نویسنده: علامه طهرانی
منبع: وظیفه فرد مسلمان در احیای حکومت اسلام، تعلیقه صفحه ۶۵
چون در كتاب «وظيفه فرد مسلمان در حكومت اسلام» تعداد هشت يا نُه مورد از موارد پيشنهادى به آيت الله خمينى قدّس الله نفسه بيان شده است، و بعضى از دوستان و مراجعين دوازده مورد ديگر را كه متمّم عشرين است جويا شدهاند، لهذا حقير آنها را در اينجا ثبت مىنمايم تا از تلف محفوظ و در صورت نياز در تعليقه طبع دوّم از آن كتاب درج گردد.
توضيح آنكه شهريه طلّاب شيعه در حوزهها از خود مردم و از وجوه خمس و سهم امام داده مىشود و اين داراى محاسنى و معايبى است. امّا محاسنش آنست كه: به دستگاه حكومتى مربوط نيست و طلبهها و فضلا و علما را مطيع و جيره خوار حكومت نمىگرداند بلكه ايشان را آزاد و مستقلّ بار مىآورد. به خلاف شهريه طلّاب اهل تسنّن كه از اداره حكومتى داده مىشود. فلهذا آنان را مطيع و غير مستقلّ تربيت مىكند. و اينروى زمينه فقه شيعه و فقه عامّه است. چرا كه فقه شيعه براى حاكمان جور ارزشى قائل نيست، امّا فقه عامّه هر شخص امير و حاكم را واجب الإطاعه و أولوا الامر مىداند. شهريه او را حلال و پيروى از او را واجب و لازم بشمار مىآورد. در اطاق و منزل شخص شيخ محمود شلتوت حتماً بايد عكس جمال عبد الناصر آويخته باشد. اما در اطاق پستترين و پائين طلبه ما اگر عكس شاه را ببيند آن طلبه از درجه اعتبار و حيثيّت ساقط مىشود. در زمانى كه ما در نجف اشرف تحصيل مىكرديم و قيمت دينار گران شد و طلّاب در مضيقه افتادند، از طرف دكتر محمّد مصدق به محضرت آية الله العظمى حاج آقا حسين بروجردى رضوان الله عليه پيشنهاد شد كه دولت ايران تقبّل مىكند شهريه طلّاب نجف را با ارز دولتى كه قريب ۹ تومان بود بفرستد. حضرت آية الله قبول نكردند در حالى كه در نجف دينار عراقى قريب ۴۰ تومان شده بود. و معلوم است از چه نفع سرشارى آية الله صرف نظر كردند براى اينكه حوزه و شيعه استقلال خود را حفظ كند و زير بار منّت حكومت كه تحقيقاً مستلزم پى درآمدها و عواقب نامعلومى است، نرود. يك روز ما كه به بغداد رفته بوديم، بديدن يكى از مدارس اهل تسنّن رفتيم و با فضلا و طلّاب آنجا مذاكره كرديم. آنها از ما پرسيدند ۵ مخارج شما از كجا تأمين مىگردد؟! ما گفتيم: از قوت لا يموتى كه هر طلبه از ده يا شهر او به او مىرسد، و يا از مختصر شهريّهاى كه به طلّاب ميدهند و حدّ اكثر در آن زمان به طلّاب يك دينار مىدادند. امّا آنها گفتند: هر طلبه معمولى و عادى ما ماهيانه هشت دينار مىگيرد و همينطور مىرود بالا تا سى دينار كه به مدرّسين و فضلاء ما مىدهند. ولى اى كاش كه ما مانند شما بوديم و داراى حريّت و آزادى. اما ما آزادى نداريم. تحقيقاً حكم يك مهره از دستگاه حكومت به عنوان وزرات اوقاف مىباشيم. بارى در آن روز فضلا و طلّاب آن مدرسه به ما با نظر غبطه مىنگريستند. اين محاسن طريق توزيع شهريه در ميان حوزههاى علميّه ماست و امّا معايب آن:
اوّلًا طلّاب بواسطه ضيق معاش و فقر شديد، پيوسته در نفسشان احياناً ممكنست يك نوع اهميّت و ارزشى بمال پيدا شود، و در آتيه كه صاحب علم و كمال مىگردند طبعاً اين نوع احترام را به اغيناء پيدا نمايند و بالاخره هر نوع صاحب مكنتى در نزد آنها بزرگ جلوه كند. و اين مصيبتى است بزرگ.
و ثانياً بواسطه انحصارواسطه درآمد از ناحيه بيت المال و عدم توزع آن بطور آبرومندان و محرمانه يك نوع ذلّت و اهانتى را در برابر اصل منبع توزع و وسائط توزيع بر خود هموار نمايند كه اينهم بسيار مضر است، چرا كه طلّاب را از ابتداى امر با روح ذلّت بار مىآورد و رشادت و شهامت را از آنان مىزدايد، و روح تسليم و تمكين را نسبت به امور مالى و غير مالى به آنها تزريق مىكند.
شهريه بايد طورى توزيع گردد تا اصالت و عزّت نفس طلبه محفوظ بماند و خرد و شكسته نگردد. و اصولًا ممكن است در حوزه افراد بسيار نجيب و عفيف وجود داشته باشند كه دنبال اينگونه مقرّرى نروند. و يا از ابتداء شهريه گرفتن را قبول ننمايند در حاليكه در نهايت عسرت و نياز باشند، و در عين حال طلابى محصّل و درس خوان بوده باشند كه قوام علمى و عملى و رشد حوزه و بقاى دين منوط و مربوط به آنان شود. و اصولًا بايد در حوزه افرادى معيّن و مشخص گردند براى تفحّص خائبانه از حال و در آمد و مصارف هر طلبه و آنچه مورد احتياج اوست به وى برسانند؛ نه آنكه مثلًا طلبهاى ضعيف و يا فقير و يا مريض گردد، كسى از حال او با خبر نباشد و لازم باشد كه خودش به افراد ذى صلاحيّت مراجعه كند و رفع عسرت بجويد آنگاه تازه او به خصوص افراد مورد نظر خود چيزى دهد و محروم بماند.
توضيح آنكه از زمان تداول استعمال توتون و تنباكو در ايران و سائر بلاد مسلمين كه بيش از دو قرن مىگذرد؛ علما و فقهاى شيعه از اصوليّون كه فتوى به جواز استعمال آن دادهاند؛ همگى مستمسك به قاعده برائت عقليّه و برائت شرعيّه شدهاند، و چون ضرر معتدّبهى در آن نديدهاند، فلهذا حكم به جواز نمودهاند.
اينك از جهت طب و كشف مضرّات و مفاسد بدنى آن، از منهدم ساختن قلب و كبد و ريه و كليه و خون و دستگاه گوارش و دستگاه تنفّسى و ايجاد سرطان مهلك و فساد سلولها و كوتاه شدن عمر حدّاقل به مقدار ده سال، و ايجاد امراض عصبى و روانى، و اختلال امور جنسى و سائر امراض و اختلالاتى كه در طب و پزشكى آمده است، مقدار قدرت ضرر و زيان اين سمّ مهلك تدريجى الحصول به قدرى نيست كه بتوان از آن اغماض نمود، و با استعمال دخانيات يك جامعه تندرست و سالم را به يك جامعه معلول و مريض مبدّل ساخت. ضرر دخانيات امروزه از بديهيّات شمرده مىشود و با وجود علم بما يُعْلَم تمسّك به حديث رفع: رُفِعَ عَن أُمَّتِى مَا لا يَعْلَمُونَ بدون وجه است. و اشتغال عقلى جاى برائت شرعيّه را گرفته است.
و از آن گذشته، اتلاف اقتصادى، و زيان مالى آن كه متوجّه كشور است، و موجب تضعيف نيروى انسانى و تقويت كفر و استعمار خارجى است، بقدرى زياد است كه ارقام احصاى آن تحت نظر متخصّصين فن سرسام آور است. و با وجود اين سمّ كشنده و خانمان براندازنده، چه كسى است كه بتواند فتوى به جواز آن بدهد.
