منبع: آیت نور صفحه ۱۶۹ تا ۱۸۱
مرحوم حضرت علامه طهرانی علم حديث و رجال را كه از علوم شيرين و كار آمد دانش اسلامى است و در فهم معارف دينى و استخراج اصول و فروع از درياى بىكران احاديث نقش اساسى و كليدى دارد، نزد آية الله حاج شيخ آقا بزرگ طهرانى أعلى الله مقامه الشّريف كه متخصّص اين دو رشته و مردى شخصيّت شناس و كتاب شناس و بسيار پر كار و خستگى ناپذير بود تحصيل نمودند.
خودشان به تناسبِ بيان يك قضيّه تربيتى ميفرمايند:
«اين حقير در اوقاتيكه در نجف اشرف به تحصيل اشتغال داشتم عصر پنجشنبهاى بود كه براى زيارت اهل قبور به وادى السّلام رفتم. در بين قبرها كه ميگرديدم، برخورد كردم به مرحوم آية الله آقاى حاج شيخ آقا بزرگ طهرانى كه از علماى برجسته و از زهّاد و عبّاد و از متخصّصين فنّ حديث و رجال و استاد حقير در اين دو فن و صاحب كتاب «الذّريعة إلى تصانيف الشّيعة» و كتاب «أعلام الشّيعة»- كه از نفائس كتب مدوّنه عصر حاضر است- بودند.آن مرحوم متجاوز از صد سال عمر كرد و ... با حقير نسبت سببّيت[۱]داشت و از مشايخ إجازه حقير است.
مردى بود متواضع، ليّن العَريكه، كثير المَعونه، قليل المؤونه، نرم، سليم، بزرگوار، جليل؛ و با پدر من سوابق ممتدّى داشت و محضر جدّ من مرحوم آقا سيّد ابراهيم طهرانى را ادراك كرده بود و داستانهائى از آن مرحوم نقل مىنمود. به من بسيار اظهار محبّت ميكرد و من هفتهاى يا دو هفتهاى يكبار به منزل ايشان ميرفتم و بسيار استفاده مىنمودم.
بارى، در وادى السّلام كه به خدمتش رسيدم و سلام كردم با يكديگر فاتحه ميخوانديم و ميرفتيم تا رسيديم به محلّى كه در يك سطح چهار گوش زمين را با آجر بنّائى كرده بودند و سنگهائى از قبور بر آن نصب بود.
فرمود: بيا اينجا فاتحه بخوانيم. اينجا قبر پدر من و مادر من و دائى من و بعضى دگر از ارحام من است. نشستيم و براى هر يك از آنها فاتحه جداگانه خوانديم. و سپس روايتى نقل كرد كه حاصلش اين بود كه: هر كس در عصر پنجشنبه برود بر سر قبر مادرش و پدرش و طلب مغفرت كند خداوند جلّ و عزّ طبقهائى از نور به قلب آنان افاضه ميكند و آنها را خشنود ميگرداند، و حاجات اين كس را بر مىآورد. ارحام انسان در عصر پنجشنبه منتظر هديّهاى هستند و لذا من در بين هفته منتظرم كه عصر پنجشنبه برسد و بيايم اينجا و فاتحه بخوانم.
پس از آنكه برخاستيم و براه افتاديم در راه فرمود: من طفل بودم و منزل ما در طهران، پامنار بود. و چند روز بود كه مادر بزرگ من يعنى مادر پدر من از دنيا رفته بود و مجالس ترحيم برقرار شده و خاتمه يافته بود.
يكروز مادر من در منزل آلبالو پلو پخته بود. هنگام ظهر يك سائلى در كوچه سؤال ميكرد و مادر هم كه در مطبخ مشغول طبخ بود صداى سائل را شنيد و براى خيرات به روح مادر بزرگ من كه مادر شوهرش بوده و تازه از دنيا رحلت كرده بود ميخواهد مقدارى از غذا به سائل بدهد ولى ظرف تميز در دسترس نبود، به عجله براى آنكه سائل از در منزل رد نشود مقدارى از آن آلبالو پلو را در طاس حمّام كه در دسترس بود ريخته و به سائل ميدهد؛ و از اين موضوع كسى خبر نداشت.نيمه شب پدر من از خواب بيدار شده و مادر مرا بيدار كرد و گفت: امروز چكار كردى؟ چكار كردى؟ مادرم گفت: نميدانم.
