رسالت قرآن، انسان سازى است نه حلّ مسائل علمى
نویسنده: علامه طهرانی
منبع: نور ملکوت قرآن، جلد دوم، صفحه ۵۱ تا ۵۹
إنَّ الْقُرْءانَ حَمّالٌ ذُو وُجوهٍ
بارى، از عظمت و كلّيّت قرآن كريم، همين بس كه در هر دوره و عصرى، هر كس براى اثبات مدّعاى خود به قرآن استدلال ميكند، و آنرا شاهد براى مطلب خود ميآورد. در حاليكه مطالب و مدّعاها مختلف، و مقاصد متفاوت است.
حضرت مولى الموالى أمير المؤمنين عليه السّلام، چون عبد الله بن عبّاس را براى احتجاج و الزام فرقه خوارج، به سوى آن قوم گسيل ميدارند، به او با اين عبارات توصيه و سفارش ميكنند كه:
لَا تُخَاصِمْهُمْ بِالْقُرْءَانِ! فَإنَّ الْقُرْءَانَ حَمَّالٌ ذُو وُجُوهٍ. تَقُولُ وَ يَقُولُونَ! وَ لَكِنْ حَاجِجْهُمْ بِالسُّنَّةِ فَإنَّهُمْ لَمْ يَجِدُوا عَنْهَا مَحِيصًا.[۱]
«بحث و نزاع تو با ايشان در احتجاج و استدلالت، به قرآن نباشد! زيرا قرآن قابل حمل بر معانى و حاوى احتمالات مختلف است. و ميتوان بدان از وجوه و راههاى متفاوتى وارد شد و استدلال كرد. در اينصورت تو به طريقى سخن ميگوئى و ايشان به طريق ديگر سخن ميگويند و از قرآن شاهد و دليل ميآورند! احتجاج و استدلال تو عليه ايشان با سنّت و حديث رسول الله باشد؛ كه در اينصورت براى آنان گريزگاهى نميماند، و ناچار به قبول پذيرش آن ميشوند.»
قريب به دو هزار سال، محقّقين از رياضى دانان و اهل هيئت، قائل به سكون زمين و گردش خورشيد به دور آن بودند. و براى سيّارات، افلاك و تداوير و ممثّلات ميدانستند؛ و به قرآن استدلال ميكردند كه: وَ كُلٌّ فِى فَلَكٍ يَسْبَحُونَ.[۲]«هر يك از كره خورشيد و كره ماه، در دائرهاى شناورندو امروزه حركت زمين و سكون خورشيد را از بديهيّات ميشمرند؛ و باز به همين آيه استدلال ميكنند كه: وَ كُلُّ فِى فَلَكٍ يَسْبَحُونَ. «هر يك از خورشيد و ماه، در مدارى دائره شكل شناورند.»
پيشينيان ميگفتند: مراد از فلك، يك كره مُجَوَّفى است كه سطح خارجى آن به سطح داخلى كره ديگرى بر فراز آن، و سطح داخلى آن به سطح خارجى كره ديگرى در زير آن قرار دارد. و هر يك از سيّارات و كره ماه، در اين فلك يعنى در ضخامت آن، محكم و ثابت چسبيده و ميخكوب شدهاند كه ابداً داراى حركتى نميباشند. آنچه حركت دارد، جرم فلك است كه در نتيجه سيّاره ثابت در خود را با خود ميگرداند.
پسينيان ميگويند: مراد از فلك، نفس مدار دائرهاى شكل است؛ و سيّارات و كره ماه خودشان در حركتند. و غير از جرم خود كواكب، افلاك ديگرى كه داراى جرم باشند نداريم. و كره قمر و شمس و مرّيخ و زحل و مشترى و عُطارد و زهره و اورانوس و نپتون و پُلوتون كه اين دو تاى اخير را اخيراً كشف كردهاند، هر يك مانند گويى كه در فضا شنا كند در فضاى آسمان در مدار مختصّ به خود شناورند؛ و آنى سكون و وقفه ندارند.
