منبع: آیت نور صفحه ۲۸۵ تا ۲۹۵
در اوّلين برخورد علماء با دولت پس از رحلت مرحوم آية الله بروجردى، بيش از همه رهبر فقيد انقلاب مرحوم آية الله خمينى رضوان الله عليه محكم و جدّى به صحنه آمدند؛ و حضرت آقا كه مرد حق بودند و بىهوا و هوس و پىگير جريانها، بخوبى اين معنى را دريافتند و با شاخص شدنِ ايشان براى زعامتِ حركت، ايشان را تأييد و حمايت فرمودند. خودشان ميفرمايند:
«... آية الله خمينى كه تلگراف به شاه كردند علاوه بر اين تلگراف يك اعلاميّه هم دادند كه بزودى در طهران منتشر شد و شايد همان ساعتهاى اوّل بود كه بدست ما رسيد. من يك كاغذى براى ايشان نوشتم به عنوان تأييد و تشكّر. حتّى اين آيه را هم بالايش نوشتم كه: مَا نَنسَخْ مِنْ ءَايَةٍ أَوْ نُنسِهَا نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْهَآ أَوْ مِثْلِهَا. كه مفادش اين است: با نبودن آية الله بروجردى ما نبايد متأثّر باشيم؛ خداوند هر آيتى را بردارد يك آيهاى مثل او يا بهتر از او را مىآورد. و إن شآء الله شما كارتان را بكنيد و نگرانى نداشته باشيد ... ايشان هم براى ما جوابى نوشتند و تشكّر كردند ...»
مرحوم علامه طهرانی نسبت به تعابيرى كه در اعلاميّهها بكار برده مىشد خيلىحسّاس و دقيق بودند كه بازتاب منفى نداشته باشد، مخصوصا اعلاميّههاى مرحوم آية الله خمينى كه در سطح وسيعى پخش مىشد و بيش از ديگران مطرح بود. فلذا در اين زمينه نيز دقيق و پىگير بودند و با نامههاى مفصّل يا گفتگوى حضورى با ايشان، موارد لازم را متذكّر مىشدند كه خودشان به چند مورد، من جمله در مورد تعابيرى كه راجع به زنان بكار مىرود و ديگر راجع به بكار بردن لفظ روحانيّون اشاره ميفرمايند.
البتّه اين گفت و شنودها و تبادل آراء بين ايشان و رهبر فقيد انقلاب رحمة الله عليه فراوان بوده و نحوه ارتباط هم بخاطر شرائط سخت آن روز و خفقان حاكم، دشوار، ولى بهر صورت اين ارتباطها برقرار بوده كه حضرت آقا به گوشههائى از آن اشاره ميفرمايند كه حاوى أسرارى است:
«البتّه موضوعات خيلى زياد است، بيش از اينهاست. ما در اوّل كه براى ايشان كاغذ مىنوشتيم بوسيله پست مىفرستاديم؛ بعد ديديم كه پست خطر دارد، لذا وقتى كاغذ مىنوشتيم به وسيله افرادى از همين رفقاى خودمان آن را مىرسانديم دست ايشان. و ايشان هم به كاغذهاى ما يك عنايت خاصّى داشتند، مطالعه ميكردند، و جواب را هم مىنوشتند.و بعد به جائى رسيد كه ديگر نوشتن كاغذ هم بر بنده خطرى شد. يعنى اگر يكى از اين كاغذها بدست كسى مىافتاد عواقب خيلى وخيمى داشت. لذا من اين كاغذهائى كه مىنوشتم ميدادم ماشين ميكردند، با امضاى مستعارى كه بين بنده و بين ايشان بود و هيچكس هم نميدانست؛ فقط يك كاغذ ماشين كرده بدست ايشان مىرسيد. يادم مىآيد يك مرتبه يك كاغذى نوشتم كه ۴- ۵ صفحه شد و آنرا داديم آقاى آقا سيّد عبد الصّاحب (سيّد على اكبر حسينى) ... ايشان كاغذهاى ما را ماشين ميكردند و براى ايشان مىفرستادند.»
مرحوم آية الله خمينى هم روى اين ارتباطات خيلى دقيق و حسّاس بودند.