پدرم گفت: الآن مادرم را در خواب ديدم و بمن گفت: من از عروس خود گله دارم؛ امروز آبروى مرا در نزد مردگان برد؛ غذاى مرا در طاس حمّام فرستاد! تو چكار كردهاى؟
مادرم مىگفت: هر چه فكر كردم چيزى بنظر نيامد ناگهان متوجّه شدم كه اين آلبالو پلو را به سائل چون به قصد هديّه براى روح تازه گذشته دادهام و در آن عالم غذاى آن مرحومه بوده است، چون بصورت نامطلوبى به سائل داده شده است، به همان طريق آنرا در عالم ملكوت براى مادر شوهرم بردهاند و او از اين كار گلهمند است.»[۲]
حضرت آقا در كتابهاى خود در جاهاى مختلف[۳] بيان فرمودهاند كه مرحوم آية الله حاج شيخ آقا بزرگ طهرانى از شيوخ اجازه ايشان هستند[۴].
و در «جنگ خطّى شماره ۳» ص ۱۰۳ نقل مىكنند كه شيخ و مولاى ما حاج شيخ محمّد محسن مشهور به حاج شيخ آقا بزرگ طهرانى أدام الله تعالى ظلَّه در صبح روز جمعه بيست و دوّم ماه جُمادَى الاولى از سنه ۱۳۷۵ به من اجازه دادند كه روايت كنم از ايشان جميع آنچه را كه روايتش براى ايشان صحيح است از كتابهاى اصحاب ما و آنچه را كه ايشان از طرق پنجگانه خود از مشايخ اهل سنّت روايت مىكنند.
علاوه بر اين از مرحوم حاج شيخ آقا بزرگ دو اجازه نامه روائى به حضرت آقا موجود است
أوّل: اجازه مفصّلى است در سيزده صفحه كه در قسمت أوّل آن كه به خطّ خود حضرت آقاست، مرحوم علّامه حاج شيخ آقا بزرگ طهرانى أعلى الله مقامَه أهمّيّت اجازه روائى را بخصوص در مورد كتب غير متواتره، و لزوم آنرا براى جواز إفتاء تبيين مىكنند و در يك صفحه آخر آن كه به خطّ خودشان است به معرّفى اجمالى آقا و اجازه روايت به ايشان مىپردازند.
متن قسمت اخير كه به خطّ مرحوم حاج شيخ آقا بزرگ است:
«... و مِمَّن وَفَّقهُ اللهُ تعالى لِلاقْتدآءِ بالسَّلفِ الصّالحِ، و اقْتفآءِ هذا الأثرِ الرّاجحِ، فتَغَرّبَ عن وطنِه و أهلِه، و تَقَرَّبَ إلى اللهِ تعالى بالهِجرةِ عن مسكنِه و رَحلِه، إلى جوارِ بابِ العلم و مَنارِ التُّقى مَولى المَوالى و أبى الأئمّةِ الأجلّةِ- و ذلكَ بعدَ نُبوغِه فى العلومِ الحَديثةِ فى مَدارسِهَا، و نَيلِه شهاداتِ الأساتِذةِ و المُعلّمين- فعَكفَ على بابِ مَدينةِ العلم عدّةَ سنينَ، لتحصيلِ المعارفِ و عُلوم الدّين، و جدَّ فى الطّلبِ حتّى وَجَد، و اجتهد فى نَيل المَطلبِ حتّى نَقَد، و فاز بسعادَتَىِ العلمِ و العملِ، و حازَ منهما الحَظَّ الأوفَرَ الأكْمَلَ؛ ألا و هو السّيّدُ السّندُ، المُمجَّدُ المعتمَدُ، العالمُ الفاضلُ النّحريرُ، الجامعُ بينَ فضيلتَىْ حُسنِ التّقريرِ و التّحريرِ، الفآئقُ على سآئرِ الأقرانِ، و المُشارُ إليه بالبَنانِ، المُبرَّأ من كلّ شَينٍ و مَينٍ، مولانا السّيّد محمّد الحسين، بن العالمِ الجليلِ السّيّد محمّد صادق بن العلّامة السّيّد إبراهيم بن السّيّد على أصغر الحسينىّ الطّهرانىّ، زيدَ إفضالُه، و كَثُر فى العلمآء و أبنائهم أمثالُه؛ قد تَرجَمْنا جدَّه فى «النّقبآء»، فهو سُلالةُ السّيادَةِ، و نتيجةُ الفقاهةِ. قد جمع بَينَ شرفِ النّسب، و الفضلِ المكتَسَب، و حاز من العلومِ و المعارفِ، القديمَ و الجديدَ، و الطّارفَ و التّليدَ.ثم تأسّى بسيرةِ قدمآء الأصحابِ فى انخراط نفسِهِ فى سلسلة الرُّواةِ عن الأئمّةِ المعصومين الهُداةِ، و لِحُسنِ ظنّه بهذا الحقيرِ اسْتَجازنى فى الرّوايةِ؛ و بما أنّى وجدتُه أهلَ ذلك بل فوقَه اسْتَخَرتُ اللهَ عزّ و جلّ و بادَرتُ لإنجاحِ مأمولِهِ، و أجَزتُه أن يَروىَ عنّى عَن جميعِ مشايخى من حُجَجِ الإسلامِ الّذين فَصَّلتُ ذِكرَ طُرُقهم و رواياتِهم فى المُشجّرة الّتى سمَّيتُها «ضيآءَ المَفازات فى طُرُقِ مشايِخِ الإجازات» و ناوَلتُه النّسخةَ حتّى اسْتَكتَبَها لنفسِه؛ فلْيَروِ دامت بركاتُه عنّى عنهم بجميع طرقِهم لمن شآء و أحبّ. و الرّجآءُ من مكارمِه أن لا يَنْسانى فى خَلَواته من الدّعآء.
