کانال تلگرام نورمجرد
نور مجرد > آثار آیت الله حسینی طهرانی > معیت و همراهی محب و محبوب

معیت و همراهی محب و محبوب

جلسات آیت الله حاج سید محمد صادق حسینی طهرانی

فهرست
  • ↓۱- معیت و همراهی محب و محبوب
  • ↓۲- پانویس

معیت و همراهی محب و محبوب

بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین

این هفته که جمیع آقایان رفقا در خدمتشان هستیم، به‌درخواست بعضی از آقایون رفقا بود که گفتند به‌جهت سالگرد مرحوم علامّه والد -رضوان‌الله‌تعالی‌علیه -تمایل دارند که همة رفقا باهم جمع باشیم. بنده دعوت آقایان را اجابت کردم ، الحمدلله در خدمتتان هستیم.

در هفته پیش راجع به این فرمایش حضرت این جملة حضرت که «انت مع من احببت و لک ما اکتسبت » اجمالاً عرائضی عرض شد.

امیرالمؤمنین علیه السلام به حارث می فرماید[۱]: این مطالبی که من برای تو گفتم که من وارث علم پیغمبر هستم، چه هستم... من قسیم الجنّه و النّار هستم. فضائل علم الهی پیش من است. « لَتَعْرِفُنِي عِنْدَ الْمَمَاتِ وَ عِنْدَ الصِّرَاطِ وَ عِنْدَ الْحَوْضِ وَ عِنْدَ الْمُقَاسَمَة» هنگامی که می خواهی از دنیا بروی مرا می بینی و هنگامی که در صراط هستی و می خواهی عبور کنی مرا می شناسی« قَالَ الْحَارِثُ وَ مَا الْمُقَاسَمَةُ يَا مَوْلَايَ قَالَ مُقَاسَمَةُ النَّارِ أُقَاسِمُهَا قِسْمَةً صَحِيحَةً أَقُولُ هَذَا وَلِيِّي فَاتْرُكِيهِ وَ هَذَا عَدُوِّي فَخُذِيه» به جهنم می گویم. خذی هذا، اینرا بگیر این از دشمنان ماست و به بهشت می گویم و تقسیم می کنم مومنین را کافرین را، منافقین را تقسیم می کنم، مومنین را وارد بهشت می کنم. کافرین و منافقین را وارد جهنم می کنم. حضرت خیلی فضائل بیان می فرماید: خیلی!

«وَ أُمْدِدْتُ بِلَيْلَةِ الْقَدْرِ» ‌ من در شب قدر توسط ملائکه مدد شدم و همه خلفای بعد از من که معصومین هستند و اینها در شب قدر توسط ملائکه مدد می شوند[۲]و خلاصه وقتی انسان این فرمایشات حضرت را نگاه می کند به حسب ظاهر می بیند حضرت چیزی فروگذار نکرده اند و هرچی بوده بیان کرده اند ولی مع ذلک بعد از این فرمایش خودشان می فرمایند:

« خُذْهَا إِلَيْكَ يَا حَارِثُ قَصِيرَة مِنْ طَوِيلَة »این چیزی که ای حارث من برای تو بیان کردم. این یک چیز اندکی بود از بسیار! یک گوشه ای از در را بر روی تو باز کردم. شاید هم تحمّل هم نداشته امیرالمومنین بخواهند مطلب را به تمامه و حقیقته برای او بازگو بکنند و بیان بکنند و نشان دهند و ارائه دهند تحمّل ندارد! مگر همام که اصحاب خاص حضرت بود تحمل داشت که یک مقدار از صفت مومنین را از شیعیان خودشان را، صفت متقین رابیان کنند، صفت متقین را بیان کردند فصاحت صیحه کانت نفسه فیها، صیحه ای زد و از دنیا رفت. چه که حضرت بخواهد خودشان را معرفی کنند، می فرمایند. لذا می فرماید: من یک گوشه ای از این در را به روی تو باز کردم. حارث یک ورقی از این دفتر معارف به تو، بر روی تو گشودم و هذه قَصِيرَة مِنْ طَوِيلَة بعد سه بار فرمودند: « أَنْتَ مَعَ مَنْ‌ أَحْبَبْتَ وَ لَكَ مَا اكْتَسَبْت»‌