امّا آنچه به نظر حقير ميرسد آنستكه: اصولًا قرآن مجيد براى حلّ اينگونه معانى نيامده است. قرآن كتاب تعليم و تربيت، و انسان ساز است. كتاب طبّ وتشريح و هيئت و نجوم نيست. كتاب طبيعى و رياضى و شيمى و فيزيك نيست. و احياناً اگر در موردى براى ارائه طريق و هدايت بشر به صراط مستقيم خود، از اين مطالب اشاره كند؛ در عين آنكه مطلبش عين واقع و صدق مطلق است، طورى مطلب را وانمود نميكند كه مردم را بهم بريزد و در ميان دانشمندان عصر غوغائى بر پا كند، و بدون استناد به قواعد و تجربههاى متمادى كه براى آنها ساليان دراز لازم است، يكباره مبادرت به بيان قاعده علمى حقّى بنمايد كه قابل قبول براى مردم عصر نباشد و براى پذيرش آن نياز به كنكاش دراز و بحث و تحقيق و تدقيق طولانى داشته باشند. البتّه در اين موارد ممكن است راه باز كند و دلالت و اشارت بنمايد، ولى هرگز با صراحت سخن نميگويد.
مسأله حركت زمين از مسائلى است كه با تمام ادلّه و براهينى كه براى آن اقامه شده است، هنوز براى بسيارى قابل حلّ نيست؛ و نتوانستهاند پا از مرحله فرضيّه فراتر نهند. مضافاً به آنكه سكون زمين امرى است وجدانى، يعنى هر كس بالوجدان زمين را ساكن و آرام ميبيند.
و با فرض آنكه در عصر نزول قرآن كه قريب پانصد سال[۳] از هيئت بطلميوس گذشته بود، و دنياى علم آنرا پذيرفته بود كه زمين ساكن است و مركز عالم است، و ماه و خورشيد و سيّارات به گرد زمين ميچرخند؛ اگر قرآن بالصّراحه ميگفت: زمين به دور خورشيد ميگردد و متحرّك است؛ و سكونى كه شما در آن ميبينيد پندارى بيش نيست؛ و معلوم است كه براى اثبات اين مدّعى نميتواند از آونگِ فوكو [۴]دليل بياورد و شواهد ديگر اقامه كندوظيفهاش نيست، رسالتش نيست؛ آنوقت سر همين يك مسأله كوچك چنان غوغا و تشويش برخيزد كه بكلّى رسالت را منهدم كند و براى صدها سال پيامبر نتواند احكام انسانى را اجرا كند.
و بر اساس همين مطلب بزرگ، و سرّ عظيم است كه: در اخبار و ادعيه و روايات ميبينيم كه به حركت و جريان خورشيد تذكّر ميدهد. زيرا بالبداهه هر كس كه چشم بگشايد در اوّل صبح با دو چشم خود ميبيند كه خورشيد از شرق طلوع كرد و رفته رفته حركت كرد تا به نصف النّهار رسيد، و سپس نيز كمكم رو به مغرب در حركت بوده تا بالاخره در زير افق مغرب پنهان شد.
اين روايات و ادعيه، بنابر اين رؤيت وجدانى و احساس فعلى است. و گر نه بايد بكلّى باب ادعيه و بيان عجائب شمس و حركت آن در مدار، بسته شود و لب بدان گشوده نگردد.
اين مطلب بقدرى واضح و پيش پا افتاده است كه رياضى دانان بزرگ و منجّمين سترگ امروزه كه حركت زمين را برهانى نموده و جاى ترديدى برايشان نيست، از حركت زمين فقط در كتب و مجلّات ياد ميبرند؛ ولى چون بخواهند سخنرانى كنند و يا در منزلشان با محيطشان گفتگو داشته باشند ميگويند: خورشيد آمد. خورشيد رفت. ميگويد: پسرجان! وقتى خورشيد بقدر يك قامت از افق بالا آمد، برو به مدرسه. نميگويد: پسرجان! وقتى زمين بقدر يك قامت از سمت مغرب به مشرق پيچيد برو به مدرسه! اگر چنين بگويد به اوميخندند.
