نویسنده: علامه طهرانی
منبع: وظیفه فرد مسلمان در احیای حکومت اسلام، صفحه ۴۲ و ۴۳
حکومت تصميم جدّى داشت بر اعدام آية الله خمينى. يك مجالس، محافلى در طهران اين طرف آنطرف تشكيل مىشد. وليكن اينها منتج نتيجهاى نبود و آنقدر قوى نبود كه بتواند از اعدام جلوگيرى كند. ما ديديم كه چكار بايد بكنيم كه ايشان را از اعدام خلاص كنيم؟ تحقيقات اينطرف و آنطرف بالاخره به اينجا منتهى شد كه گفتند: فقط يك راه هست و بس. و آن اين است كه ايشان به مرجعيّت مسلمين شناخته بشوند، زيرا كه طبق قانون، مرجع مصونيّت دارد؛ و اگر به مرجعيّت شناخته بشوند از نقطه نظر قانون، دستگاه و ساواك نمىتوانند حكم كنند، هر چه هم پرونده مىخواهند درست كنند.
گفتيم: حالا مرجعيّت را چه قسم برايشان ثابت كنيم! زيد بنويسد، عَمرو بنويسد، اينكه تنها كافى نيست. گفتيم: تمام علماء ايران از تمام شهرستانها از هر جائى آن عالِم درجه اوّلش بيايند در طهران، و در مجلسى با همديگر اجتماعى داشته باشند؛ و همگى تصويب كنند كه آية الله خمينى مرجع است.
لذا كاغذ نوشتيم به همه نقاط به آية الله ميلانى در مشهد، به آية الله صدوقى در يزد، به آية الله خادمى و آية الله حاج آقا رحيم ارباب و شمس آبادى در اصفهان. به آية الله آسيد محمّد على قاضى در تبريز، به آقا سيّد حسن بحر العلوم و آسيّد محمود ضيابرى در رشت، به آية الله آخوند ملّا على همدانى در همدان كه ايشان اصلًا در اين مسائل شركت نمىكرد و خيلى خيلى محتاط بود. وقتى كاغذ بنده را برده بودند، و ايشان خوانده بود (چون با ما يك مقدارى سابقه داشتند) گفته بودند: خيلى خطّ خوبى است، بعد گفته بود: انشائش هم خيلى خوبست. بعد آن آقائى كه نامه را برده بود گفته بود: خوب، جواب چيست؟ شما اجابت مىكنيد تشريف مىآوريد يا نه؟! گفتند: من براى معالجه چشمم بايد بروم طهران، به عنوان معالجه چشم. (مى ترسيدند اينها آخر، شما نمىدانيد چه خبرها بوده، نه اينكه بخواهم ايشان را تخطئه كنم)
خلاصه، ايشان به عنوان معالجه چشم آمدند طهران و در آن مجلس هم شركت كردند. و همچنين از اهواز آية الله آسيّد على رامهرمزى بودند.
اينها همه آمدند و از ساير شهرستانها هم به همين منوال تدريجاً آمدند و آية الله ميلانى هم آمده بودند و علماى قم هم آمدند و در باغى نزديك حضرت عبد العظيم منزل گرفتند، آية الله ميلانى هم در خيابان ولىّ عصر فعلى كه أميريه سابق بود در يك منزل بزرگى اقامت كردند و علماء در آنجا اجتماعى مىكردند و اجتماعشان هم طول كشيد؛ يعنى يك ماه تقريباً اينها در طهران ماندند؛ و ملاقاتها داشتند و مجالسى داشتند و محافل داشتند و خيلى هم خوب بود؛ بسيار خود بود مجالس گرم بود. ائتلاف بين علماء خيلى خوب بود و نتيجه كار هم خوب بود.
و روزها هم مرتّب از طرف دستگاه افرادى مىآمدند و با آنها مذاكره مىكردند، و گفتگو داشتند كه اينها را متقاعد كنند، علماء هم پيغامها مىدادند.
و بالاخره آقايان علماء بعد اللتيّا و اللتى إمضاء كردند كه: آية الله خمينى مرجع است: مرجعيّت آية الله خمينى ديگر نگذاشت آنها به مرام و مقصد خود برسند.
البتّه در اين مدّت هم دستگاه به تمام معنى مردم را كنترل مىكرد؛ و حتّى مردم مىخواستند آية الله ميلانى را بعد از آنكه آن مجلس تمام شد به قم ببرند كه در قم بمانند؛ خود ايشان هم حاضر شدند كه بروند براى قم بمانند.
همانروز كه بنا بود بروند قم از سازمان امنيت آمدند و اطاقهاى محل سكونت ايشان را كه در زعفرانيّه بود تفتيش كردند و ايشان را سوار ماشين كردند و يكسره آوردند براى فرودگاه كه بفرمائيد براى مشهد، ايشان را آوردند مشهد.
وضع اينطورى بود؛ ولى خوب آية الله خمينى از آن جهت الحمد لله خلاص شدند؛ و بعد از مدّتى ايشان را آزاد كردند و بردند در يكى از خانههاى شخصى كه در خيابان شميران بود، و بعد هم معلوم شد كه اصلًا آن خانه، خانه سازمان امنيت بوده، و بيخود گفتند خانه فلانكس است؛ خانه سازمان امنيت بود كه تحت نظر بوده باشد.
و ما اطّلاع پيدا كرديم كه ايشان مرخّص شدند، و هر كس شنيد رفت براى ديدن. ما هم بعد از يكى از دو ساعت كه اطّلاع پيدا كرديم با دو بنده زادگان خود: آسيّد محمّد صادق و آسيّد محسن (كه اينها آنوقت بچّه بودند) رفتيم آنجا و از ايشان ديدن كرديم؛ و بعد روز ديگر نيز از ايشان ملاقات نموديم.