کانال تلگرام نورمجرد
نور مجرد > سیره > سیره علمی > علامه طهرانی و علوم آلی و مقدمی > علامه طهرانی و فهم اشعار عرفانی

علامه طهرانی و فهم اشعار عرفانی

نویسنده: حضرت علامه آیت الله حسینی طهرانی

منبع: آیت نور صفحه ۴۳۰ تا ۴۳۶

فهرست
  • ↓۱- علامه طهرانی و فهم اشعار عرفانی
  • ↓۲- پانویس

علامه طهرانی و فهم اشعار عرفانی

آنچه در ذوق أدبى قابل دقّت است فهم صحيح أشعار بزرگان شعر و ادب است؛ مخصوصا أشعار بزرگان وادى عرفان كه از زبان و ادبيّات خاصّى بهره مى‌برد. فهم غلط و ناقص اين أشعار عالى موجب برداشتهاى ناروا و زمينه توطئه‌هاى دشمنان عرفان اسلامى گشته است.

حضرت آقا در اين راستا مطلبى دارند كه بسيار مهمّ و جالب و درس آموز است، ميفرمايند:

«بطور كلّى كلمات اولياى خدا و عرفاى بالله داراى رموز و اشارات و كناياتى است كه فهم آنها اختصاص به خود آنها و همطرازانشان دارد. از اشارات و رموز عارف عاليقدر اسلام خواجه حافظ شيرازى كسى ميتواند اطّلاع پيدا نمايد كه هم درجه و هم مقام با او باشد.

امّا صد حيف و هزار افسوس كه ما قدر و قيمت اين بزرگان را ندانستيم و معانى اشعارشان را به امور مبتذل حمل كرديم، و يا اگر شرحى در احوال آنها نگاشتيم، نتوانستيم از عهده شرح و شكافتن آن معانى و أسرار برآئيم؛ تا خارجيان و كفّار آمدند و براى خود عرفان ساختند، و عرفان را از اسلام جدا پنداشتند، و مقام عظيم عرفان و عرفا را كه مخّ و اسّ و ريشه اسلام است امرى مباين با تعليمات دينى وانمود كردند، و براى ما عرفان ايرانى و هندى و رومى ساختند و همه را خطّى در برابر خطّ اسلام و راهى غير از مسير دين نمودار نمودند، و ريشه عرفان مولوى معنوى و حافظ شيرازى و مغربى و أمثالهم را عرفان ايرانى قلمداد كردند كه با روح اسلام سازگار نباشد.

اينها همه و همه نتيجه جمود و تحجّر و يك چشمى به مسائل دين نگريستن است، و حساب توحيد را از عالم امر و خلق جدا نمودن، و به أئمّه و لواداران عرفان به نظر موجودات ساخته شده بدون تكليف و مأموريّت نگريستن است كه ما را دچار اين مصيبت عظمى نمود؛ تا جائيكه اينك براى آنكه از آنها عقب نمانيم و در اين بازى، محكوم و سرافكنده نگرديم بايد با هزار دليل اثبات كنيم كه عرفان حافظ و مولانا متّخَذ از روح قرآن و روح نبوّت و ولايت است.»

آنگاه حضرت آقا به تبيين يكى از اشعار حافظ پرداخته و با بيانى رسا و گويا ارتباط اين غزل را به ولىّ الله الأعظم أرواحنا فداه و عجّل اللهُ تعالى‌ فرجه الشّريف، مشخّص و روشن مى‌سازند؛ كه نمونه‌اى است از فهم شعرى و گستره ذوق ادبى ايشان كه در آثارشان موارد فراوانى ديده مى‌شود:

«شما به يك يك از غزلهاى حافظ بنگريد و ببينيد چگونه آن لطائف و حقائق معنوى را در كسوت عبارات گنجانيده و با چه دقائق و اشاراتى ميخواهد آن حقيقت منظور و مراد خود را ارائه دهد. رضوان الله عليه رضوانا شاملًا.

مثلًا اين غزل را در وصف حضرت صاحب الزّمان (عجّل الله فرجه الشّريف و أرواحنا له الفِدآء) سروده و از غيبت و انتظار وى ياد كرده و خود را از مشتاقان و شيفتگانش معرّفى نموده است، وليكن با چه عبارات نمكين و اشارات دلنشين و كنايات و استعاراتى كه حقّا بى اختيار بر زبان انسان جارى مى‌شود كه او «لسان الغيب» است‌ :

