، ص ۱۴۴ گويد: و پس از آن أمير المؤمنين به امر پيغمبر صلى الله عليه و آله در خيمه ديگرى مختص به خودش نشست، مردم براى ملاقات و زيارت او مىرفتند و او را تهنيت مىگفتند و در ميان آنها عمر بن خطاب بود كه گفت:
بَخٍّ بخٍّ يَا ابْنَ ابِيطَالِبٍ! أصْبَحْتَ مَوْلَاىَ وَ مَوْلَى كُلَّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَهٍ!
و سپس پيغمبر زنهاى خود را (امهات المؤمنين را) امر كرد تا بر على وارد شوند و تهنيت گويند. («الغدير»، ج ۱، ص ۲۷۰ تا ص ۲۷۲.)
روايات وارده در تهنيت شيخين: عمر و ابو بكر بسياراست، بزرگان حديث و تفسير تاريخ از اهل تسنن در كتب خود آوردهاند و جماعت راويان و مورخان اين حديث به قدرى است كه نمىتوان آن را سبك شمرد، بعضى به طور ارسال مسلم روايت كردهاند و بعضى با مسانيد صحيحه و رجال موثقى كه منتهى به صحابه أى مانند ابن عباس و براء بن عارب و ابو هريره و زيد بن ارقم مىشود و مرحوم علامه امينى آن روايات را در كتاب شريف الغدير از شصت كتاب معتبر و مشهور آنان كه مؤلّفان آنها از مشاهير و اعاظم مشايخ عامه هستند آورده است. («الغدير»، ج ۱، ص ۲۷۲، تا ص ۲۸۳.)
و ما در اينجا فقط از چند كتاب نقل مىكنيم:
۱- ابو اسحق ثعلبى در تفسير الكشف و البيان با سند متصل خود از براء بن عارب روايت كرده است كه او گفت: ما چون با رسول خدا در حجه الوداع در غدير خم فرود آمديم، رسول خدا اعلان كرد كه: الصّلوة جامعه. و در زير دو درخت، زمين را براى رسول خدا جارو كردند، پيامبر دست على را گرفت و گفت: أَ لَسْتُ أوْلَى بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ أنْفُسِهِمْ؟ قَالُوا: بَلَى. پيامبر گفت: هَذَا مَوْلَى مَنْ أنَا مَوْلَاهُ! اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ! وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ! و به دنبال اين، عمر على را ديدار كرد و گفت: هَنِيئاً لَكَ يَا ابْن أبى طَالِبٍ أصْبَحْتَ مَوْلَاىَ كُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَهٍ!
۲- شيخ الاسلام حموئى در فرائد السمطين، با سند متصل خود از شهر بن حوشب از ابو هريره آورده است كه: هر كس در روز هجدهم ذو الحجه روزه بگيرد، خداوند براى او اجر شصت سال روزه را مىنويسد. و آن روز، روز غدير خم است، در آن هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله دست على عليه السلام را گرفت و گفت: مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلَاهُ. اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ، وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ در اين حال عمر بن خطاب به على گفت: بَخٍّ بخٍّ يَا ابْنَ ابِيطَالِبٍ! أصْبَحْتَ مَوْلَاىَ وَ مَوْلَى كُلَّ مُسْلِمٍ. («فرائد السمطين» ج ۱، باب سيزدهم، ص ۷۷.)
۳- خطيب خوارزمى با يك سند متصل خود از برآء بن عازب روايت كرده است كه: ما با رسول خدا از حج مراجعت مىكرديم. آنگاه عين متن روايتى را كه ما از ثعلبى در «كشف و بيان» آورديم، آورده است و در پايان نيز گويد: عمر بن خطاب، على را ديدار كرد و گفت: هَنِيئاً لَكَ يَا ابْن أبى طَالِبٍ أصْبَحْتَ مَوْلَاىَ كُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَهٍ!
. و با سند ديگر متصل خود، از ابو هريره، متن روايتى را كه ما را از حمونى در «فرائد السّمطين» آورديم، روايت كرده است و در پايان نيز گويد: فقال له عمر بن الخطاب: بَخٍّ بخٍّ يَا ابْنَ ابِيطَالِبٍ! أصْبَحْتَ مَوْلَاىَ وَ مَوْلَى كُلَّ مُسْلِمٍ. («مناقب» خوارزمى، طبع سنگى و طبع حروفى، ص ۹۴)
۴- احمد بن حنبل، در مسند خود با سند متصل، از عدى بن ثابت، از برآء بن عازب آورده است، كه او گفت: ما با رسول خدا در سفرى بوديم و در غدير خم فرود آمديم و در ميان ما ندا داده شد: الصّلوة جامعه، و در زير دو درخت را براى رسول خدا جارو زدند و نماز ظهر را به جاى آورد و دست على را گرفت و گفت: أ لستم تعلمون انى اولى بكل مؤمن من نفسه؟ گفتند: آرى و در حاليكه دست على را گرفته بود گفت: من كنت مولاه فعلى مولاه. اللهم وال من والاه و عاد من عاداه. و پس از اين عمر با على ملاقات كرد و گفت: هَنِيئاً لَكَ يَا ابْن أبى طَالِبٍ أصْبَحْتَ مَوْلَاىَ كُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَهٍ! («مُسند احمد حنبل» ج ۴، ص ۲۸۱.)
۵- حافظ ابو بكر خطيب بغدادى، از حبشون بن موسى بن أيوب [۱۵] با سند متصل روايت ميكند كه از شهر بن حوشب، از ابو هريره كه او گفت: كسى كه روز هجدهم از ماه ذى الحجه را روزه بگيرد، ثواب روزه شصت ماه براى او نوشته مىشود و آن روز غدير خم است كه پيغمبر صلى الله عليه و آله دست على را گرفت و گفت: أَ لَسْتُ وَلِىَّ الْمؤْمِنينَ؟ گفتند: بلى يَا رَسُولَ اللهِ!
پيامبر گفت: مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلَاهُ. پس از اين عمر بن خطاب گفت: بخ بخ لك يا ابن ابى طالب! اصبحت مولاى و مولى كل مسلم! و در اين حال خداوند نازل كرد:
اليوم أكملت لكم دينكم. و كسى كه روز بيست و هفتم از ماه رجب را روزه بدارد، ثواب روزه شصت ماه براى او نوشته مىشود و آن روز اولين روزى است كه جبرائيل عليه السلام بر محمد صلى الله عليه و آله نازل شد. و اين روايت به نام روايت حبشون مشهور است. («تاريخ بغداد»، ج ۸، ص ۲۹۰. و وفات خطيب بغدادىّ در سنه ۴۶۳ بوده است.)
۶- حافظ ابن عساكر دمشقى، با دو سند از برآء بن عازب روايت مىكند كه: ما با رسول خدا حج كرديم، و پس از آن داستان نزول و خطبه را در غدير خم شرح مىدهد، در يك روايت مىگويد: عمر بن خطاب گفت:
هنيئاً لك يا ابن ابى طالب! اصبحت اليوم ولى كل مؤمن! («تاريخ دمشق» ج ۲، ص ۴۷ و ص ۴۸ حديث شماره ۵۴۶ و شماره ۵۴۷.) و در روايت ديگر مىگويد: عمر به او گفت: هَنِيئاً لَكَ يَا ابْن أبى طَالِبٍ أصْبَحْتَ مَوْلَاىَ كُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَهٍ! («تاريخ دمشق» ج ۲، ص ۴۷ و ص ۴۸ حديث شماره ۵۴۶ و شماره ۵۴۷.)
و با دو سند ديگر از ابو هريره روايت مىكند: سند اول همان روايتى است كه ما از «تاريخ بغداد» به روايت حبشون نقل كرديم («تاريخ دمشق»، ج ۲، ص ۷۶ و ص ۷۷ حديث شماره ۵۷۶ و شماره ۵۷۷.) و سند دوم روايتى است كه از ابو بكر بن مرزقى ذكر مىكند و در پايان آن عمر مىگويد: بَخٍّ بخٍّ يَا ابْنَ ابِيطَالِبٍ! أصْبَحْتَ مَوْلَاىَ وَ مَوْلَى كُلَّ مُسْلِمٍ («تاريخ دمشق»، ج ۲، ص ۷۶ و ص ۷۷ حديث شماره ۵۷۶ و شماره ۵۷۷.) و همچنين در تفسير گفتار شافعى كه ولاء را به معناى ولاء اسلام گرفته است، قول عمر را ذكر كرده است. ابن عساكر با سند خود از ربيع بن سليمان روايت ميكند كه من از شافعى شنيدم كه در معناى گفتار پيغمبر به على بن أبى طالب: من كنت مولاه فعلى مولاه مى گفت: مراد ولاء اسلام است، همانطور كه خداوند عزّ و جل مىگويد: ذَلِكَ بِأنَّ اللَهَ مَوْلَى الَّذِينَ آمَنُوا و أنَّ الْكافِرينَ لَا مَوْلَى لَهُمْ. (آيه ۱۱، از سوره ۴۷: محمّد: اى پيغمبر مطلب از اين قرار است كه خداوند مولاى كسانى است كه ايمان آوردهاند، و حقّاً كه كافران مولائى ندارند.)
و اما گفتار عمر بن خطاب به على أصْبَحْتَ مَوْلَاىَ كُلَّ مؤمن! مىگويد: ولى كل مسلم. («تاريخ دمشق»، ج ۲، ص ۸۷ حديث شماره ۵۸۸.)
بارى از آنچه ما مفصلا در معناى ولاء ذكر كرديم، همچون آفتاب روشن شد كه: اين تفسير شافعى غلط است و مراد از ولاء ايمان، ولايت به همان معناى امارت و امامت و سرورى و پيشوائى است كه ملزوم قرب و آن ملزوم معناى اول و واقعى آن است كه: الْوَلآءُ حُصُولُ الشَّيْئَيْنِ فَزَائِداً حُصُولًا لَيْسَ بَيْنَهُمَا مَا لَيْسَ مِنْهُمَا. وَ على كل تقدير، شاهد ما از گفتار شافعى استشهاد به حديث عمر در تهنيت است.
۷- حافظ أبو القاسم حسكانى در شواهد التنزيل در تحت روايات وارده در آيه مباركه: اليوم أكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا شش روايت ذكر كرده است كه در دو تاى آنها تهنيت عمر ذكر شده است.
اول از حاكم پدرش، از ابو حفص شاهين، با سند خود از ابو هريره نيز كه در آن ثواب روزه روز غدير آمده است و در پايان دارد كه عمر بن خطاب گفت: بخ بخ لك يا ابن ابى طالب. («شواهد التنزيل» ج ۱، ص ۱۵۶، حديث شماره ۲۱۰.)
دوم از ابو بكر يزدى، با سند خود از ابو هريره نيز كه در آن اجر و پاداش شصت ماه روزه در روز غدير ذكر شده است. و پس از قضيه خطبه رسول خدا و اعلان ولايت: مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلَاهُ، عمر بن خطاب گفت: بخ لَكَ يَا ابْن أبى طَالِبٍ أصْبَحْتَ مَوْلَاىَ كُلِّ مُؤْمِنٍ! و خداوند نازل نمود: اليوم أكملت لكم دينكم. («شواهد التنزيل» ج ۱، ص ۱۵۸، حديث شماره ۲۱۳.)
۸- فخر رازى در ذيل آيه يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك گويد: وجه دهم آن است كه: اين آيه در فضيلت على بن أبى طالب نازل شده است و چون اين آيه فرود آمد پيغمبر دست على را گرفت و گفت: مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلَاهُ. اللهم وال من والاه و عاد من عاداه. پس عمر على را ملاقات كرد و گفت: هَنِيئاً لَكَ يَا ابْن أبى طَالِبٍ أصْبَحْتَ مَوْلَاىَ كُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَهٍ! اين قول ابن عباس، و برآءبن عاذب و محمد بن على است. («تفسير فخر رازى»، طبع دار الطّباعة العامرة، كه در هامش آن «تفسير أبو السعود» است، ج ۳، ص ۶۳۶.)
۹- شهرستانى در (ملل و نحل) گويد: و مثل آنچه جارى شده است در كمال اسلام و انتظام حال، در وقتى كه گفتار خداوند تعالى نازل شد به: يَا أيٌّهَا الرَّسُولُ بَلِّغ مَا انْزِلَ إلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ و چون رسول خدا به غدير خم رسيد، امر فرمود زير درختها را پاك كنند و ندا دادند: الصَّلَوةُ جَامِعَهٌ. و پس از آن در حالى كه بر روى جهاز شتران قرار گرفت، گفت: مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلَاهُ. اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ، وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ! وَ أدِرِ الْحَقَّ مَعَهُ حَيْثُ دَارَ. و سه بار گفت: هَلْ بَلَّغْتُ؟ آيا تبليغ كردم؟
اماميه مدعى هستند كه اين نص صريح است و ما تامل و دقت مىكنيم كه به چه كيفيت و به چه معنايى پيامبر صلى الله عليه و آله ولاى كسى بوده است، همانگونه ولايت را درباره على عموميت مىدهيم. و صحابه از معناى توليت همان را فهميدهاند كه ما فهميدهايم، حتى اينكه عمر در وقتيكه با على روبرو شد، گفت: طُوبَى لَكَ يا عَلِىُّ! أصْبَحْتَ مَوْلَى كُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَهٍ («المِلَل و النِحَل» كه در حاشيه «الفِصَل» طبع شده است، ص ۲۲۰ و ص ۲۲۱.)
۱۰- ابن حجر هَيتَمى متوفّى در سنه ۹۷۳، بعد از بيان حديث: مَن كُنتُ مَولَاهُ فَعَلِىُّ مَوْلَاهُ كه در جواب بريده فرمود، كه اوّلًا گفت: يا بُرَيْدَة أَ لَسْتُ أوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِن أنفسِهِم؟! قُلتُ: بَلَى يا رَسُولَ اللَهِ! چنين گويد كه: ما بر فرض تسليم بر اينكه مراد از مَولَى، أوْلَى باشد، وليكن تسليم نمىشويم كه مراد أولويّت در امامت است، بلكه مراد اولويّت در پيروى و متابعت و قُرب به رسول خداست، مثل گفتار خداوند: إِنَّ أوْلَى النَّاسِ بِإبْرَاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ. و ما هيچگاه دليل قطعى و يا دليل ظنّى بر نفى اين احتمال نداريم، بلكه همين احتمال معيّن است، زيرا كه أبو بكر و عُمَر همين معنى را فهميدهاند.
و بهترين دليل براى اين احتمال، فهم أبو بكر و عمر است كه آنها چون حديث را شنيدند به على گفتند: أمْسَيْتَ يا ابنَ أبى طالبٍ مَولَى كُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤمِنَة، و اين حديث را دارقطنى تخريج كرده است («الصواعق المحرّقة»، ص ۲۶.)
منظور ما از روايت شهرستانى و ابن حَجَر هَيتَمى، استشهاد به تهنيت شيخين بود به حضرت مولى الموالى أمير المؤمنين عليه السّلام، نه به معنى و مرادى كه آنان در معناى ولايت از نزد خود آوردهاند، و آن معنى را بر فهم أبو بكر و عمر تحميل كردهاند. زيرا ما در طى دوره «امام شناسى» در مجلد پنجم و هفتم به وضوح به اثبات رساندهايم، كه ولايت يك معنى بيشتر ندارد، و آن عبارت است از رفع حجاب رساندهايم، كه ولايت يك معنى بيشتر ندارد، و آن عبارت است از رفع حجاب بين دو چيز، بطورى كه غير از ذات آن دو چيز، چيز ديگرى در بين نباشد، و لازمه اين معنى، قرب و سيطره و امامت و إمارت از جانب خداوند است، در وقتى كه ولايت بين بنده و خدا تحقّق پذيرد. و همه صحابه بدون استثناء همين معنى را فهميدهاند زيرا ايشان عرب بودهاند، و به حاقّ معناى آن علم داشتهاند.
عمر و ابو بكر نيز همين معنى را فهميدهاند، و بر همين اساس با على سلام كرده، و بيعت نموده و تهنيت گفتهاند، وليكن بعداً عملًا از التزام بدين معنى تجاوز و عدول كردهاند، و امامت الهيّه را به دسائس از آن اهل بيت، و على بن أبى طالب سلب كرده، و به خود اختصاص دادهاند، و غاصب اين مقام گرديدهاند.
شيعه مىگويد: شيخين خيانت كردهاند، و عالماً عامداً خلافت و امامت را از اهل بيت رسول خدا بيرون بردهاند، و در اين صورت كجا مىتوان به فهم آنها استدلال كرد؟ آيا اين استدلال غير از مصاردة به مطلوب است؟ و هيچيك از اهل تسنّن و عامّه نمىتوانند، فهم اين دو نفر را به دليل عملشان دليل بگيرند، زيرا عمل آنها صراحة تجاوز و تعدّى بوده است.
غَزَّالِى در كتاب سِرُّ العَالَمِين از اين حقيقت پرده بر مىدارد و صريحاً مىگويد: عمر در جواب رسول خدا به حديث ولايت: مَن كُنتُ مَولَاهُ فَعَلِىُّ مَولَاهُ پاسخ مثبت داد، و با تسليم و رضايت به امامت و ولايت أمير المؤمنين عليه السّلام بَخٍ بَخٍ لَكَ يَا أَبَا الحَسَنِ لَقَدْ أَصْبَحْتَ مَوْلَاىَ وَ مَولَاىَ كُلِّ مُؤمِنٍ وَ مؤمِنَة گفت. و اين الفاظ دلالت بر تسليم و رضا و تحكيم امارت على دارد و ليكن به واسطه غلبه هواى نفس اماره، در اثر محبت به رياست و بر دوش گرفتن بار خلافت و برافراشتن پرچمهاى بزرگ و نيز به علت به حركت در آمدن اشتياق قلبى آنها در صداى بهم خوردن پرچم هاك لشكر و در هم ريختن اسباب تازى با مردان جنگى، در فتح شهرها و گشودن كشورها، ايشان را از جام شراب هواى نفس اماره مست كرد تا به همان خلاف ديرين جاهليت خود باز گشتند و حق را به پشت سر انداختند و با ثمن بخس و بهاى بى ارزشى، پيمان خداوند را فروختند و چه معامله بد و زيانبارى كردند.
و رسول خدا پيش از آنكه مرگ او فرا رسد، گفت: دوات و كاغذى بياوريد، براى آنكه اشكال امر شما را از بين ببرم و براى شما بگويم كه چه كسى بعد از من استحقاق خلافت را دارد.
عمر گفت: اين مرد را رها كنيد كه هجر مىگويد و اختلاط بهمرسانده است! و يا بواسطه غلبه مرض، هذيان مىگويد و گفتارش نامعقول است. [۱۶]
شيعه يكايك كردار ايشان را مورد تحليل و بررسى قرار مىدهد و على العمياء و كور كورانه به عنوان مارك سلف صالح و برچسب صحابى پيغمبر، با آنها معامله عدالت و تقوى نمىكند، بلكه با ذره بين هاك قوى تجزيه و جرح و تعديل به عمل مىآورد و هر صحابى را كه سخنش با عملش مطابق نباشد، رد مىكند و هر صحابى را كه طبق قرآن و سنت رسول خدا عمل نكند، مردود مىشمرد و تمام كتابهايى را كه عامه از فضائل و مناقب شيخين و همراهان و دست اندر كارانشان نوشتهاند، با ديده شك و ترديد و ابهام مىنگرد و قبول نمىكند و نمىتواند قبول كند، زيرا با اين تاريخ وسيع و گسترده أى كه در روايت سازى در مناقب شيخين و معاويه و عثمان و امثالهم داريم، كجا مىتوان به يك منقبت از آنها يقين حاصل كرد و نويسندگان اين صحاح و مسانيد و سائر كتب، چون از وعاظ السلاطين هستند و بر طبق مرام و عقيده خود و طبق مذهب و ممشاى خود، اين كتب را گرد آورى كردهاند، از درجه اعتبار ساقط است و ما كه از كتب عامه رواياتى را كه در فضائل اهل بيت و در مثالب اعداء آنها ذكر مىكنيم از جهت حجيت است، بلكه از جهت فن جدال و محكوم كردند و مفحم نمودن خصم است، با مسلماتى كه خود بر آنها اعتراف دارند و خلاصه مكتب تشيع مكتب حق و بررسى واقعيات است و كنار زدند اباطيل و موهومات.