يازدهم: متّحد الشكل شدن عامّه مردم است به لباس اسلامى و سرپوش اسلامى در برابر لباس و كلاه كفر كه در زمان رضاخان پهلوى با سر نيزه بر اين مردم تحميل شد.
كت كوتاه و شلوار تنگ و پيراهن آستين كوتاه براى مردان، ارمغان غرب كافر است. لباس اسلامى كوتاه نيست، و چسبنده به بدن نيست. و بدون آستين يا آستين كوتاه نيست. بلكه از كتهاى معمولى متداوله در امروز يك وجب بلندتر است و به زانو يا قدرى بالاتر از زانو بايد برسد. كت بايد گشاد باشد، و بدن در آن استراحت كند
و فشار به بدن نياورد! كت تنگ مضرّات طبّى دارد، پيراهن و شلوار تنگ مضرّات طبى دارد ولى مع الاسف، مصالح و منافع پزشكى و بهداشتى آن فراموش شده و امروز معمولًا براى خودنمائى و در عبارت متداوله براى شيكى مىپوشند و از ضررهاى آن غمض عين مىنمايند.
كت كوتاه و شلوار تنگ علاوه بر ضرر طبى، چون به بدن مىچسبند، بدن را نشان مىدهند. و در حال خم شدن و ركوع تمام اسافل اعضاء مرد از زير لباس نمايان است. و چقدر قبيح و زشت است كه حتى در حال عبادت، لباس بر بدن چسبيده و بواسطه كوتاهى آن نيز حكايت از بدن كند.
آيا زنهائى كه مردان در برابر آنها ايستاده و نماز مىخوانند و ركوع و سجود مىكنند، در برابر ديدگان خود اين مناظر شهوت انگيز و زشت را مشاهده نمىكنند؟
كلاه شاپو و كلاه كِپ كلاه كفّار است. كلاه اسلام عبارت است از قَلَنسُوَه (كلاه ساده به شكل استوانه و يا مخروط ناقص كه بر روى آن لفّافهاى مىبندند يا نمىبندند. و عبارت است از عِمامه كه از جلو و عقب داراى دو گوش آويزان باشد. امروز در بسيارى از مردم ايران حتى در ميان دهاتين و روستائيان ايالت خراسان اين نوع عمامه را بر سر مدرم مىبينيم؛ و طرز لباسشان نيز غالباً اسلامى و تغيير نكرده است.
امّا استعمار كافر در زمان پهلوى به عنوان متّحد الشكل شدن، كت و شلوار فعلى معمولى را آورد با كلام تمام لبه. آرى متحد الشكل شدن آنها هضم مسلمين در كفار بود بطورى كه حتى از جهت لباس هم يكسان و تابع و بى هويّت باشند نه متّحد الشكل به معنى اتّحاد لباس كفار با مسلمين بطورى كه آنها لباس مسلمين را بپوشند، و تابع و پيرو آداب اسلام شوند.
لباس زنان مسلمان لباس خاصّى است كه از روى ژورنالهاى پاريس و مشابه آن اخذ نمىشود، و طبق مدِ وقتِ هوسران و هوسباز زمانِ كور و ظلمت، تغيير مد نمىدهد. لباسهاى زن مسلمان حتى در داخل خانه خود و حتى در فراش خواب با لباس زن كافر تفاوت دارد.
شلوار زن مسلمان بلند يا تا زير زانو است و در صورتيكه شَليته يا دامن مىپوشند، تا حدّ زانو بوده است. امّا پهلوى از دستبرد به آنها نيز خوددارى نكرد، و شلوار زنان را بقدرى كوتاه نمود كه فط براى نفس عورت بوده است و به نام تُنُكه پهلوى مشهور شد. همانند كلاه لبه دار كه به نام كلاه پهلوى ناميده شد.
آرايش زن براى شوهر همه گونه جائز است، اما در صورتى كه ماهيّت اوّلين و هيّت اصيل اسلامى خود را از دست ندهد، و مَحو و فانى در هيئت كفر و لباس و زىّ اهل عناد و متمرّدين از شريعت حقّه نگردد، اما در آن صورت به عنوان تلبس مَلابِس اعداء در آمده، و حكم به حرمت بر آن بار، و اجتناب از آن لازم مىگردد.
دوازدهم: پوشيدن رِداء بجاى عبا با رنگ سپيد، و يا نزديك به سپيد بالأخص براى علماء و طلّاب خصوصاً در مسأله امام جماعت و امام جمعه در حال خطبه و نماز جمعه.
و تغيير رنگ سياه عمامه سادات به رنگ سبز؛ و بطور كلّى تبديل علامت سياهى سيادت به علامت سبز. و اين از مسائل مهمّ و ضرورى است. عِمامه مستحب است سپيد باشد حتى براى سادات، اما براى تمايز بنى هاشم از سائر افراد مردم، از زمان رسول الله صلّى الله عليه و آله و سلّم، علويّين رنگ سبز را مىپوشيدند، و علامت مختصّه آنها اين رنگ بود، تا زمان بنى عبّاس كه چون أبو مسلم خراسانى از خراسان قيام كرد، با پرچمهاى سياه رنگ و لباس سياه قيام خود و لشگريان خود را مجهّز نمود، و بالنّهايه در اين قيام، بنى عبّاس حكومت را به دست گرفتند و در چنگ آوردند، لباس و عمامه سياه را شعار خود نمودند و جميع بنى عبّاس بدون استثناء قباى سياه بر تن مىكردند و عمامه سياه بر سر مىبستند. اما سائر بنى هاشم از علويّين و فاطميّين و بنى عقيل با شعار سبز خود باقى بودند. و يك نفر از آنها لباس سياه نپوشيد و عمامه سياه بر سر ننهاد، و اگر احياناً احدى از آنان كه والى مدينه از طرف بنى عبّاس مىشد و به تبع آنها سياه در بر مىكرد، مورد نفرت قرار مىگرفت و انگشت نما مىشد و در تاريخ نامش باقى مىماند.
اين رويّه باقى بود تا پايان قرن دوّم هجرى كه مأمون چون در نظر گرفت علويّين را كه يگانه حريف مقاوم او بودند، از ميان بردارد، و تحت سيطره و سلطه خود درآورد، حضرت امام هشتم على بن موسى الرضا عليهما السّلام را از مدينه به مَرو طلب كرد و بدواً به عنوان خلافت، و سپس به عنوان ولايت عهدى آن حضرت را مجبور به قبول ساخت. و براى تشييد مبانى و تحكيم اساس تزوير و شيطنت خود، در سراسر آفاق اسلام حكم كرد تا بنى عباس از لباس سياه بيرون آيند، و جامه سبز در تن نمايند. در مدّت يكسال و خردهاى كه حضرت حيات داشتند، شعار بنى عباس همانند شعار علويّين رنگ سبز بود، و در صورت ظاهر بنى عباس به پيرو علويّين و در رأس آنها از امامشان حضرت ثامن الائمّه عليه السّلام گام بر مىداشتند، تا آنكه مأمون با سمّ مهلك با دست خود آن حضرت را در حال حركت به بغداد در نَوقان (مشهد فعلى) شهيد كرد، و خودش در زير جنازه و تابوت گريه مىكرد و گريبان چاك زد و مَن لى بعدك يا أبا الحسن سر داده بود. بالاخره وقتى وارد بغداد شد، و به بين عباس كه بر عليه او قيام كرده بودند و مىخواستند او را از خلافت خلع كنند، سِرّ مطلب را فهمانيد، همگى تسليم و مطيع او شدند، و تا آن زمان كه در خطبهها به نام ولايت عهدى حضرت نام مىبردند، ديگر نامى برده نشد، آن سبو بشكست و آن پيمانه ريخت. و در بغداد و والى مدينه در مدينه به امر مأمون در حال نماز جمع و خطبه دوباره سياه را بر تن كدرند، قباى سياه پوشيدند، و عمامه سياه بر سر نهادند و مطلب به حال اوّليه خود عودت نمود.