(۱) سلامُ اللهِ ما كَرَّ اللَيالىو جاوَبتِ المَثانى و المَثالى
(۲) على وادى الأراكِ و مَن عَليهاو دارٍ باللِوَى فَوقَ الرِّمالِ
(۳) دعا گوى غريبان جهانمو أدعو بالتَّواتُر و التَّوالى
(۴) به هر منزل كه رو آرد خدا رانگه دارش به لطف لا يزالى
(۵) منال اى دل كه در زنجير زلفشهمه جمعيّت است آشفته حالى
(۶) ز خطّت صد جمال ديگر افزودكه عمرت باد صد سال جلالى
(۷) تو مى‌بايد كه باشى ور نه سهل استزيانِ مايه جانىّ و مالى
(۸) بدان نقّاش قدرت آفرين بادكه گِرد مَه كشد خطّ هلالى
(۹) فَحُبُّكَ راحَتى فى كلِّ حينٍو ذِكرُك مونسى فى كلِّ حالِ
(۱۰) سويداى دل من تا قيامتمباد از شور سوداى تو خالى
(۱۱) كجا يابم وصال چون تو شاهىمن بد نام رند لا ابالى
(۱۲) خدا داند كه حافظ را غرض چيستو عِلمُ الله حَسبى مِن سُؤالى

و در تعليقه گويد: اين بيت هم در آن غزل است و گويا از خواجه باشد:

(۱۳) أموتُ صَبابةً يا لَيتَ شِعرىمَتَى نَطقَ البَشيرُ عَنِ الوِصالِ

در بيت اوّل و دوّم ميگويد: سلام خدا باد پيوسته و هميشه تا وقتيكه شبها مرتّبا يكى پس از ديگرى مى‌آيند و مى‌روند و طلوع و غروب موجب پياپى در آمدن آنهاست، تا زمين و خورشيد و ماه و ستارگان باقى است، و تا وقتيكه رشته‌هاى دو صدايه و سه صدايه تارها و نغمه‌ها و آهنگهاى چنگها و سازها مى‌نوازند و قدرت و تاب و توانشان براى بلند داشتن اين سرود باقى است (زيرا مَثانى به معنى صداهاى دوباره‌اى است كه تار و چنگ ميدهد، و مَثالى در اصل مَثالِث بوده است يعنى صداهاى سه باره كه از آنها شنيده ميشود.) بر وادى اراك كه منزلگاه حضرت حجّت است (زيرا سرزمين اراك سرزمين حجاز است كه در آنجا فقط درخت اراك وجود دارد.) و بر آن كسيكه بر فراز آن زمين سكونت دارد، و بر خانه‌اى كه در قسمت نهائى در آن بالاى رملها و شن‌ها بنا شده است.


سپس در بيت سوّم ميگويد: دعاگوى غريبان جهانم و بطور تواتر و پشت سر هم من دعا مى‌كنم و دعا گو هستم. كه باز روشن است آن غريب جهانى كه از شدّت غربت و تنهائى ظهور نمى‌كند غير از حضرت حجّت كسى نيست.


و در بيت چهارم ميرساند: او كه محلّ ثابتى ندارد- گرچه اصلش از مكّه و وادى الأراك است- و دائما در عالم در گردش است، اى خداوند مهربان از تو درخواست مى‌نمايم تا با لطف دائمى خودت او را در هر منزلى كه وارد مى‌شود و در آن مسكن مى‌گزيند نگهدارى كنى‌.


و در بيت پنجم ميگويد: اى دل! در فراق او ناله مكن، چرا كه گرچه در غيبت است و چهره و رخساره‌اش را از نماياندن مخفى ميدارد وليكن بواسطه گيسوان و زلف سياه او- كه كنايه از هجران و غيبت است- آشفته حالان ميتوانند كسب جمعيّت كنند و به مقصود نائل آيند.


و در بيت ششم ميگويد: اينك كه رشد و بروز جمال در تو فزونى يافته است، خداوند عمر تو را طويل گرداند و از گزند حوادث مصون بدارد.


و در بيت هفتم ميگويد: توئى ولىّ والاى ولايت كه قوام كون و مكان بر تو قائم است؛ و تو بايد برقرار و مقرون به بقاء و صحّت و آرامش بوده باشى، چرا كه در رأس مخروطى و بر همه ما سوى حكومت دارى؛ و در برابر اين امر مهمّ و ارزشمند زيانهاى جانى و ضررهاى مالى هر چه هم فراوان باشد، به من و يا به جهانيان برسد مهم نيست، بلكه خيلى سهل و آسان است.