تو ای حارث معیّت داری باهرچی که او را دوست داشته باشی با او معیّت داری. واز برای توست آنچه را که کسب کردی، هرچی کاسبی کردی. این برای توست. مالکش می شودی. أنت مع من أحببتَ. حالا همّت انسان چقدر اقتضا بکندالمرء یطیر بهمته کما ان الطیر یطیر بجناحیه مرد به همت خودش طیران می کند. علمای علم عرفان مثال زده اند می گویند که محبت برای انسان حکم پر را دارد برای پرنده. اگر پرنده پَر نداشته باشد می تواند پرواز کند. اگر انسان محبت نداشته باشد به سوی محبوب خودش نمی تواند پرواز کند. محال است. حکم پَر را دارد. حالا گاهی محبوب انسان دنیاست. با این محبتی که دارد و با این پری که دارد پرواز می کند به سوی دنیا، به دنیای خودش. حالا دنیا اعم از مال باشد، غیر مال باشد. به هرچیز که در دنیا موجب تعلّق انسان باشد و محبوب انسان باشد. انسان به او پرواز می کند. به نسبت به عوالم علوی باشد به هرچی محبت داشته باشد به سوی اوپرواز می کند، آنجا می رود. کسی ملائکه را دوست داشته باشد از ملائکه بالاتر نمی رود، پروازش به ملک است کسی که دوست داشته باشد تسخیر جن بکند از آن بالاتر نمی رود و همین طور، اگر کسی خدا را دوست داشته باشد پروازش به سوی خداست، پروازش به سوی خداست، خدائی که جمال مطلق است، خدائی که کمال مطلق است، خدائی که جمالش بی بدیل است، بدل ندارد. لیس کمثله شی[۳]، مثلی ندارد. حضرت یعقوب در فراق حضرت یوسف آنقدر گریه کرد و وابیضت عیناه من الحزن، تا اینکه از جانب پروردگار، خدا جبرئیل را فرستاد که ای یعقوب برای چی گریه می کنی؟ در روایت است، مگر من خالق تو نیستم؟ مگر غیر از ، یوسف، یازده پسر دیگر نداری، گفت: بله! گفت: من یک یوسف از تو مفقود کردم، آن هم که از دنیا نرفته، مفقود شده، در پیش تو نیست، آنطور گریه می کنی، در فراق من که بی بدیل هستم، خدای تو هستم و هیچ بدیلی هم ندارم، یعنی یک عوضی جای من باشد ندارم تو چه خواهی کرد؟ حضرت یعقوب در روایت است که شروع کرد به لرزیدن و بی هوش شد، از این پیغامی که از جانب پروردگار توسط جبرائیل به حضرت رسید و حضرت بی هوش شد، این معنی را می رساند که انبیاء در عین اینکه فرزندشان را دوست داشتند و به شدت علاقه داشتند ولی اینها در طول محبّت بود وگرنه اگر در طول محبت خدا نبود بی هوش نمی شد حضرت یعقوب، بی هوش شدآن جمال مطلق.

در جهان چون حسن یوسف کس ندیدحسن آن دارد که یوسف آفرید

همه جمال ها، همه کمال ها، ارتباط به خدا دارد، حضرت شعیب در فراق خدا گریه کرد، گریه! آنقدر گریه کرد نابینا شد از شدت گریه. سه بار پروردگار، جبرئیل را برای حضرت شعیب فرستاد که ای شعیب چرا اینقدر گریه می کنی؟ گفت: ای خدا در فراق تو گریه می کنم، و در بار سوّم خطاب رسید که ای شعیب فَمِنْ أَجْلِ هَذَا سَأُخْدِمُكَ كَلِيمِي مُوسَى بْنَ عِمْرَان‌ به جهت محبت تو نسبت به من، من کلیم خودم را خادم تو کردم، موسی بن عمران را که کلیم من است و با من صحبت می کند و من با او محبت می کنم، ایشان را خادم تو کردم که خدمت تو را بکند.[۴]