دوران خفقان شروع شد و علويّين با آنكه مجاز بودند عمامه سبز بر سر گزارند معذلك از خوف قتل و ضرب و شكنجه بنى عباس متوارى شدند، و براى عدم شناسائى و حفظ جان و ناموس خود عمامه سياه بر سر نهادند، و مانند بنى عبّاس در زىّ و شمايل آنها در آمدند. و اين تقيّه بود كه تا حدود بسيارى آنان را كه متوارى شده بودند حفظ كرد.
از آن زمان تا بحال علويّين بطور مستمرّ و استصحاب، عمامه سياه بر سر مىنهند و طبقاً لما سَبَق آنرا شعار و علامت سيادت خود مىشمردند؛ و بعضاً هم در جائى كه محلّ تقيّه نبود، استعمال رنگ سبز را مىنمودند.
اما در ميان علماء اعلام و فضلاء عظام و طلاب علوم دينيّه ذوى العزّه و الاحترام همان شعار سياه بر سر، يعنى عمامه سياه باقى ماند، گرچه بر كمر و يا بر گردن
شال سبز گهگاهى مىبستند، اما عمامه سياه تغيير نكرد، و تا امروز بحال خود باقيست دوران بنى عبّاس سپرى شد، و دورانهاى دگرى پس از ايشان سپرى شد، ولى آن شعار سياه طبقاً لما سبق و اتّباعاً لِمجرّد العادة باقى ماند، و علّت آنست كه از آن زمان تا بحال حكومت اسلام به دست فقيه نبوده است، و ولايت و امارت به دست سلاطين بوده است، و فقهاى اسلام در زير نظر ايشان عمل مىكردهاند، و قدرت و استقلالى در امور نداشتهاند، و حاكم مطلق و واحدى بر جهان اسلام نبوده است كه بقيّه فقهاء عظام در تحت امر او باشند، به علت بُعد مسافت و عدم امكان و يا لا اقلّ تعسّر اجتماع و هم آهنگى فقهاء؛ و آن شعار ميمون را بجايش بگزينند.
فلهذا همينطور و يا به علّت ضعف نفوس و دهشت از امر بديع و حادثه جديد، نتوانستهاند اين شعار ميشوم را لغو كنند. سال پس از سال ديگر آمده و گذشته است، و همان عمامه سياه باقى مانده است.
اينكه حضرت آية الله خمينى به عنوان فقيه جامع الشّرايط و بيعت جميع فقهاء به عنوان حكومت منصوب شدهاند، بر ايشان فرض است كه خود عمامه سبز بر سر نهند و حكم قطعى صادر فرمايند تا جميع سادات با اين رنگ سيادت خود را نشان دهند. در مجلسى جشنى كه در روز عيد فطر و يا عيد قربان و يا در روز عيد غدير و يا در نيمه شعبان كه تشكيل مىدهند، فقهاى درجه اوّل از شيعه را كه از سادات هستند دعوت نموده و سپس در ميان خطبه و يا در خطبه مستقلّى خودشان عمامه سبز بر سر مىبندند، و عمامه سياه را كنار مىنهند، و پس از آن ساير فقهاء عمامه سبز مىبندند. و از آن روز به بعد حكم مىكنند كه عمامه سياه بر هر سيّدى ممنوع است. و نام اين محفل و جشن را هم جشن عودت به شعار سبز علويّين مىنهند. و فقط اينكار از عهده ايشان ساخته است و از هيچ فقيه ديگرى گرچه در زمان ديگر باشد ساخته نيست.
بايد دانست: اينكه در روايات وارد است كه لباس سياه مطلقاً مكروه است مگر در عمامه و عبا و كفش از باب ضرورت، و در خصوص عمامه از لحاظ تقيّه است، و گرنه مطلقاً كراهت لُبس سَواد (سياه پوشيدن) بحال خود باقى است، و استحباب سفيد پوشيدن حتى در عمامه و عبا و نِعال، بطور إطلاق، دليل بر عدم رضايت اوّليّه شارع بر لُبس سواد حتى در حال ضرورت است. فلهذا مستحبّ است كه جميع نماز گزاران حتى سادات و علويّين در حال نماز عمامه سفيد بر سر ببندند، غاية الامر براى حفظ نسب حفظ شعار سبز مطلوب، و اما شعار سياه كه لباس فرعون و لباس اهل جهنّم است، و از مختصات حكّام جائر و غاصبين از بنى عباس است، اصلًا مجوّز ندارد.
اين مسأله نيز از مهمّات تشكيل اجتماع صحيح و مترقّى است، و در سابق الايّام در بيمارستانهاى مهم مانند بغداد و رى مراجعنى بطور مجانى مراجعه مىكردند. و امروز در كانادا و بسيارى از كشورهاى ديگر جميع امور پزشكى مجّانى است، و با بيمههاى صحيح طبى تمام مخارج بيمارستانها و پرستاران و متخصّصات و داروها و تغذيهها به نحو صحيح و كامل انجام مىگيرد. در كشور اسلام كه بحمد الله مردم مسلمان از جهات اعطاء صدقات و كفّارات و موقوفات و سائر امور بذليّه از همه كشورها متقدّم مىباشند، اين مطلب با نقشه و تدبير صحيح عملى بوده، و بار سنگينى را از دوش ملّت محروم بر خواهد داشت.
عدم تمكّن از دسترسى به طبيب و دارو و قابله براى مردم قابل تحمّل نيست. افرادى هستند كه حاضرند فرزندان خود را در راه اسلام به جهاد بفرستند و جنازه خونين او را ببينند، و معذلك راضى و مطمئن و شاد هم باشند، اما اگر به همين افراد دكتر نرسد، و يا دارو نرسد، و فرزندشان دچار مهلكه گردد، و يا مرضش طولانى و صعب العلاج شود، قادر بر تحمّل آن نيستند، و شِكوه و فريادشان بلند مىشود، سَارِعُوا إِلَى الْمَغْفِرَةِ مِّن رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ. (آيه ۱۳۳، از سوره آل عمران.)
اگر رفتن به مراكز علمى مستلزم پرداخت هزينه مالى باشد، اين راه براى متمكّنان آن باز، و براى فقرائ و مستضعفان و محرومان بسته مىشود. و چه بسا ممكن است در طبقه فقير افرادى خوش فهم و خوش استعداد و لايق پيدا شوند كه در طبقه مرفّه نبوده باشند، روى اين زمينه آن افراد متمكّن حقيقت علم از مسّ نمىكنند، و اين افراد غير متمكّن هم كه در مدارس علمى شركت نكردهاند. بنابراين علم بطور كلى از جامعه رخت بر مىبندد و افراد محصّل سطحى بار مىآيند.
در زمان طاغوت، حوزههاى علميّه داراى اين مزيّت بودند كه مدرسه و آب و برق و كتابخانه در اختيار طلّاب بود و شهريه جزئى نيز به آنها از طرف علماى اعلام داده مىشد و طلاب در اثر تحصيل هزينهاى نمىپرداختند و بجاى خود قدرى هم كمك مالى بمخارجشان مىشد. آنها بدون طمع و آرزوى منصب و مال و زياده اندوزى درس مىخواندند. للّه و فى الله تحصيل مىكردند. فلهذا محقّقينى استوار و ريشهاى و مبتكر و مخترع همچون سيّدنا الاستاد آية الله علامه طباطبائى تبريزى در ميان آنها ظهور مىكرد و أعلامى همچون حاج شيخ آقا بزرگ طهرانى، و سيد حسن صدر و سيد عبد الحسين شرف الدّين، و سيد محسن امين عاملى، و شيخ عبد الحسين امينى، و شيخ جواد بلاغى و شيخ محمد حسين آل كاشف الغِطاء، و نظائرهم در ميانشان طلوع مىنمود كه دانش را از ريشه بررسى كرده، و با خدمات و تربيت طلاب صالح، و تصنيفات ممَتعه آبرو و شرف انسانيّت و اسلام و آئين پاك مذهب جعفرى شدند.