در اينجا مناسب است داستان تشيع يك فقيه سنى مذهب را كه از مستنصريه بوده است، به دست عالم جليل و فقيه نبيل: سيد ابن طاووس رحمه الله عليه، در اينجا ذكر مىكنيم تا كيفيت ورود شيعه و مكتب شيعه در بحث روشن شود و دانسته شود كه همه عالم تسنن به ناچار بايد به حق اعتراف كند و دست از پيروى خلفاء غاصب بردارد، به ناچار بايد از مكتب اهل بيت پيروى كند زيرا كه مَاوَرَآءَ الْعُبَّادَانِ قَرْيَهٌ. (مثالى است كه در عَرَب مشهور است. يعنى آن سوى آبادان، قريهاى ديگر نيست. كنايه از آنكه مطلب در اينجا تمام است و راه گريزى نيست.)
سيد على بن طاوس در كتاب «كَشْفُ الْمَحَجَّه لِثَمَرَةِ الْمُهْجَهِ» در فصل نود و هشتم مىگويد: بدان أى فرزند من! من در حرم مطهر مولانا حضرت موسى بن جعفر و حضرت امام محمد تقى عليه السلام بودم كه يك فقيهى سنى از مدرسه مستنصريه بغداد، بدانجا آمد و اين فقيه پيش از اين نيز با من تردد داشت و گاهى به سراغ من مىآمد. در اين وقت چون ديدم جاى آن دارد كه در مذهبش با او معاوضه كنم، گفتم: أى فلان!
نظر تو چيست درباره اسبى كه از تو گم شود و به من متوسل شوى در پيدا كردن آن و يا آنكه اسبى از من گم شود و براى پيدا كردن و رد آن به تو متوسل شوم! آيا پيدا كردن و رد كردن اين اسب، كار خوبى و يا كار واجبى است؟!
گفت: آرى!
گفتم: اينك هدايت گم شده است، يا از من و يا از تو! و مصلحت در آن است كه بنشينيم و انصاف دهيم و در نفس هاك خود بنگريم، ببينيم كه اين هدايت چه كسى گم شده است، تا آن را به او برگردانيم! گفت: آرى.
گفتم: من با تو احتجاج نمىكنم و استدلال نمىنمايم با آنچه اصحاب من از شيعه نقل كردهاند، زيرا كه آنها در نزد تو متهم هستند، تو هم احتجاج و استدلال مكن به آنچه اصحاب تو از عامه نقل كردهاند، زيرا كه آنها در نزد من و يا بنا بر عقيده من متهم هستند، و ليكن ما احتجاج و استدلال به قرآن مىكنيم و يا به آنچه بين اصحاب من و اصحاب تو اجماعى و اتفاقى است و در آن خلاف نيست يا به آنچه اصحاب من براى تو و اصحاب تو براى من روايت كرده اند! گفت: اين عين انصاف است!
گفتم: نظر تو درباره روايات بخارى و مسلم در دو كتاب صحيح خودشان چيست؟! گفت: حق است بدون شك!
گفتم: آيا ميدانى كه مسلم در صحيح خود، از زيد بن ارقم روايت كرده است كه پيغمبر صلى الله عليه و آله ما را در خم مخاطب قرار داد و در خطبه گفت: أيُّهَا النّاسُ إنّى بَشَرٌ يُوشِكُ أنْ ادْعَى فَاجيبَ وَ إنَّى مُخْلِفٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ: كِتَابَ اللَهِ وَ عِتْرَتى أهْلَ بَيْتى، اذَكِّرُكُمُ اللهَ فِى أهْلِ بَيْتى اذكركم الله فى اهل بيتى!
«أى مردم من بشرى هستم و نزديك است كه از طرف خداوند مرا بخوانند و من اجابت كنم و بميرم. و من در ميان شما دو چيز نفيس و گرانقدر از خود باقى مىگذارم: كتاب خدا و عترت من كه اهل بيت من هستند! من خدا را درباره اهل بيتم به ياد شما مىآورم!»
گفت: اين مطلب صحيح است!
گفتم: ميدانى كه مسلم در صحيح خود، در مسند عائشه روايت كرده است از رسول اكرم كه چون آيه إنَّمَا يُريدُ اللَهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرّجْسَ أهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً.
«خداوند حقا اراده كرده است كه فقط از شما اهل البيت هر گونه پليدى و رجس را بزدايد و به مقام طهارت و پاكى مطلق برساند» نازل شد، آن حضرت على و فاطمه و حسن و حسين عليه السلام را جمع كرد و گفت: اينها اهل بيت من هستند!
گفت: آرى! اين مطلب صحيح است.
گفتم: آيا ميدانى كه بخارى و مسلم، در دو صحيح خود روايت كردهاند كه: طائفه انصار بعد از رحلت رسول خدا در سقيفه بنى ساعده جمع شدند، تا با سعد بن عباده بيعت كنند و آنها در پى ابو بكر و عمر نفرستادند و در پى هيچيك از مهاجرين نفرستادند، تا اينكه چون خبر اجتماع انصار به ابو بكر و عمرو ابو عبيده رسيد، آنها به سقيفه آمدند و ابو بكر به آنها گفت: من براى خلافت بر شما يكى از اين دو نفر: عمر و ابو عبيده را مىپسندم! عمر گفت: من مقدم بر تو نمىشوم! و عمر با ابو بكر به خلافت بيعت كرد و آن افرادى كه از انصار بيعت كردند، با ابو بكر بيعت كردند و على و بنى هاشم تا شش ماه از بيعت امتناع كردند.
و ديگر اينكه بخارى و مسلم گفتهاند، در آنچه را كه حميدى از صحيح آن دو در يك جا گرد آورده است كه: در زمان حيات فاطمه براى على عليه السلام در بين مردم منزلت و مكانتى بود، و همين كه پس از شش ماه از رحلت پيغمبر، فاطمه رحلت كرد، وجوه مردم از على انصراف نمودند.
و چون على ديد كه: مردم از او برگشتهاند، خارج شد و با ابو بكر مصالحه كرد!
گفت: اين سخن، صحيح است.
گفتم: نظر تو چيست درباره بيعتى كه از آن، اهل بيت رسول خدا تخلف كردهاند؟ آن اهل بيتى كه رسول خدا آنها را جانشين و خلف بعد از خودش قرار داده است و درباره آنها مردم را مخاطب ساخته و گفته است: آيه تطهير نازل شده است؛ و آنها هم نه تنها در يك مدت كوتاهى از بيعت با ابو بكر تخلف ورزيدهاند، تا اينكه بتوان گفت بواسطه بعضى از مشاغل شخصى بيعت را به تاخير انداختهاند، بلكه اين تاخير بيعت، بعلت طعن و وارد كردن اشكال در خلافت ابو بكر بدون شك بوده است، آنهم در مدت شش ماه. و اگر كسى از بيعت بواسطه غضبى كه بر خليفه دارد و يا بواسطه شبهه أى كه براى او پيدا شده است، تخلف ورزد، آن غضب در مدت كوتاهى بر مىگردد و آن شبهه نيز در زمان كوتاهى زائل مىشود و نيازى بدين مدت طولانى يعنى شش ماه ندارد.
و به مقتضاى حديث بخارى على با ابو بكر بيعت نكرد، مگر پس از آنكه فاطمه عليها السلام رحلت كرده بود و ديده بود كه: وجوه مردم از او برگشتهاند و در اين صورت و كيفيت براى مصالحه با ابو بكر بيرون رفت.
و اين صورت حالى است كه بيانگر آن است كه او در حال اختيار و رضايت بيعت نكرده است.
و بخارى و مسلم نيز در اين حديث، روايت كردهاند كه: احدى از بنى هاشم بيعت نكردند تا زمانى كه على عليه السلام بيعت كرد.
گفت: من در هيچيك از كارهايى كه سلف و صحابه انجام دادهاند، طعن و اشكال وارد نمىكنم!
گفتم: اين است قرآن كه گواهى مىدهد كه آنها در زمان پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلّم كارهايى را به جا آوردهاند كه به هيچ وجه نمىتوانند و توانائى آن را ندارند كه ورود طعن و اشكال را بر خودشان انكار كنند و اين در حالى بود كه پيغمبر حيات داشت و مردم به او اميد داشتند و از او مىترسيدند و وحى خداوندى بر او نازل مىشد و اسرار و مخفيات آنها را براى پيغمبر بيان مىكرد.
و چون جائز باشد براى آنها مخالفت با پيغمبر در زمان زندگى پيغمبر كه مورد رجاء و مورد خوف آنهاست، بنابراين در حال مرگ پيغمبر كه نه اميد دارند و نه ترسى دارند و ديگر وحى هم نازل نمىشود كه از نيات مختفى و كارهاى سرپوشيده و اسرار ايشان به پيغمبر خبر دهد. در اين صورت مخالفت آنها با پيغمبر اقرب است و نزديكتر.
گفت: در كجاى قرآن، مخالفت آنها ذكر شده است؟
گفتم: در مخالفت ايشان در خال خوف، خداوند جل جلاله مىفرمايد:
وَ يَوْمَ حُنَيْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْكُمْ شَيْئًا وَ ضَاقَتْ عَلَيْكُمْ الْأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّيْتُمْ مُدْبِرِينَ. (آيه ۲۵، سوره ۹ توبه)
« (و خداوند شما را يارى كرد) در روز حنين، در آن وقتى كه بسيارى لشكر و سپاه شما، شما را به شگفت در آورد و هيچ آن بسيارى كثرت سپاه شما، كارى براى شما نكرد و زمين با اين فراخى آن بر شما تنگ شد و سپس شما پشت كرده و رو به فرار گذاشتيد»!
اصحاب تواريخ گفتهاند كه در آنحال همه گريختند و با پيغمبر نماند مگر هشت تن: على عليه السلام و عباس و فضل بن عباس و ربيعه و ابو سفيان: دو پسران حارث بن عبد المطلب و اسامه بن زيد و عبيده پسر ام ايمن. و نيز روايت شده است: ايمن پسر ام ايمن و خداوند درباره مخالفت آنها در حال امن گفته است:
وَ إِذَا رَأَوْا تِجَارَة أَوْ لَهْوًا انفَضُّوا إِلَيْهَا وَ تَرَكُوكَ قَائِمًا قُلْ مَا عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ مِنْ اللَّهْوِ وَ مِنْ التِّجَارَة وَ اللَّهُ خَيْرُ الرَّازِقِينَ. (آيه ۱۱، از سوره ۶۲: جمعه.)
«و زمانى كه كار لهوى را ببينند و يا تجارتى را بنگرند، به سوى آن مىشتابند و تو را در حال نماز هنگام قيام تنها مىگذارند! بگو: آنچه در نزد خداست از لهو و تجارت، بهتر است و خداوند بهترين روزى دهندگانست».
جمعى از مورخان ذكر كردهاند كه: پيامبر در روز جمعه مشغول خواندن خطبه بود، كه به مردم خبر رسيد كه: شترانى زينت شده كه متعلق به بعض صحابه بود، آورده است. مردم براى تماشاى آنها شتافتند و پيامبر را به حال قيام تنها گذاشتند، در حالى كه در آن اشتران چيزى نبود كه به ايشان منفعتى بخشد. حالا گمان و پندار تو چيست اگر خلافتى براى آنها حاصل شود كه اميد منفعت در آن و رياست در آن را داشته باشند؟!
و خداوند راجع به بدى معاشرت آنها با پيغمبر گفته است:
وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شَاوِرْهُمْ فِى الْأَمْرِ. (آيه ۱۵۹، از سوره ۳: آل عمران.)
«و اگر تو سخت رفتار و سنگين دل باشى، از طرف تو پاشيده مىشوند و متفرق مىگردد، بنابراين از گناهانشان بگذر و براى آنان مغفرت طلب كن و در امور با آنها مشورت كن!»
و اگر در سوء صحبت و بدى برخوردشان با پيغمبر، معذور بودند، خداوند نمىفرمود: از گناهانشان بگذر و براى آنان مغفرت طلب كن و در امور با آنها مشورت كن!»
و اگر در سوء صحبت و بدى برخوردشان با پيغمبر، معذور بودند، خداوند نمىفرمود: از گناهانشان بگذر و براى آنها آمرزش بخواه! و تو مىدانى كه در صحيح مسلم و بخارى وارد است كه: آنها با پيغمبر معارضه كردند، در وقتى كه غنيمتى آمده بود و پيغمبر سهميه مؤلفه قلوبهم (مؤلّفة قلوبهم جماعتى از كفّار هستند كه به جهت آنكه دست از جنگ و معارضه با مسلمين بردارند و يا به جهت تأليف قلوب و نرم شدن دلهايشان به اسلام تا آنكه بالأخره اسلام بياورند، سهميّهاى از زكوة براى آنها در قرآن كريم مقرر شده است.) را از سهميه آنان بيشتر قرار داد.
و معارضه كردند با پيغمبر كه چرا مىخواهى كعبه را تغيير دهى؟ فلهذا پيغمبر كه مىخواست ساختمان كعبه را به همان حدود زمان ابراهيم عليه السلام برگرداند، از خوف معاوضه ايشان، دست از اين اقدام برداشت.
و معارضه كردند با پيغمبر در هنگامى كه براى تبرئه صفوان بن معطل كه عائشه را قذف كرده بود، خطبه مىخواند، به طورى كه پيغمبر نتوانست خطبه را به پايان برساند.
گفتم: آيا ميدانى كه تمام اين مطالب در صحيح مسلم و بخارى است؟!
گفت: صحيح است! گفتم: درباره اينكه ايشان چيز كمى را از دنيا بر پيغمبر ترجيح دادند و بر پيامبر انتخاب و اختيار كردند، خداوند مىفرمايد: يَا أيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إذَا نَاجَيْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَىْ نَجْوَا كُمْ صَدَقَهَّ. (آيه ۱۲، از سوره ۵۸: مجادله.)
«أى كسانى كه ايمان آوردهايد، زمانى كه بخواهيد با پيغمبر به تنهائى سخن گوئيد، و نجوى كنيد، قبل از اين راز گفتن صدقه أى بايد بدهيد» و تو مىدانى كه آنها از محادثه و نجواى با پيامبر، امتناع كردند، براى آنكه به دادن يك گرده نان و يا كمتر از آن مبتلا نشوند. و على بن أبى طالب عليه السلام ده درهم صدقه داد، براى ده بار نجوائى كه با پيغمبر كرده بود و سپس اين حكم نسخ شد، بعد از اينك عار و فضيحت و رسوائى را براى ايشان تا روز قيامت بجاى گذارد، زيرا خداوند آيه فرستاد: أَأَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَىْ نَجْوَاكُمْ صَدَقَاتٍ فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ تَابَ اللَّهُ عَلَيْكُمْ. (آيه ۱۳، از سوره ۵۸: مجادله.)
«آيا از اينكه پيش از راز گفتن با پيغمبر صدقه دهيد، از فقر ترسيديد؟! پس حالا كه صدقه ندادهايد و خدا هم شما را خواهد بخشيد، اينك نماز را بپاى داريد ...»
بنا بر آنچه گفته شد، اگر در روز قيامت، در موقف عرض در پيشگاه خداوند جل جلاله، حاضر شوى و در محضر رسولش حاضر شوى و از تو بپرسند: چطور از گروهى تقليد كردى در اعمالشان و كردارشان و حال آنكه مثل اين امور وحشتزا را از آنها ديده بودى؟ كدام عذرى و كدام حجتى براى تو در نزد خدا و رسولش باقى ماند، در اينكه از اين گروه تقليد و تبعيت نموده أى؟!
فقيه مستنصريه مبهوت شد و در حيرت عظيمى فرو رفت.
من به او گفتم: آيا ندانسته أى كه در صحيح بخارى و مسلم در مسند جابربن سمره و غير او وارد است كه: پيغمبر در احاديث بسيارى گفتهاند:
لَا يَزَالُ هَذَا الدِّينُ عَزِيزاً مَا وَلَّاهُمُ اثْنَا عَشَرَ خَلِيفَهً كُلُّهُمْ مِنْ قُرَيْشٍ.
«پيوسته اين دين استوار و ثابت است، تا وقتى كه دوازده خليفه بر آن حكومت كنند كه همگى از قريش مىباشند.» و در بعضى از احاديث آن حضرت عليه السلام كه در صحيحين وارد است، بدين عبارت است:
لَا يَزَالُ امْرِ النَّاسِ مَاضِياً مَا وَلّاهُمُ اثْنَا عَشَرَ خَلِيفَهً كُلُّهُمْ مِنْ قُرَيْشٍ.
«پيوسته امر مردم در جريان و گردنش است، تا زمانى كه دوازده خليفه بر آنها حكومت كنند، كه همگى آنان از قريش مىباشند» و أمثال اين عبارات همگى متضمن اين عدد دوازده مىباشد.
آيا تو در اسلام سراغ دارى طائفه أى را كه معتقد به ولايت اين عدد دوازده باشند، غير از طائفه اماميه؟! پس اگر اين احاديث، صحيح است، همانطور كه خودت بر عهده گرفتى كه آنچه را كه بخارى و مسلم روايت مىكنند صحيح است، پس أين احاديث مصحح عقيده اماميه است، و شاهد بر صدق روايات اسلاف و گذشتگان ايشان است! و اگر دروغ است، پس به چه علت شما آنها را در كتب صحاح خود روايت كردهايد؟!
گفت: من چه كنم با آنچه را كه بخارى و مسلم، درباره پاكى و تزكيه ابو بكر و عمر و عثمان، و درباره پاكى و تزكيه پيروان و متابعان آنها روايت كردهاند؟!
گفتم: تو ميدانى كه در صدر بحث، من با تو شرط كرد كه احتجاج نكنى و استدلال ننمائى به آن احاديثى كه اصحاب تو از عامه در بيان آنها متفرد هستند! و تو ميدانى كه انسان گرچه در اعلا درجه و بزرگترين مقام عدالت باشد و براى خودش به يك درهم و كمتر از آن شهادت دهد، شهادت او قبول نيست؛ و اگر در همان حال شهادت دهد بر عليه بزرگترين اهل عدالت، به هر چه شهادت دهد، از امورى كه شهادت أمثال او در آن امور پذيرفته مىشود، شهادتش مقبول است؟!
بخارى و مسلم، اعتقاد به امامت اين قوم دارند و بنا براين شهادت آنها بر نفع قوم شهادتى است بر اساس اعتقاد نفوس آنها و بر اصل معتقداتشان و به جهت تقويت رياستشان و منزلتشان در قلوب مردم.