از آن طرف حضرت موسی به خاطر مذمت به حضرت شعیب به این مقامات می رسد. به ملاقات پروردگار نائل می شود ، آقا رضوان الله تعالی علیه می فرمودند: و در بعضی از کتب شان هم این معنی مشهود است و نوشته اند که ما دنیا و آخرت را به اهلش واگذار کردیم. دنیا و آخرت را به اهلش واگذار کردیم. یعنی ما آمدیم توی دنیا و نظرمان به خود خدا بودو به خود خدا بود. آخرت را به اهلش وگذار کردیم، معنایش این نیست که ما عبادت خدا نکردیم، اطاعت خدا نکردیم، منزل احمدیّه را که ساخته بودند، کراراً می فرمودند: ما این اطاق بالا را که ساختیم، بالا یک اطاقی هست و می فرمودند: این را ساختیم برای خلوت خودمان، می رفتند تنها بالا و سجاده شان را می بردند و در را هم قفل می کردند و می فرمودند که من تا نیامده ام پائین، کسی در نزد، هرکسی وارد منزل شد، مهمان آمد، هرکس آمد، در نزنید، در بالای پشت بام را نزنید، می رفتند و مشغول ذکر خدا می شدند، سه ساعت، عرض کنم بیشتر، کمتر، هر روز، شب ها، روزها می رفتند بالا و یک تسبیح داشتند هزار دانه، آن را بعد از فوتشان دیدم، قبل از فوتشان یادم نمی آید، ذکر خدا می گفتند، عبادت می کردند، امّا عبادت را برای آخرت نمی کردند، عبادت را برای خدا می کردند، هدفشان خدا بود.

غلام همت آنم که زیر چرخ کبودکه هرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است
زاهد از تو حور می خواهد قصورش بینبجنّه می گریزد از درت یارب شعورش بین

اینها مطالبی است که می آید، بربانش می گوید: اما در مقام عمل چند مرده حلاج است، چقدر می رود جلو، انت مع من أحببتَ. ای حارث تو با هرکس دوستی، هرکس را دوست داری، با او معیّت داری، معیّت داری، با او هستی، و لک مااکتسبت. از برای توست آنچه را که کسب کردی، ممکن است بعضی ها توهم بکنند که جمله اوّل امیرالمومنین علیه السلام مغنی از جمله دوّم است. ما را بی نیاز از جمله دوم می کند.

انت مع من احببت. تو با کسی معیّت داری که اورا دوست داری، اگر فرض کنید یک حیوانی را دوست دارید با او معیّت داری، با او محشور می شود، مثل قاطبه غربی ها که اینها سگ دوست دارند، سگ را توی خانه شان می آورند در محافل خودشان سگ می آورند، محبّت به سگشان دارند، محبّت عجیب ها! جائی که می خواهند بروند، مسافرت می خواهند بروند، با سگشان می روند، اینها با همان سگشان محشور می شوند، با سگشان محشور می شوند، قدر و منزلت انسان به قدر و منزلت محبوب انسان است. هرچی را انسان دوست داشته باشد و شرافت و قدر و منزلت انسان به قدر و شرافت محبوب انسان است، هرچقدر محبوب انسان عالی تر باشد، بالاتر می رود، شرافت خود انسان هم بالاتر است. اگر کسی محبوبش خدا باشد، به همان مقدار که خدا شرافت دارد، عظمت نفس انسان را می رساند که او را دوست دارد که همه را ترک کرده و او را گرفته. مگر امیرالمومنین نفرموده: «كَانَ لِي فِيمَا مَضَى أَخٌ فِي اللَّهِ وَ كَانَ [يُعَظِّمُهُ‌] يُعْظِمُهُ فِي عَيْنِي صِغَرُ الدُّنْيَا فِي عَيْنِه»‌[۵]من یک دوستی در سابق ایام داشتم حالا از دنیا رفته، در سابق دوستی داشتم، این در چشم من خیلی بزرگ بود.« يُعْظِمُهُ فِي عَيْنِي» چرا؟ چون دنیا در چشمش کوچک بود، این نفس بزرگ می شود. نفسی که دنیا توی چشمانش کوچک است و خدا پیش چشمش بزرگ است و قصد و غرضش از آمدن توی این عالم، عشق با خداست و عشق بازی با خداست نه دنیا و مافیها. این نفس بزرگ می شود، اگر بزرگ نبود بزرگ توی آن جا نمی رفت، خونه توی آن جا می گرفت، ماشین توی آن جا می گرفت، اموال دنیا توی آن جا می گرفت مگر این نفوس نیستند، همه اش توی آن، دنیا است،آن دلی که درش گاو و چهارپایان و ده بود، آن دل نیست، ده بود آن نه دل، آن ده است که توی آن ضیاع و عقاراست، گاو و خر زندگی می کنند دل که نیست، اگر دلی تعلقش به گاوش باشد، به ماشینش باشد، که به باغش باشد، آن ده است، ده بود آن.

