مُفْتِى اگر تنها به امور ظاهر اطّلاع داشته باشد، و به موارد تعادل و تراجيح كاملًا وارد باشد، و مواقع تقيّه را از غير تقيّه خوب تشخيص بدهد، و از اينها گذشته متن فرمايشات أئمّه عليهم السّلام را هم خوب بفهمد، و از نقطة نظر علوم اصطلاحى ظاهر تامّ و تمام باشد، باز كافى نيست.
مُفْتِى چيز ديگرى هم لازم دارد، و آن اين است كه: از قلب خودش استفتاء كند و بپرسد كه خدايا آيا مطلب اينطور است يا نه؟! و به قلبش بيايد كه مطلب اينچنين است، و مطمئنّ شود و از تحيّر و شكّ بيرون آيد؛ و آن مطلبى هم كه مىآيد عين همين شريعت باشد و از آن تجاوز نكند.
نویسنده: علامه آیت الله حاج سید محمد حسین حسینی طهرانی
منبع: ولایت فقیه در حکومت اسلام ۶۴ تا ۶۷
قَالَ الصَّادِقُ عَلَيْهِ السَّلامُ: لَا تَحِلُّ الْفُتْيَا لِمَنْ لَا يَسْتَفْتِى مِنَ اللَهِ بِصَفَآء سِرِّهِ، وَ إخْلا صِ عَمَلِهِ وَ عَلا نِيَتِهِ، وَ بُرهَانٍ مِنْ رِبِّهِ فِى كُلِّ حَالٍ. «فتوى دادن و تصدّى در امور مردم كردن، و إظهار نظر نمودن و پردة جهل را برداشتن حلال نيست مگر براى آن كسى كه از صفاى باطن و سرّ خودش از خدا استفتاء كند، و با پاكيزگى عملش در ظاهر، و با برهان و حجّت قويم از طرف پروردگار وارد مسأله بشود.»
اين مطلب بسيار عالى است؛ گرچه مرحوم مجلسى جملة: وَ مَنْ حَكَمَ بِخَبَرٍ بِلا مُعَايَنَةٍ فَهُوَ جَاهِلٌ مَأْخُوذٌ بِجَهْلِهِ وَ مَأْثُومٌ بِحُكْمِهِ را اينطور معنى كرده است كه:
شخص مفتى بى آنكه معنى خبر را بفهمد و وجه صدور آنرا بداند، و بى آنكه بوجه جمع آن خبر با أخبار ديگر در صورت مخالفت و تعارض- از هر جهت كه باشد- آشنا باشد، حكم كند و فتوى دهد. [۱]
وليكن اين روايت در مقام بيان مطلب ديگرى است. اين روايت ميخواهد بفهماند كه: مُفْتِى اگر تنها به امور ظاهر اطّلاع داشته باشد، و به موارد تعادل و تراجيح كاملًا وارد باشد، و مواقع تقيّه را از غير تقيّه خوب تشخيص بدهد، و از اينها گذشته متن فرمايشات أئمّه عليهم السّلام را هم خوب بفهمد، و از نقطة نظر علوم اصطلاحى ظاهر تامّ و تمام باشد، باز كافى نيست.
مُفْتِى چيز ديگرى هم لازم دارد، و آن اين است كه: از قلب خودش استفتاء كند و بپرسد كه خدايا آيا مطلب اينطور است يا نه؟! و به قلبش بيايد كه مطلب اينچنين است، و مطمئنّ شود و از تحيّر و شكّ بيرون آيد؛ و آن مطلبى هم كه مىآيد عين همين شريعت باشد و از آن تجاوز نكند.
يعنى علاوه بر اينكه بايد مصداق حقيقى: مَنْ كَانَ مِنْكُمْ قَدْ رَوَى حَدِيثَنَا وَ نَظَرَ فِى حَلالِنَا وَ حَرَامِنَا وَ عَرَفَ أَحْكَامَنَا باشد، و علاوه بر اينكه بايد به علوم مصطلح ظاهرى و قرآن هم وارد باشد تا بتواند جوابگو بوده و با آيات قرآن و سنّت صحيحه آن از فتواى خود دفاع كند، علاوه بر اينها بايد در قلب خودش از خداى خود استفتاء كند، و از دل و ضمير خود بپرسد و به قلبش إلهام شود، و از عالم غيب روشن بشود كه مطلب اينست!! اين را مىگويند: صَفاء سرّ.
