نویسنده: علامه طهرانی (ره)
منبع: ولایت فقیه در حکومت اسلام، جلد ۳، صفحات ۴۹ تا ۵۲
وحدت وجود از بزرگترين و عاليترين و غامضترين و لطيفترين مسائل حكمت متعاليه است، و فهميدنش كار آسانى نيست. إنسان بايد يك عمر زحمت بكشد علماً و عملًا، آيا خدا به او قسمت كند كه أصل و حقيقت وحدت وجود را بفهمد يا نه؟! اين از أسرار است و نمىشود اين را به همه كس گفت.
اگر إنسان به كسى بگويد: وجود واحد است، او از اين كلام چه إدراك مىكند؟ مىگويد: اين حرف معنيش اينست كه: يك وجود بيشتر تحقّق ندارد و آن، همان وجود ذات أقدس پروردگار است؛ يعنى همه چيز خداست. و لذا خيال مىكند: إنسان خداست، خنزير خداست، كلب هم خداست، قاذورات خداست، زانى خداست، مَزْنىّ خداست.
اين كفر و شرك است. وحدت وجودى نمىگويد: زانى و مزنىّ خداست، كلب و خنزير خداست. او نمىگويد: إنسان خداست؛ نمىگويد: بالاتر از إنسان (فرشتگان) خدا هستند؛ و نمىگويد: ملائكة مقرّبين و روح خدا هستند. او نمىگويد: جبرائيل و روح الامين و روح القدس خدا مىباشند.
او مىگويد: اينها همه، موجودات متعيّنه و متقيّده و محدوده و مشخّصه هستند؛ و پروردگار حدّ ندارد. حتّى پيغمبر را با تمام آن بى حدّى كه نسبت به همه موجودات دارد، وليكن نسبت به پروردگار محدود و ممكن است، نمىگويد خداست. وحدت وجودى مىگويد: غير از خدا هيچ نيست!
فرق است بين اينكه بگوئيم: همه چيز خداست. (كُلُّ شَىْءٍ هُوَ اللَه) و يا اينكه بگوئيم: غير از خدا چيزى نيست. وحدت وجودى مىگويد: غير از ذات مقدّس حضرت واجب الوجود على الإطلاق، وجودى در عالم نيست. وجود استقلالى يكى است و بس؛ و او تمام موجودات را فرا گرفته است، وَ لا تَشُذُّ عَنْ حيطَةِ وُجودِهِ ذَرَّه! و هر موجودى را كه شما موجود مستقلّ مىپنداريد، اين استقلال ناشى از نابينائى و عدم إدراك شماست! موجود مستقلّ اوست و بس. تمام موجودات وجودشان وجود ظلّى است؛ وجود تَبعى و اندكاكى و آلى براى أصل وجود است. همه، وجودشان وجودى است قائم به آن ذات مقدّس حىّ قيّوم.
وحدت وجودى مىگويد: غير از ذات پروردگار، ذات مستقلّى كه بتوان به او إطلاق وجود كرد وجود ندارد؛ و همه عالم إمكان مِنَ الذَّرَّةِ إلَى الدُّرَّة، فانى و مندكّ در وجود او هستند؛ و در مقابل وجود او هيچ وجودى استقلال ندارد و نمىتواند خود را نشان بدهد. همه، سايهها و أظلال وجود او هستند.
نه اينكه او مىگويد: كُلُّ شَىْءٍ هُوَ اللَه، با لفظ «شَىْءٍ» إشاره به حدود ماهوى ميكند. حدود، همه نواقص و أعدام و فقر و احتياجند؛ با خدا چه مناسبت دارند؟ و اين مسلّم است كه شرك است.
ولى اين مطلبى كه بايد بعد از ساليان دراز به برهان متين إثبات شود، يا بواسطه سير و سلوك إلى الله با قلب إدراك شود، اگر إنسان آنرا بدست مردم بدهد- حتّى به كسانى كه أهل علمند وليكن در معارف إلهيّه قدمى استوار ندارند- از اين چه مىفهمند؟! مىگويند: فلان شخص وحدت وجودى است، و وحدت وجود شرك است و كفر است و...
تو أصلًا نمىفهمى وحدت وجود چيست! و از آن سر در نمىآورى! وحدت وجود سرّ آل محمّد است! وحدت وجود حقيقت ولايت است! وحدت وجود حقيقت نبوّت است! وحدت وجود حقيقةُ كُلِّ شَىْءٍ از جهت ربط خاصّ آن به ذات أقدس پروردگار است! وحدت وجود همان مقام توحيدى است كه پيغمبر آمد، و اين خونها براى آن ريخته شد، كه بگويند: لَاإلَهَ إلَّا اللَهُ.
وحدت وجود و توحيد وجود فرقى ندارند. توحيد يعنى يكى كردن، و وحدت يعنى يكى بودن. اين چه فرقى دارد؟! آن از باب تفعيل (ثلاثى مزيد) است و اين از باب مجرّد. شما لفظ توحيد در وجود را كه إسلام بر او قائم است برداريد و بجايش لفظ وحدت بگذاريد، و وحدت را بجايش توحيد بگذاريد.
شما از توحيد هراس نداريد، و از وحدت مىترسيد؟! اينها أسرار غامضهاى است كه حقيقتش را اگر سلمان بخواهد به مادون خود إبراز كند، او تحمّل ندارد و مىگويد: اين شرك است.
اين أسرار، حقيقت قرآن و نهايت سير بشر است؛ و همه أفراد بشر بايد اين راه را طىّ كنند تا به آنجا برسند. و پيغمبر كه براى پياده كردن اين معنى آمده است، نمىشود إنسان را تربيت نكند و به آن معنى نرساند؛ زيرا كه عالم، عبث مىشود. از طرفى هم نمىتواند اين معنى را براى همه بازگو كند، زيرا قابل إدراك براى همه نيست؛ لذا تنها به أفرادى از خواصّ خود كه قابليّت آنرا داشته باشند، و ظرفشان سعه داشته باشد مىگويد. و اين ميشود جزء أسرار.
در بين بعضى از روايات از اين قبيل رموز يافت ميشود كه أئمّة أطهار عليهم السّلام آنها را به بعضى از خواصّ خود- بر أساس همان سيرى كه أئمّه هر يك از ديگرى تا أمير المؤمنين عليه السّلام، و آنحضرت از رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلّم گرفتهاند- فرمودهاند.