اما در دانشگاهها چون هدف خدا نبود، هدف تأمين زندگى و معاش و رياست و مقام بود، در اين مدت طولانى يك دانشمند محقّق مبتكر پيدا نشد. در علم فيزيك و شيمى و پزشكى و دارو سازى و طبيعى يك مكتشف بيرون نيامد، تا نظريّهاى تازه آورده و بجهان ارائه دهد. همه جيره خوار غريبان و كاسه ليس مكتب آنها شدند. دانشمندان و محققينشان منتهز فرصت بودند تا در رأس ماه و سال مجلّه خارجى آمده و مطالعه كنند تا ببينند چه مطلب تازه در آسمان علم پديد آمده؟ آن را ترجمه و به شاگردان مدرسه ديكته كنند. اين نهايت درجه پيشرفت علمى ما بود.
اما از اين به بعد كه حكومت حكومت اسلام و تحت ولايت ولى فقيه اداره مىشود، و از دستبرد خارجيان بحمد الله محفوظ مىماند، تمام افراد ملّت يك پارچه و يك دسته براى خدا بايد تلاش كنند. امور تحصيل نبايد بطور داد و ستد مادّى باشد. همانند حوزهها بايد به دانشكدهها رسيد، و محصّلين خدائى و با تقوى تربيت كرد، و از هر جهت امكانات پيشرفت و تكامل علمى را برايشان ميسّر ساخت، تا بدون آرزوى مادى، و بدون دغدغه خيال، و بدون فكر قبولى فقط در امتحانات و اخذ گواهينامه، هر يك دنباله رشته خود را بگيرد، و اساسى و تحقيقى كار كند.
در آن وقت است كه خواهيم ديد، مفكّرين بزرگ همچون بو على، و أبو زكريّاى رازى، و أبو ريحان بيرونى از ميان همين بچه مدرسهاىها پيدا مىشود، و بساط دريوزگى و تكدّى از مستعمران برچيده مىگردد.
شكى نيست كه امروزه اروپائيان از ما در علوم طبيعى جلو افتادهاند. ما به علّت و موجبش اينك كارى نداريم. شما به هر علّت و به هر سبب كه خواهيد آنرا توجيه نمائيد. الآن سخن ما در اين است كه: اگر ما بخواهيم استقلال فكرى و فرهنگى و مذهبى داشته باشيم، بايد حتماً در علوم به آنها برسيم و جلوتر هم بيفتيم، و گرنه مهر ذلّت و فرومايگى الى الأبد از ما برداشته نخواهد شد.
براى رفع اين نقيصه يا بايد محصلّين خود را به خارج اعزام كنيم، و يا متخصّص از خارج بطلبيم تا فرزندان ما را بياموزند. غير از اين دو فرض، فرض ثالثى وجود ندارد و در مسأله شقّ سوّمى نيست.
اوّل: زندگى در غربت، و شهر نامأنوس و دورى از وطن و پدر و مادر، و محروم شدن از بسيارى از موهبتهاى زندگى، همچون ازدواج و فرزند، و كسب و كار در خورد استعداد و توان غير منافى با تحصيل و غيرها كه در حقيقت محصّل در اين دوران بطور كلّى از اجتماع خود منقطع و بريده شده، و عمرش قيچى گرديده؛ تا دوران تحصيل سر آيد و به وطن مراجعت كند.
دوّم: برداشتن هزينه سنگين و طاقت فرسا بر دوش ملّت، و يا بيت المال ملت محروم و مستمند، و بيرون ريختن ارز و سرمايه حياتى كشور از طرفى و تقويت دولت كفر خارج از طرف ديگر، و در واقع براى وسمه كشيدن بر ابروان، چشمان را كور نمودن.
سوّم: بيرون ريختن ارز معنوى و روحى دانشجويان و خود باختگى در برابر تمدّن غرب.
ما نمىخواهم در اينجا از روابط نامشروع دختران و پسران، و آزادى بى بند و بار، و صحنههاى ضدّ دينى و ضد بشرى ملّتهاى كفر، و زيانى كه از اين طريق دامنگير محصّلين جوان اعزامى ما مىشود سخن گوئيم. اينها با تمام زشتها و وقاحت و قباحت، در برابر آنچه مىخواهم عرض كنم اندك است.
ما مىخواهيم بگوئيم: محصّل اعزامى به خارج در اولين نظاره، در برابر آن تشكيلات صورى، و آن استادان، و آن آزمايشگاهها، و آن زرق و برق ها خود را ضعيف و زبون مىشمرد. ايشان را انسان كامل و مربّى و معلم و برتر و بالاتر مىبيند، و خود را ناقص و زير دست مىنگرد. اين ديدگاه ضعف و حقارت نگرى، تا آخر عمر در
كانون انديشه و تفكّرات وى مىماند، و آن عظمت و ابهت و جلال نيز آنى از خاطره و ذهن او دور نمىشود.
جوان محصل تازه وارد، همچون شخص مفكّر و فيلسوفى نيست كه اين جهات را از هم متمايز كند، بدون ذرّهاى انفعال، از مواهب و علوم آنان سرمايه گيرد؛ و نفس خود را نيز در همان درجه مصونيّت و عزت پايدار بدارد. خواهى نخواهى كشمكش در مىگيرد، و فعل و انفعال درونى پيدا مىگردد. رفته رفته در طىّ تعليم در آن محيط، و آن هوا، و آن زمينه، به دنبال تعليم معلّم، روحيّات و آقائى و سيادت استاد در نفس شاگرد اثر مىگذارد و نفس و روان او را محو و فانى در جلال او مىكند. محصّل پس از چند سال تحصيل بكلى استقلال فكرى و منيّت و شخصيّت خود را از دست مىدهد. اگر به وطن برگردد تا آخر عمر آنان را عظيم و آقا و برتر مىشمرد؛ و ملت خود را محروم و منفعل و زير دست. و اگر برنگردد، تا آخر عمر در آنجا باز شرف، انسانيّت و استقلال انديشه و فكر خود را باخته است. و به نظر حقير اين آفت از جميع آفتهاى اين مسأله شديدتر و بنياد بركنتر است.
شايد روى همين جهات بود كه فقيد سعيد و شهيد مظلوم ما مرحوم سيّد حسن مدرّس اعلى الله مقامه الشريف در ابتداى آنكه زمزمه اعزام محصل به خارج بود، صريحاً گفت: من با اعزام موافق نيستم وليكن معلم و متخصّص از خارج بياوريد.
اما در استخدام معلمين و متخصّصين خارجى، و طلب نمودن ايشان را در داخل كشور، هيچيك از سه محذور وجود ندارد. و هزينه استخدام در مقايسه با هزينه اعزام بسيار ناچيز است.
و از جمله منافع و عوائد استخدام اينست كه: آنها كه معلم و مفكّر و افراد انديشمند آن جوامع مىباشند؛ چنانچه در داخل كشور بيايند و از نزديك با اين دين و اين قرآن و اين مكتب تشيّع آشنا شوند، چه بسا از آئين خود دست بردارند و به اسلام بپيوندند. و خود نيز مبلّغينى از مبلغين اسلام مىگردند.
از اين نمونهها درباره استخدام شدگان در دوران سابق به چشم مىخورد.
شانزدهم: اعلان اذان در مواقيت پنجگانه در سراسر كشور، و تعيين محلهاى مختلف در شهرستانها براى رؤيت هلال در شب اول ماه، و اطلاع فورى به حاكم شرع بطوريكه پس از چند لحظه از شب گذشته در شبهاى اول ما در محلهاى متّفق الافق حكم به دخول ماه جديد شود؛ و بساط تقويم نجومى برچيده شود.
امروزه متداول است در كشور شيعه اوّل ظهر يك اذان براى نماز ظهر و عصر مىگويند، و دو نماز را با هم جمع مىنمايند؛ و همچنين در اوّل شب يك اذان براى نماز مغرب و عشاء با هم، و در اول طلوع صبح صادق يك اذان براى نماز صبح.