فقيه مستنصريه گفت: سوگند به خداوند كه ميان من و ميان حق، عداوتى نيست، نيست اين گفتار تو مگر واضح و آشكارا كه هيچ شبهه أى در آن نيست و من از آن عقيده أى كه داشتهام به سوى خداوند تعالى توبه مىكنم و بازگشت مىنمايم.
و چون اين فقيه مستنصريه از شروط توبه فارغ شد، ناگهان مردى از پشت سر من آمد و خود را به روى دستهاى من انداخت و هى مىبوسيد و گريه مىكرد.
گفتم: تو كيستى؟! گفت: به اسم من چكار دارى؟! من در پرسش از نام او جديت كردم، تا اين حد كه به او گفتم: تو اينك صديق من هستى! و يا صاحب حقى بر من هستى! و برعهده من است كه پاداش دهم و جزا و كفايت كنم! آن مرد از بيان اسم خود امتناع كرد.
من از آن فقيه مستنصريه پرسيدم: اين مرد كيست؟! گفت فلان بن فلان از فقهاى مدرسه نظاميه بغداد است، كه الان من نام او را به خاطر ندارم. («كشف المحجه»، فصل ۹۸، طبع سنگى، ص ۱۰۷ تا ص ۱۱۵)
و مرحوم سيّد ابن طاوس رضوان الله عليه در «اقبال» راجع به عيد غدير گفته است: فصل در آنچه ذكر مىكنيم از فضل خداوند جل جلاله، و عنايتى كه به عيد غدير دارد كه بيش از ساير اعياد است، و در آن منتى كه در اين عيد، بربندگان خود نهاده است.
بدان كه هر عيد جديدى كه خداوند جل جلاله مقدارى از جود و احسان خود را بر عبد سعيدش افاضه كند، حقا افاضه و اطلاق اين احسان از طرف خداوند جل جلاله، براى كسى است كه به معرفت خداوند و معرفت رسول او صلى الله عليه و آله و معرفت امام زمانش ظفر يافته باشد، و ايمانش صحيح باشد، چون به نقل متظافر و مستفيض از صاحب شريعت نبويه رسيده است كه: من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية. «كسى كه بميرد و امام زمان خود را نشناخته باشد، به مرگ جاهليت مرده است».
و اين عيد غدير، در هجدهم ذو الحجه است، كه در آن خداوند و رسول او از راه روشن و طريق واضح پرده برداشتند،. براى آن كسى كه او را براى امامت اختيار نموده بودند، تصريح به عمل آوردند.
و بدان كه: منت و احسان خداوندى بر كشف اين مهم، و سختى مشكلاتى كه به لطف او در تحقق امر ولايت صورت گرفت، نزديك است كه از امتحانى را كه به صاحب نبوت عظيم الشّأن نمود، زيادتر گردد.
زيرا كه پيغمبر مبعوث صلوات الله و سلامه عليه، در ابتداى امرش در مكه مبعوث شد، براى قومى كه چوب و سنگ را مىپرستيدند، كه نه اين چوبها و سنگها مىتوانستند ضررى را از خود دفع كنند، و نه منفعتى برسانند، و نه خطاب كسى را گوش فرا دارند، و نه پاسخى بدهند. و تمامى عقلهاى اهل عالم وجود گواهى مىدهد كه: كسانى كه بتها را خدايان خود اتخاذ كنند، و خداوند معبود را رها كنند، مردمى جاهل و نادان مىباشند.
اين از يكسو، و از سوى ديگر ميان اهل مكه و رسول خدا صلى الله عليه و آله قبل از رسالت او عداوتى نبوده است، و بين آنها و بين او كشتارى واقع نشده، و خونى ريخته نشده بود كه ريزنده آن رسول خدا باشد، كه طبعا اينگونه امور، و عقلا از پذيرش نبوت او مانع مىشد.
و امّا مولانا أمير المؤمنين عليه افضل السلام كه خداوند جل جلاله، بر زبان رسولش، در روز عيد غدير تنصيص و تصريح به امامت او نمود، اهل اسلام در وضعيت و موقعيتى بودند كه شبهات عقول، و انديشهها بر مردم گسترش يافته بود، و راه تاويل چيزهايى را كه توان تاويل آن را نداشتند، باز شده بود.
و امير المؤمنين عليه السلام بطورى بود كه در راه خداوند جل جلاله، و در راه پيروى و متابعت از پيامبر با جلالش، با بسيارى از مردم مخاصمه نموده بود، و خونهاى بسيارى از نياكان و اسلاف آنها، و از أمثال آنها ريخته بود. و با رسول خدا صلى الله عليه و آله در مسير واحدى گام بر مىداشت در دشمنى با كسى كه با رسول خدا دشمنى كند. و اين رويه او بود از اول امرش تا به آخر، بدون مراعات آنكه دلهاى دشمنان را از مردانشان نگهدارى كند. و آنقدر براى او از كرامات و عنايات پديد آمده بود كه اقتضا مىكرد كه صاحبان مقامات نسبت بدو حسد ورزند و بالنتيجه نسبت به دشمنى هائيكه براى امامت او داشتند، و حسدى كه بر زندگى و حيات او مىكردند، و بواسطه تنفر طباع مردم از اينكه او عمل نمىكند مگر به سيره رسول خدا، و بدون سستى و مداهنه در همان سيره و خط مشى رسول خدا گام بر مىدارد، دشمنىها و عداوتهاى بيشترى براى او به وقوع پيوست، كه به مراتب بزرگتر و بيشتر بود از دشمنىهائى كه در وقت بعثت رسول خدا عليه افضل الصلوات مىنمودند، و بالأخره دشمنىها به حدى رسيد كه ما در فصل سابق مفصلا آورديم. آنگاه گويد:
فصل ابو هلال عسگرى كه از مخالفين و معاندين است در كتاب الاوائل كلام جليلى را در سبب عداوت مردم با مولانه على بن أبى طالب عليه السلام آورده است:
او در مدح ابو الهيثم بن التيهان [۱۷] گويد: او اولين كسى است كه با رسول خدا صلى الله عليه و آله در ابتدا امر نبوتش بيعت كرده است. و پس از آن با اسناد خود از ابو الهيثم بن تيهان روايت كرده است كه:
خطبه أبو الهيثم ابن تَيهان در علت حسد قريش با أمير المؤمنين عليه السّلام
إنَّهَ قَامَ خَطيباً بَيْنَ يَدَىْ امِيرِالْمُؤمِنينَ عَلِىِّ ابْنِ أبيطَالِبٍ فَقَالَ: إنَّ حَسَدَ قُرَيْشٍ إيَّاكَ عَلَى وَجْهَيْنِ:
وَ أمَّا خِيَارُهُمْ فَتَمَنَّوْا أنْ يَكُونُوا مِثْلَكَ مُنَافَسَهً فِى الْمَلَاءِ وَ ارْتِفاعِ الدَّرَجَهِ.
وَ أمَّا شِرَارُهُمْ فَحَسدُوا حَسَداً ثْقَلَ الْقُلُوبَ وَ أحْبَطَ الأعْمَالَ. وَ ذَلِكَ أنَّهُمْ رَأوْا عَلَيْكَ نِعْمَهً قَدَّمَهَا إلَيْكَ الْحَظُّ وَ أخَّرَهُمْ عَنْهَا الْحِرْمَانُ فَلَمْ يَرْضَوْا أنْ يَلْحَقُوا حَتَّى طَلَبُو أنْ يَسْبِقُوكَ فَبَعُدَتْ وَ اللَهِ عَلَيْهِمُ الْغَايَهُ وَ سَقَطَ الْمِضْمَارُ.
فَلَمَّا تَقَدَّمْتَهُمْ بِالسَّبْقِ وَ عَجَزُوا عَنِ اللِّحَاقِ بَلَغُوا مِنْكَ مَا رايْتَ، وَ كُنْتَ وَ اللَهِ أحَقَّ قُرَيْشٍ بِشُكْرِ قُرَيْشٍ، نَصَرْتَ نَبِيَّهُمْ حَياً وَ قَضَيْتَ عَنْهُ الْحقُوقَ مَيْتاً.
وَ اللهِ مَا بَغيُهُمْ إلَّا عَلَى أنْفُسِهِمْ وَ لا نَكَثُوا إلَّا بَيْعَهَ اللَهِ، يَد اللَهِ فَوْقَ أيْدِيهِمْ فيهَا. وَ نَحْنُ مَعَاشِرَ الانْصَارِ أيْدِينَا وَ ألْسِنَتُنا مَعَكَ! فَأيْدِنَا عَلَى مَنْ شَهِدَ وَ ألْسِنَتُنا عَلَى مَنْ غَابَ.
«ابو الهيثم بن التيهان در برابر أمير المؤمنين على بن أبى طالب به خواندن خطبه بپا خاست و گفت: حسد قريش با تو بر دو قسم است:
اما خوبان آنها آرزو مىكردند كه همانند تو باشند، به جهت مباهات و مفاخرتى كه در بين مردم پيدا كنند و درجه و مقام رفيعى بيابند. و اما بدان آنها بر تو حسد ورزيدند، بگونهاى كه دلها را سخت و سنگين كرد و اعمال را حبط و نابود ساخت؛ به علت اينكه ديدند نعمت هايى در تو وجود دارد كه كاميابى و بهره بردارى و حظ وافر آنها را به سوى تو پيش آورده است و حرمان و خسران و زيان، آنها را از ايشان دور ساخته است. و بنابراين راضى نشدند و اكتفا ننمودند به آنكه به تو برسند و ملحق گردند، تا اينكه خواستند بر تو پيشى گيرند و مقدم شوند و سوگند به خدا كه: در اين ميدان مسابقه، هدف و غايت از ايشان دور شد و ميدان و مسابقه ساقط شد و فرو ريخت.
و چون در اين مسابقه از همه آنها مقدم شدى و پيشى گرفتى، و ايشان فرو ماندند و عاجز شدند از آنكه به تو برسند، آنچه ديدى درباره تو دريغ نكردند و سوگند به خدا كه سزاوارترين كسى بودى از قريش كه قريش شكر و سپاس تو را بجاى آورند! پيامبرشان را در حال حيات يارى كردى و حقوقى را كه بر عهده او بود در حال ممات ادا كردى و سوگند به خدا اين ستم و ظلمى كه بر تو مىكنند، بر نمىگردد مگر به خود آنها و نشكستند مگر عهد و پيمان خداوند را و در اين بيعت و پيمان دست خدا بالاى دست آنهاست. و ما گروه انصار چنين هستيم كه دست هايمان و زبان هايمان با توست! با دست هايمان مىجنگيم با هر كس كه بر عليه تو حضور داشته باشد و با زبانهايمان با هر كس كه غائب باشد و در اينجا نباشد!» (كتاب «اقبال» ابن طاوس، ص ۴۵۹ تا ص ۴۶۱)
و همچنين مرحوم سيد بن طاووس گويد: مصنف كتاب النشر و الطى گويد:
ابو سعيد خدرى گفت: ما با رسول خدا از غدير خم بيرون نيامده بوديم كه اين آيه نازل شد:
وَ اخْشَوْنِى الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِى وَ رَضِيتُ لَكُمْ الْإِسْلَامَ دِينًا. (آيه ۳ از سوره ۵ مائده) و بر اثر اين آيه پيغمبر فرمود: الْحَمْدُ لِلّهِ عَلَى كَمَالِ الدِّينِ وَ تَمامِ النِّعْمَهِ وَ رِضَا الرَّبِّ بِرسَالَتِى وَ وَلَايَهِ عَلِىِّ بْنِ أَبِى طَالِب. و اين آيه نازل شد:
الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ فَلَا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ. (آيه ۳ از سوره ۵ مائده)
صاحب كتاب «نشروطى» مىگويد: حضرت صادق گفتهاند: يَئِسَ الْكَفَرَةُ وَ طَمِعَ الظَّلَمَةُ: «كافران مأيوس شدند و ظالمان طمع بستند».
و من مىگويم: مسلم در صحيح خود با اسنادش به طارق بن شهاب روايت مىكند كه: جماعت يهود به عمر گفتند: اگر بر جماعت يهود اين آيه نازل مىشد: الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِى وَ رَضِيتُ لَكُمْ الْإِسْلَامَ دِينًا (آن روزى كه نازل شده بود تاريخ مىگذارديم و آن روز را عيد مىگرفتيم. (اين روايت طارق بن شهاب را همانطور كه در (تيسير الوصول) ص ۲۲۲ آورده است، مسلم و بخارى و ترمذى و نسائى و مالك در كتب خود آوردهاند.)
و نزول اين آيه را در روز غدير جماعتى از مخالفين (سنىها) روايت كردهاند و ما در كتاب طرائف ذكر كردهايم و مصنف كتاب نشر و طى مىگويد: و روايت شده است كه خداوند در روز مباهله، على را بر دشمنان عرضه كرد، همه از عداوت برگشتند و در روز غدير او را بر دوستان عرضه كرد، همه دشمن شدند، چقدر ما بين اين دو مرحله تفاوت است! (اقبال، ص ۴۵۸)
روز غدير در نزد حضرت رسول الله و جميع امامان عليهم السّلام عيد است
بارى تمام اين مزايا و خصوصيات و نزول آيات، به روز غدير اهميت و جلالى مىبخشد كه رسول اكرم صاحب الرساله الخاتميه و ائمه طاهرين: خلفاى به حق او را و بدنبال آنها مؤمنان را مسرور و شاد مىنمايد و اين همان حقيقت و معنائى است كه ما از عيد در نظر داريم.
روايات وارده در افضليّت عيد غدير
فرات بن ابراهيم كوفى از محمّد بن ظهير، از عبد الله بن فضل هاشمى، از حضرت امام جعفر صادق از پدرش، از پدرانش روايت كرده است كه:
قَالَ رَسُولُ اللَهِ يَوْمُ غَدِيرِ خُمٍّ أفْضَلُ أعْيَادِ امَّتِى وَ هُوَ الْيَوْمُ الَّذِى أمَرَنىَ اللَهُ تَعَالَى ذِكْرُهُ بِنَصْبِ أخى عَلِىَّ بْنِ أبيطَالِبٍ عَلَماً لُا مَّتِى يَهْتَدُونَ بِهِ مِنْ بَعْدِى وَ هُوَ الْيَوْمُ الَّذِى أكْمَلَ اللَهُ فِيِه الدِّينَ وَ أتَمَّ عَلَى امَّتِى فِيِه النَّعْمَهَ وَ رَضِىَ لَهُمُ اْلإسْلَامَ دِيناً. (تفسير فرات بن ابراهيم)
«رسول خدا گفت: روز غدير خم با فضيلتترين عيدهاى امت من است و آن روزى است كه خداوند تعالى ذكره، مرا امر كرد به نصب برادرم على بن أبى طالب را شاخص و پيشوا براى امتم، تا به او پس از من هدايت يابند و آن روزى است كه خداوند در آن دين را كامل نمود و نعمت را بر امت من تمام كرد و پسنديد و راضى شد كه اسلام دين آنها باشد».
و براساس همين عيد و معناى عيد است كه رسول خدا فرمود: هنئونى! هنئونى! به من تبريك بگوييد و به من تهنيت بگوييد! زيرا تهنيت و تبريك از مختصات عيد است، آنهم چنين عيدى.
ابو سعيد خرگوشى نيشابورى با اسناد خود از برآء بن عازب از احمد بن حنبل و از ابو سعيد خدرى روايت كرده است كه: ثُمَّ قَالَ النَّبِىُّ صلى الله عليه و آله: هَنِّئُونى هَنِّئُونى! إنَّ اللَهَ تَعَالَى خَصَّنِى بِالنُّبُوَّهِ وَ خَصَّ أهْلَ بَيْتى بِالإمَامَة. فَلَقِىَ عُمَر بْنُ الْخَطَّاب أميرَالْمُؤْمِنينَ فَقَالَ: طُوبَى لَكَ يَا أبَا الْحَسَنَ! أصْبَحْتَ مَوْلَاىَ وَ مَوْلَى كُلَّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَة. (كتاب شرف المصطفى)
«و پس از بيان خطبه پيامبر فرمود: به من تهنيت بگوئيد! به من تبريك گوئيد! زيرا كه حقا خداوند تعالى، مرا به نبوت اختصاص داده است و اهل بيت مرا به ولايت اختصاص داده است و به دنبال آن عمر بن خطاب با أمير المؤمنين ديدار كرد و گفت: مبارك باد بر تو اى أبو الحسن! صبح كردى در حالى كه مولاى من و مولاى هر مرد مؤمن و هر زن مؤمنهاى هستى!»
و به پيروى از رسول خدا، أمير المؤمنين عليه السلام روز غدير را عيد گرفتند، همچنانكه در خطبه آن حضرت كه از كتاب مصباح المتهجد نقل شد، يافتيم و ائمه طاهرين اين روز را شناختند و آن را عيد نام نهادند و تام مسلمين را امر كردند كه عيد بگيرند و فضائل آن روز را منتشر كنند و ثوابهائى كه براى اعمال بر و حسنات و خيرات در آن روز بطور اضعاف مضاعف است، براى مردم بازگو كنند. فرات بن ابراهيم نيز با سند متصل خود، از فرات بن احنف، از حضرت صادق روايت كرده است كه گفت به آن حضرت گفتم: فدايت گردم! براى مسلمانان عيدى هست كه از عيد فطر و قربان و روز جمعه و روز عرفه، افضل باشد؟!
حضرت فرمود: آرى افضل اعياد و اعظم اعياد و اشرف اعياد، در نزد خداوند از جهت قدر و منزلت، روزى است كه خداوند در آن روز، دين را كامل نموده و بر پيامبرش محمد اين آيه را فرستاد:
الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِى وَ رَضِيتُ لَكُمْ الْإِسْلَامَ دِينًا.
من گفتم: آن روز، چه روزى است؟
حضرت فرمود: انبياء بنى اسرائيل رويه شان اينطور بود كه: چون ميخواست يكى از آنها عقد و وصيت و امامت را براى كسى بعد از خودش ببندد و اين كار را انجام ميداد، آن روز را عيد مىگرفتند.
و بنا براين، افضل اعياد، روزى است كه در آن رسول الله على را به عنوان شاخص و امام نصب كرد و در آن روز نازل كرد آنچه را نازل كرد و در آن روز دين كامل شد و نعمت بر مؤمنان تمام شد.
من گفتم: كدام روزى است آنروز در سال؟!
حضرت فرمود: روزها جلو و عقب مىروند و چه بسا روز شنبه است و يكشنبه و دوشنبه تا آخر ايام هفته.
من گفتم: بنابراين چه كارى سزاوار است كه ما در آن روز بجا آوريم؟ ۱
حضرت فرمود: آن روز عبادت و نماز و شكر و حمد خداوند است و روز سرور است، به جهت آنكه خداوند به واسطه ولايت ما بر شما منت گذارده و احسان نموده است و بنابر اين من دوست دارم كه شما در آن روز، روزه بگيريد! (تفسير «فرات بن ابراهيم»)
محمّد بن يعقوب كلينى از على بن ابراهيم، از پدرش، از قاسم بن يحيى، از جدش حسن بن راشد، از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده است كه او گويد: به حضرت گفتم: فدايت شوم! آيا مسلمانان عيدى غير از عيدين (فطر واضحى) داريد؟
گفت: آرى اى حسن! عيدى است كه از آن دو عيد، اعظم و اشرف است!
گفتم: كدام روز است آن عيد؟!
گفت: روزى كه أمير المؤمنين در آن، به عنوان علم و شاخص و امام براى مردم نصب شد!
گفتم: فدايت شوم! چه كارى سزوار است كه ما در آن روز انجام دهيم؟!