بيان فورمول و سخن كلاسيك جائى است، و سخن با مردم، با پدر و مادر و فرزند جاى دگر. و از اينجهت است كه در كتب هيئت از اينگونه حركت آسمان، به حركت ظاهرى آن اسم ميبرند.
و از اين روست كه مثلًا در دعاى صباح آمده است: وَ أَتْقَنَ صُنْعَ الْفَلَكِ الدَّوَّارِ فِى مَقَادِيرِ تَبَرُّجِهِ.[۵]
«و محكم و استوار ساخت ساختمان فلك گردنده را، در نشان دادن و به نمايش گذاردن و جلوه دادن مقادير كواكب و ستارگانى كه در آن قرار دارند.»[۶]
از اينجا به دست ميآوريم كه: اوّلًا نبايد پرسيد چرا فلان مطلب در قرآن نيست؟ چرا قرآن مثلًا از حركت سفينه فضائى بحث نكرده؟ چرا از شكافتن اتم سخن به ميان نياورده؟ چرا از مثلّثات كروى ساكت بوده است؟
و ثانياً كسانى كه خيلى زحمت كشيدهاند و به خود رنج داده و خواستهاند آيات قرآن را بر علوم عصرى تطبيق دهند؛ همچون مرحوم آية الله سيّد هبة الدّين شهرستانى در كتاب «الهيئة و الإسلام» و شيخ طَنطاوى جوهرى در تفسير «الجواهر» راهى درست و استوار را نپيمودهاند.[۷]
زيرا اين علوم زمان در حقيقت، علمى نيست كه مستند به برهان باشد. و بنابراين، نه ميتواند مبيّن حقائق دينيّه و معارف آن باشد، و نه ميتواند راه دين را ببندد و سدّى در برابر آن قرار گيرد.
مصلحت اين علوم و دارندگان آن اينست كه خود را در راه دين و استخدام آن قرار دهند.
اين علوم، نظريّهها و فرضيّهها و آرائى است كه بر تجربيّات ناقص و استقراء غير تامّ بدست آمده است. و تعليلاتى است كه با اختلاف آراء، اختلاف ميپذيرد. گاهى همچون بنائى آنرا ميسازند و ميپردازند و ميافرازند، و گاهى آنرا خراب ميكنند. گاهى محكم و استوارش ميكنند، و سپس درهم ميشكنند. در زمان قدرت و دوران پذيرشش، بهترين مطالب عاليهاى است كه مردم بدان استشهاد ميكنند؛ و در زمان بعد، از آن بر ميگردند و عدول ميكنند.
همچون جنگ و صلح ميان دو طائفه ميباشد. امروز اين غالب ميشود، و كوس مجد و اعتلاء خود را بر آسمان بالا ميبرد؛ فردا آن غالب ميگردد، و دولت ديرين رقيب را به خاك مذلّت مينشاند.
بارى، براى هر يك از تعليلات و اسباب مختفيه نظام كون و جهان هستى، دورهاى است كه در آن عصر بر انديشهها و افكار حكومت دارد؛ و غير از آن فرضيّه و تئورى را مغلوب و منكوب ميكند. و تمام صاحبان انديشه و متخصّصان در آن فنّ، متّفق القول ميشوند كه ابداً از اين فرضيّه، گريزى نيست. و مردم هم كه در هر زمان تابع همين انديشمندانند، گمان ميكنند كه اين اكتشاف و رأى جديد، از حقائق ثابتهاى است كه ابداً زوال نميپذيرد، و عقول به بهتر از آن راه ندارد؛ و مطلبى است ثابت و جاودانى. امّا دير زمانى نميپايد كه كوكبش غروب ميكند، و درخشندگيش در زير افق پنهان ميشود، و دولت و شوكتش فرو ميريزد. آنگاه تئورى و فرضيّه ديگرى به جايش مينشيند. آن هم همانند تئورى پيشين، مدّتى كرّ و فرّ دارد، و در عرصه ميدان تاخت و تاز، خود را فريد و وحيد و يكّه تاز ميشمرد؛ كه ناگهان با شمشير برّان فرضيّه و تئورى ثالث سقوط ميكند و به خاك ميافتد.