اين طرز عمل خلاف سنّت رسول خدا و أئمّه طاهرين عليهم الصلوة و السلام است. نمازها بايد در مواقيت خود يعنى در اوقات پنجگانه انجام داده شود؛ و در وقت عصر و وقت عشاء اذان عليحده گفته شود. گرچه در مذهب شيعه جمع بين الصّلوتين جائز است؛ و اين عمل از رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلّم به ثبوت رسيده است كه حتى در مواقع غير ضرورى ميان صلوة ظهر و عصر و ميان صلوة مغرب و عشاء را جمع مىكردهاند، ولى اين عمل، عمل مداوم و مستمر نبوده است، و فقط دلالت بر ترخيص دارد، نه بر استحباب و يا بر لزوم.
در ميان شيعه و فقهاى اعلام آن مسأله اجماعى است كه: افضل بجا آوردن نماز عصر در موقع عصر، و نماز عشاء در وقت عشاء است. و با وجود اين، دست از سنّت برداشتن، و ترك اذان در موقع خود در مأذنهها نمودن، و محروم ساختن خود و مسلمين را از سنّت حتميّه و فضيلت قطعيّه؛ و اكتفا كردن به يكوقت بطور مستمر و مداوم، جز عمل خلاف چيزى ديگر مىتوان به حساب آورد!
اينست كه بواسطه اين اعمال استثنائى و غير قابل توجيه، شيعه را مورد طعن و دقّ قرار مىدهند كه: آنها استخفاف به نماز مىكنند؛ و جلوتر هم مىروند، و با تهمت ايشانرا تارك صلوة مىشمرند. و عملًا هم شيعه نماز را از مواقع اوليّه خود تغيير داده، و بر خلاف سنت ائمّه طاهرين عليهم السّلام رفتار كرده است.
ما مانند سنّىها حكم به عدم جواز جمع بين الصّلاتين نمىكنيم؛ و اگر احياناً با هم بجاى آوريم گرچه در موقع غير ضرورى باشد حكم به صحّت مىنمائيم، ولى سخن ما اينست كه: با وجود افضليّت اتيان صلوة در موقع خاص و وقت مقرّر خود، و با وجود روايات متضافره، و سنت قطعيّه، و اجماع و اتّفاق علماى أعلام بر فضيلت تفريق بين الصّلوتين، و بجا آوردن نمازها را در مواقع خمسه مقرّره، دست از اين اصل اوّلى برداشتن، و پيوسته و مدام نماز ظهر را با عصر، و مغرب را با عشاء بجا آوردن، خلاف سنّت و فضيلت، و ترك افضل بطور حتم و مسلّم است.
مع الاسف شيعه در اين امر بقدرى تساهل نموده است كه اگر احياناً كسى در صلوات خود تفريق كند، و يا در اوّل عصر و اوّل عشاء اذان بگويد، بالأخصّ در مأذنه و اجتماع عمومى، وى را سنى مذهب مىپندارند، و رَمى به انحراف مىنمايند. در حالى كه عين واقع و سنّت عمل نموده و تشيّع راستين خود را تبعاً لِمَذهبِ أهلِ البيت دنبال كرده است.
از جمله مسائل متروكه كه شيعه بجهت مخالفت با عامّه، خود را از فيوضات آن محروم ساخته است. بجار آوردن هزار ركعت نماز در شبهاى ماه رمضان است كه به طريق خاصى كه در كتب فقهيّه مذكور است و شيخ طوسى ره در تهذيب بطور تفصيل با أدعيه وارده پس از آن نمازها، ذكر كرده است. و چون به دستور عمر كه امر كرد آنرا به طريق جماعت انجام دهند، و از آن به بعد بطريق جماعت انجام مىدهند، و چون پس از مقدارى از بجا آوردن آن قدرى استراحت مىكنند، آنرا صلوة ترويح نامند.
اصل اين نماز در زمان رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلّم بطور فراداى انجام داده مىشده است. و أئمّه معصومين سلام الله عليهم أجمعين نيز فرادى انجام مىدادهاند. چون نماز مستحب است، و جميع صلوات مستحبّه به جماعت باطل است. علماى أعلام از قديم الايام بجاى مىآوردهاند، و در ميان مؤمنين يك فضيلت و موهبت شهر رمضان به شمار مىآمده است. وليكن امروزه عملًا متروك شده است و شيعه خلافاً لِعُمَر كه جماعتش را بدعت نهاد، دست از فراداى آن برداشتهاند. و اين ضررى است بزرگ.
از جمله وظائف حاكم اسلام، حكم به دخول شهور قمريّه طبق رؤيت هلال است نه بر اساس تقويم و محاسبه نجومى. حاكم موظّف است در هر شهرى افرادى را براى رؤيت هلال بگمارد، تا با چشم عادى، نه مسلّح به دوربين و تلسكوپ ماه را ببينند، و فوراً با تلفن و بى سيم خبر دهند؛ و حاكم در محلهاى متّفق الافق كههلال رؤيت شده است حكم به دخول ماه جديد مىكند، و در محلهائى كه رؤيت نشده است حكم به دخول ماه نمىكند در صورتى كه محلهاى رؤيت در افق مخالف باشند مگر در حاليكه ماه قبلى آنان سى روز بوده است كه در اين فرض براى ايشان هم حكم به دخول شهر جديد مىنمايد.
اين امر فوراً بايد در اول شب، و اگر نه در اوقات الاقرب فالاقرب در شب اول ماه صورت گيرد، و دخول شهور قمريّه طبق رويت خارجى و حكم حاكم شرع باشد؛ و اينكه امروزه اوّل ماه را براساس محاسبه نجومى و ملاحظه تقويم منجّمين مىگيرند؛ و قبل از غروب آفتاب، و يا در روزهاى قبل، اول ماه را مشخص مىنمايند غلط است، و احكام شرعيّه بر آن مترتّب نخواهد شد.
امروزه در ميان بسيارى از مردم، اسراف و تبذير در زندگى رواج پيدا نموده، و لباس و طعام و مسكن زىّ متجبّرانه جايگزين زندگى سالم و صحيح شده است. زياده روىهاى گوناگون در مصارف بيهوده و بدون اساس، و معيشت متجمّلانه و كاخ نشينى رو به تزايد مىرود، در حاليكه اينگونه زندگانى درست در جهت خلاف مسير حقيقى اسلام است. زندگى در شهرهاى بزرگ و مقيّد به داشتن اتومبيل طبعاً راه روى و استنشاق هواى سالم و فعاليّت بدنى را گرفته، و اختناق و تنبلى و خفقان بجاى آن نشسته است. چه سرمايههاى بى حساب صرف خريدارى كولاها مىشود. در حالى كه مادّه آنرا از خارج مىآوردند. و معلوم نيست از چه مىگيرند؟ بعضى از محقّقين گفتهاند: بعضى از مواد آن جز يا الكل قابل حل شدن نيست. و مادّه مُنعش مثل تكوتين به مقدارى در آن موجود است، و ضرر آن براى معده و دستگاه گوارش مسلّم است. مردم هم هجوم مىآورند بر خريد آنها بدون دقت و تأمّل و با قاعده كلّ شَىءٍ لَك طاهرٌ حَتّى تَعْلَمَ أنّه قَذِرٌ و قانون كُلُّ شَىءٍ حَلالٌ تَعْلَمَ أنّه حَرامٌ حكم بطهارت و حلّيّت نموده، و آيه قرآن را كه فَلْيَنْظُرِ الإنسَنَ إلَى طَعَامِهِ مى باشد فراموش كردهاند. حكم به حلّيت و طهارت آن منوط به حاكم شرع و فقيه است، زيرا مانند موضوعات مستنبطه مىباشد كه عرف عام را براى تشخيص آن راهى نيست.
