نویسنده: حضرت علامه آیةالله حسینی طهرانی قدّسسرّه
منبع: رساله نكاحيه، صص ۴۴- ۴۸
بچّه، شادابترين ميوه خوش زندگى است؛ و عالىترين ثمره حياتى از بوستان انسانيّت، و معطّرترين گل از گلستان بشريّت است. زنهائى كه بجاى بچّه دارى و تكثير اين نوباوه ريحان آدمى، اين عمل سالم و نيكو را ترك ميكنند، و به دنبال كارهاى خارج از منزل ميروند، چقدر از قافله تقدّم و پيشرفت عقب افتاده اند!
آنها هر كارى بكنند و به هر مقام و شغلى دست بزنند، و هر گونه هنر و فنّى را بياموزند، بطوريكه فرضاً سراسر اطاقشان را از تابلوهاى دكترى و مهندسى و سائر فنون زينت دهند، و تا پايان عمرشان هم اگر تلاش كنند، و حقّاً و واقعاً نيّتشان خوب باشد، و در صدد خدمت به اجتماع بوده باشند، همه اينها بقدر يك بچّه زائيدن و شير دادن و آنرا بزرگ كردن و تربيت نمودن و به جامعه تحويل دادن ارزش ندارد.[۱]
به دو دليل:
اوّل آنكه: اين خانمى كه سراسر اطاقش را از ديپلمها و ليسانسها و دكتراها پر كرده است، و در هر مقام و پست كه شاغل شده است، صد برابر آنهم اگر فرضاً برآن افزوده گردد، چنانچه به او بگويند: تو حاضرى اين فرزندت را بدهى و مقامات و گواهى نامههايت محفوظ باشد؟! و يا آنها را فداى اين فرزند ميكنى؟!
فوراً ميگويد: فدا ميكنم! فرزند، براى من ارزشش بيشتر است.
پس اى خانمى كه به يك فرزند و يا دو فرزند اكتفا كردهاى و خودت را سرگرم كارهاى ديگر نمودهاى! بدان كه: آن فرزندهاى احتمالى كه در صورت فرض زائيدن به وجود مىآمدند و اينك نيامدهاند، همانند همين فرزند تو مىباشند. همه آنها را از دست دادهاى! و به فوز عظيم نرسيدهاى! و آن فرزندهاى لطيف و شيرين را فداى اين مشاغل و در حقيقت شواغل نمودهاى! اين به اعتراف خودت، خسرانى است بزرگ و تهى دستى و فقرى است سترگ.
و علّت و رمز حلّ اين معمّا آنست كه: فرزند داراى حيات و زندگى است، و مشابه خود تست، و بقا وجود تست! فلهذا هيچ چيز از اموال و تجارتها و صناعتها و مقامها، ارزش او را ندارند و نمىتوانند داشته باشند.
زيرا اصل حيات و زندگى تو، براى تو ارزشش از همه مقامها و تعيّنات و اندوختهها بيشتر است.
دوّم آنكه: بچّه زائيدن، تكثير مثل نمودن است. يعنى زن، موجوداتى را مشابه خود، از پسر و دختر بوجود مىآورد. اگر زنى شش اولاد زائيد، شش انسان مشابه خود را در خارج ايجاد كرده است. و اگر ده اولاد زائيد، ده انسان مشابه خود را. تازه اگر اين اولاد دختر باشند، و گرنه اگر همه آنها يا بعض از آنها پسر باشند، موجودات قوىتر و نيرومندترى را در خارج بوجود آورده است.
اين اولاد در اثر زحمت مادر و تكميل رشد و تربيت، هر كدام به نوبه خود، انسانى از جميع جهات مشابه مادر، و يا نيرومندتر و مؤثّرتر از او هستند؛ و در فعّاليّت و خدمت به جامعه مسلمين عيناً مانند مادرشان، و يا بهتر و فعّالتر و مؤثّرتر مىباشند.
اگر زنى بجاى دخول و شركت در كارها و فنون و صنايع اجتماعى، بچّه بزايد و بزرگ كند و تحويل اجتماع دهد، خدمات وجودى خود را در أعلاترين درجه، با ضريب تعداد فرزندان خود بالا برده است.
اگر هشت فرزند زائيد، هشت برابر خدماتِ اجتماعى خود به جامعه خدمت نموده است؛ و اگر بچّهاى نزائيد و تربيت ننمود، درجات خدمت خود را با ضريب هشت پائين آورده و ساقط نموده است.
و در حقيقت اين چنين بانوانى كه در اجتماع وارد مىشوند و خود را خادم و دلسوز مجتمع ميدانند، با اين ضريب، خود را از اجتماع دور كرده و از خدمت به آن شانه خالى كردهاند.