گفت: اى حسن! در آن روز، روزه بگير و بر محمد و آل محمد بسيار صلوات بفرست و به سوى خداوند از آن كسانى كه به آنها ستم نمودهاند، برائت و بيزارى بجوى! چون پيغمبران سنتشان اين بوده است كه به اوصياى خود امر مىكردهاند كه: روزى را كه در آن، وصى به مقام وصايت نصب مىشود، عيد بگيرند.
گفتم: پاداش كسى كه در آن روز، روزه بدارد چيست؟!
گفت: ثواب روزه شصت ماه! و تو روزه روز بيست هفتم از شهر رجب را نيز وامگذار! زيرا آن روزى است كه نبوت براى محمد نازل شده است و ثواب آن روز مثل روزه شصت ماه است براى شما. [۱]
و همچنين كلينى، از سهل بن زياد، از عبد الرحمن بن سالم، از پدرش روايت كرده است كه او گفت: از حضرت صادق پرسيدم: آيا براى مسلمين، عيدى غير از جمعه واضحى و فطر، هست؟
گفت: آرى! از جهت احترام عيدى هست كه از آنها اعظم است!
گفتم: فدايت شوم! آن عيد، كدام عيد است؟[۱۸]
گفت: روزى است كه رسول خدا در آن روز أمير المؤمنين را نصب نموده و گفت: من كنت مولاه فعلى مولاه!
گفت: چكار دارى به روزش؟ چون سال پيوسته در گردش است [۱۹] وليكن روز هجدهم از ماه ذو الحجه است. گفتم: چه كارى سزاوار است كه ما در آن روز بجاى آوريم؟!
گفت: ذكر خداوند عز ذكره را بنمائيد، با روزه و عبادت و ذكر محمد و آل محمد!
چون رسول خدا أمير المؤمنين را وصيت كرد كه: اين روز را عيد بگيرد، و همچنين انباء عليهم السلام اين كار را مىكردند كه به اوصياى خود سفارش مىكردند كه عيد بگيرند و لهذا اوصياى انبياء نيز روز عيد غدير را عيد مىگرفتند. («فروع كافى»، طبع حيدرى ج ۲، ص ۱۴۹، و كتاب «اقبال» ص ۴۶۵. و «مصباح المتهجد» ص ۵۱۲ و «بحارالانوار» ج ۹ ص ۲۱۵ و ص ۲۱۶.)
ثواب عمل خير در روز غدير معادل ثواب هشتاد ماه است
سيّد ابن طاوس بعد از نقل اين دو روايتى كه ما از «كافى» نقل كرديم گويد: از جمله كسانى كه در فضل غدير روايت كردهاند: شيوخ معظمون: ابو جعفر محمد بن بابويه، و مفيد محمّد بن محمد بن نعمان، و ابو جعفر محمد بن حسن طوسى هستند كه جميعا با اسنادشان از حضرت صادق عليه السلام روايت كردهاند كه: صوم يوم غدير خم كفاره ستين سنه («اقبال» ص ۴۴۶ و در «مصباح المتهجد»، ص ۵۱۲، از مفضل بن عمر از حضرت صادق روايت كرده است.) روزه گرفتن روز غدير خم، كفاره گناهان شصت ساله است».
و از جمله راويان در فضيلت غدير، مصنف كتاب النشر و الطى مىباشد كه، با اسناد خود از حسن بن محمّد بن سعيد هاشمى كوفى، از فرات بن ابراهيم كوفى، از محمّد بن ظهير، از عبد الله بن فضل هاشمى از حضرت صادق عليه السلام از پدرانش عليهم السلام روايت كرده است كه قَالَ النَّبِىُّ صَلَى الله عَلَيه وَ آله: يَوْمُ غَديرِ خُمَّ افْضَلُ اعْيَادِ امَّتِى، هُوَ الْيَوْمُ الَّذِى أمَرَنِىَ اللهُ فيهِ بِنَصْبِ أخى عَلِىَّ بْنِ ابيطالِبٍ فِيهِ عَلَماً لامَّتِى يَهْتَدُونَ بِهِ بَعْدِى. وَ هُوَ الْيَوْمُ الَّذِى أكْمَلَ اللهُ فِيهِ الدِّينَ وَ أتَمَّ عَلَى امَّتى فيهِ النِّعْمَهَ وَ رَضِىَ لَهُمُ الْاسْلامَ دِيناً.
«پيامبر فرمود: روز غدير افضل عيدهاى امت من است، و آن روزى است كه خدا مرا امر كرد كه در آن روز على بن أبى طالب را شاخص و مقتداى امت قرار دهم، و نصب كنم، تا پس از من بواسطه او هدايت يابند. و آن روزى است كه خداوند در آن دين را كامل كرد، و نعمت را برامت من تمام نمود، و راضى شد كه براى آنها اسلام دين باشد».
و سپس فرمود: مَعَاشِرَ النَّاسِ! إنَّ عَلِيّاً مِنِّى وَ أنَا مِنْ عَلِىِّ خُلِقَ مِنْ طينَتِى وَ هُوَ بَعْدِى يُبَيِّنُ لَهُمْ مَا اخْتَلَفُوا فيهِ مِنْ سُنَّتِى. وَ هُوَ أمِيرُالْمُؤمِنينَ وَ قَائِدُ الْغُرِّ الْمُحَجَّلِينَ وَ يَعْسُوبُ الْمُؤمِنينَ وَ خَيْرُالْوَصِيِّينَ وَ زَوْجُ سَيِّدَهِ نِسَآء الْعَالَمِينَ وَ أبُو الْائِمَّهِ الْمَهْدِيِّينَ. («اقبال» ص ۴۶۶)
«اى جماعت مردم! على از من است، و من از على هستم، از سرشت من آفريده شده است، و او پس از من در آنچه از سنت من اختلاف كنند، سنت مرا مبين مىكند و روشن مىسازد و حق و واقع را واضح مىنمايد. و اوست امير و سالار مؤمنان، و پيشواى وضو سازندگان سفيد پيشانى كه آثار نورانيت مسح برناصيه، و پاهايشان مشهود است (و يا پيشواى فروزنده چهرگان در غرفههاى بهشت) و رئيس مؤمنان، و بهترين اوصياى پيامبران، و شوهر سيده زنان عالميان، و پدر امامان راه يافتگان».
و از جمله روايان فضيلت غدير، محمّد بن على بن طرازى در كتاب خودش است كه با اسناد متصل خود روايت مىكند از مفضل بن عمر از حضرت صادق عليه السلام كه: چون روز قيامت شود، چهار روز را به سوى خداوند عزّ و جل هديه مىبرند، همچنانكه عروس را به سوى حجله خود مىبرند: روز فطر و روز اضحى و روز جمعه و روز غدير خم. و روز غدير خم در بين روز فطر و اضحى و روز جمعه، مانند ماه در بين ستارگان.
و خداوند به غدير خم مىگمارد فرشتگان مقرب خود را كه رئيس آنها در آن روز جبرئيل عليه السلام است. و مىگمارد پيامبران خود را كه رئيس آنها در آن روز محمد صلى الله عليه و آله است. و مىگمارد اوصياى انتخاب شده خود را كه رئيس آنها در آن روز أمير المؤمنين است. و مىگمارد اولياى خود را كه روساى آنها در آن روز سلمان و ابو ذر و مقداد و عمار هستند.
و اينها غدير را به بهشت وارد مىكنند، همچنانكه چوپان گوسفندان خود را به آب و گياه وارد مىكند.
مُفَضَّل مىگويد: من گفتم: اى آقاى من! تو مرا امر مىكنى كه در آن روز، روزه بگيرم؟ حضرت به من گفت: إى وَ الله! إى وَ الله! إى وَ الله!
عيد غدير روزى است كه خداوند توبه آدم عليه السلام را پذيرفت، و به سپاس آن روزه گرفت. و روزى است كه خداوند تعالى ابراهيم را از آتش نجات بخشيد، و شكراً لله تعالى روزه گرفت. و روزى است كه موسى عليه السلام هارون را مقتدا و پيشوا ساخت، و به جهت سپاس خداوند، آن روز را روزه گرفت. و روزى است كه عيسى عليه السلام وصى خود شمعون صفا را معرفى كرد، و شكراً لله عزّ و جل، آن روز را روزه گرفت. و آن روز روزى است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله على عليه السلام را پيشوا و امام مردم قرار داد، و در آن روز رسول خدا وصى خود را معين كرد، و تحقيقا كه آنروز، روز روزه، و قيام نماز، و اطعام، و صله برادران دينى است، و در آن روز وسائل رضاى خداوند رحمن، و موجبات به خاك ماليده شدن بينى شيطان موجود است. («اقبال»، ص ۴۶۶)
سيّد ابن طاوس پس از بيان اين روايات، فصلى را در علل و موجبات فضل عيد غدير آورده است، و چنين گويد: فصل در پاسخ كسى كه پرسيده است: چرا روز غدير اين همه داراى فضيلت است؟ و چون فهمش كوتاه بوده است، نتوانسته است از اين روايات وارده، حقيقت آن را ادراك كند.
بدان براى هيچ يك از اوصياى پيامبران، و اعيان و رجال مردم، در طى زمانها و مرور دهور گذشته نبوده است، جهاتى است: جهت اول اينكه: خداوند جل جلاله نفس على عليه السلام را نفس پيغمبر صلى الله عليه و آله قرار داده است، در آيه مباهله و چنين فرموده است: فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أبْنَائَنا وَ أبْنَائَكُمْ وَ نِسَائَنَا وَ نِسَائَكُمْ وَ أنْفُسَنَا وَ أنْفُسَكُمْ. (آيه ۶۱ از سوره ۳: آل عمران: فمن حاجك فيه من بعد ما جاءك من العلم فقل تعالوا ندع ابناءنا و ابناء كم و نساءنا و نساءكم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنت الله على الكاذبين «پس هر كس با تو مجادله كند و محاجه نمايد، درباره عيسى بن مريم كه او خداست و يا پسر خداست، پس از آنكه از جانب خدا علم و اطلاع به حقيقت مطلب و مخلوق بودن او براى تو حاصل شد، پس بگو: بيائيد و ما و شما پسران و زنان و نفس هاك خودمان را بخوانيم و مباهله كنيم و در حق يكديگر نفرين و دعاى به هلاكت بنمائيم و از خدا بخواهيم تا لعنت و دورباش از رحمت خدا را براى دروغگويان قرار دهيم».)
و ما در كتاب «طرائف» آوردهايم كه: مخالفين ما از أهل سنت آوردهاند كه: أبْنَائَنا: حَسَن و حسين، وَ نِسَائَنا: فاطِمه، وَ أنْفُسَنا: على بن أبى طالب عليه السلام مىباشند.
جهت ديگر، از جهت تعظيم و تكريم على عليه السلام در مجراى تعظيم و تكريم رسول خدا جارى شده است. پس مولانا على عليه السلام داخل است در هر چه رسول خدا داخل است، از آن مقام رفيع. و اگر ما فقط از همين يك نقطه نظر به على بنگريم، كافى است كه در تعظيم روز غدير، اكتفا كنيم.
جهت ديگر، ما را در «طرائف» از مخالفين روايت آوردهايم كه نور على در اصل خلقت، از نور پيغمبر است و اين بينه و برهانى است براى تعظيم منزلت آن دو بزرگوار.
جهت ديگر اينكه مولانا على عليه السلام در امت رسول خداست. [۲۰]
جهت ديگر، آنكه به هر مقدار، احترام منصوص عليه به خلافت محفوظ باشد، اين امر تعظيم آن كسى است كه اين خليفه نائب از طرف اوست: وَ مَوْلانَا عَلِى عليه السلام نائب است از جانب خدا و رسول خدا، در هر رحمت و رافتى و امان است از هر آفت و مخالفتى.
جهت ديگر آنكه خداوند جل جلاله مىفرمايد: كُنْتُمْ خَيْرَ امَّهٍ اخْرِجَتْ لِلنّاسِ تَأمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ. (آيه ۱۱۰، از سوره ۳: آل عمران.)
و على عليه السلام به مقتضاى اين وصف امر به معروف و نهى از منكر، آنچنانكه ابدا قابل انكار نيست و قابل دفع نيست، رئيس است از طرف خدا و رسول خدا بر اين امتى كه بهترين امت هاست. و رياست او اعظم است از هر رئيسى، در شرافت قدرت كار و در بلندى همت و اراده استوار و در كمال نصيب و بهرهاى كه داشته است.
جهت ديگر آنكه: به نص خداوند جل جلاله و رسول او صلوات الله عليه، امتحاناتى كه براى مولانا على بن ابى طالب عليه السلام پيش آمده است، مىيابيم آنها را كه اعظم است، از هر امتحانى كه براى اوصياى پيغمبران سراغ داريم، از بسيارى حسودان و دشمنان دين: آنانكه على با ايشان مخاصبه نمود و در راه خداوند رب العالمين جهاد نمود و در يارى و نصرت سيد المرسلين قيام كرد؛ و عقلهاى با انصاف گواهى مىدهند كه: درجات منازل در فضل، منوط و مربوط به زيادى امتحاناتى است كه از جانب خداوند مالك الاسباب مقرر مىگردد.
أمير المؤمنين على بن أبى طالب عليه السّلام، مجموعه اسلام است
جهت ديگر آنكه: مولانا على عليه السلام در حفظ اسلام و مسلمين و در صيانت رسول خدا در بسيارى از مقامات، چنان كرد كه كثيرى از قواى مردم جهان، از آن فرو ماندند.
و بنابراين خداوند جل جلاله و رسول او به شرف اين فضل آشكار، او را در تمكين اين مقام مكين پاداش دادند، مثل آنكه در فراش و رختخواب رسول خدا در مكه خوابيد و شب را به روز درآورد و از اين كار عاجز بودند تمام افرادى كه با پيغمبر نزديك بودند، زيرا يك دسته از اين عمل گريزان بودند و يك دسته ناتوان و فرومانده و لهذا تمام شهادتهائى كه در دنيا و آخرت به واسطه مهاجرت تحقق يافت، مولانا على، چون روح و خون پاك قلب خود را در راه رسول الله فدا كرد، او اصل و بنياد اين نتائج و ثمراتى است كه به واسطه نبوت رسول خدا در عالم پيدا شد.
و جهت ديگر آنكه: على عليه السلام سوره برائت از مشركين و طرح و الغاء عهود آنها را براى آنها خواند و اداى اين مهم نمود، چون به خاتم النبيين چنين نازل شد كه: إنَّهُ لا يُؤَدِّيهَا إلَّا أنْتَ أوْ رَجُل مِنْكَ «اين اداء پيغام و قرائت سوره برائت و الغاء عهود مشركين، را براى مشركين، يا بايد تو خودت انجام دهى، يا مردى كه از تو باشد!» و آن كسى كه قائم مقام نبوت بود مولانا على أمير المؤمنين عليه السلام بود.
و جهت ديگر آنكه: مقامات مولانا على در بدر و خيبر و حنين و احد و يكايك از مواقفى بود كه از شدت و سختى به حدى بود كه: ممكن بود پدر و فرزند خود را تنها گذارد و فرار كند.
و جهت ديگر آنكه: كشتن مولانا على عليه السلام بود عَمْرو بْنِ عَبْدِوَد را كه او بسيار عظيم الشّأن بود، و ما در كتاب «طرائف» از مخالفين خود از عامه مردم روايت كردهايم كه پيغمبر گفت: لَضَرْبَة عَلِىٍّ لْعَمْرِو بْنِ عَبْدِوَد أفْضَلُ مِنْ عَمَلِ امَّتِى إلَى يَوْمِ الْقِيَمَةِ «ضربهاى كه على به عَمرو بن عبدود زد، از جميع اعمال امت من تا روز قيامت افضل است».
و در حديث ديگر است: لَضَرْبَة عَلِىٍّ يَوْمِ الْخَنْدَقِ افْضَلُ مِنْ عِبَادَة الثَّقَلَيْنِ.
«ضربهاى كه على در روز غزوه خندق زد، افضل است از عبادت جن و انس».
و نيز در وقتى كه مولانا على در مقابل عَمرو بن عبدود قرار گرفت، پيغمبر گفت: بَرَزَ الْاسْلامُ كُلُّهُ الَى الْكُفْرِ كُلُّهُ «تمام اسلام در برابر تمام كفر ظاهر شده است».
حالا پندار تو چيست درباره مردى كه پيغمبر او را تمام اسلام مىبيند؟! و به فضل و مقام او پى برد؟
و خداوند بر گوينده اين بيت رحمت خود را بريزد كه گفت:
يَفْنَى الْكَلَامُ وَ لا يُحيطُ بِوَصْفِهِ أيحيطُ مَا يَفْنَى بِمَا لا يَنْفَدُ
«آنچه در حيطه سخن و گفتار است تمام مىشود و هنوز به وصف او نرسيده است. آيا مىشود چيزى كه فانى است و تمام مىشود، محيط بر چيز باقى و غير قابل فنا گردد؟»
و جهت ديگر آنكه: نص و تصريح از خداوند جل جلاله و رسول او بر خلافت على كردهاند، كه قائم مقام جميع فضائل نبوت است و اين مقام و درجهاى است كه توصيف من نمىتواند به حقيقت آن برسد و خداوند جل جلاله گفته است: يَا ايُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا انْزِلَ الَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ انْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَ اللهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ. (آيه ۶۷، از سوره ۵: مائده.)
«اى پيامبر درباره على آنچه را كه از جانب پروردگارت به تو نازل شده است، ابلاغ كن و اگر ابلاغ نكنى، اصلا رسالت خود را نرسانيدهاى! و خداوند تو را از مردم حفظ مىكند». و ما در كتاب «طرائف» و در همين كتاب «اقبال» از مخالفين، رواياتى نقل كردهايم كه مراد از اين آيه، تبليغ ولايت على است، در روز غدير بدون شك.
و جهت ديگر آنكه: عنايات خداوند جل جلاله به مولانا على به واسطه مكرر شدن آيات و معجزات و كرامات به پايهاى رسيد كه خلق عظيمى كه تا به حال هم باقى هستند، درباره او اعتقاد نمودند همان را كه بعضى از مسيحيان درباره عيسى معتقد بودند، به اينكه او خداوند رب العالمين است و واجب است كه عبادتها را براى او انجام داد.
و جهت ديگر آنكه: مولانا على عذاب كرده است كسانى را كه درباره او مدعى خدائى و الوهيت بودهاند، همانطور كه صاحب نبوت ربانيه او را امر به چنين عذابى نموده است و ليكن معذلك اين تعذيب چيزى از اعتقاد آنها نكاسته است، بلكه آنها ملتزم شدهاند كه او رب العالمين است.
و هيچ گاه نديدهايم كه معبودى عذاب كند عبادت كنندگان خود را به چنين عذابى، در حالى كه آن عبادت كنندگان از روى جد و اجتهاد، مقيم بر عبادت او بودهاند و اين دليل است بر اينكه ظهور فضل على، عقلها و بصيرتها را پاره كرده است، تا به سرحديكه پايه روشن رسيده است.