۱. « نهج البلاغة» ج ۲، باب رسائل، رساله ۷۷؛ و از طبع مصر با تعليقه محمّد عبده: ص۱۳۶
۲. آيات ۳۸ تا ۴ ۰، از سوره ۳۶: يس: وَ الشَّمْسُ تَجْرِى لِمُسْتَقَرٍّ لَّهَا ذلكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ* وَ الْقَمَرَ قَدَّرْنَهُ مَنَازِلَ حَتَّى عَادَ كَالْعُرْجُونِ الْقَدِيمِ* لَا الشَّمْسُ يَنبَغِى لَهَآ أَن تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَ لَا الَّيْلُ سَابِقُ النَّهَارِ وَ كُلٌّ فِى فَلَكٍ يَسْبَحُونَ. «و خورشيد به سوى قرارگاه خود در حركت است. اينست تقدير خداوند عزيز و عليم. و ماه را در منزلهائى به قدر معيّن ميآوريم و نگه ميداريم، تا در پايان مانند شاخه خشك بصورت هلال درآيد. نه در توان خورشيد است كه بتواند خود را به ماه برساند، و نه اينست كه شب بتواند از روز پيشى گيرد. و هر يك از آنها در دائره مختصّ خود در حركت شناورند.»
۳. چون ميدانيم كه بطلميوس در سنه ۱۳۹ مسيحى حيات داشته است و تولّد حضرت رسول الله صلّى الله عليه و آله و سلّم در سنه ۵۷۱ مسيحى بوده است، بنابراين تولّد آنحضرت ۴۳۲ سال بعد از حيات بطلميوس بوده است. و چون بعثت آنحضرت در ۴ ۰ سالگى بوده است، فلهذا پس از ۴۷۲ سال از حيات بطلميوس بوده؛ و از طرفى چون نزول قرآن در مدّت ۲۳ سال بوده است، آخر زمان نزول آن در ۴۹۵ سال پس از بطلميوس خواهد بود.
۴. استدلال بر حركت وضعى زمين با آونگ فوكو
( (در مكانيك ثابت شده است كه: صفحه نوسان آونگ، ثابت و تغيير ناپذير است اگرچه نقطه تعليق آن دوران كند. از روى همين قانون، فوكو: فيزيك دان فرانسوى در سال ۱۸۵۱ مسيحى در پاريس، در زير سقف عمارت پانْتئون، آونگ عظيمى كه يك كره سنگين برنجى بود [و ۲۸ كيلوگرم وزن داشت] و آنرا به نوك سيمى به طول ۶۴ متر بسته و از زير گنبد آن عمارت آويزان كرده بود قرار داد. كره را قدرى از محلّ تعادل دور كرده و آنرا با ريسمانى بست، و سپس ريسمان را آتش زد تا آونگ خود بخود بدون هيچ عامل و ضربه خارجى به حركت در آيد. چون فوكو بر روى كره برنجى سوزنى قرار داده بود و زمين را از شن مفروش نموده بود، او و ساير ناظران اين عمل را ديدند كه: سطح نوسان آونگ به صورت منظّم تغيير ميكند، و از مشرق به مغرب بر گرد محورى كه مارّ بر نقطه تعليق آونگ است دوران مينمايد.