اينها همه بجاى خود محفوظ، و در عين حال تحصيل كمالات معنوى و علوم الهى، و تحصيل دانشهائى كه به درد بانوان ميخورد، از قبيل خانه دارى، خيّاطى، غذا پزى، بهداشت و حفظ الصّحّه، قابلگى و پزشكى زنان، و فراگيرى علوم تربيت فرزند و غيرها كه بسيار است، ابداً با بچّه دارى منافات ندارد، بلكه كمال ملايمت را نيز دارد.
از آنچه گفته شد، همچنين مىتوانيم اين نتيجه را بگيريم كه: بانوانى كه با عمل جرّاحى لولههاى رحم خود را مسدود مىكنند، در حقيقت اساسىترين دستگاه موجوديّت خود را كه زنيّت است، خراب و تباه و فاسد مىنمايند.
رَحِم زن، مانند چشم و دست و پا و قلب او يكى از اعضاى پيكر اوست. بلكه از اعضاى بسيار مهمّ است كه با بقاء و سلامت آن، موجوديّت و زنيّت زن محفوظ، و با فناء و نابودى و مرض آن، زنيّت زن تباه شده است.
پزشك و جرّاح، حقّ بستن لولههاى رحم را ندارد، گرچه با اجازه و يا امر زن و شوهرش باشد؛ زيرا موجب نقصان عضو است، و نقصان عضو شرعاً و عقلًا حرام است.
همانطور كه كسى حقّ ندارد به جرّاح بگويد: دست مرا ببر! و يا گوش مرا ببر! و يا پاى مرا قطع كن! همينطور نمىتواند بگويد: لولههاى رحم مرا مسدود كن! انسان اختيار اجزاء و اعضاى بدن خود را نداشته، و حقّ از بين بردن و خراب كردن آنها را ندارد. مالك انسان خداوند است، و او به انسان، نه عقلًا و نه شرعاً إجازه اينگونه تصرّفات را نداده است.
كسى كه لولههايش را بستهاند، بكلّى عقيم و نازا ميگردد؛ و با فرض بازكردن لولهها با عمل جرّاحى دگر، باز حمل برداشتن و آبستن شدن او بسيار بعيد است. ولى أحياناً اگر بانوئى كه از روى جهالت خود و يا شوهرش لولههايش را بستهاند، گمان آن رود كه با عمل جرّاحى مجدّد مىتوانند لولهها را باز كنند، شرعاً بر او واجب است كه: در صورت امكان و عدم محذورى، خود را تحت عمل قرار داده و لولههاى خود را باز كند.
در زمان طاغوت بستن لولهها براى طبقه مُرفّه و بىدرد مُد شده بود، و اينك كه بعضى متوجّه خطاى منكر خود شدهاند، كار از كار گذشته و در آرزوى طفل نوزاد عمرشان به پايان ميرسد.
گويند: سخن در اين بود كه مردان فقير و كم بضاعت را كه غالباً كثير الاولاد ميباشند اخته كنند، و اين اخته كردن بصورت قانونى درآيد؛ همچون مردان هندى كه جبراً و قهراً حكومت وقت آنها را اخته مينمايد،[۲] و در اينصورت ديگر نه زنى در كشور باقى بود، نه مردى؛ زنان بواسطه خوردن قرص و بستن لوله، و مردان بواسطه عقيم كردن و كوبيدن خُصْيَتَين (بَيْضَتَين). اينست معناى ذلّت و اسارت و بردگى! اينست مفهوم استثمار حقيقى! و اينست مفاد استحمار و استعباد واقعى؛ كه آنچه را كه با بردگان زمان جاهليّت نمىكردند، با ما بنمايند.
۱. چه خوب يك خانم ادارى ميگفت: اين جامعه، ما را از پرستارى و تربيت فرزندانمان در خانه بريده است و به پرستارى فرزندان مردم مشغول كرده است.
۲. اينك در كشور چين، هر خانوادهاى فقط حقّ يك أولاد را دارد؛ و اگر احياناً بيشتر بياورد، از جهت رفاه اجتماعى نظير مدرسه و مسكن و بهداشت و آذوقه و كثرت ماليّات آنقدر سخت ميگيرند كه وى را عاجز نمايند فلهذا فعلًا خانوادههائى كه فرزندشان دختر است، بواسطه اشتياق به پسر، دختر خود را ميكشند؛ تا با آوردن يك پسر نزد حكومت مجرم نباشند. ولى اين محدوديّت براى مسلمانان ساكن چين نيست؛ زيرا چون كثرت اولاد بر اساس مبناى مذهبى آنهاست، حكومت چين آنها را در ازدياد اولاد آزاد گذارده است.