و ما قدرت نداريم كه شرح فضائل مولانا على را تفصيلًا بدهيم و در كتاب «طوائف» شمهاى كه دلالت بر مقام ارزشمند و بزرگ او مىنمود، بيان كرديم و قرآن شريف به نعمتهائى كه خداوند بر بندگانش بطور اطلاق و سريان بر اساس صفت جمال خود ارزانى داشته است، گوياست، آنجا كه گويد:
وَ انْ تَعُدُّوا نِعْمَهَ اللهِ لَا تُحْصُوها (آيه ۳۴، از سوره ۱۴: ابراهيم. و اگر نعمتهاى خداوند را بشماريد، به تعداد آنها دست نخواهيد يافت.) و اين نعمت ولايت و امامت او، از آن نعمتهائى است كه به شمارش و احصاء در نمىآيد. چون أمير المؤمنين رئيس و پيشواى قومى است كه بدان نعمتها ظفر يافتند و براى خود تحصيل كردند و به دست آوردند. («إقبال» ص ۴۶۶، و ص ۴۶۷.)
و شيخ طوسى در مصباح المتهجد از داود بن كثير رقى، از ابى هارون: عمار بن حريز عبدى روايت كرده است كه گفت: وارد شدم در روز هجدهم از ماه ذو الحجه بر حضرت صادق و آن حضرت روزه بود، فلهذا به من گفت: هَذَا يَوْمٌ عَظِيمٌ عَظَّمَ اللهُ حُرْمَتَهُ عَلَى الْمُؤمِنينَ وَ اكْمَلَ لَهُمْ فِيهِ الدِّينَ وَ تَمَّمَ عَلَيْهِمُ النِّعْمَهَ وَ جَدَّدَ لَهُمْ مَا اخَذَ عَلَيْهِمْ مِنَ الْعَهْدِ وَ الْمِيثَاقِ.
«اين روز عظيمى است كه خداوند احترامش را بزرگ شمرده است بر مؤمنين و دين را براى آنها كامل كرده است و نعمت را بر آنان تمام كرده و آن عهد و پيمانى را كه از آنها گرفته است، در اين روز تجديد كرده است.
در آن مجلس از آن حضرت پرسيده شد: ثواب روزه در اين روز چيست؟
حضرت فرمود: يَوْمُ عِيدٍ وَ فَرَحٍ وَ سُرُورٍ، وَ يَوْمُ صَوْمٍ شُكْراً للهِ «روز عيد و سرور و شادمانى و روز روزه گرفتن است به شكرانه آن براى خداوند» و روزه در اين روز، معادل شصت ماه روزه از ماههاى حرام است.
و هر كس دو ركعت نماز بخواند در اين روز، هر وقت بخواهد، و افضل آن نزديك زوال و ظهر است و اين ساعت همان موقعى است كه أمير المؤمنين در غدير خم، امام و پيشواى مردم باشد و اين به جهت آن بود كه در آن ساعت نزديك به منزل بودند- پس هر كس نماز بگذارد در اين وقت دو ركعت و پس از آن سجده كند و صد مرتبه شكراً لله بگويد و به دنبال آن، دعائى را كه خواهد آمد بخواند (اين روايت را تا اينجا در «مصباح المتهجّد» ص ۵۱۳ آورده است) بعد از آنكه سر از سجده برداشت و سپس سجده كند و صد بار حمد خدا را بجاى آورد و شكر خدا را بجاى آورد و اين حمد و شكر را در سجده انجام دهد، كسى كه اين اعمال را انجام دهد، مانند كسى است كه در روز غدير حاضر بوده و با رسول خدا بر ولايت أمير المؤمنين بيعت كرده است و مقام و درجه او مثل كسى است كه از صادقين بوده باشد، آنانكه در موالات مولايشان، با خدا و رسول او به صدق رفتار كردند در آن روز غدير و مثل كسى است كه با رسول خدا و با أمير المؤمنين و با حسن و حسين، به مقام شهادت رسيده است و مثل كسى است كه در چادر و خيمه حضرت قائم از نجباء و نقباء بوده و در تحت لواى آن حضرت باشد. (اين تتمه را در «إقبال» در ص ۴۷۳ و ص ۴۷۴، آورده است)
و شيخ صدوق با سند متصل خود از حسن بن راشد از مضل بن عمر روايت كرده است كه: او گفت: از حضرت صادق پرسيدم: مسلمانان چند عيد دارند؟ گفت: چهار عيد.
گفتم: من عيدين (فطر و اضحى) و جمعه را مىدانم.
حضرت گفت: اعظم و اشرف از اين اعياد، روز هجدهم از ذو الحجه است و آن روزى است كه رسول خدا، أمير المؤمنين را به عنوان مقتدا و پيشوا و شاخص براى مردم نصب كرد. من گفتم: در آن روز بر ما چه لازم است كه انجام دهيم؟ حضرت گفت: لازم است بر شما كه روزه بگيريد، شكراً لله و حمد الله با آنكه خداوند در هر ساعت سزاوار شكر است. و همچنين انبياء به اوصياى خود امر مىكردند كه: روزى را كه در آن وصى به وصايت منصوب مىشود، عيد بگيرند. و كسى كه روزه بدارد، افضل است از عمل شصت سال. («خصال»، طبع مطبعه حيدرى، باب الاربعة، ص ۲۶۴.)
سيد در اقبال آورده است از محمّد بن على طرازى در كتاب خود با اسنادش به عبد الله بن جعفر حميرى كه او گفت: روايت كرد براى ما هارون بن مسلم، از ابو الحسن لئثى از عبد الله جعفر بن محمد كه به حضار خود، از مواليان و شيعيان خود گفت: آيا مىشناسيد روزى را كه خداوند اسلام را به آن مشيد نمود و علائم و آيات دين را بدان ظاهر كرد و آن روز را عيد براى ما و موالى و شيعه ما قرار داد؟!
گفتند: خدا و رسول او و فرزند رسول او داناترند. آيا روز فطر است آن روزاى آقاى ما؟ گفت: نه.
گفتند: آيا روز عيد قربان است؟
حضرت گفت: نه، آن دو روز، بزرگ و شريف هستند و ليكن روز امناء دين از آن دو اشرف است و آن روز هجدهم ذو الحجه است. رسول خدا چون از حجه الوداع فارغ شد و به غدير خم رسيد، خداوند عزّ و جل جبرائيل را امر نمود تا در آستان قرب ظهر بر پيغمبر در آن روز فرود آيد و او را امر كند تا قيام به ولايت أمير المؤمنين بنمايد و او را به عنوان رئيس و سيد قوم براى مردم پس از خود منصوب كند و او را بعد از خود خليفه و جانشين خود قرار دهد.
جبرائيل به نزد پيامبر آمد و به او گفت: يا حبيبى! خداوند تو را سلام مىرساند و مىگويد: امروز بايد قيام كنى به ولايت على، براى آنكه پس از خودت براى امت سيد و رئيس باشد تا مردم به عنوان شاخص در امور خود به او رجوع كنند و به منزله خود تو، نسبت به امت بوده باشد.
پيامبر گفت: يا حبيبى جبرئيل! من ميترسم از دگرگونى اصحاب خودم كه به او ظلم و ستم كنند و او را به مهلكه و شدت بيفكنند و آنچه را كه از بغض و كينه و حسد، از او در دل پنهان دارند ظاهر سازند!
جبرائيل عروج كرد و درنگى نكرد كه به امر خدا هبوط نمود و گفت:
يَا ايُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا انْزِلَ الَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ انْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَ اللهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ!
پيغمبر صلى الله و عليه و آله و سلم از روى وحشت و ترس و دهشت (ذَعِراً مرعوباً خائفاً) برخاست در حالى كه ريگهاى بيابان به شدت داغ بود و دو قدم مبارك از حرارت آفتاب سوخته بود و امر كرد تا آن مكان را نظيف كنند و آنچه از خار در زير چند درخت است پاك كنند و اين كار انجام شد.
پس از اين ندا داد: الصلاة جامعة مسلمين مجتمع شدند و در ايشان ابو بكر و عمر و عثمان و ساير مهاجر و انصار هم بودند و به خطبه برخاست و داستان ولايت را ذكر كرد و همه مسلمين را در پذيرش آن ملزم ساخت و به آنها اعلام نمود كه: خداوند او را به چنين قيامى و اقدامى امر كرده است.
جماعتى گفتند با خود آنچه را كه گفتند و با خود به رازگويى و نجوى پرداختند.
نماز و دعاى وارد در روز عيد غدير
چون صبح روز عيد غدير شود، لازم است كه ابتداى روز (صدر نهار) غسل كرده و اينكه مؤمن نظيفترين لباسهاى خود را بپوشد و فاخرترين آنها را در بر كند و عطر و طيب استعمال كند و دست به دعا بگشايد و بگويد: اللَّهُمَّ انَّ هَذَا الْيَوْمَ الَّذِى شَرَّفْتَنَا فِيهِ بِوَلايِةِ وَليَّكَ عَلِىٍّ صَلَواتُ اللهِ عَلَيْهِ وَ جَعَلْتَهُ اميرِالْمُؤمِنينَ وَ أمَرْتَنَا بِمُوالَاتِهِ وَ طَاعَتِهِ وَ انْ نَتَمَسَّكَ بِمَا يُقَرِّبُنَا الَيْكَ وَ يُزْلِفُنَا لَدَيْكَ امْرُهُ وَ نَهْيُهُ!
اللَّهُم قَدْ قَبِلْنَا امْرَكَ وَ نَهْيَكَ وَ أطَعْنَا لِنَبِيِّكَ وَ سَلَّمْنَا وَ رِضينَا فَنَحْنُ مَوَالِى عَلِىٍّ عليه السلام و اوْلِيائِهِ كَمَا امَرْتَ نُوَالِيهِ وَ نُعَادِى مَنْ يُعَادِيهِ وَ نَبرْأُ مِمَّنْ يَبْرَا مِنْهُ وَ نُبْغِضُ مَنْ ابْغَضَهُ وَ نُحِبُّ مَنْ احَبَّهُ وَ عَلِىٌّ مَوْلانَا كَمَا قُلْتَ وَ امامُنا بَعْدَ نَبِينَا كَمَا امَرْتَ.
بار پروردگارا! امروز روزى است كه تو ما را به ولايت ولىّ خودت، على عليه السّلام مُشَرَّف كردى! و او را أميرمؤمنان قرار دادى! و تو ما را به موالات و اطاعت او امر نمودى! و به ما امر كردى كه به آنچه ما را به تو نزديك مىكند، و امر و نهى على ما را مقرّب درگاه تو مىسازد، تمسّك كنيم! بار پروردگارا! ما امر تو را و نهى تو را پذيرفتيم! و اطاعت از پيغمبر تو كرديم! و تسليم شديم و راضى گشتيم! پس ما از مواليان على عليه السّلام هستيم، و از مواليان أولياء او هستيم همانطور كه به ما امر فرمودى تا ولايت او را داشته باشيم، و با كسى كه با و دشمنى مىكند دشمن باشيم و بيزار و متنفّر باشيم از آن كسى كه از او بيزار است، و مبغوض داشته باشيم كسى را كه على را مبغوض دارد و دوست داشته باشيم آن كس را كه على را دوست دارد. و على عليه السّلام همچنانكه تو گفتى مولاى ماست، و همچنانكه امر كردى بعد از پيغمبر ما صلّى الله عليه و آله و سلّم امام ماست.
و چون وقت ظهر فرا رسيد، با بصيرت و سكون و وقار و هيبت و خشوع، در جاى خود قرار گير و بگو:
الْحَمْدُ للهِ رَبِّ الْعالَمينَ كَمَا فَضَّلَنَا فى دِينِهِ عَلَى مَنْ جَحَدَ وَ عَنَدَ وَ فِى نَعيمِ الدُّنْيَا مِمَّنْ عَمدَ وَ هَدانَا بِمُحَمَّدٍ نَبيِّهِ وَ شَرَّفَنَا بِوَصِيّهِ وَ خَليفَتِهِ فى حَيوتِه وَ بَعْدَ مَمَاتِهِ اميرِالْمُؤْمِنينَ، اللَّهُمَّ انَّ مُحَمَّداً نَبِيُّنَا كَمَا امَرْتَ وَ عَلْيًّا وَ مَوْلانَا كَمَا اقَمْتَ وَ نَحْنُ مَوَالِيِه وَ اوليَاؤُهُ.
حمد و سپاس مختصّ خداوندى است كه ما را در دين خودش، برترى و فضيلت بخشيد، بر آن كسى كه انكار كرده و از جادّه حقّ انحراف ورزيده است، و در نعمتهاى دنيوى بر بسيارى از آن كسانى كه آنان را مبتلا به رنج و تعب و درد ساخته است، و ما ره به محمّد پيامبر خود كه درود بر او و آل و باد هدايت بخشيده است، و ما را به وصىّ او و خليفه او در زمان حيات و مماتش أمير المؤمنين عليه السّلام رهبرى نموده است. بار پروردگارا! محمّد صلّى الله عليه و آله و سلّم همانطورى كه تو امر كردى پيغمبر ماست و على عليه السّلام همانطور كه تو او را اقامه نمودى و بپا داشتى، مولاى ماست. و ما از مواليان و أولياء او مىباشيم.
و پس از آن برخيز و دو ركعت براى خدا نماز شكر بجاى آور: در ركعت اول حمد و سوره قدر و در ركعت دوم حمد و سوره توحيد را بخوان و قنوت بگير و ركوع بنما و نماز را تمام كن و سلام بده و پس از نماز خود را به سجده بيافكن و در حال سجده بگو:
اللَّهُمَّ انَّا الَيْكَ نُوَجِّهُ وُجُوهِنَا فى يَوْمِ عِيدِنَا الَّذى شَرَّفْتَنَا فيهِ بِوَلايَتهِ مَوْلانَا اميرِالْمُؤْمِنينَ عَلِىِّ بْنِ أبى طالبٍ صَلى اللهُ عليهِ، عَلَيْكَ نَتَوَكَّلُ، وَ بِكَ نَسعتَينُ فى امُورِنا.
اللَّهُمَّ لَكَ سَجَدَتْ وُجُوهُنَا وَ اشْعَارُنَا وَ ابْشَارُنَا وَ جُلُودُنَا وَ عُرُوقُنَا وَ اعْظُمُنَا وَ اعْصَابُنَا وَ لُحُومُنَا وَ دِمَاؤُنَا.
اللَّهُمَّ ايَّاكَ نَعْبُدُ وَ لَكَ نَخْضَعُ وَ لَكَ نَسْجُدُ عَلَى مِلَهِ ابْراهيمَ وَ دِينِ مُحَمَّدٍ وَ وَلايَهِ عَلِىٍّ صَلَواتُكَ عَلَيْهِمْ اجْمَعينَ، حُنَفاءَ مُسْلِمينَ وَ مَا نَحْنُ مِنَ الْمُشْرِكينَ وَ لا مِنَ الْجَاحِدينَ.
اللَّهُمَّ الْعَنِ الْجَاحِدِينَ الْمُعَانِدينَ الْمَخَالِفينَ لامْرِكَ وَ امْرِ رَسُولِكَ اللَّهُمَّ الْعَنِ الْمُبْغِضِينَ لَهُمْ لَعْناً كَثِيراً لا يَنْقَطِعُ اوَّلُهُ وَ لا يَنْفَدُ آخِرُهُ.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ ثَبِّتْنَا عَلَى مُوَالاتِكَ وَ مُولَاهِ رَسُولكَ وَ آلِ رَسُولِكَ وَ مُوَالاهِ اميرِالْمُؤْمِنينَ صَلَواتُ اللهِ عَلَيْهِمْ.
اللَّهُمَّ آتِنَا فِى الدُّنْيَا حَسَنَهً وَ فِى الآخِرَهِ حَسَنَهً وَ احْسِنْ مُنْقَلبَنَا يَا سَيِّدَنَا وَ مْولانَا.
بار پروردگارا! ما در اين روز عيدمان كه تو ما را به ولايت أمير المؤمنين على بن أبى طالب عليه السّلام شرف بخشيدى، چهرهها و صورتهاى خود را متوجّه تو مىكنيم، و به تو توكّل مىنمائيم، و در امور خود از تو يارى مىطلبيم! بار پروردگارا براى تو سجده كرده است چهرههاى ما، و موهاى ما، و پوستهاى ما، و رگهاى ما، و استخوانهاى ما، و اعصاب ما، و گوشتهاى ما، و خونهاى ما، بار پروردگارا! ما فقط تو را مىپرستيم، و براى تو خضوع داريم و براى تو سجده مىنمائيم بر ملّت ابراهيم و دين محمّد و ولايت على كه درود تو بر تمام آنها بد! ما پيوسته از باطل به سوى حق مىگرائيم و از تسليم شدگان و اسلامآوران مىباشيم، و از مشركان و منكران نمىباشيم! بار پروردگارا! دورباش نفرت و لعنت خود را بفرست براى منكران و متجاوزان و مخالفان امرت و امر رسولت صلّى الله عليه و آله و سلّم. بار پروردگارا! دورباش نفرت و لعنت خود را بفرست براى دشمنان و بغض داران ايشان، لعنت بسيارى كه اوّل و آخر نداشته باشد. بار پروردگارا! درود خود را بر محمّد و آل محمّد بفرست و ما را بر موالات خودت و بر موالات رسولت و آل رسولت و موالات أمير المؤمنين عليه السّلام ثابت بدار. بار پروردگارا! در دنيا بما حسنه عنايت بفرما و در آخرت بما حسنه عنايت بفرما و آينده ما را نيكو بگرداناى آقاى ما، واى مولاى ما.
و سپس بخور و بياشام و اظهار سرور و شادمانى كن و برادرانت را اطعام كن و در بر و احسان به آنها زياده روى كن و به جهت اعظام و بزرگداشت اين روزت، در برآوردن حاجات برادرانت اقدام كن و به جهت خلاف با آنانكه در اين روز، اظهار غم و حزن و اندوه كردند، ضَاعَفَ اللهُ حُزْنَهُمْ وَ غَمَّهُمْ، تو به برادرانت بپيوند و در قضاء حوائج آنها كوشا باش؟! («اقبال» ص ۴۷۴ و ص ۴۷۵.)
و علامه امينى آورده است: با باسناد كلينى از حسين بن حسن حسينى از محمد بن موسى همدانى از على بن حسان واسطى از على بن حسين عبدى كه او گفت از حضرت عبد العظيم شنيدم كه گفت:
صِيَامُ يَوْمِ غَدِيرِ خُمٍّ يَعْدِلُ عِنْدَ اللهِ فى كُلِّ عَامٍ مِاهَ حِجَّهٍ وَ مَاهَ عُمْرَهٍ مُبْرُورَاتٍ مُتَقَبَّلاتٍ وَ هُوَ عِيدُ اللهِ الاكْبَر- الحديث. («الغدير»، ج ۱، ص ۲۸۶ و ص ۲۸۷.)
«حضرت صادق عليه السلام مىگفت: روزه گرفتن در روز غدير معادل است در هر سالى كه انجام داده شده، در نزد خداوند با صد حج مبرور و با صد عمره مبروره پذيرفته و قبول شده است و آن نيز بزرگترين عيد خداوند است».
و در مختصر بصائرالدرجات با اسناد خود از محمّد بن علاء همدانى واسطى و يحى بن جريح بغدادى روايت نموده است كه آن دو نفر گفتند: ما با يكديگر به قصد ملاقات و ديدار احمد بن اسحق قمى: صاحب و راوى از امام ابى محمد عسكرى و متوفى در ۲۶۰ در شهر قم روان شديم و در را كوفتيم، دختركى عراقيه از منزل به سوى ما آمد و ما از او پرسيديم كه مىخواهيم احمد بن اسحق را زيارت كنيم!
دخترك گفت: او مشغول انجام اعمال عيد است زيرا كه امروز روز عيد است!