و پس از مطالعه نامههاى ايشان به گونهاى عمل ميكردند كه هيچ ردّ پايى از آقا در ميان نباشد. چرا كه آقا مثل آية الله خمينى مصونيّت مرجعيّتى نداشتند و با بر ملا شدن مطلب به راحتى با ايشان برخورد خشن مىشد و پىگيرى مبارزات نيمه كاره مىماند. ايشان از اين حسّاسيّت آية الله خمينى چنين خبر ميدهند:
«مرحوم حاج آقا مصطفى خمينى براى بعضى از دوستان ما در نجف اشرف گفته بودند: پدرم در قم هر وقت در ميان نوشتهها كاغذهاى فلان كس را مىيافت با دست خود امضاى زير آن را پاره ميكرد كه اگر احيانا بدست دستگاه و سازمان برسد خطرى را ايجاد نكند»استمرار نهضت و تداوم همكارىها
بارى، حركت علماء در قضيّه انجمنهاى ايالتى و ولايتى موفّق و پيروز ميشود و دولت عقب نشينى ميكند و لغو مصوّبه خود را إعلام ميدارد و جشن پيروزى برگزار ميشود. و رهبر انقلاب رسما در سخنرانى خود در تاريخ رجب ۱۳۸۲ (مطابق با ۱۱/ ۹/ ۱۳۴۱ شمسى) كه به مناسبت آغاز دروس حوزه پس از پايان غائله داشتند، ضمن تشريح مسائل و حوادث گذشته و انحصار حجّيّت در قوانين اسلام و لزوم حفظ هوشيارى نسبت به آينده، با تشكّر از مردم و حوزهها، اهانت به دولت را ممنوع و پايان ماجرا را إعلام و نصيحت نمودند كه: دچار غرور نشويد: «حقّ اينكه به دولت ناسزا گفته شود، نيست. شما بزرگتر از اين هستيد كه حرفى كه مناسب شما نيست بزنيد. از امروز مشغول كار خودمان هستيم ... از اين به بعد مشغول تحصيل باشيم كه از همه عبادات بزرگتر است إن كانَ القلبُ مُخلصًا؛ باز اگر ديديم شيطانى از خارج متوجّه مملكت ما شد، ما همين هستيم و دولت همان و ملّت همان ...»[۱]
البتّه دولت در اين ميانه بىكار نيست و با برنامهريزى بيشتر براى اسلام زدائى و محو ارزشهاى الهى به طرّاحى مخفيانه پرداخته و با قدرت نظامى و ضرب و شتم مردم، قضيّه انقلاب سفيد و به اصطلاح انقلاب شاه و مردم را به صحنه مىآورد كه مبارزات علماء در سطح ديگرى شروع مىشود. نمونهاى از ارتباط حضرت آقا با مرحوم آية الله خمينى را در اين قسمت از زبان خودشان مىشنويم كه به برخى مذاكرات مهم و زيربنائى اشاره مىكنند:
«... بله ما ديديم كه خيلى بد شد و تمام آن زحمات را اينها با حقّهبازى از بين بردند و البتّه اين كار چند ماهى طول كشيد.يك روز ماه رمضان بود ما با يكى از رفقا گفتيم برويم قم. برويم آنجا ببينيم آخر آقايان در چه وضعى هستند؟ و چه تصميمى دارند؟ ما با آن دوستمان كه از علماء بود و الآن هم حيات دارد و ديگر پير شده است رفتيم قم و منزل جناب محترم آقاى آقا سيّد هادى روحانى كه باجناق ماست و منزلشان نزديك منزل آية الله خمينى بود رفتيم. آنجا افطار كرديم و بعد از نماز مغرب و عشاء و افطار رفتيم منزل آية الله خمينى، و از اينطرف و آن طرف گفتگو كرديم كه: بالأخره حالا كه چه؟ حالا چه ميخواهيد بكنيد؟
گفتند: شما مىگوئيد ما چكار بكنيم؟ بله چكار بكنيم؟
من عرض كردم: خوب حالا كه آنها آمدهاند و فشار آوردهاند و كارهايشان تمام شد، ما نبايد بنشينيم؛ همانطور كه آنها نقشهاى كشيدند ما هم بايد از يك راه ديگر وارد شويم. اين كه نمىشود.
گفتند: بله، شما بگوئيد چكار بكنيم؟
گفتم: آخر مگر قرآن نمىگويد:
وَعَدَ اللَهُ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّلِحَتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِى الْأرْضِ (خدا وعده داده به كسانى كه ايمان مىآورند و عمل صالح انجام مىدهند كه آنها را در روى زمين خليفه كند)؟
گفتند: آقا اين مربوط به ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّلِحَت است! به ما چه مربوط؟
عرض كردم: آقا، ما مَجازش را مىگيريم، به همين مجاز، به همين مجاز، خداوند بزرگ است، شايد او به نظر لطف خودش به حقيقت قبول كند. شما مشغول شويد إن شآء الله مردم هم كمك مىكنند.