بر عهده فقيه است كه در مادّه اصلى و تركيبات آنها و أشباه آنها تحقيق و تفحّص بعمل آورد، و صلاح و فساد آنها را از جهت فرد و اجتماع و اقتصاد و بهداشت در نظر بگيرد؛ و حكم به جواز و يا عدم جواز بنمايد.
امروزه مرسوم است كه مردم اجناس خود را از خوراكى و پوشاكى در پاكتها و كيسههاى نايلونى و غيره مىگيرند؛ و پس از مصرف تمام آنها را دور مىريزند، اين اتلاف عظيم و ضرر مالىاى است.
يكى از معلّمين زبان آلمانى ما در مدرسه مىگفت: اينكه كه هيتلر بر سر كار است، در تمام كشور آلمان شكلاتهايى را كه در زرورق قلعى مىپيچند، مردم پس از استعمال آن ورقهاى قلعى را جمع مىكنند و مجاناً به كارخانه بر مىگردانند و از اين راه فقط در سال، هزاران تن قلع خالص عائد آن كشور مىشود و از تبذير جلوگيرى مىگردد و اقتصاد آن كشور بر اساس موقعيّت فعلى خود كه بر عليه دشمنان خود قيام كرده است محفوظ مىماند. از اين قبيل نمونهها در كشور آلمان موارد بسيارى را براى ما بشمار آورد كه حقيقةً مورد تعجّب بود.
عمارت و ساختمانها بايد طبق موازين شرعى داراى بيرونى و اندرونى جداگانه براى حفظ و آسايش مخدّرات، و در عين حال حائز بهداشت كامل و نور و آفتاب و داراى فضا و هوا باشد. زندگى در آپارتمانهاى بلند و اسكان خانوادهها را در آنجا موجب ربط و ارتباطهاى قهرى نامشروع- وَ لا تُجَالِسُوهُنّ فِى الغُرف و موجب مرض بواسطه نداشتن فضا و هوا و آفتاب مىشود و مردم هم طبعاً آن طرز ساختمانهاى مدرن و شيك را بر منازل كهنه و قديمى ترجيح مىدهند؛ و با دست خود، هواى سالم و فضاى بهداشتى را از دست داده، و خود را در چند قفسه محدود زندانى مىكنند؛ و اين را هم يكى از نمونههاى پيشرفت و ترقّى مىدانند.
روزها از شميران تا طهران، و بعكس از طهران تا شميران لا اقل سه ساعت از بهترين اوقات عزيز خود را در داخل قوطى حلبى دربسته و سربسته در زير تابش آفتاب، و يا حركت بر روى برف و يخ مىگذرانند، و به نام اينكه ما صاحب ماشين شخصى هستيم خود را سرگردان و متحيّر مىنمايند.
موادّ اوّليه همچون شير و پنير و سركه و ترشى كه در شهر و دهكده يافت مىشود، در كارخانههاى مخصوص در جاهاى معيّن بستهبندى مىكنند، و با چندين برابر قيمت اوّليه به اقصى نقاط مملكت با هزينههاى سنگين حمل و نقل و ترافيك و مصرف و استهلاك ماشينهاى راه و ترابرى مىرسانند، و مصارف هنگفت، ضايع و تباه مىشود. و بلا عوض دور ريخته مىشود و چه ايجاد مشكلات سدّ، جاده و خيابان و تصادف در عبور و مرور و غيره مىنمايد؛ بالنتيجه مواد اوليه آن شهر و يا آن قريه را بايد به آن كارخانه حمل كنند، و سپس بستهبندى شده از آن كارخانهها به اين محّل عودت دهند. و در اين رفت و آمد و تغيير صورت، هزاران فرد انسان نيروهاى خود را بدون عوض مىبازند، و عمر گرامى و عزيز خود را بيهوده مصرف و در راه تجمّل نازيبا، و صورت كريه و زشت تمدّن از دست مىدهند.
در صورتى كه اگر در هر شهرى كارخانه صابون پزى و كنسرو سازى و موادّ اوليه بقدر مصرف همان شهر تهيه شود، تمام اين مشكلات حل مىشود. اگر محلّ كسب و درآمد همه و يا غالب مردم نزديك منزلشان باشد، بسيارى از مشكلات غير قابل حل، حل خواهد شد.
در زمان طاغوت نه تنها به اين مسائل بذل توجّهى نمىشد، بلكه توجه بر خلاف بود، و دستگاه عميق استعمار و برده سازى بود كه اينگونه نقشهها را در كشور عملًا پياده كرد. و جلوى حيات طبيعى و زندگى سالم و شرف و عزّت مردم را گرفت. اين نمونهها و أمثال آن كه بسيار است اينك بر عهده ولى فقيه است كه با گماشتن افراد بى غرض و بى مرض، متعهّد و متخصّص در فنون بر سر كار، همه را به نحو احسن صورت دهد، و جامعه را از فَلج و زمين گيرى مزمن نجات دهد.
امروزه مهريّه دختران بطور سرسام آور بالا رفته است. و بدين جهت مانع عظيمى در سر راه ازدواج واقع است. در حقيقت ازدواج و نكاح را مبادله دختر با مهريه مىدانند، و هر كس مىخواهد شرف و عزّت خود را به ذى قيمت بودن دختر خود كه مساوق با مهريّه بيشتر است حفظ كند. و از اين راه تنافس و خود فروشى و منيّت، بازارى گرم پيدا نموده است.
هر دخترى كه شوهر مىكند، مىخواهد مهرش از اقران وى افزون باشد، و اين چند پى آمد نكوهيده را در بر دارد:
اوّل: سدّ باب نكاح و سدّ تكثير آن: در حاليكه شارع اسلام امر به نكاح و تسريع و تكثير آن نموده است.
دوّم: عدم تمكّن مردان از پرداختن مهريه كه بايد نقدينهاى باشد كه به زنان تقديم مىدارند؛ و بجاى آن مهر بر ذمّه و دَين نشسته است. يعنى مهرينه در ذمّه زوج تعلّق مىگيرد، تا بعداً بپردازد. و اين خود چند عيب مهم دارد. زيرا:
اولًا مهريههاى سنگين براى مرد قابل پرداخت نيست. فلهذا متمكّن از اداء آن نمىشوند تا بميرند و يا زن بميرد. و در آن صورت هم چون سنگين است چه بسا ورثه قادر بر پرداخت آن نيستند. و تا آن زمان هم خود ماليّه معتنابهى كه بتواند ادا كند بدست نياورده است. و چه بسا اينگونه مهريهها كه عادةً زوج قادر بر اداء آن نيست موجب ابطال مهريه در عقد مىشود اگر نگوئيم: موجب بطلان اصل عقد نكاح است. و اين عقد از مهر المسمّى به مهر المثل تنزّل پيدا مىنمايد.
و ثانياً در شب مذاكره و معارفه فيما بين ارحام زوجين كه به شب «بلّه بران» معروف است بجاى صميميت و محبّت، تبا غرض و منيّت و خود فروشى در مذاكرات فيما بين صورت مىگيرد. زيرا خاندان عروس تا حد امكان سعى مىكنند خود را ذى ارج قلمداد كنند، و با شواهد و أمثال و كسب و شهرت و سائر امور اعتباريّه دختر خود را گرانقدر و پر بهاء جلوه دهند، تا مهريهاى را كه مىخواهند بر آنها قالب زنند، جاى خود را بگيرد. و خاندان داماد نيز براى آنكه زياد نباخته باشند، تا سرحدّ قدرت، براى شكستن دعاوى مقابل مىكوشند، و با شواهد و أمثال و بيان نمونهها مىخواهند قدرِ واقعى دختر را بنمايانند، بلكه در برابر حريف نيز او را از اقران عادى خود پائينتر آورند تا كمتر بپردازند.