ما تعجب كرديم و با خود گفتيم: سبحان الله! اعياد شيعه چهار است: قربان و فطر و جمعه و غدير- الحديث. («الغدير»، ج ۱، ص ۲۸۶ و ص ۲۸۷.)
و از كتاب النشر و الطى از حضرت رضا در ضمن حديث طويلى آمده است كه: روز غدير روز تهنيت است و چون مؤمنى برادرش را ببيند، بگويد:
الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِى جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّكِينَ بِوِلايَتِهِ اميرِالْمؤمنينَ وَ الائِمَّهِ عَلَيْهِمُ السَّلامُ. («اقبال»، ص ۴۶۴.)
«حمد و سپاس مختص خداوند است كه ما را از چنگ زدگان و در آويختگان به ولايت أميرمؤمنان و امامان طاهرين عليهم السلام قرار داد.
و از كتاب محمّد بن على طرازى، از حضرت صادق در ضمن حديثى آمده است كه: چون برادر مؤمنت را در روز غدير ديدى، بگو:
الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِى اكْرَمَنَا بِهَذَالْيَوْمِ وَ جَعَلَنا مِنَ الْمُؤْمِنينَ وَ جَعَلَنَا مِنَ الْمُوْفينَ بِعَهْدِهِ الَّذى عَهِدَهُ الَيْنَا وَ مِيثَاقِهِ الَّذِى وَاثَقَنا بِهِ مِنْ وِلايَتِه وُلاهِ امْرِهِ وَ الْقُوَّامِ بِقِسْطِهِ وَ لَمْ يَجْعَلْنَا مِنَ الْجَاحِدِينَ وَ المُكَذِّبِينَ بِيَوْمِ الدِّينِ. («اقبال»، ص ۴۷۶.)
حمد و سپاس مختص خداوندى است كه ما را بدين روز مكرم و گرامى داشت و ما را از مؤمنين قرار داد و ما را از وفا كنندگان به عهد خود كه با ما عهد نمود و به ميثاق خود كه ما را بر آن ملتزم ساخت، از ولايت واليان امرش و بر پادارندگان آئين قسط و عدلش قرار داد و ما را از منكران و رد كنندگان پاداش ننمود.
دعا و روزه و زيارت أمير المؤمنين عليه السّلام در عيد غدير
و در روز غدير، دعاهاى مختصر و مطول وارد شده است و ادعيه مطوله را مرحوم سيد ابن طاووس، اعلى الله تعالى درجته از حضرت صادق و از بعضى كتب عتيقه و روايت شيخ مفيد آورده است. («اقبال»، ص ۴۷۶ تا ص ۴۹۳.)
و در آن روز، زيارت مخصوصه مولى الموالى أمير المؤمنين وارد است كه آن حضرت را از نزديك و يا از دور زيارت كنند، از جمله زيارتى است كه از حضرت صادق وارد شده است و ابن طاووس از عدهاى از مشايخ شيعه از ابو عبد الله محمّد بن احمد صفوانى در كتاب خود با اسنادش به آن حضرت آورده است كه: اگر در روز غدير در مشهد مولانا أمير المؤمنين بودى، بعد از نماز و دعا به قبر آن حضرت نزديك شو و اگر دور بودى اشاره و ايماء كن و اين دعا را بخوان: اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى وَلِيِّكَ وَ اخِى نَبِيِّكَ وَ وَزِيِرهِ وَ حَبيبِهِ وَ خَليلِهِ وَ مَوْضِعِ سِرِّهِ وَ خِيَرَيِهِ مِنْ اسْرَتهِ وَ وَصِيِّهِ- الخ. («اقبال»، ص ۴۹۳ و ص ۴۹۴.)
و از جمله زيارات، زيارت امين الله معروف است كه ابن طاووس در زيارت غدير آورده است. سيد گويد: فصل در آنچه ما ذكر مىكنيم در تعيين زيارت مولانا على در روز غدير.
بدان كه ما در كتاب مصباح الزائر و جناح المسافر بسيارى از روايات طويله را كه از انجام آن خصوص چنين ميقاتى يعنى روز غدير تنگ است، آوردهايم، چون در روز غدير بخصوصه زيارت هايى وارد شده است كه در كتاب مسره از كتاب مزار ابن ابى قره وارد است و آنها زيارتهاى روز غدير است كه ما آنها را از جماعتى تا برسد به ابن ابى قره روايت مىكنيم:
از جمله آنكه ابن ابى قره مىگويد: به ما خبر داد محمّد بن عبد الله كه: به ما خبر داد پدرم كه: به ما خبر داد حسن بن يوسف بن عميره كه: به ما خبر داد پدرم كه: به ما خبر داد جابربن يزيد بن جعفى از حضرت أبو جعفر محمّد بن على خانه مسكونى خود را، چادرى از مو قرار داد و در بيابان سكنى گزيد و چندين سال در بيابان درنگ كرد زيرا كه كراهت داشت در ميان مردم باشد و مخالطه و ملابسه و رفت و آمد داشته باشد.
و دأبش اين بود كه: از محل اقامت خود در بيابان براى زيارت پدرش و جدش به عراق مىرفت و كسى را از اين كارش آگاه نمىكرد.
حضرت محمّد بن على فرمود: پدرم كه سلام خدا بر او باد، براى زيارت أمير المؤمنين رسيد، آنقدر گريست كه بر محاسنش از اشكهاى چشمانش جارى شد و پس از آن گفت: السَّلامُ عَلَيْكَ يَا أميرَالْمُؤمنينَ وَ رَحْمَهُ اللهِ وَ بَرَكَاتُهُالسَّلامُ عَلَيْكَ يَا امينَ اللهِ فى ارْضِهِ وَ حُجَّتَهُ عَلَى عِبَادِهِ و تا رسيد به جمله: مشغوله عن الدنيا بحمدك و ثنائك. در اين حال گونه خود را به روى قبر گذاشت و گفت: اللهم ان قلوب المخبتين اليك والهة تا رسيد به جمله: و غايه رجائى، فى منقلبى و مثواى.
جابر جعفى گويد: حضرت باقر به من گفتند: اين كلام را كسى نمىگويد و بدين دعا احدى از شيعه ما در نزد قبر أمير المؤمنين و يا قبور يكى از ائمه دعا نمىكند مگر آنكه دعاى او در طى محفظهاى از نور نوشته مىشود و به خاتم محمد مهر مىخورد و همين طور محفوظ مىماند تا آن را به قائم آل محمد بسپارند و قائم آل محمد با او به بشارت و تحيت و كرامت ملاقات مىكنند. انشاء الله. (اين زيارت را تا اينجا در «مصباح المتهجد» ص ۵۱۴ و ص ۵۱۵ مرسلًا از جابر جُعفى روايت كرده است.)
جابر گويد: من اين حديث را از حضرت باقر براى حضرت صادق نقل كردم، آن حضرت فرمود: اين را اضافه كن كه: چون خواستى از يكى از امامان وداع كنى بگو:
السلام عليك ايها الامام و رحمه الله و بركاته! استودعك الله و عليك السلام و رحمه الله! امنا بالرسول و بما جئتم به و بما دعوتم اليه! الهم لا تجعله آخرالعهد من زيارتى وليك، اللهم لا تحرمنى ثواب مزاره الذى اوجبت له و يسرنا العود اليه انشاء الله.
سلام خدا و رحمت خدا و بركات خدا بر تو باد اى امام! من تو را به خدا مىسپارم و سلام و رحمت خدا براى تو باشد! ما به رسول خدا ايمان آورديم، و به آنچه شما ايمان آوردهايد و به آن دعوت كردهايد ايمان آوردهايم! بار پروردگارا! از ثواب زيارت مزار او كه بر ما واجب كردى، ما را محورم منما و بازگشت به اين زيارت را براى ما آسان بنما إنشاء الله تعالى.
ابن طاوس پس از نقل اين زيارت معتبره، از كتاب مزار ابن ابى قره مىگويد: من مىگويم: حضرت صادق هم قبر أمير المؤمنين را به نحو همين زيارت با نظير همين عبارات زيارت كردهاند و به جهت خوف اطاله، من از ذكر آن خوددارى مىكنم.
و جد من ابو جعفر طوسى(على بن طاوس از طرف پدر از أولاد طاوس است، و طاوس از اولاد حضرت امام حسن مجتبى است، بدين ترتيب، على بن موسى بن جعفر بن أحمد بن محمّد بن أحمد بن محمّد الطاوسى بن اسحق بن حسن بن محمّد بن سليمان بن داود بن حسن المُثنى بن الإمام المجتبى الحسن بن على بن أبى طالب عليهما السّلام (الكنى و الالقاب) ج ۳، ص ۲۹۹ و تنقيح المقال، ج ۲، ص ۳۱۱) و از طرف مادر نوه دخترى ابن ادريس، پسر نوه دخترى شيخ طوسى است و برادر پدرى و مادرى سيّد احمد بن طاوس است (ريحانة الادب، ج ۸، ص ۷۶).)، اين زيارت را براى روز غدير از جابر جعفى از حضرت باقر روايت كرده است كه: مولانا على بن الحسين أمير المؤمنين را با اين زيارت در روز غدير، زيارت كردهاند و در الفاظ آن اختلافى است و وداع نيز ذكر كرده نشده است. («اقبال» ص ۴۷۰ و ص ۴۷۱.)
و از جمله اعمال عيد غدير، روزه داشتن است كه: در طى مطالب اين بحث بسيارى از روايات خاصه و عامه در فضيلت روزه اين روز، گذشت و ثواب شصت ماه روزه و هشتاد ماه روزه و شصت سال روزه و شصت ماه روزه در ماههاى محرم در آنها ذكر شده است.
اينك روايتى نقل مىكنيم از ابن طاووس از كتاب محمّد بن على طرازى از ابو الحسن عبد القاهر كه دربان حضرت موسى بن جعفر و حضرت جواد ابو جعفر محمّد بن على بوده است كه او مىگويد: حديث كرد براى من ابو الحسن: على بن حسان واسطى در شهر واسط در سنه سيصد و او مىگويد: حديث كرد الصادق بر او و بر پدران و پسران او درود باد كه مىگفت:
صوم يوم غدير خم يعدل صيام عمر الدنيا لو عاش انسان عمر الدنيا ثم لو صام ما عمرت الدنيا لكان له ثواب ذلك. و صيامه يعدل عند الله عزّ و جل مأة حجة و مأة عمرة و هو عيد الله الاكبر.
و ما بعث الله عزّ و جل نبيا الّا و تعيّد فى هذا اليوم و عرف حرمته و اسمه فى السماء يوم العهد المعهود و فى الارض يوم الميثاق الماخوذ و الجمع المشهود- الحديث. («اقبال»، ص ۴۷۶، و «بحار الانوار» طبع كمپانى، ج ۲، ص ۳۱۴.)
روزه داشتن در روز غدير خم معادل است با روزه داشتن عمر دنيا، اگر فرضا انسانى بقدر عمر دنيا عمر كند و به اندازه عمر دنيا روزه بگيرد، در اين صورت ثواب اين روزهها براى او خواهد بود.
روزه داشتن در روز غدير در نزد خداوند عزّ و جل بقدر ثواب صد حج و صد عمره است و در روز عيد غدير بزرگترين عيد است و خداوند عزّ و جل پيغمبرى را مبعوث نكرده است مگر آنكه در اين روز مراسم عيد گرفتن بر پا داشته است و حرمت اين روز را شناخته است. اسم روز غدير در آسمان روز عهد معهود است و در زمين روز ميثاق ماخوذ و روز جمع مشهود است.
و از جمله مثوبات و قربات در روز غدير افطار دادن مؤمنين است كه در آن تاكيد شده است.
سيّد بن طاووس از كتاب النشر و الطى روايت مفصلى را در فضيلت روز غدير ذكر مىكند كه از جمله فقرات آن اين است كه حضرت رضا مىفرمايد: و يوم تفطير الصائمين فمن فطر فيه صائما مؤمنا كان كمن اطعم فئاما[۲۱] و فئاما الى ان عد عشرا، ثم قال أو تدرى ما الفئام؟! قال: لا! قال: مائة الف و هو يوم التهنيه نهنى بعضكم بعضا. («اقبال» ص ۴۶۴.)
روز غدير روز افطار دادن روزه داران است. پس كسى كه در آن روز يك روزه دار را كه مؤمن باشد، افطار دهد، مانند آن است كه يك فئام و يك فئام ديگر تا آنكه آن حضرت ده فئام را شمردند، اطعام كرده باشد و پس از اين سخن حضرت فرمود: مىدانى فئام چيست؟
گفتم نه! حضرت فرمود: يك فئام، صدهزار نفر است.
و روز عيد غدير، روز تهنيت و مبارك باد گفتن است و از شما بعضى بعض ديگر را تهنيت مىگويد!
بارى بر اساس آنچه را كه در معاد شناسى آوردهايم (در مجلسِ نهم و دَهُم از جلد اوّل، و در مجلس شصت و سوّم از جلد نهم.) كه ثواب و پاداش عمل بر حقيقت و باطن عمل است و برنيت و درجه خلوص و ربطى كه عمل با خدا پيدا مىكند و رفع حجاب و پرده مىنمايد و تقرب واقعى به خدا مىآورد، روشن مى شود كه: چگونه اين مثوبات عظيم و جزاهاى گرانقدر بر اعمال روز غدير مرتب مىگردد زيرا تا عمل از روى اخلاص نباشد و شائبه ريا و سمعه و ساير اعرض باشد، ارزشى ندارد. پس حقيقت صحت اعمال منوط و مربوط به عدم انكار خدا و پيامبر خدا و از جمله ولايت است كه چون طبق خط مشى الهى در صراط مستقيم قرب، راه را مىپيمايد، مورد قبول واقع مىشود. و بهر انداره كه عمل از چاشنى محبت و خلوص و صفا و وفا و واقعيت بيشتر اشرب شده باشد، قيمتش افزونتر مىشود.
روز غدير كه روز تمايز حق از باطل و روز تشكيل صفوف جنود الهى در برابر تشكيل جنود شيطانى است، روز امتحان و بلاء عظيم است و روز جدا شدن ظاهر و صورت از حقيقت و واقع و معنى و باطن است.
روز غدير كه روز محاربه و لشكركشى شيطان با خداست و روز تجلى ولايت است، هر كس در صف مؤمنين قرار گيرد و فرمايش رسول خدا را صحه بگذارد و آيات نازله در قرآن را بپذيرد و ولايت على را طوعا و رغبه بدون اكراه و اجبار بر طوق گردن نهد، و طوع و تبيعيت را به جان و دل و آغوش روان و روح خود بگيرد، معلوم مىشود كه چقدر ارزش و بها دارد و بنابراين اين روز غدير روز امتحان نهائى است، روز قبول شدن و مردود شدن است. و همه مىدانند كه زحمات يكسال و يا يكدوره و يا يك عمر، عمر محصل، در يك روز امتحان تجلى مىكند. پس هر ساعتى از روز امتحان ارزش ساعتها را دارد و شاگرد مدرسه اگر در اوقات عادى يك هفته و يا بيشتر هم اگر احيانا به مدرسه نرود، قابل جبران است، ولى تعطيل يكساعت در روز امتحان مساوق و مساوى با خط باطل كشيدن بر روى تمام رنجها و تعبها و تحمل مشكلات سالانه است.
حالا اگر كسى روز غدير را محترم بدارد، كلام خدا و رسول خدا و خليفه خدا را محترم داشته است. پس يك روز غدير معادل با عمر دهر، و يك ساعت آن معادل با روزها و ماهها و يك دقيقه و لحظه آن مساوى با روزهاى ديگر است و هلم اجراً. و عليهذا اگر كسى بدون الزام و اكراه، يك روز غدير را با روزه مستحبى به مِهر على و به محبّت ولايت، و به پاسخ مثبت دادن به نداى حقّ، لبيّك گويد، هر لحظه از تشنگى و گرسنگى را كه مىبرد، مساوق با روزها و ماهها از ساير ايّام است و لذا هيچ تعجّبى كه ندارد هيچ، بلكه طبق موازين عقليّه و فطريّه، اين پاداشهاى عظيم براى عاملان، در روز عيد غدير كه بدون شكّ ناشى از پذيرش ولايت و ربط با آن حضرت است، صحيح و ثابت است.
اين است مكتبه شيعه، و اين است سعه و گشايش و واقعيّت و أوج محبت و مودّت و ايثار و حقيقتى كه از آن موج مىزند، و همچون فوّاره فوران دارد. امّا بيچاره و مسكين مكتب عامّه است كه خشك و بدون محتوى، چون برسند به روايتى صحيح كه از رسول خدا رسيده است بر آنكه: روزه در روز غدير معادل با شصت ماه روزه است، خود را گم مىكنند و مىگويند: چطور مىشود روزه يك روز آنهم مستحبّ نه واجب، ثواب شصت ماه روزه را داشته باشد؟
ذَهَبى و ابن كثير، ثواب روزه عيد غدير را منكرند
ابن كثير دمشقى روايتى را كه ما سابقاً از «تاريخ بغداد» آورديم- و ذكر كرديم كه خطيب تصريح به عدالت و وثوق راوى آن: حَبشُون خلّال، و أحمد بن عبد الله بن أحمد نيّرى دارد- در كتاب «البداية و النّهاية» خود آورده است. و چون در آن از رسول خدا مذكور است كه روزه روز غدير ثواب شصت ماه روزه را دارد، آن را انكار مىكند، و عبارت ابن كثير اين طور است:
قَالَ لَمَّا أخَذَ رَسُولُ اللهِ بِيَد عَلِىٍّ قَالَ: مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ. فَانْزَلَ اللهُ عَزَ وَ جَلَّ: الْيَوْمَ أكْمَلْتُ لَكْمُ دِيَنكُمْ وَ أتْمَمْتْ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِى قَالَ. أبُو هُرَيْرَهَ: وَ هُوَ يَوْمُ غَدِيرِ خُمٍّ مَنْ صَامَ يَوْمَ ثَمَانَ عَشْرَهَ مِنْ ذِى الْحِجَّهِ كُتِبَ لَهُ صِيَامُ سِتّينَ شَهْراً.
«أبو هريره گفت: چون رسول الله صلّى الله عليه و آله و سلّم دست على را گرفت، گفت: هر كس كه من مولاى او و سرپرست و رئيس او هستم، اينك على مولاى اوست، و خداوند اين آيه را فرستاد: در امروز من، دين شما را براى شما كامل كردم، و نعمت خودم را براى شما تمام نمودم. أبو هُرَيره گفت: مراد از آن روز، روز غدير خمّ است؛ هر كس روز هجدهم از ذو الحجّة را روزه بگيرد، براى او ثواب شصت ماه نوشته مىشود».
ابن كثير در اينجا مىگويد: اين حديث جدّا منُكَر است، بلكه كذب است چون مخالف است با آنچه را در صحيحين از عُمر بن خطّاب آورده است كه: اين آيه در روز جمع روز عرفه نازل شده است، در حالى كه رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلّم در موقف عرفات وقوف داشتند. و همچنين گفتار او كه روزه هجدهم ذو الحجّة كه روز غدير خمّ است، معادل با روزه شصت ماه است، نيز صحيح نيست، زيرا كه در حديث صحيح بدين مضمون روايت شده است كه: روزه ماه رمضان معادل ده ماه است، چگونه روزه يك روز معادل شصت ماه مىشود؟ اين كلام باطل است.
و شيخ ما حافظ أبو عبد الله ذَهَبىّ بعد از ذكر اين حديث گفته است: هَذَا حَدِيثٌ مُنْكَرٌ جِدّاً.
