نویسنده: آیت الله سید محمد صادق حسینی طهرانی
منبع: کتاب نور مجرد
روزى در منزل حضرت علامه والد، ميهمانى از نزديكان حضور داشت. به حقير فرمودند: «نمىدانم سلوك و عرفان با ما چه كرده؟ گويا ما را از حكم آدمها خارجكردهاست! أصلاً كشش ندارم و نمىتوانم سرسفره بيايم و بنشينم.»
چون عامّه مردم همه غرق در كثراتند و با أولياء خدا سنخيّت ندارند، ايشان چنين تعبير مىفرمودند، گرچه آدم واقعى همين أولياى إلهىاند كه از غير خدا بريدهاند. ملاّى رومى ميفرمايد:
دى شيخ با چراغ همى گشت گرد شهر | كز ديو و دد ملولم و انسانم آرزوست | |
گفتند يافت مى نشود، جستهايم ما | گفت آنكه يافت مى نشود آنم آرزوست |
حضرت علامه والد رضواناللـهتعالىعليه با اينكه خود را وقف توحيد و إعلاى كلمةاللـه كردهبودند و براى تربيت و پاسخگويى و رفعمشكلات سالكان از دل و جان مايه مىگذاشتند، ولى در اين أواخر كمتر كسى را مىپذيرفتند. كرارا أفراد مشتاق از جوانان و ديگران كه رساله لباللباب به دست آنها رسيده بود و با مطالعه آن شوق و رغبت سلوك در دل و جانشان افتاده بود، از ايشان تقاضاى دستگيرى داشتند، أمّا پاسخ حضرت علاّمه منفى بود و بعضى كه شهرستانى بودند مىگفتند: اگر مىشود كس ديگرى را معرّفى كنيد، مىفرمودند: كسى را نمىشناسم.
زيرا از طرفى با جدّ و جهد به تأليف دوره علوم و معارف إسلام مشغول بودند و از طرفى تربيت شاگردان نيز مقدارى از وقت شريفشان را استيعاب مىنمود و در كنار اين امور، اشتغالات نفسيّه و روحيّه خودشان مجالى براى ملاقات نگذاشته بود و گاهى حتّى در مجالسى كه بر حسب ظاهر شركت در آن ضرورى بود نمىتوانستند شركت كنند.
و يكبار از جلسه عصر جمعه كه بيرون آمدند به بنده فرمودند: «آقا! بعضى از اين رفقا را كه مىبينم اذيّت مىشوم.»
سالك مبتدى و متوسّط نيز بايد معاشرت او با أهل دنيا در حدّ ضرورت باشد، چه اينكه در أثر مؤانست با آنان قلب او مىميرد، دين او فاسد مىشود و اين مراودات ملكات أخلاقى سوئى براى او مىآورد كه سرانجام آن خسران مبين است.