چون در آن وقت ايشان در واقع شاخص شده بودند و اعلاميّههاى مهمّى صادر ميكردند. البتّه اعلاميّههاى آية الله گلپايگانى هم خيلى متين، قوى و خوب بود، ولى آن شور و هيجانى كه در اعلاميّههاى آية الله خمينى بود در اعلاميّههاى ايشان نبود. و اعلاميّههاى ديگران هم غالبا بسيط و خيلى ساده بود، ولى اعلاميّههاى آية الله خمينى جاندار و شورانگيز بود.
لذا گفتند: خوب شما بگوئيد من چه قسمى اعلاميّه بنويسم؟
نظر ايشان اين بود كه اوّلًا بايد به تربيت و تهذيب روحانيّون پرداخت، و سپس به تربيت و تعليم مردم. و ميفرمودند: تا كار روحانيّت سر و سامان نگيرد و روحانيّون مهذَّب نشوند نمىتوان مردم را ترغيب و تحريص نمود.
من گفتم: شما اعلاميّهها را بعنوان مسلمانها بنويسيد؛ كه اى مسلمانها شما كه اهل اين مملكتيد، بيائيد و قيام كنيد. شما ننويسيد روحانيّون چنين و چنان؛ روحانيّونى كه ما الآن داريم، من و شما ميدانيم كه بعضى از آنها فاسد هستند و خود شما هم قبول داريد. آن روحانى كه مثلًا رفته در نجف اشرف درس خوانده و چهل سال در آن تابستانهاى گرم آن گرد و غبار كشنده را خورده و روزها رفته در ته سرداب چهل پلهاى درس خوانده و مطالعه كرده براى اينكه يك روز رئيس بشود براى آنكه يك روز آقا بشود امروز نمىآيد تمام امر را براى خدا لِلّه و فى الله به دست شما بدهد! چهل سال بحث كرده، درس خوانده،زحمت كشيده، داد و بيداد كرده براى رياست نه براى خدا.
همه را نمىگويم؛ امّا افرادى اينطورى هستند. آنها به هيچ وجه من الوجوه حاضر نيستند براى حق حاضر بشوند. شما نمىتوانيد الآن روحانيّون را اصلاح كنيد بعد برويد سراغ ديگران. (ايشان ميفرمود اوّل بايد روحانيّت را اصلاح كرد) نه شما نمىتوانيد اين كار را بكنيد. روحانيّون به شما مجال نميدهند. آن كسى كه ساليان متمادى با آن مرارتها زحمت كشيده كه الآن بشود فرمانده او نمىآيد فرمان خدا را بپذيرد. نفس وى أبدا خشوع نمىكند و زير بار حق در صورتى كه با شخصيّت او تنافى داشته باشد نمىرود؛ أبدا نمىرود!
آية الله خمينى گفتند: پس چه كنيم؟
گفتم: شما اعلان عمومى بدهيد. بگوئيد: اى مسلمانها! اى زنها! اى مردها!
هر مسلمانى كه خود را مسلمان ميداند اين ندا به گوش او ميرسد و حركت ميكند. شما از كجا ميدانيد افراد گهنكار از آن گونه روحانيها به خدا نزديكتر نباشند؟
اين دخترها و پسرهاى آلوده به مقتضاى برنامههاى غلط اينطور بار آمدهاند. آنها تربيت نشدهاند. و چه بسا در حال گناه هم در خود يك حال انفعالى داشته باشند، حالِ توبهاى داشته باشند كه من كار بدى مىكنم. آن رقّاصه سينما در خانوادهاى بار آمده است كه نماز و روزه نبوده، شرب خمر بوده است. سپس به مدرسه رفته و از روى تربيتهاى ناصالح اينطور شده است. و چه بسا در انديشه خود منفعل و انتظار استماع صيحه حق و توبهاى را دارد؛ ولى آن روحانى كه براى رياست درس خوانده مىگويد همه كارهاى من صحيح است، همه كارهاى من مورد رضاى خداست؛ آيا او به خدا نزديكتر است يا اين؟
شما ندا را بنام اسلام بلند كنيد، همه پشتيبان شما هستند، ما هم كمك مىكنيم. و الآن شما شاخص هستيد؛ مردم به اين ندا همه پاسخ ميدهند و مىآيند زير اين پرچم.
آرى، نزديك دو ساعت گفتگوى ما طول كشيد. و آن شب ماه رمضان، تابستان هم بود؛ مجلس ما تقريبا تا ساعت يازده طول كشيد ... و بعد بلند شديم و خداحافظى كرديم».