و اين حديث را حَبشُونَ خَلال و أحمد بن عبد الله بن احمد نيّرى- و اين نفر در نقل حديث صادق و صدوق هستند- عَلِىُّ بْنُ سَعِيد رَمْلى از ضمرَه روايت مىكنند.
ذهبى گفته است: متن اين حديث را از روايت عمر بن خطّاب و مالك بن حُوَيرِث و أنس بن مالك و أبو سعيد و غيرهم به اسانيد واهيه روايت كردهاند. و نيز ذهبى گفته است: و صدر حديث متواتر است، و من يقين دارم كه رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلّم آن را گفته است. و امّا اللهُمَّ وَالِ مَن وَالاهُ زيادى است كه أسناد آن قوى است. و امّا روزه، صحيح نيست، و سوگند به خدا، اين آيه نازل نشده است مگر در روز عرفه قبل از چند روز به غدير خمّ مانده، و الله تعالى أعلم. («البداية و النّهاية» ج ۵، ص ۲۱۳ و ص ۲۱۴)
اين بود يكايك از عبارات ابن كثير، كه ما عين ترجمه آنرا ذكر كرديم، تا در نقل عبارت رعايت امانت شود.
و در پاسخ ذهبى و شاگرد دنباله رواش مىگوئيم: طبق قاعده و قانون باب تعادل و تراجيح در علم اصول، دو روايت صحيحه اگر در متن با هم معارضه كنند، در صورت فِقدان مرجّحات، در اثر تعارض هر دو ساقط مىشوند و بايد رجوع به دليل ديگرى نمود.
روايت وارد از عمر بن خطّاب، كه در صحيحين آمده است بر فرض صحّت سندش، بايد معارضه كند با روايت خطيب بغدادى، زيرا كه آنهم صحيح السَّند است. به چه دليل و به چه مرجّحى شما آن را اصل قرار داديد؟ و روايت خطيب را به واسطه اختلاف متن آن، با آن، ساقط نموديد؟!
رُواتِ روايت خطيب عبارتند از أبُو هُرَيْره و شَهْر بن حوشب أشْعرىّ و مطر بن طهمان وَ رّاق أبو رَجاءِ خراسانى و أبو عَبدالرَّحمن شَوْذَب و ضَمَرَه بن رَبيعه قُرَشى و أبو نصر على بن سَعِيد رَملىّ و حَبْشون بن موسى بن أيّوب خلال وَ حافظ أبو الحسن على بن عمر دارقطنى.
و اين افراد در نزد عامّه همگى عدول و ثَقات و أعلا درجه شرائط قبول خبر را حائزند، و روايتى را كه آوردهاند در اصطلاح، روايت صحيحه است، و بدلخواه نمىتوان آن را مردود شمرد، و از آنجا كه در مضمونش با روايت عمر بن خطّاب مخالفت دارد، آن را ناديده گرفت.
و از اينجا بدست مىآوريم كه در كتب عامّه، چون بناى صحّت و وثاقت و قبول و ردّ، بر اساس مذهب آنهاست، نه بر اساس قاعده تراجيح، فلهذا اين روايات بكلّى از اعتبار ساقط مىشود، زيرا روى اصل بناء مذهب و طرفدارى از خلفاء، روايت وارده از آنها، مورد اتّهام و همانند شخص مدّعى است كه خود را گواه و شاهد بر دعواى خود قرار دهد.
و ثانيا نزول آيه الْيَوْمَ أكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ در روز عيد غدير چنانكه در سابق مفصّلًا روى آن بحث كرديم. مؤيّد است به رواياتى ديگر كه ابن مردويه، و طبرىّ، و خطيب، و أبو نُعيم و سجستانى و حَسْكانى و ابن عَساكِر و غيرهم در كتب خود روايت نمودهاند. و اين روايات مؤيّد و مرجَّح روايت حَبشون است، در مقابل روايت عمر.
و ثالثاً همانطور سابقاً گفتيم، ممكن است آيه در دو بار نازل شده باشد، در روز عرفه به نحوى، و در روز غدير به نحوى، زيرا كه در روز عرفه هم همانطور كه از خطبه رسول الله پيداست، قضيّه ولايت به ميان آمده، و روى آن تأكيد شده است.
ابن كثير مىگويد: چون در روايت آمده است كه: روزه عيد غدير، معادل روزه شصت ماه است، و اين گفتار باطل است، اين بطلان نيز موجب ضعفِ اصل روايت مىشود.
بايد به او گفت: چرا روزه غدير، معادل شصت ماه نباشد؟ جواب مىدهد: چون روزه مستحبّى است، و از روزه ماه رمضان كه واجب است مهمتر نيست، و ثواب يك ماه رمضان ثواب ده ماه است. در همين امسال كه به حجّ مشرّف بوديم شبى در مسجد الحرام با يكى از علماى وهابيّه بحث به ميان آمد، و درباره روزه غدير عين كلام ابن كثير را ديكته شده، حفظ كرده بود و گفت: چون اين روايت روزه يك روز را پاداش شصت ماه مىدهد، و اين نامعقول است، پس اين روايت حجّيت ندارد.
يك جوان شيعه از اهل بَحرين در پهلوى ما نشسته بود به او گفت: اين سقّاهائى كه تو اينك مىبينى در مسجد الحرام مىگردند، و با اين رنج و زحمت، ظرفهاى سنگين آب را به نقاط مختلف مسجد مىرسانند، در هر ماه حقوقشان چقدر است؟! گفت: حداكثر پانصد ريال سعودى.
جوان گفت: اگر يك روز مَلِك (پادشاه سعودى) براى زيارت و طواف در مسجد آيد، و يك نفر از اين سقّاها، ظرف تميزى را آب كند، و مقدارى گلاب در آن بزند، و با يك شاخه گل، و يا يك برگ سبزى با كمال احترام و ادب به او تقديم كند، و مَلِك يك اسكناس هزار ريالى به او بدهد، آيا مَلِك كار زشتى كرده است؟
گفت: نه! جوان گفت: مطلب از اين قرار است: كه اجرت ماهيانه و شهريه سقّا كه به حسب توزيع بر روزها، هر روز بيست و شش ريال و كسرى مىافتد، و اجرت او در تمام مدّت يكساعتى كه مَلك در مسجد است، دو سه ريال بيشتر نمىشود، و آن را هم اتّفاقاً روى شهريه عمومى خود مىگيرد، چطور عطاى يك هزار ريال بلا عوض در قبال كار غير واجب او صحيح است، و ممدوح عُقَلاء؛. همينطور است روزه غدير كه موهبتى از طرف مالك و مَلِك الملوك و ربّ الارباب است، نسبت به بنده مخلص و مؤمنين كه به محبّت و ولايت على عليه السّلام، در اين آستان خواسته با يك روز روزه، عرض ادب كند. آن مرد وهّابى هيچ پاسخى نداشت كه بگويد، و به سكوت فرو رفت. فَبُهِتَ الَّذِى كَفَرَ. (آيه ۲۵۸، از سوره ۲: بقره: پس مات و مبهوت شد كسى كه كفر ورزيده است.)
فخر رازى در ذيل آيه: إنَّ الْمُتَّقينَ فى مَقَامٍ أمِينٍ فى جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ يَلْبَسُونَ مِنْ سُنْدُسٍ وَ إسْتَبْرَقٍ مُتَقَابِلينَ كَذَلِكَ زَوَّجْنَاهُمْ بِحُورٍ عينٍ يَدْعُونَ فيِهَا بِكُلِّ فَاكِهَهٍ آمِنِينَ لَا يَذُوقُونَ فيِهَا الْمَوْتَ إلَّا الْمَوْتَهَ اْلُاولَى وَ وَقاهُمْ عَذَابَ الْجَحيمِ فَضْلًا مِنْ رَبِّكَ ذَلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ.
آيه ۵۱ تا ۵۹، از سوره ۴۴: دخان: تحقيقاً مردمان با تقوى و خدا ترس در مقام أمن و أمان منزل دارند، بهشتها و زير درختان سر بهم آورده، و در كنار چشمهها آرميدهاند، و بر تن خود لباسهائى از استبرق و سندس كه حرير و نازك و سبز رنگ است كردهاند، و بر روى تختها روبروى هم نشسته و به تماشاى يكديگر اشتغال دارند. از هر ميوهاى كه بخواهند در كمال امنيت برايشان حاضر مىكنند، و غير از يك بار مُردنى كه در دنيا بمردند، ديگر به هيچگونه طعم و مزّه مرگ را نمىچشند، و پروردگارشان آنها را از عذاب دوزخ محفوظ داشته است، تمام اين پاداشها به عنوان فضل و احسان و رحمت خداى تست، و تحقيقاً اينست فوز عظيم و پيروزى بزرگ.
گويد: اصحاب ما به اين آيه اجتچاج و استدلال نمودهاند بر اينكه: ثواب كه از جانب خدا مىرسد، از باب تفضّل و احسان است نه از باب استحقاق. چون خداوند تعالى بعد از آنكه اقسام ثواب متّقيان را شمرده است مبيّن ساخته است كه تمام اين پاداشها بر سبيل فضل و احسان حاصل شده است، از جانب خداوند تعالى. و پس از اين گفته است: اين است فوز عظيم و پيروزى بزرگ. و اصحاب ما به اين آيه استدلال كردهاند كه: تفضّل و احسان، درجه بالاترى دارد از پاداشى كه از روى استحقاق باشد، زيرا خداوند بعد از آنكه از اين ثوابها و پاداشها تعبير به فضل كرده است، گفته است: اين فضل و احسان، فوز عظيم است.
و نيز بر همين مطلب دلالت دارد، كه اگر پادشاهى عظيم المنزله به أجيرى اجرتش را بدهد، و به شخصى ديگر لباسى را به عنوان خلعت بدهد، آن خلعت از آن اجرت، گرانقدرتر است. («تفسير فخر رازى»، طبع مطبعه سعادت، ج ۷، ص ۴۷۷.)
و ابن كثير خودش در تفسير اين آيه كريمه گفته است: در روايت صحيح از رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلّم وارد است كه چنين گفته است: اعْمَلُوا وَ سَدِّدوا وَ قَارِبُوا وَ اعْلَمُوا أنَّ أحَداً لَن يُدْخِلَهُ عَمَلُهُ الجَنَّة! قَالُوا: وَ لَا أنتَ يَا رَسُولَ اللهِ؟! قَالَ: وَ لَا أَنا إلَّا أن يَتَغَمَّدَنِىَ اللهُ بِرَحْمَة مِنهُ وَ فَضْلٍ («تفسير القرآن» ابن كثير، طبع دار الفكر، ج ۶، ص ۲۶۲. و اين روايت را در «صحيح بخارى» طبع بولاق سنه ۱۳۱۲، ج ۸، كتاب رِفاق، ص ۹۸ و ص ۹۹ از أبو هريره و عائشه روايت كرده است. و در روايت أبو هريره، اين جمله را اضافه دارد كه: سَدُّدوا، و قَاربُوا و اغدُوا، و رُوحُوا، و شَىء من الدُلجَة، و القصدَ و القصدَ تبلغوا!).
«عمل كنيد! و كارهايتان را از روى احكام و سَداد و متانت انجام دهيد!. و خود را به خدايتان نزديك كنيد! و بدانيد كه: عمل هيچ فردى او را داخل در بهشت نمىنمايد! گفتند: اى رسول خدا عمل تو هم، ترا داخل بهشت نمىكند؟ گفت: و نه من! مگر آنكه پروردگار مرا در رحمت و فضل خود بپوشاند، و فضل و رحمتش مرا فراگيرد.»
و از اينجا بدست مىآوريم كه: ثواب و پاداش خداوندى به مقدار انكشاف عمل از حقيقت ايمان است. هر چه ايمان و خلوص بيشتر باشد، مثوبت افزونتر است. و معلوم است كه ايمان و اخلاص كه از صفات و حالات نفسى است، از اعمال بدنى و خارجى كه مشهود است، از واجبات و محرّمات و مستحبّات و مكروهات، دقيقتر و لطيفتر و ظريفتر است براى ارائه بنده در مقام امتثال، و نمايشگر مقدار محبّت و واقعيّت اوست. و همين أعمال مستحبّى و نوافلى است كه بنده از روى طَوع و رغبت انجام مىدهد، بدون الزام و ايجاب، و او را به بارگاه قرب مىكشاند، و در حرم امن و امان الهى جا مىدهد و جليس و انيس و كليم و حبيب خدا مىكند. و در اين صورت ديگر، عنوان ثواب شصت ماه روزه نيست. بلكه شصت سال است، و يا به اندازه عمر روزگار و دهر است، چنانچه در بعضى از روايات ديگر آمده است، و بطور كلّى وقتى كه بنده در عمل و نيّت از حدود و تعيّن خارج شود، و به لا تعيّن بپيوندد، آنجا جز خداوند و جمال او و جلال او و درياى بيكران عظمت او، و اقيانوس بى منتهاى علم و حيات و قدرت او چيزى نيست. آنجا ديگر حسد و مقدار و اندازه و كمّ و كيف و أين و مَتَى و جِدَه و فعل و انفعال نيست. آنجا عالم توحيد لم يزلى و لا يزالى است. آنجا درياى ژرف و عميق ايقان و ايمان و گم شدن در جَلَوات ربّانيّه و نفَحات سبحانيّه است.
در «صحيح بخارى» با سند متّصل خود از أبو هريره روايت مىكند كه رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلّم گفت:
إنَ اللهَ قَالَ: مَن عَادَى لِى وَلِيّاً فَقَدْ آذَنتُهُ بِالحَرْبِ. وَ مَا تَقَرَّبَ إلَىَّ عَبْدِى بِشَىءٍ أحَبَّ الَىَّ مِمّا افترضَتُ علَيهِ، وَ مَا يَزَالُ عَبْدِى يَتَقَرَّبُ الَىَّ بِالنَّوافِلِ حَتّى احِبَّهُ فَإذَا أحببتُهُ كُنتُ سَمْعَهُ الَّذِى يَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِى يَبْصُرُ بِهِ وَ يَدَه الَّتِى يَبْطَشُ بِهَا وَ رِجْلَهُ الَّتى يَمشِى بِهَا، وَ إن سَأَلَنِى لَاعطِينَّهُ وَ لِئَنِ اسْتَعَاذَنِى لاعيذَنَّهُ وَ مَا تَرَدَّدْتُ عَن شَىءٍ أنَا فَاعِلُهُ كَتَرَدُّدِى عَن نَفْسِ المُؤمِنِ يَكْرَهُ المَوْتَ وَ أَنا أكْرَهُ مَساءَتَهُ.[۲۲]
«خداوند حقّا گفته است: كه هر كس با يكى از اولياء و دوستان من دشمنى ورزد، من با او اعلان جنگ مىدهم، و هيچگاه بنده من به چيزى كه محبوبتر باشد، در نزد من، از آنچه را كه بر او واجب كردهام، تقرّب نجسته است.
و پيوسته و بطور مدام بنده من به واسطه نوافل و مستحبّات به من تقرّب مىجويد، تا سرحدى كه من او را دوست مىدارم، و چون او را دوست داشتم، من گوش او هستم كه با او مىشنود، و چشم او هستم كه با او مىبيند، و دست او هستم كه با او مىگيرد، و پاى او هستم كه با او راه مىرود. و اگر از من چيزى بخواهد مىدهم. و من در كارى كه خودم فاعل و بجا آورنده آن بودم، هيچوقت تردّد و درنگ نكردم مانند توقّف و تردّدى كه درباره گرفتن نفس مؤمن نمودم، زيرا كه او مرگ را دوست نداشت، و من دوست نداشتم او را رنجيده كنم».
و در روايات، پاداشهاى فراوان براى اعمال مستحب بسيار است، مانند روزه داشتن در دهه ذو الحجّة كه ثواب روزه يكسال دارد، و هر شب آن مساوق شب قدر است. («سنن ابن ماجه» طبع دار إحياء الكتب العربيّة ج ۱، ص ۵۵۱ باب صيام العشر، و «احياء العلوم» ج ۱، ص ۲۱۳.)
و مانند روايت عبد الله بن عمر كه مىگفت: ما با رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلّم چنين بوديم كه: روزه روز عرفه را معادل دو سال روزه مىدانستيم. («الغدير» ج ۱، ص ۴۰۷ از طبرانى در «أوسط».)
و درباره روزه بيست و هفتم از ماه رجب آمده است كه: ثواب شصت ماه روزه را دارد. («سيره حلبيّه» ج ۱، ص ۲۷۲ از دَمياطى در سيرهاش.)
و أمثال اين روايت كه كتب عامّه مشحون از آنهاست.
آرى ابن كثير و أمثاله بايد بدانند كه گناه از روايت نيست، گناه از لفظِ غدير، و روز عيد و نزول آيه إكمال، و لفظ علىّ و مَولى و أمثالهاست كه در اين روايت آمده است، و اين الفاظ هم گناهى ندارد، جز آنكه عالم بشريّت را به سعادت مطلقه و توحيد و كمال نفسانى و دورى از بهيميّت و شيطنت دعوت مىكند: و مَا نَقَمُوا مِنهُم إلَّا أَن يُؤمِنُوا بِاللَهِ الْعَزِيزِ الحَمِيد. (آيه ۸، از سوره ۸۵: بروج.)
«آنها چيزى را علّت انتقام قرار ندادند، مگر ايمان به خداوند عزيز حميد كه در مؤمنان بود»
وَ مَا نَقَموا إِلَّا أَن أَغْنَاهُمْ اللَهُ وَ رَسُولُهُ مِن فَضْلِهِ. (آيه ۷۴، از سوره ۹: توبه.)
«و آنها انتقام نكشيدند مگر به علت اينكه خدا و رسولش آنها را از فضل خود بى نياز و غنى كرده بود».
سَوَّدْتُ صَحِيفَة أعْمَالِى | وَ وَكَلْتُ الامْرَ إلَى حَيْدَر | |
هُوَ كَهْفِى مِن نَوْبِ الدُّنيا | وَ شَفِيعِى فِى يَوْمِ المَحْشَرْ | |
قَدْ تَمَّتْ لِى بِوِلَايَتِهِ | نِعَمٌ جَمَّتْ عَنْ أن تُشكَرْ | |
لِاصيبَ بِهَا الحَظَّ الاوْفَى | وَ اخَصَّصَ بِالسَّهْمِ الاوْفَر |
( ابياتى است از قصيده كوثريه مرحوم سيد رضا هندى عرب رحمه الله عليه و تمام قصيده او را در درس ۱۰۲ تا ۱۰۷ از ج ۷ از دوره امام شناسى آوردهايم)
۱. اشاره است به حديث متواتر از شيعه و از عامّه كه حضرت رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلّم فرمودند: أنَا مَدِينَة العِلْمَ وَ عَلىُّ بَابُها وَ مَن أرادَ المدِينَة فَلْيَأتِهَا مِن بَابِها. «من شهر علم مىباشم، و على دَرِ اوست، و هر كس بخواهد در شهر وارد شود، بايد از دَرِ آن شهر وارد شود».
۲. «شمع جمع»، فؤاد كرمانى، ص ۲۱۲.
۳. صِيد جمع أصيَد است به معناى مَلِك و يا شير.
۴. «مناقب» ابن شهرآشوب. طبع سنگى، ج ۱، ص ۵۴۰ و در اين كتاب، اين اشعار را به شاعرى نسبت داده است و قائل آن را مشخص نكرده است ولى در «الغدير» ج ۴، ص ۳۱۹ آن را از أبو الحسن فنجكردى ذكر كرده است و دو بيت نيز به آنها افزده است:
۵. «مناقب» ابن شهرآشوب، ج ۱، ص ۵۴۰.