و در حقيقت مجلس معارفه كه بايد يك مجلس صفا و محبّت، و يك محفل انس و پيوند ميان دو خاندان تازه بهم رسيده باشد، به يك مجلس خود فروشى و شخصيّت طلبى، و خودنمائى و ارائه كالا در برابر گرانترين قيمت در بازار عرضه و اگر اغراق نگوئيم، مثل بازار خرفروشان كه آنها را به حراج مىگزارند، و با چوبه حراج به بالاترين قيمت مىفروشند، خواهد شد. يعنى نكاح كه يك امر عبادى و سنّت حسنه است تبديل به يك دكاندارى و بازار خريد و فروش امتعه مىگردد، و دختر معصوم جوان نيز شهيد افكار جاهلى اقوام خود شده، و مانند كالا بايد به بازار عرضه تقديم شود. كجا رفت شرف انسانيّت؟ كجا رفت روح پيوند و پيوستگى؟
مجلس مذاكره و معارفه و تعيين مهريه كه اولين محفل انس و جمعيّت ميان اين دو گروه است، بايد از بالاترين ارزشهاى انسانيت و ايثار و گذشت و محبت و صميميت و پيوند دوستى و عقد مؤالفت و مؤانست برخوردار باشد، اينست روح اسلام. اينست آن آئين پاك سرورى، اينست سيره سروران و اولياء گرامى!
و ثالثاً مهريه سنگين پيوسته دختر را متجبّر و در برابر شوهر مستكبر مىدارد و روح تواضع و خشوع را از او مىگيرد و پيوسته دختر به اتّكاء مهريه سنگين خود و عدم امكان پرداخت شوهر، او را در امر و نهى و جبروتيّت قرار مىدهد. و مرد نيز از اوّل عقد، خود را زير بار سنگين مهريه مشاهد مىكند، و مهريه سنگين عقدهاى بر دل او مىگردد.
سوّم: سنگر گرفتن مرد و زن در برابر هم: چون از وهله اول، زن خود را بارى و وزنهاى در مقابل مرد مىداند، مرد نيز زن را وجود تحميلى بر خود نظر مىكند، اين دو نگرش خداى ناكرده در اثر مختصر اختلافى شديد مىشود. و روز به روز به تزايد مىگذارد. اين عقده قلبى ديگر از تحمل بيرون مىرود، و موجب بغض و بدبينى مىشود. مرد مىبيند كه زن بر او تحميل است و زن مىبيند كه: با اين همه مشكلات و مهريّه، مرد از او نفرت دارد. اين زندگى رو به فرسايش مىرود. كم كم زن خسته و ملول مىشود و مرد هم از خدا مىخواهد اين بار تحميل را فرو گزارد، زن مىگويد: مالم حلال، جانم آزاد.
در اين صورت بدون پرداخت مهر، با هزار دغدغه و مشكله هر دو از هم جدا و آن محبت منتظره تبديل به عداوت، و زندگى مجمّع مبدّل به تفريق مىشود، اينست نتائج مهريه سنگين.
تمام اين مصائب و مشاكل از اين رخ داده است كه عنوان نكاح و ازدواج در ميان مردم، عنوان مبادله و معاوضه را پيدا نموده است. اما اگر بدانند و بفهمند كه اين عنوان غلط است، نكاح يعنى عبادت الهى، و سير در مدارج و معارج كمال انسانى، و ايجاد مثل و خليفه خداوندى در روى زمين، و زندگى مشترك بر اساس محبت و مودّت و ايثار و تحمّل مشاقّ در راه به ثمر رسانيدن، و پرورش و تربيت اولاد كه اعظم از نتائج عالم خلقت است، ديگر صد در صد موضوع عوض مىشود، و به دنبال آن حكم عوض مىشود. غاية الامر چون در ظاهر بواسطه عمل نكاح تصرّفى از مرد در زن صورت مىگيرد؛ مرد به عنوان هديه چيزى نفيس و ارزشمند به او پيشكش و تقديم مىدارد.
اين هديه همان عنوان مهر است كه بصورت طلا يا نقره و يا كتاب علم و يا تعليم قرآن و امثالها مىباشد كه بايد نقداً داده شود، و همين مقدار اگر بر ذمّه در صورت عدم قدرت تعلّق گيرد نيز داراى اعتبار خواهد بود.
و از همه عالىتر و برتر مهر السّنه است كه عبارت است از پانصد درهم شرعى، معادل با سيصد و پنجاه مثقال شرعى، و معادل با دويست و شصت و دو و نيم مثقال صيرفى از نقره مسكوك. (چون يك مثقال شرعى ۷/ ۰ درهم شرعى است، بنابراين پانصد درهم شرعى سيصد و پنجاه مثقال شرعى مىشود.
۷/ ۳۵۰/ ۵۰۰ ۰ و چون هر مثقال شرعى ۴/ ۳ مثقال صيرفى است، بنابراين، سيصد و پنجاه مثقال شرعى، دويست و شصت و دو و نيم مثقال صيرفى مىگردد.)
مهرى كه معادل با قيمت زره مولى أمير المؤمنين عليه السّلام بود. و با فروش آن بواسطه سلمان فارسى رسول اكرم صلّى الله عليه و آله و سلّم بدان، پيوند عقد زواج بضعه مطهّره خود، شفيعه روز جزا، سيّدة النساء فاطمة زهرا سلام الله عليها را استوار نمود، و بر اين منهج راستين، مهريه بانوان امّت خود را سنّت فرمود.
در اينصورت زنان امّت رسول خدا را به پيروى از دختر رسول خدا، و مردان امت به پيروى از أمير المؤمنين عليه السّلام، و از بنياد گزارنده آئين پاك محمدى از سنّت خود رسول اكرم صلّى الله عليه و آله و سلّم اگر مهريه خود را مهر السنّة قرار دهند، تمام اين اشكالات مرتفع خواهد شد.
اين حقير مهريه تمام دختران خود را مهر السنّة نمودهام، و مهريه عروسان فرزندان خود را مهر السنة كردهام. و تا بحال از دوستان و آشنايان و افرادى كه بر اين منهج اطّلاع يافته و مراجعه نمودهاند، صدها نفر مهريه هايشان مهر السّنة بوده است، و للّه الحمد و له المنّة همه با خير و بركت و عافيت و زندگىهاى توأم با مسرّت وشادكامى و مواهب الهيّه بوده است.
نمى خواهم عرض كنم كه: حتما و بطور وجوب و الزام بايد مهريهها را به مهر السنّة ارجاع داد، بلكه مىخواهم بگويم: با پيشنهاد به دختران و خاندان عروس در موقع ازدواج، و با بيان اين خصوصيّات و به جهت علوّ گفتار رسول خدا، و عظمت اين سنّت سَنيّه و ابهت اين رويّه راستين، خود دختران در انتخاب مهر السنّه پيشقدم بودهاند، و افتخار خود و اقوام خود را فراهم آوردهاند.
و هر كس از نى طريق و روش مطّلع شده است آنرا پسنديده و تقدير نموده است. حتّى بعضى از مخدّراتى كه به مهريّههاى سنگين ازدواج كردهاند، طالب شدهاند كه شوهرانشان آنانرا طلاق دهند و سپس به جهت مباركى و ميمينت اين مهريه كه مهريه اوّل زن عالم امكان، سيّدة نساء أهل الجنّه است دوباره به نكاح شوهران خود برگردند، ولى بنده به آنها گفتهام: طلاق امر محبوبى نيست، و براى اين منظور مطلوب نيست.
شما اينك آن مهريّه را با شوهرانتان به مهر السّنه مصالحه كنيد، همان ثواب و اجر را خواهيد داشت.
نوزدهم: برداشتن تكدّى و كلّاشى و كلاه بردارى باسم فقير و محتاج از افرادى به صورت طلبه و عمامهاى و واعظ، و تاجر و دكتر و مسافر و كاسب و غيرهم، و ربودن اموال خطيره، و دادن مردم به آنها از اين طريق.