رضوان خدا بر مرحوم علامه والد این شعر را خیلی می خواندند، ده باشد آن نه دل، که گاو و خر باشد و ضیاع و عقار، دل مؤمن. یادم می آید یکی از افراد مؤمن بسیار مرد شریفی بود، از رفقای مسجدی بود، توی بازار کار می کرد، یک شخص نورانی بود، محاسن داشت، محاسن سفید و ایشان چون تجویدشان خوب بود الان به رحمت خدا رفته، چون تجویدشان خیلی خوب بود، لذا آقا... گاهی وقت‌ها تشریف می‌آوردند مثلاً یا شب تشریف می آوردند، تجوید را به ایشان واگذار می کردند، که به افراد اهل مسجد تعلیم بکنند و اینها، علی ایّ حالٍ یک وقتی یک مجلسی برای پسرشان بود، مجلس دعوت کرده بودند یک شبی، بعد از اینکه آقا تشریف بردند و اینها، در خدمت ایشان کار می کرد، کارگری می کرد، توی بازار و اینها، با حال زائدالوصف گفت: آقا ما یک منزلی تهیّه کردیم، یک منزلی در فلان جا تهیه کردیم، آقا بلافاصله فرمودند: مؤمن که نباید از خرید منزل اینقدر مسرور باشد، مؤمن باید فکر خدا باشد، اینها این منزل پیدا می شود، می خرد، مؤمن باید فکر خدا باشد. سر بزنگاه زدند آقا بِهِش، یعنی متوجّه اش کردند، بیدارش کردند، متنبه اش کردند، یکدفعه در نری از این وسط بری دنبال منزل! نه آقا، منزل بخر، توی منزل ساکن بشو، امّا دلت نرود دنبال منزل، آن دیگر دِه می شود، دل نمی شود، دل بایستی سراغ خدا برود، رضوان خدا بر او، أنت مع من أحببت. خوب این یک جمله را هم ذکر کنم، عرض کردیم جملة امیرالمؤمنین علیه السلام مغنی از جمله دوم نیست، و لک ما اکتسبت برای توست آنچه را که کار کردی، خوب اگر شما بگویید که، اگر کسی با خدا باشد دوست دارد با خدا باشد او که همه چیز دارد، این جمله دوّم که حضرت فرمود، لک ماکتسبت، از برای توست آنچه را که کسب کردی، این چه معنی دارد؟ در جواب عرض می کنیم: که آقا ممکن است انسان معیّت داشته باشد، ولی مکتسباتش کم باشد، ناچیز باشد، یک مثال بزنیم، تا مطلب خوب روشن بشود شما یک بچه ای را که در قنداق است و ضعیف و ناچیز است و نه راه رفته، نه ورزشی کرده، مورد عنایت سلطان قرار می دهی، پهلوی سلطان، می آورندش پیش سلطان، و یک وقت پهلوانی که کسی که زحمت کشیده عمرش را، عرض کنم که ورزش کرده، و یا رفته درس خونده علّامه دهر شده، آن هم می آورند پیش سلطان، و آن هم محبوب سلطان واقع شده، هردو محبوب سلطان هستند و هردو مورد عنایت سلطان واقع می شوند و هردو با سلطان معیّت دارند، در مجلس سلطان هستند، امّا مکتسبات این بچه قنداقی چه مقدار است؟ هیچ! مکتسبات او چه مقدار است؟ توجّه فرمودید؟ آنکه حضرت فرمودند: ۲ چیز است، أنت مع من أحببت، تو با هرکسی که دوست داری محشور خواهی شد و معیّت داری، و لک مااکتسبت، و از آن طرف هم از برای توست آنچه را که کسب کردی. هرچی توی این عالم زحمت کشیدی، به عشق خدا و به محبّت خدا، آن را واجد می شوی، یعنی با خدا با مکتسباتت هستی، لذا مرحوم آقای قاضی به طلاب علوم دینیّه می فرمودند: تا می توانید درس بخوانید، که وقتی آن حالات پیدا شد، دیگر نمی توانید درس بخوانید، خوب آن بالاتر از آن حالات چه حالاتست؟ بالاتر از مقام فنا چه حالتیست؟ بالاتر نیست دیگر، فنا لله! و بعد بقا لله. امّا اگر بقاء باشد عالم باشد و بقاء باشد عالم نباشد، این لک ماکتسبت است، آن چیزهائی که کسب کردی، خلاصه بایستی کسب کرد، کسب کرد، رضوان خدا بر مرحوم علّامه والد بزرگوار که آمدند توی این دنیا و توجّهشان، قصدشان و غرضشان به این نشئه فقط او بود و بس. و عشق و محبت او بود، آنچه را که به حسب ظاهر وظیفه بود از رفتن به مسجد، از تفسیر، از درس قرآن، از درس اخلاق، روزهای جمعه، شب های دوشنبه، هرشب گاهی بعد از نماز صبح، همه اینها را بجای می آوردند، ولی دل با خدا بوده، دل با خدا بود، آنقدر ایشان متوغّر بودند، ایشان گاهی وقت ها از عشق و محبّت پروردگار که خودشان می فرمودند، البته نمی فرمودند که متوغّر در محبّت پروردگار هستم، اما حالات، حالشان را می فرمودند و گاهی اوقات ما خودمان مشاهده می کردیم، می فرمودند: من رفتم به طرف مسجد قائم- پیاده هم می رفتند، گاهی اوقات که چیزی نداشتند وجهی نداشتند، برای اینکه پول تاکسی بدهند و اینها- می فرمودند: از احمدیه من رفتم مسجد قائم توی همان طرف لاله زار که رسیدیم، من دیدم که یک دانه، یک لنگه کفش- نعلین-زرد است، یک لنگه دیگش رنگ قرمز هستند، همان طور رفتیم و همانطور برگشتیم، پیاده برگشتیم، بسیار دیده شد در ایشان، عمامه را فراموش می کردند بگذارند روی سرشان، در وسط راه برمی گشتند، اگر کسی متوغّر در عشق و محبت پروردگار نباشد، آیا می شود اینطور باشد؟ می فرمودند: هرچند وقت یک بار بایستی بروم آقای حدّاد را زیارت کنم، اگر نروم اصلاً من از دنیا می روم، نمی توانم، ازدنیا می روم، عشق آنقدر قوی هست که ازدنیا می روم، عاش سعیداً و مات سعیداً اللهم ارزقنا َ حُبَّكَ وَ حُبَّ مَنْ يُحِبُّكَ خدایا محبت خودت را روزی ما بکن، محبت کسانی که تو را دوست دارند وَ حُبَّ كُلِّ عَمَلٍ يُوصِلُنِي إِلَى قُرْبِكَ وهر عملی که مرا به تو نزدیک کندوَ أَنْ تَجْعَلَكَ أَحَبَّ إِلَيَّ مِمَّا سِوَاكَ خودت را محبوبترین اشیاء در دل ما قرار بده وَ أَنْ تَجْعَلَ حُبِّي إِيَّاكَ قَائِداً إِلَى رِضْوَانِكَ وَ شَوْقِي إِلَيْكَ ذَائِداً عَنْ عِصْيَانِك‌.

خدایا دلهای ما را به محبت خودت محترق بفرما... .

و محبوب ترین موجودات را در قلب ما، خودت قرار بده، پروردگارا بر درجات مرحوم علّامه والد، مرحوم آقای حدّاد، جمیع اولیاء خودت، مرحوم آقای قاضی، همه آنها را از ما راضی بگردان، بار پروردگارا اعمال ما، رفقای ما، موجب رضایخودت قرار بده

پانویس

۱. الأمالي (للمفيد)، النص، ص: ۷

۲. وَ أُمْدِدْتُ بِلَيْلَةِ الْقَدْرِ نَفْلًا وَ إِنَّ ذَلِكَ يَجْرِي لِي وَ لِمَنِ اسْتُحْفِظَ مِنْ ذُرِّيَّتِي مَا جَرَى اللَّيْلُ وَ النَّهَارُ حَتَّى يَرِثَ اللَّهُ الْأَرْضَ وَ مَنْ عَلَيْها

۳. الشورى : ۱۱

۴. بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‌۱۲، ص: ۳۸۱

۵. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: ۵۲۶