اين مطلب، بسيار مهمّ است كه إنسان كارى كه ميخواهد بكند بايد به اطمينان و يقين برسد. فتوى دادن از روى روايات تنها، كه إنسان روايات متعارضه را كنار هم بگذارد و از راه قاعدة «تعادل و تراجيح» و يا قاعدة «عامّ و خاصّ» و دانستن ناسخ و منسوخ و أمثال آن، يكطرفِ معارض را انتخاب كند، و يا به سبب ترجيح بعضى از روايات بر بعض ديگر، بواسطه مرجّحات باب «تزاحم» به فتوى و نظريّهاى برسد، و از روى قطع ادّعا كند كه مطلب اينطور است (در حالى كه خودش هم نمىتواند از عهده برآيد، قسم هم نمىتواند بخورد) اين صحيح نبوده و به تنهائى كافى نيست؛ بلكه فتوى دهنده بايستى از روى اطمينان فتوى بدهد، و آن فتوى توأم با مُدركاتش باشد. علاوه بر مدركات فكرى، توأم با مدركات قلبى و سرّى او بوده باشد. و لذا سيّد ابن طاووس فتوى نمىداد و مىگفت: من كه در أمر خودم نمىتوانم از عهده بر آيم؛ چگونه از عهده امور مردم بر مىآيم؟!
در كتاب «كشف المَحَجّة» به فرزندانش (محمّد و علىّ) كه دو بچّه كوچك بودند و اين كتاب را به عنوان وصيّت براى آنها مىنويسد، مىگويد: مردم از من فتوى خواستند و من ندادم، بجهت اينكه به اين آيه از قرآن رسيدم كه خدا به حبيبش (پيغمبر) مىفرمايد
: وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الاقَاوِيلِ* لَاخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ* ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ* فَمَا مِنكُم مِّنْ أَحَدٍ عَنْهُ حَجِزِين. [۲]
«اگر اين محمّد (صلّى الله عليه و آله و سلّم) مطلبى را از پيش خود بگويد و به ما نسبت بدهد، ما با دست قدرت او را مىگيريم (لِهْ مىكنيم و هلاكش مىنمائيم) و رگ حياتى قلب او را قطع مىكنيم. آنوقت كداميك از شما مىتوانيد او را از دست ما بگيريد و ميان او و ميان كار ما حاجز شويد (او را از دست ما نجات بدهيد)؟!»
وقتى خدا چنين آيه تهديدآميزى به پيغمبرش دارد من چكار كنم؟! و خدا با من چه مىكند؟! فتوى دادن، به خدا نسبت دادن است؛ يعنى خدا اينطور مىگويد، پيغمبر اينطور مىگويد. و تا إنسان به مرحلة يقين نرسد خيلى مشكل است.
و لذا در عبارت «مصباح» دارد كه: فتوى بايد معاينةً باشد؛ يعنى ببيند كه خدا دارد اينطور مىگويد. و روى همين زمينه أئمّه عليهم السّلام فتوى ميدادهاند؛ آنان اينطور بودند؛ پيغمبر اينطور بود؛ و آن فقهاى أصيل مثل سيّد ابن طاووس اينطور بودند. يعنى بالمعاينه مطلب را إدراك مىكردند و فتوى ميدادند؛ و إلّا فتوى نميدادند
و علّت اينكه سيّد ابن طاووس و بعضى از بزرگان فتوى نمىدادند، همين جهت بود. البتّه جهات كثيرهاى دارد كه يكى از آن جهات اين بود. آنها در بسيارى از مسائل كه يقين داشتند عمل مىكردند، و در بسيارى از مسائل كه براى خودشان يقينى نبود از فتوى دادن در آنها اجتناب مىنمودند