فوكو دريافت كه سبب اين انحراف سطح آونگ، گردش زمين بر گرد محور خود از مغرب به مشرق است. اگر آونگ در قطب آويخته باشد، سطح نوسان در يك شبانه روز نجومى، در جهتى مخالف با حركت ظاهرى كره آسمان، يك دوران كامل ميكند. و اگر آونگ در خطّ استوا نصب گردد، دوران آن صفر خواهد بود؛ يعنى در استوا نوسان آونگ پيوسته در سطح واحد باقى ميماند. در پاريس اندازه انحراف سطح نوسان آونگ در هر ساعت ۱۱ درجه بود. و چون در مكانيك ثابت شده است كه: اندازه انحراف در مدّت مفروض، متناسب با جيب عرض مكان تجربه است، اگر ساعات زمان نجومى را با حرف ا و عرض نقطه را با حرف ب نمايش دهيم، مقدار زاويه انحراف ج در زمان مفروض چنين ميشود: درجه ۱۵* زينوس ب* ا/ ج
و بنابراين، مدّت زمان نجومى د كه در سطح آونگ بر وضع اوّل خود منطبق خواهد شد بدينصورت خواهد بود: (زينوس زاويه ب/ ۲۴ ساعت نجومى)/ د
و چون ميدانيم كه: زينوس زاويه ۹ ۰ درجه، ۱ است؛ و زينوس زاويه صفر درجه، ۰ است فلهذا مقدار زمان يك دور كامل حركت آونگ در قطب، ۲۴ ساعت نجومى، و در خطّ استوا صفر ميشود. «تاريخ نجوم اسلامى» نَلِّينو ايطاليائى، ترجمه احمد آرام، ص ۳۱۴ و ۳۱۵)
تجربه فوكو را ميرزا غلامحسين خان رهنما در سنه ۱۳۱۳ شمسى، در مسجد سپهسالار طهران انجام داد.
۵. مجلسى در «بحار الانوار» در كتاب صلوة در باب نافلَة الفَجر و كيفيّتها و تعقيبها، از طبع كمپانى، ج ۱۸، ص ۶ ۰ ۶، دعاى صباح را از أمير المؤمنين عليه السّلام روايت كرده است و گفته است كه: آنحضرت بعد نافله صبح آنرا ميخواندهاند. و در بيان خود در پايان دعا گويد: ( (اين دعا از ادعيه مشهوره است، و من آنرا در كتب معتبره نيافتم مگر در «مصباح» سيّد ابن باقى. و نيز يك نسخه از آنرا يافتم كه مولانا درويش محمّد اصفهانى كه جدّ پدر من از طرف مادر است، آنرا بر علّامه نور الدّين علىّ بن عبد العالى كركى قرائت كرده، و او به جدّم اجازه داده است كه بخواند. و نيز مرحوم مجلسى اين دعا را در كتاب دعاى «بحار» آورده است
۶. بايد دانست كه: فلك به معنى مدار است همچنانكه در قرآن كريم وارد است كه هر يك از خورشيد و ماه و روز و شب در فلكى يعنى در مدارى شناورند؛ آيات ۳۸ تا ۴ ۰، از سوره ۳۶: يس: وَ الشَّمْسُ تَجْرِى لِمُسْتَقَرٍّ لَّهَا ذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ* وَ الْقَمَرَ قَدَّرْنَهُ مَنَازِلَ حَتَّى عَادَ كَالْعُرْجُونِ الْقَدِيمِ* لَا الشَّمْسُ يَنبَغِى لَهَآ أَن تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَ لَا الَّيْلُ سَابِقُ النَّهَارِ وَ كُلٌّ فِى فَلَكٍ يَسْبَحُونَ. و امّا در هيئت بطلميوسى فلك را جسم كروى شكل توپُر ميدانستند كه ستارگان در آن مُصْمَت و ميخكوب شدهاند و اين جسم كروى با مجموعه ستارگان داخل آن حركت ميكند.
