نویسنده: آیتالله سید محمد صادق حسینی طهرانی
منبع: کتاب نور مجرد
در اين باب حكايات فراوانى هست كه حال ايشان را به خوبى ترسيم ميكند؛ از جمله اينكه: روزى در منزل ايشان در خدمتشان بوديم كه درِ خانه به صدا در آمد. حقير پشت در رفته و ديدم آقائى آمده و ميگويد: خدمت حضرت آقا عرض كنيد: به اين نشانى كه ديروز يك حبّه قند مرحمت فرموديد و به بركت آن بيمار ما كه مدّتها از ابتلا به مرض سرطان رنج مىبرد شفا پيدا كرد، لطف كنيد و جهت استشفاى بيمار ديگرى كه به همين درد مبتلاست حبّه قند ديگرى عنايت كنيد!
برگشتم و موضوع را خدمت ايشان عرض كردم. ايشان با عصبانيّت فرمودند: بروند خدمت امام رضا عليهالسّلام. مگر در مقابل آن حضرت دكّان باز كردهايم!؟ بنده كه شفا نمىدهم؛ بروند خدمت امام رضا عليهالسّلام و از ايشان طلب شفا كنند.
بارى، سخن در اين بود كه ايشان به مقتضاى كمالشان، در غير از ضرورت، از خود كرامتى بروز نمىدادند و از اين امور برحذر بودند. يكى از شاگردان و ارادتمندان ايشان ميگويد: در يكى از سفرهاى حضرت علاّمه رضواناللـهتعالىعليه توفيق مصاحبت و همراهى ايشان را با ماشين شخصى خودم داشتم. در بين راه خواب بر بنده غالب شد و بىاختيار چشمهايم به روى هم آمد و ماشين به شانه خاكى سمت راست جادّه منحرف شد. همين كه به خود آمدم سريعا ترمز گرفتم و ماشين ما چپ كرد. در همين حال حضرت آقا فرمودند: نگران نباشيد هيچ طورى نمىشود! و ماشين بعد از چند بار معلّقزدن بدون اينكه اتّفاقى افتاده باشد به حالت عادى برگشت. در اينحال ايشان فرمودند: تا من زندهام مجاز نيستيد كه اين قضيّه را براى أحدى نقل كنيد!