۶. حَوْلَ وَ حَوْلَى وَ حَوال، وَ حَوَالِى، به معناى أطراف محيط به چيزى است، گفته مىشود: قَعَدَ حَولَهُ وَ حَولَيه وَ حَوَالَيْهُ يعنى در جهات محيط به آن چيزى و يا آن كس. و بايد دانست استعمال لفظ حَوَالى به كسر لام كه امروزه در السنه شايع شده است غلط است. مىگويند: شهر رى در حوالى طهران است، اين غلط است بايد بگويند: در حَوَالاى طهران است. و حَوَالِىّ به كسر لام و تشديد ياء جمع حَوَلىّ است، به معناى كرّه خر و گوساله. و ما شابههما كه يك سال از عمرش گذشته باشد.
۷. «مناقب» ابن شهرآشوب ج ۱، ص ۵۴۰.
۸. اين خبر را بتمامه در «اقبال» ص ۴۶۸ آورده است، و در صدر خبر گويد: با إسنادى كه قبل از اين ذكر كرديم براى ما از شيخ مورد وثوق در روايت: محمّد بن أحمد بن داود در كتاب «كمال الزّيارات» كه او گفت: خبر داد به ما أبو على أحمد بن محمّد بن عمّار كوفى كه گفت: خبر داد به ما پدرم، و او گفت: خبر داد به ما على بن حسن بن على بن فضّال از محمّد بن عبد الله بن زرارة از أحمد بن محمّد بن أبى نصر كه او گفت: ما در حضور حضرت امام رضا عليه السّلام بوديم و آن مجلس مملوّ بود از جمعيّت و سخن از روز عيد غدير به ميان آمد و بعضى از مردم منكر آن شدند. آنگاه حضرت رضا عليه السّلام گفتند: براى من حديث كرد پدرم از پدرش عليهما السّلام- و آنوقت اين روايت را به عين همين عبارات ذكر مىكند، و در تتمّه آن دارد: ثم التفت فقال لى: يا ابن أبى نصر أينما كنت فاحضر يوم الغدير عند أمير المؤمنين عليه السّلام فإنّ الله تبارك و تعالى يغفر لكلّ مؤمنٍ و مؤمنة و مُسْلمٍ و مسلمة ذنوب ستيّين سنة و يعتق من النار ضعف ما اعتق من شهر رمضان و ليلة القدر و ليلة الفطر و لَدرهم فيه بألف درهم لاخوانك العارفين و أفضل على إخوانك فى هذا اليوم و سرّ فيه كلّ مؤمن و مؤمنة ثمّ قال: يا اهل الكوفة لقد أعطيتم خيراً كثيراً و انّكم لمّمن امتحن الله قلبه للإيمان، مستذلّون مقهورون ممتحنون يصبّ البلاء عليهم صبّاً ثمّ يكشفه كاشف الكرب العظيم و الله لو عرف النّاس فضل هذا اليوم بحيقته لصافحتهم الملائكة فى كلّ يوم عشر مرّات. «و سپس حضرت رضا رو كردند به من و گفتند: اى پسر أبو نصر! هر كجا باشى در روز عيد غدير خود را در نزد أمير المؤمنين عليه السّلام حاضر كن! زيرا خداوند در آن روز گناه شصت ساله هر مرد مؤمن و هر زن مؤمنه و هر مرد مسلم و هر زن مسلمه را مىآمرزد و از آتش آزاد مىكند در برابر آنچه را كه در ماه رمضان و شب قدر و شب فطر آزاد كرده است. و يك درهم انفاق در آن روز براى برادران عارف خود در مقابل هزار درهم است و در اين روز احسان خودت را بر برادرانت زياد كن و هر مرد مؤمن و زن مؤمنهاى را شاد كن. و سپس فرمود: اى اهل كوفه: به شما خير كثيرى داده شده است و شما از كسانى هستيد كه خداوند دلهاى آنها را به ايمان آزمايش كرده است و پيوسته در تحت سيطره و قدرت ذليل و مقهور و مورد امتحان و بلا بودهايد و بلا بر شما از جوانب مىريزد و سپس كاشف الكرب العظيم آن بلا را بر مىدارد. سوگند به خدا كه اگر مردم فضليت روز غدير را به حقيقت آن بدانند ملائكه هر روز با آنها ده بار مصافحه مىكنند.
۹. در «مناقب» ابن شهرآشوب، ج ۱، ص ۵۴۰ اين مقدار از خطبه را ذكر كرده است آنهم از وسط ان، اصل اين خطبه در «مصباح» شيخ بسيار طويل است و در صفحات بزرگ بيست و يك سطرى، پنج صفحه را شاغل شده است.
۱۰. «مصباح المتهجّد» ص ۵۲۴ تا ص ۵۲۹ و قبل از بيان خطبه گويد: روايت كردند براى ما جمعى از أبو محمّد هارون بن موسى تعكبرى كه: روايت كرد براى ما حسن بن على بن أحمد خراسانى حاجب در ماه رمضان سنه ۳۳۷ و او گفت: روايت كرد براى ما سعيد بن هارون أبو عمر و مروزى در حالى كه عمرش از هشتاد سال گذشته بود، و او گفت: روايت كرد براى ما فيّاض بن محمّد بن عمر طوسى در طوس سنه ۲۵۹ در حالى كه سنّش به نود سال رسيده بود كه او در حضور حضرت أبو الحسن على بن موسى الرّضا عليهما السّلام بود در روز غدير و در حضور آن حضرت جمعى از خواصّ او بودند كه آنها را آن حضرت براى صرف افطار در محضر خود نگهداشته بود، و به منزلهاى آنان طعام و خيرات و صِلِهها و خلعتها حتى انگشترى و كفش فرستاده بود و هيئت و لباس و حال مخصوصان خود را و خدمتگزاران خود را را تغيير داده بود و آلات و اسباب آن مجلس را نيز تغيير داده بود به اسبابى كه سابقاً در آن مجلس نبود، و مرسوم نبود كه در كار باشد و خلاصه تازگى داشت و آن حضرت از تقدّم روز غدير و فضيلت آن نقل مينمود و از جمله به بيانات آن حضرت اين بود كه: حديث كرد براى من هادى پدرم از جدّم حضرت صادق و او گفت: حديث كرد براى من پدرم باقر از حضرت سيّد العابدين، از پدرش حضرت حسين كه او گفت: در بعضى از سالهاى خلافت پدرم اتفاق افتاد كه روز جمعه و غدير با هم شدند. پدرم أمير المؤمنين عليه السّلام پنج ساعت كه از روز گذشت بالاى منبر رفت و حمد خدا را به جاى آورد حمدى كه مثل آن شنيده نشده بود، و ثناى او را به جاى آورد ثنائى كه غير پدرم بدان توجّه نكرده بود، و آن مقدار از گفتار او كه حفظ شده است اين است كه: الحمد لله الّذى جعل الحمد من غير حاجة منه الى حامديه طريقاً من طرق الاعتراف بلا هويّتيّه و صَمَدانية و ربّانيّه و فرقانيّة تا آخر خطبه كه حاوى نفيسترين معارف و حكم و بيان حقيقت روز عيد غدير است. و اين خطبه را بتمامه با مقدّمات آن كه سخنان حضرت رضا عليه السّلام است، سيّد ابن طاوس رضوان الله عليه با سند متصّل خود از شيخ طوسى نقل كرده است. (إقبال ص ۴۶۱ تا ص ۴۶۴)
۱۱. «مناقب» ابن شهرآشوب، ج ۱، ص ۵۴۰. و فَنجْكِردْ با فتح فاء و سكون نون و جيم، و كسر كاف و سكون راء قريهاى از نواحى نيشابور است. فنجكردى از شعراى اهل بيت در قرن ششم بوده است. و نام او شيخ أبو الحسن على بن أحمد است و در «الغدير» ج ۴، از ص ۳۱۹ تا ص ۳۲۵ در احوال و اشعار او بحث كرده است.
۱۲. «مناقب» ابن شهرآشوب، ج ۱، ص ۵۴۰، و «الغدير» ج ۴، ص ۳۴، و گوينده آن: بَشْنوى كُردى از اعلام قرن رابع بوده است. و از متضلّعين در تشيّع و مادحين عترت طاهر بوده است، بشنوى اشعار ديگرى درباره عيد غدير دارد كه بسيار راقى است از جمله گويد:
۱۳. «! مناقب» ابن شهرآشوب، ج ۱، ص ۵۳۴ و «الغدير» ج ۴، ص ۳۴. و در «مناقب» در بيت پنجم: فَلَبى مُجيباً آورده است و در «الغدير»، فَلَبَّ مُجيباً. و در بيت آخر در «مناقب»: وَدَان مَدانِيه لا تنصر الثّانى آورده است و در «الغدير»، و عاد الذى عاداه و اغضب على الثّانى.
۱۴. فصل ۱۰۳ و ۱۰۴ از طبع سنگى ص ۱۲۴ و ص ۱۲۵. سيّد ابن طاووس همانطور كه در فصل سيزدهم از اين كتاب مىگويد، نام آن را كشف المحجّة لِثَمَرِة المُهجَة و يا إسعاد ثَمَرة الفُؤادِ عَلَى سَعَادَة الدنيا و المَعاد و يا كشف المَحَجَّة بأكفّ الحُجَّة گذارده است، و همچنانكه در فصل نهم از اين كتاب مىگويد: عمر او داخل در سنه ۶۴۹ هجريّه قمريه شده است، و چون روز نيمه ماه محرم قبل از ظهر در سنه ۵۸۹ در شهر چِّلّه سِيفيّه متولد شده است بنابراين در نيمه محرم سنه ۶۴۹، داخل در شصت و يك سالگى شده است، و در اين وقت سن پسر بزرگ او محمّد شش سال تمام، و داخل در هفت سال شده است و سنّ پسر كوچكش على دو سال تمام و داخل در سه سال شده است. اين كتاب را بصورت وصيتنامهاى براى دو فرزندش محمّد و على و آن كسان از اهل او از جماعت او كه اميد انتفاع آنها را از اين كتاب دارد، و براى صاحبان مودّت و محبّت خود نوشته است، گرچه خطابات در اين كتاب با نام و خطاب وَلَدى محمد است. فلهذا شيعيان به اين كتاب أرج كامل مىنهند و علماء عامل و طلّاب فاضل پيوسته آن را در جيب خود نگه مىداشتند و در حضر و سفر با خود داشتند و مرحوم آية الله ميرزا محمد طهرانى دائى پدر حقير توصيه به حقير مىنمود كه هميشه اين كتاب را در جيب داشته باشم.
۱۵. خطيب در «تاريخ بغداد» پس از ذكر اين روايتى كه در آن ثواب روزه شصت ماه براى روز عيد غدير وارد شده است گويد: اين روايت به حديث حبشون معروف است، و اينطور گفته شده است كه او متفرد به اين روايت است، و به تحقيق كه در ذكر اين روايت، احمد بن عبد الله نيّرى از حبشون متابعت كرده است. و خطيب بعد از ذكر اين روايت كه در ترجمه احوال حَبَشون ثقه است، و در بصره- از بغداد- ساكن بوده است و همچنين گويد: ازهرىّ به ما خبر داده است كه على بن عمر حافظ به او گفته است كه: حبشون بن موسى بن ايّوب صدوق است. و اين روايت را از حبشون، ابن كثير دمشقى در «البداية و النّهاية» ج ۵، ص ۲۱۴ روايت كرده است و گفته است علاوه بر حبشون، احمد بن عبد الله بن أحمد نيّرى آن را روايت كرده است. و احمد بن عبد الله نيرى و حبشون هر دو نفر صدوق هستند، و هر دو نفر از على بن سعيد رَملى از ضمره روايت كردهاند.
۱۶. «سرّ العالَمين» طبع نجف، مطبعه نعمان، سنه ۱۳۸۵، ص ۲۱، و ما در ج ۸ از «امام شناسى»، درس ۱۱۸ تا ۱۲۰ در ص ۲۴۸- ۲۴۹ به اثبات رساندهايم كه سرّ العالمين از غزالى است. و عليهذا به تشكيكى كه جناب دانشمند محترم آقاى سيّد جعفر مرتضى عاملى در نسبت اين كتاب به غزالى كردهاند- در مجلهاى كه به نام ستراثنا» منتشر مىشود، در شماره دوم، سال اوّل، پائيز ۱۴۰۶، ص ۹۷ و ص ۹۸- نبايد توجّه كرد، زيرا أوّلًا عدم اجتماع غزالى با مُعرّى در حيات، دليل بر تصرّفى در اين خصوص مىشود نه در اصل كتاب و همه ابواب آن. و أبو حامد نيز ممكن است در نسخ با اين حامد اشتباه نوشته شده باشد، و كتبى را كه نام بردهاند و در آن كتاب، غزالى بخود نسبت داده است و در صورت كتب غزالى نيست، در صورتى كه عين اين كتب با مطالب محتويّه در آن، انتسابش به مصنّف ديگرى محقّق نشود نمىتوان از غزالى بشمار نياورد، زيرا ممكن است از كتبى باشد كه خود او تصنيف كرده و بعد از مردنش مفقود شده باشد و كم لها من نظير.
۱۷. در اصابه ج ۴ ص ۲۰۸ گويد: ابو الهيثم بن التيهان با فتح دو نقطه أى فوقانى و با كسر آن، ابن مالك بن عتيك بن عمرو است و بعضى گفتهاند: اسم او مالك است. در غزوه بدر حضور داشته و در بيعت عقبه حاضر بوده است. پيغمبر بين او و عثمان بن مظعون عقد اخوت بستند و اكثر گفتهاند كه در جنگ صفين شهيد شده است.
۱۸. «فروغ كافى» طبع مطيعه حيدرى، كتاب صيام باب صيام الترغيب، ج ۲، ص ۱۴۸ و ص ۱۴۹ و اين روايت را سيد بن طاووس در اقبال از روايت على بن حسن فضال در كتاب صيام از حسن بن راشد روايت كرده است و در آن وارد است كه آن روز روز هجدهم ذو الحجه است و مستحب است انسان در آن روز روزه بگيرد و به انواع اعمال خير به سوى خداوند عزّ و جل تقرب بجويد. (ص ۴۶۵) و ديگر در مصباح المتهجد، شيخ طوسى روايت كرده است ص ۵۱۲ و ص ۵۱۳. و ديگر در بحار الانوار ج ۹ ص ۲۱۵ وارد است.
۱۹. در اينجا چون سال مىخواهد روز غدير را بر حسب فصول و ماههاى شمسى بداند، حضرت او را منع مىكنند و مىگويند: مناط حساب و تعيين روزها و اعياد و غيرها، با شهور قمريه است نه شمسيه و عيد غدير روز هجدهم ذو الحجه است و ليكن به حسب شهور شمسيه روز مشخصى نيست، زيرا پيوسته روزها در گردش است و هر روز ماه قمرى در يك روز خاص از ماه شمسى قرار نمىگيرد بلكه پيوسته دور مىزند و گردش مىكند، يك روز عيد غدير مثلا در بهار و ماه حمل است و يك روز در جوزا و يكروز در تابستان است و ماه سرطان و هكذا و چون مدار امور شرعيه و حساب با شهور قمريه است دانستن و تطبيق آن با شهور شمسيه فائده أى ندارد و لهذا، به سائل گفتند: و ما تصنع باليوم ان السنته تدور؟ و اين روايت و همچنين روايتى را كه اخيراً از فرات بن ابراهيم نقل كرديم كه حضرت در آن مىفرمايد: روزها جلو مىافتد و عقب مىافتد دليل است برعدم جواز استناد به شهور شمسيه، زيرا در آن روايت نيز سائل مىگويد: قلت: واى يوم هو فى السنته فقال لى: ان الايام تتقدم و تتأخّر و ربما كان فى السبت الخ. و ما درج ۶ از امام شناسى در مجلس ۸۳ تا ۹۰ ص ۱۴۷ تا ص ۲۱۵ و نيز در رساله مستقلى به عنوان «رساله نوين در بناء اسلام بر سال و ماه قمرى» بطور كافى در اين موضوع بحث كردهايم.
۲۰. حضرت استاد ما علامه طباطبائى رضوان الله عليه در جلد ۱ از «الميزان» ص ۳۲۲ تا ص ۳۲۷ بحث جامع و مشبعى دارند، در اينكه مراد از امت وسط در آيه شريفه ۱۴۳ از سوره ۲: بقره: و كذلك جعلناكم امه وسطاً لتكونوا شهداء على الناس و يكون الرسول عليكم شهيداً شامل يكايك از افراد امت نيست. زيرا عنوان شهدا على الناس اطلاع بر اعمال دنياست و اسرار آنهاست كه تا چنين عملى براى كسى نباشد، مورد عنوان شاهد و شهيد بر مردم در روز قيامت نمىتوان بوده باش. و لا محاله امت وسط بايد افرادى خاص از امت بوده باشند كه به اسرار و نيات مردم از باطن مطلع بوده و تحمل شهادت كنند و در روز قيامت اداء شهادت بنمايند و اين درباره خصوص ائمه اطهار اولياى خداست كه بر اعمال مردم گواه و پيغمبر بر اعمال آنها گواه است. فلهذا روى اين بيان أمير المؤمنين حقا از رسول الله است و داخل در زمره اين دسته و بس.
۲۱. فِئآم در لغت به معناى جماعت از مردم است و در اينجا بخصوص حضرت مىفرمايد كه: اين جماعت از مردم را كه ثواب روزه دادن دارد، منظور يكصد هزار نفر است.
۲۲. «صحيح بخارى» طبع بولاق، ج ۸، كتاب رِقاق ص ۱۰۵، صدر اين حديث را تا جمله و إن سألتى أعطيته در ص ۶۸ از كتاب «كلمة الله» آورده است و در ص ۵۱۹ از همين كتاب گفته است: اصل اين حديث اوّل در «محاسن» برقى از عبد الرحمن بن حماده از حنان بن سدير از حضرت صادق عليه السّلام و ديگر در كتاب «كافى» جلد دوّم ص ۳۵۲ با سه سند آمده است: اوّل از أبو على اشعرى از محمّد بن عبد الجبّار و از محمد بن يحيى از حمد بن محمّد بن عيسى كه هر دوى آنها از ابن فضّال، از علىّ بن عقبه، از حمّاد بن بشير از حضرت صادق عليه السّلام از رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلّم روايت كرده است. دوّم از جماعتى از اصحاب ما از احمد بن محمّد بن خالد برقى از اسماعيل بن مهران، از أبو سعيد قمّاط، از أبان بن تغلب از حضرت باقر عليه السّلام روايت نموده است. سوّم از عدّهاى از اصحاب ما از سهل بن زياد از حسن بن محبوب از هشام بن سالم از معلىّ بن خنيس از حضرت صادق عليه السّلام از رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلّم روايت نموده است. و اين حديث را در بسيارى از كتب آوردهاند، و عامّه با الفاظ مختلفى روايت كردهاند. آية الله حاج ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى رضوان الله عليه در كتاب لقاء الله گويد: اين حديث قدسى متّفق عليه بين جميع اهل إسلام است و غزالى در «إحياء العلوم» در كتاب محبت و شوق به خدا در ج ۴، ص ۲۶۳ آورده و عراقى در ذيل صفحه آن را از حديث بخارى از أبو هريره شمرده است. و ما در مجلس نهم از دوره «معاد شناسى» در جلد اوّل آوردهايم.