لفظ فلك در دعاى شريف به معنى جسم كروى نيست، و تبرّج هم در لغت به معناى بُرج برج بودن نيامده است، بلكه به معنى اظهار زينت و خودنمائى و جلوه دادن است. بنابراين، معنى اين فقره از دعاى مبارك اين ميشود كه: خداوند اين مدارهاى شگفت انگيزى كه در آسمانهاست و در تعداد و مقدار مشخّصى، ستارگان را در آن ميچرخاند؛ متقن و استوار ساخت.
۷. قرآن عين علم و حقيقت است، و هيچگاه در قدرت علم نيست كه با او در آميزد و بناى خصومت نهد؛ بلكه پيوسته همراه با او و مبيّن مشكلات و مفصّل كلّيّات اوست. امّا حديث اينطور نيست. هر روايت و حديثى كه خلاف علم و يا خلاف قرآن باشد قبل از رجوع به سندش مردود است؛ و كلَّما ازْدادَ له صحّةً ازدادَ ضَعفًا.
در اينجا شيخ محمود أبو ريّه در كتاب «أضوآءٌ على السّنّة المحمّديّة» طبع سوّم ص ۳۹۳ و ۳۹۴ مطلب جالبى دارد كه ما آنرا در اينجا ذكر ميكنيم. او ميگويد: ( (يكى از مشايخ ازهر بر علّامه سيّد رشيد رضا انتقاد كرد كه او چرا بر كعب الاحبار و وهب بن منبّه اشكال وارد كرده و عدم وثوق به روايتشان را اظهار نموده است؟ او- كه رحمت خدا بر وى باد- اينطور پاسخ داد؛ پاسخ بسيار مفيد و درهم كوبنده! ما از آن، اين مقدار را ميآوريم: اگر قبول نمائيم كه هر كه را كه جمهور متقدّمين او را موثّق بدانند، او حتماً بايد موثّق باشد- اگرچه خلاف آن به دليل ثابت شود- در اينصورت بابى از طعن و اشكال را به روى خود گشودهايم؛ چرا كه دليل را كنار زدهايم و در مقدّماتش گرفتار تقليد شدهايم، و با هدايت قرآن مجيد مخالفت نمودهايم.
و پس از آنكه گفته است: انتقاد از راويان حديث بحثى است راجع به استادان جرح و تعديل، گويد: امّا جدا كردن و انتخاب نمودن متن روايات و موافقت يا مخالفتشان با واقع و اصول يا فروع دينيّه قطعيّه يا راجحه و غيرها، راجع به فنّ و شغل ايشان نيست (يعنى استادان حديث)؛ و چقدر كم هستند افرادى از آنها كه در اين امور بحث كنند. و بعضى از آنان كه در اين امور متعرّض شدهاند همچون امام احمد و بخارى، حقّش را اداء ننمودهاند؛ همچنانكه ميبينى در ايرادهائى كه حافظ ابن حجر در تعارض ميان روايات صحيحه به بخارى و غير او ميگيرد. و برخى از احاديث چنان است كه علم به موافقت يا مخالفت آن با واقع بسيار مشكل است، مانند ظاهر حديث ابو ذرّ نزد شيخين و غيرهما: أينَ تكون الشّمسُ بعد غروبِها؟ زيرا در نزد متقدّمين متبادر آن بود كه خورشيد بكلّى از زمين تماماً غائب ميشود و نورش در تمام درازاى شب منقطع ميگردد، زيرا در شب خورشيد زير عرش است تا اجازه طلوع ثانوى به وى داده شود؛ در حاليكه براى ميليونها افراد بشر به علم يقينى معلوم است كه خورشيد از زمين در اثناء شب غائب نميشود، بلكه از بعضى اقطار غروب ميكند و در بعضى اقطار طلوع مينمايد، پس روز ما شب آنها و شب آنها روز ماست؛ همچنانكه متبادر از كلام خداست: يُكَوِّرُ الَّيْلَ عَلَى النَّهَارِ وَ يُكَوِّرُ النَّهَارَ عَلَى الَّيْلِ و قول خدا يُغْشِى الَّيْلَ النَّهَارَ يَطْلُبُهُ و حَثِيثًا.))