افرادى هستند كه شغلشان كلشى است و در موقع نمازها در مساجد، و در حرمهاى مطهّره، همچون حرم حضرت امام رضا عليه السّلام و بعضاً در خانههاى و مغازهها و حجرههاى افراد معروف و سرشناس مىروند، و با ظاهرى آراسته و كلامى مُسجَّع و مقفّى خود را مستحّق و نيازمند به مبالغ كثيرى جلوه مىدهد كه هر كس ايشان را مشاهده كند، بدون درنگ حكم به استحقاقشان مىنمايد، و دست در جيب خود مىبرد، و آنچه همراه اوست از وجوه شرعيّه يا صدقات يا تبرّعاً به آنها مىدهد، بعد با همين وضع و هيئ سراغ دگرى رفته و همين عبارات خاصّه را از احتياج بيان مىكنند.
سپس به دنبال شخص ثالث، و همينطور رابع و خامس و هلّم جرّاً. و به حسب موقعيت زمان و مكان، و ايضاً بر حسب نوع هيئت و كيفيّت از عمامه و عبا، و يا از كت و شلوار، عبارتشان تفاوت مىكند. آنگاه پولهاى سرشار اختلاس مىكنند و علاوه بر ضرر شخصى و ريختن آبروى خويش، حال عبادت و توجّه را از مردم مسجد و حسينيّه و حرم مىگيرند، و شبِ دعا و نماز و زيارت و احياء بدينگونه مزاحمات سپرى مىشود. و چه بسا بعضى از متسرعان در كارهاى خير براى آنكه از شرشّان خلاص شوند فوراً دست به جيب برده، و تقاضاى وى را به نحو اكمل بر مىآورند.
اين افراد كلش و قلش و خدعه ساز، پولهاى هنگفتى به جيب مىزنند، و علاوه بر تضييع حقّ فقرا و مساكين، موجب ريختن آبروى دين و اسلام و علماء و طلاب مىگردند. حتماً بايد از آنها جلوگيرى كرد به نحو احسن و اكمل.
بدين طريق كه توسّط جاسوسان مخفى، آنها را خواست، و سپس در شغل و كار و مسكن و عائله و درآمد او تحقيق كرد، و احياناً اگر نيازمندند، به شغل راست و درستى با درآمد مشروعى واداشت، و اگر دروغگو و جيب برند، آنان را تعزير كرد. و التزام و تعهّد گرفت تا ديگر مرتكب چنين جناياتى نشوند، و اگر شدند، بر تعزير و
عقوبت افزود تا ريشه فساد به كلى از ميان برود. و اين عمل احتياج به سازمان مستقل و شبكه اخبار مستقلّى دارد كه در هر شهر و ده جارى و سارى باشد.
زيرا غالباً اينگونه متكّديان غربيهاند و در محل و منزل خود اين اعمال را بجاى نمىآورند. از شهر به شهر، و از محلّه به محلّه، و از اين ده به ده ديگر مىروند. و تا انسان مبتلا به آنان نشود، و وجود ايشان را مكرّراً در محلهاى متفاوتى نبيند، أبداً آنها را بدين زيركى و مهارت و تردستى نمىشناسد.
خود اينجانب بارها از دست ايشان گول خوردهام. ولى اينكه بحمد الله بعد از رسيدن به سن پيرى و كهولت ايشان را تا اندازهاى شناختهام و فلهذا آنها هم حقير را شناخته و يأس اميد نموده و ديگر به سراغمان نمىآيند.
بيستم: تطبيق دادن امور ادارى را با امور شرعى. مثل تنظيم حركت قطارها و هواپيماها، بطوريكه وقت كافى براى نماز در مسجد خاص بوده باشد، و تنظيم اوقات ادارات با ساعات نماز و روزه رمضان و غيرهما، و برداشتن احتياطات و شدائدى كه در رسالههاى عمليّه موجب عُسر و حَرَج مىگردد. و فتواى قاطع در جميع امور بطوريكه اسلام را همگى شريعت سَمْحة سهلة بدانند، و به جهانيان بشناسانند.
در زمان طاغوت درست تنظيم امور ادارى در جميع جوانب در يكطرف بود. و ترتيب امور شرعى مردم در طرف ديگر. خواه در بعضى از اوقات موافق حاصل بكند و يا نكند. سالگردها و جشنها طبق تقاويم شمسى مجوسى، و برجهاى بهمن و اسفند بود. خواه با ايّام عاشورا و وفيات سروران دين مصادق باشد يا نباشد. به تقاويم هجرى قمرى اعتنا نبود، و مسير حركت تقويم در جهت نظريّه استعمار كافر سير مىكرد. در ادارات و ساختمانها و كاخهاى دولتى مهندسين طبق نقشه خود مستراح را در محل خود مىساختند، خواه رو به قبله باشد يا نباشد.
بطور تمام و كمال مسير حركت دولت با مسير حركت ملّت مسلمان به سوى دو هدف متعاكس بود، و اين از هر جهت مرارتها و اشكالاتى را با خود همراه داشت. وظيفه حاكم اسلام آنست كه مسير دولت و ملّت را در يك مَمشى و مجرى قرار دهد، و افراد ملت را با دولت همچون شير و شكر در هم بياميزد، و گرنه باز همان آش و همان كاسه بوده و نتيجه مطلوب از قيام و اقدام ملت مسلمان كما هو حقّه حاصل نخواهد شد.
رسالههاى عمليه تا بحال براى مردم مسلمانى كه دور از دولت و اجتماع و متن زندگى بودهاند نوشته مىشده است. و فقط به گوشهاى از فقه سيّال و بى كران شيعه مىپرداخته است. از اين به بعد رسالهها متكفّل اداره و تنظيم قانون جميع افراد مسلمان است، بايد همه زواياى فقه بررسى شود. از احتياط كاريها به نحو اشدّ جلوگيرى بعمل آيد، و دين سَمحه و آئين سهله محمدى به بشر ارائه شود. عبادات و حجّ و صيام و سائر امور مردم بايد با قاطعيّت در نيّت، و عدم تكرار انجام گيرد. و براى اين منظور بايد فقيه اسلام زمان بيشترى در فقه كار بكند تا تضلّعش افزون گردد، و بتواند با ملاحظه محيط وسيع و نيازمندىها گوناگون روزمره مردمپاسخگوى همه مشكلاتشان باشد، و بار ولايتشان را بر دوش كشد، و اين فقط در صورتى ميسور است كه در فتاوى متضلّع و استاد شود، و با قاطعيّت فتوى دهد، و از احتياط بالمرّه دست بشويد. و الحمد لله وحده. (به نقل از جنگ خطى شماره ۲۲، ص ۶۰ به بعد)
در اينجا آية الله خمينى با يك فراست و زيركى و هوش خيلى عميق، اين را بصورت مجلس خبرگان تشكيل دادند؛ و فورى و سريع نتيجه گرفتند. چون بعضى مىخواستند مثل مجلس مؤسّسان سابق كه از هر شهر و هر ديار افراد طبعاً زيادى مثلًا هزار نفر مىشدند، مىنشستند و در يكى يكى از موادّ گفتگو مىكردند، اينك هم مجلس مؤسّسان تشكيل شود، و جرّ و بحث كنند، دو سه سال طول بكشد. تا آن وقت نتيجه چه از آب در بيايد خدا مىداند؟ و چه بسا از همين افراد منافق و مزوّر و يا افراد ملّى كه بصورتهاى خيلى خيلى مختلف هستند، غلبه كنند و بكلى قانون اساسى را بر اساس رأى خودشان پى ريزى كنند.
لذا ايشان اصلًا مجلس مؤسّسان را انكار كردند و گفتند: چند نفر خبره جمع بشوند به تعداد معيّن از زمان افتتاح تا زمان انتهايش هم بايد حدود سه ماه بيشتر طول نكشد و بايد مسأله را تمام كنند.
لذا احزاب و منافقين مجالى پيدا نكردند براى خرابكارى، البتّه در اين مجلس خبرگان افراد ناجورى هم داخل شدند كه از آراءشان معلوم است آنها خيلى ناراحت بودند با ولايت فقيه هم خيلى مخالفت كردند؛ ولى بحمد الله غلبه از اينطرف شد.