و در بيت هشتم ميگويد: آفرين بر دست قدرت پروردگار كه تو را در اين چندين قرنى كه تا به حال گذشته حفظ و نگهدارى نموده است؛ همان نقّاش قدرت كه بر گِرد ماه بر فراز آسمان خطّى به شكل هلال مى‌كشد تا مردم ماه را ببينند؛ با آنكه بدون شك تمام كره ماه موجود است، امّا كسى آنرا نمى‌بيند، و در غيبت و پنهانى ميگذارد، و فقط از اين كره آسمانى به قدر هلالى نمايان است، بطوريكه اگر كسى نظر كند مى‌پندارد كره‌اى نيست، فقط هلالى بر آسمان موجود است. امام زمان هم موجود است، همچون كره تامّ و تمام، امّا كسى آنرا نمى‌بيند و ادراك نمى‌كند و فقط بقدر ضخامت هلالى از آثار او در جهان مشهود است و مردم از آن منتفع ميگردند، ولى بايد ظهور كند و از پرده خفا برون آيد و چون بَدر و ماه شب چهاردهم نور دهد و همه جهان را منوّر كند.

خوب توجّه كنيد اگر اين بيت را اينطور معنى نكنيم معنى آن چه مى‌شود؟ تعريف كردن از ماه آسمانى به پنهانى و خطّ هلالى در شبهاى نخستين طلوع آن‌ بر گِرد آن كشيدن چه مدحى را متضمّن است؟!

و اگر مراد از ماه را سيما و چهره محبوب فرض كنيم و خطّ هلالى را هم مَحاسنش بدانيم كه بر گرد آن روئيده است، با آنكه اين استعاره با آن استعاره قرص ماه آسمان و اختفاى آن در شبهاى نخستين جز به مقدار هلالى كه نمايان است، دو مفاد است معذلك اين استعاره نيز منافاتى با وجود حضرت صاحب الزّمان ندارد؛ زيرا آن انسانى كه در خارج بر گرد صورتِ چون ماهش محاسن روئيده است، با توصيف غربت و ولايت و سرورى و پادشاهى و سائر اوصافى كه در اين غزل آمده است، غير از آن حضرت نمى‌تواند مراد و مقصود باشد.


و در بيت نهم ميگويد: من پيوسته با تو سر و كار دارم. محبّت توست كه راحت دل من است در هر حال، و ذكر توست كه انيس من است بطور پيوسته و مدام.

گرچه نظير اين مضمون در سائر غزلهاى حافظ موجود است و آنها راجع به خود ذات اقدس حقّ تعالى است، وليكن در اين غزل به قرينه سائر ابيات، غير از حضرت حجّت نمى‌تواند بوده باشد. پس ضمير مخاطب «ذِكرُكَ» و «حبُّكَ» راجع به اوست.


و به همين طريق مفاد بيت دهم است كه در دعا ميگويد: دريچه قلب من كه مملوّ از خون حيات بخش من است و پيوسته آن خون در جنبش و حركت و ضربان و خروش است، هيچگاه از معامله و سر و كار داشتن و تلاش براى بدست آوردن محبّت و رضاى تو خالى نباشد.


و در بيت يازدهم، مخاطب خود را شاه، و خودش را رند و گداى لا ابالى خوانده است، و وصال اين درجه پست و زبون را با آن شاه با عظمت و با تقوى و داراى عصمت و طهارت، بعيد به شمار آورده است. در اين بيت هم معلوم‌ است كه مراد وى از «چون تو شاهى» غير آن صاحب ولايت كلّيّه إلهيّه نمى‌باشد.


و در بيت دوازدهم خيلى روشن و واضح از سخنان و تخاطب فوق بطور رمز و اشاره پرده بر ميدارد كه: اينها كه گفتم همه اشاره و كنايه و استعاره و رمز بود كه چه ميخواهم بگويم؛ صراحت نبود؛ و من نمى‌خواستم يا نمى‌توانستم آن وجود اقدس را چنانكه بايد و شايد معرّفى كنم و عشق سوزان خود را براى لقاء و ديدارش در قالب غزل آورم؛ امّا خداوند عليم و خبير ميداند كه در دل من چه مراد بوده است، و او كفايت ميكند از كلام و سؤالى كه من بخواهم آنرا بر زبان آورم.


و در بيت الحاقى ميگويد: من از شدّت عشق و آتش وَجْد بالأخره خواهم مرد، و در انتظار فرج او جان خواهم سپرد؛ و مانند يعقوب در فراق يوسف كور خواهم شد، و چشمم پيوسته بر در است كه چه موقع بشير بشارت از لقاء وصال ميدهد، و يوسف گمگشته بيابانى در چاه غربت در افتاده، غريب و تنها، سرگشته و متحيّر مرا بشارت ديدار ميدهد، و با فرج او و لقاى او چشمانم بينا ميگردد؛ و چون مرده از قبر برخاسته زنده ميگردم و حيات نوين مى‌يابم.[۱]»

پانویس

۱. «روح مجرّد» ص ۵۱۸ تا ص ۵۲۳