تقابل علماء با دولت طاغوتى تشديد مىشود و حضرت آية الله خمينى رضوان الله عليه جلودارى نهضت را بعهده گرفته و حوادث فراوانى پيش مىآيد. سرانجام ماه محرّم فرا ميرسد و نهضت با نام و ياد امام حسين عليه السّلام وسعت ديگرى مىيابد و تقريبا تمامى مجالس امام حسين عليه السّلام در راستاى انقلاب واقع ميشوند. رهبر كبير انقلاب در عصر عاشوراء در مدرسه فيضيّه سخنرانى بسيار پر شور و افشاگرانهاى نموده و مستقيما شاه را مورد سرزنش قرار داده و محكوم مىكنند، و به شدّت اسرائيل و آمريكا را مىكوبند، كه به همين جهت سحرگاه دوازدهم محرّم دستگير مىشوند. مردم در اعتراض به دستگيرى ايشان قيام مىكنند و كشتار مردم توسّط دولت، نهضت را خونين مىسازد و مقدّمات اعدام آية الله خمينى طرّاحى ميشود. حضرت آقا تلاشهائى دارند، و برخى را بيان فرمودهاند كه بسيار بكر و قابل دقّت است:
«... قضيّه مدرسه فيضيّه پيش آمد و ايشان آن خطابه خيلى عجيب و تاريخى را در مدرسه فيضيّه ايراد كردند.سخنران قبل از خطابه را ما از طهران فرستاديم او از اقوام ما بود، و الآن هم حيات دارد. و او هم نطق كوبندهاى كرد و بعد از آن سخنرانى مخفى شد. سازمان امنيّت تمام شهرهاى ايران را جستجو كرد تا ايشان را پيدا كند،
نتوانست. كه اگر دستش مىرسيد چكارش ميكرد، خدا ميداند.
آية الله خمينى را بگيرند حبس مىكنند، امّا ايشان را كه يك منبرى معمولى است خدا ميداند چه شكنجهها بر او وارد مىآورند. لذا اين آقا سه ماه تمام در يك اطاق در يكى از دهات طهران با لباس مبدّل مخفيانه زندگى ميكرد، و سازمانيها كه تمام جاها را گشتند، گفتند: يا مرده يا از سرحدّ فرار كرده ...
بله، خطابه آية الله خمينى در عصر عاشورا در مدرسه فيضيّه خطابه خيلى عجيبى بود كه نوارش را براى ما به طهران آوردند.
اين خطابه عصر روز عاشوراء دهم محرّم مصادف با سيزده خرداد بود. و ايشان را در سحر دوازده محرّم مطابق پانزده خرداد از قم گرفتند و آوردند براى طهران.
و در هر شهرستانى افرادى كه مشخّص بودند و مشغول كار بودند همه را گرفتند ...
آرى آية الله خمينى را گرفتند و بردند براى عشرت آباد و ما هم در طهران بوديم و جريان پانزده خرداد يعنى دوازدهم محرّم (من پانزده خرداد نمىگويم) پيش آمد كه در طهران چه خبر شد! و نيز در شهرستانها و ورامين و قم ...، إلى ما شآء الله ... خيلى كشتند ...
بالأخره آية الله خمينى را آوردند براى زندانى. و ما ديديم، خوب چه كنيم؟ حالا بايد چكار بكنيم؟ ما از اين مرد حمايت كرديم، و تمام كارهاى ايشان با مشورت ما بوده و خلاصه با معيّت بوده، و الآن بردند؛ و ما بايد براى خلاصى ايشان تا آخرين مرحله و با تمام قدرت و توان كار كنيم.
خانه ما در آن وقت تلفن نداشت، لذا برخاستم آمدم در منزل يكى از اقوام كه تلفن بود و شروع كردم به تلفن كردن. فقط و فقط كارم آن روز تا شب تلفن كردن بود، به هر جائى كه فكر كنيد.
چون در طهران اين طور تصميم گرفتيم كه علماى طهران همه در يك جا جمع بشوند و بروند خودشان را به شهربانى معرّفى كنند و بگويند كه: آية الله خمينى تنها نيست، ما همه با او هستيم. هر جرمى كه او دارد ما هم با او هستيم، او تنها نيست. ما همه با همديگر يكى ميباشيم.
حالا اين علماء را بايد جمع كنيم. لذا بعضىها را كه تلفن نداشتند با فرستادن افراد خبر كرديم، و بعضىها هم كه تلفن داشتند شروع كرديم به تلفن كردن به آنها. و آن قدر آن روز تلفن كرديم كه من نميدانم سيصد تا شد چهارصد تا شد، نميدانم ...
تلفنها انجام شد. همه علماء طهران انصافا اهمّيّت دادند. و حتّى بزرگانشان مثل آية الله حاج شيخ محمّد تقى آملى رحمة الله عليه، آية الله آقاى آشتيانى، آية الله حاج سيّد صدر الدّين جزائرى، و آية الله حاج سيّد محمّد على سبط كه از افراد جلسه خود ما بودند و همكارىهاى مستقيم داشتند، و ديگران از علماى سرشناس و طراز اوّل طهران، همه حاضر شدند كه در آن مجمع شركت كنند. تمام آقايان بنا شد كه در منزل آقاى حاج سيّد آقاى خلخالى در خيابان خراسان جمع بشوند و مجتمعا بروند از آنجا براى شهربانى و خودشان را معرّفى كنند مبنى بر اينكه ما با ايشان هستيم، و ايشان تنها نيستند.
اين قرارها روز دوازدهم محرّم بود، و بنا شد حدود ساعت ده صبح فردا سيزدهم محرّم همه جمع بشويم و برويم براى شهربانى، و بنده هم بايد بمانم و آخر بروم بدانها ملحق شوم؛ چون تمام اين كارها، تمام اين نقشهكشىها زير سر بنده بود.
فردا صبح اين آقايان همه جمع مىشوند ... ما هم كه ديگر آماده بوديم كه برويم و معلوم نبود كه چه وقت برميگرديم، اصلًا برميگرديم يا برنمىگرديم! ما هم گفتيم كه حمّام را در آن منزل گرم كردند كه برويم غسل هم بكنيم كه اگر رفتيم و ما را هم تيرباران كردند با حال انابه و توبه به سوى حضرت حقّ متعال باشد و غسلى را كرده باشيم ... ما ديگر آماده براى حركت بوديم كه يك مرتبه خبر آمد كه از طرف شهربانى آمدهاند و تمام آقايانى را كه در منزل آقاى حاج سيّد آقاى خلخالى اجتماع كردهاند گرفتند و بردند شهربانى. ريختند توى خانه و بردند شهربانى! چطور؟
بعدا گفتند كه آقاى سيّد صادق شريعتمدارى كه از حضّار آن مجلس بوده است يك تلفنى از همان منزل به منزل آقاى شريعتمدارى در قم كرده و در تلفن به ايشان گفته كه مثلًا ما در اينجا جمع هستيم و يك ربع يا نيم ساعت ديگر بايد حركت كنيم. حالا تلفن منزل آقاى شريعتمدارى كنترل بود يا هر چه، بالأخره دستگاه از آن تلفن اطّلاع پيدا كرده و فورا تمام آن منزل را سرهنگها و نظاميان محاصره مىكنند. و مىگويند سرهنگها با مسلسل آمدند بالاى پشت بام و آقايان علماء هم نشستهاند در اطاقها، دور تا دور، سرهنگها مىگويند چه خبر است؟ چرا جمع شدهايد؟ اينجا توطئه كردهايد؟
اينها مىگويند: نه، ما توطئه نكرديم، نه شمشير داريم، نه تير داريم، و نه حملهاى ميخواستيم بكنيم! بالأخره مىگويند: بيائيد برويم شهربانى. اينها مىگويند: خودمان جمع شدهايم تا بيائيم شهربانى ... همه را مىريزند در كاميون. و با چند تا كاميون مىبرند براى شهربانى ... بعد مىگويند: شما براى چه توطئه كرديد؟ ايشان مىگويند: ما ميخواستيم بيائيم و خودمان را معرّفى كنيم كه: آية الله خمينى تنها نيست، شما خيال نكنيد او تنها است.
امّا شهربانى يكى يكى از اين افراد را استنطاق مىكنند و بعد به اينها مىگويند: آقا بلند شو برو خانهات؛ ما آن را كه مجرم مىشناسيم مىگيريم نه آن كسى كه بگويد من مجرمم. بعد بعضى را رها مىكنند و بعضى را هم
نگه ميدارند؛ يك شب، دو شب، سه شب و بعضىها را تا چند هفته ...
بالأخره آية الله خمينى را بردند براى عشرت آباد، و اين كار ما به جائى نرسيد؛ امّا فقط كارى را كه كرد اين بود كه از اعدام سريع و محاكمه صحرائى آية الله خمينى جلوگيرى شد».[۲]
۱. «صحيفه نور» ج ۱، ص ۱۲۰؛ و «بررسى و تحليلى از نهضت امام خمينى» ج ۱، ص ۲۰۲
۲. مطالب اين قسمت، از كتاب «وظيفه فرد مسلمان در احياى حكومت اسلام» درس دوّم نقل شده است.