أنشأتُ ذلك بلسانى قبلَ سنين، و حَرَّرتُه ببَنانى المُرتَعِشة فى دارى فى النّجفِ الأشرفِ فى عيدِ الفطر سنةَ ۱۳۷۵- و أنا المسيآءُ الفانى المسمّى بمحمّد محسن و المدعوُّ بآقا بزرك الطّهرانىّ عفا اللهُ عنه و غَفَرَ له و لِوالدَيه، و الحمدُ للّه أوّلًا و ءَاخرًا.»
«... و از جمله كسانى كه خداوند تعالى به او توفيق اقتداء به سلف صالح و اقتفاء اين طريق راجح را عنايت فرمود، پس او از وطن و اهل خويش به ديار غربت شتافت و بواسطه هجرت از محلّ سكنى و اقامت خود به جوار باب علم و منار تقوى مولى الموالى و أبو الأئمّة الأجلّة بسوى خدا تقرّب جست- كه اين هجرت بعد از نبوغ او در علوم جديده كه در مدارس مربوطه تحصيل شده و بعد از دريافت گواهينامههائى از اساتيد و معلّمان آن مدارس بوده است- و چندين سال بجهت تحصيل معارف و علوم دين معتكف باب مدينه علم گشت، و در مقام طلبْ جدّيّت به خرج داد تا اينكه بدست آورد، و براى رسيدن به مطلوب خويش سعى فراوان نمود تا اينكه بهترين آنرا تحصيل كرد، و به سعادت علم و عمل فائز شده و از اين دو، حظّ و بهره اوفر و اكمل را حائز گشت؛ آرى آگاه باش كه او سيّد سند، مورد تمجيد و اعتماد، عالم فاضل حاذق و ماهر، جامع بين دو فضيلتِ حسن تقرير و خطابت و حسن تحرير و كتابت، كسى كه بر اقران خود تفوّق يافته و مورد توجّه و انگشت نماى همگان گرديد، آنكه از هر عيب و كذبى مبرّاست؛ مولاى ما سيّد محمّد حسين فرزند عالم جليل سيّد محمّد صادق فرزند علّامه سيّد ابراهيم فرزند سيّد على اصغر حسينىطهرانى كه افاضه فضلش زياده و أمثال او در بين علماء و فرزندانشان بسيار باد، و ما ترجمه جدّ او را در «نقبآء البشر» آوردهايم.او سلاله سيادت و نتيجه فقاهت است كه بين شرف نسب و فضل مكتسب جمع نموده، و از علوم و معارف، قديم و جديد و تازه و غير تازهاش را حيازت نموده، سپس تأسّى به سيره قدماى اصحاب كرده به اينكه خويش را در سلسله راويان از ائمّه معصوم و هدايتگر قرار دهد؛ و بخاطر حسن ظنّى كه به حقير دارد در نقل روايت از من طلب اجازه نمود، و از آنجا كه من او را اهل اين مقام بلكه بالاتر از آن يافتم، از خداوند طلب خير كرده و به برآوردن خواسته او مبادرت نمودم و به او اجازه نقل روايت دادم تا از طريق من از همه مشايخ من كه حجج اسلام هستند و من طرق آنان و رواياتشان را به تفصيل در شجره نامهاى كه آنرا «ضيآء المفازات فى طرق مشايخ الإجازات» ناميدهام ذكر كردهام نقل روايت نمايد، و يك نسخه از آن كتاب را نيز به او دادم تا از آن استنساخ نمايد؛ پس او دامت بركاته مىتواند از من، از همه مشايخ من به جميع طرقشان براى هر كس كه بخواهد و دوست داشته باشد روايت نمايد. و از مكارم او چنين اميد است كه مرا در خلوات از دعا فراموش نكند.
اين اجازه را چند سال پيش بصورت شفاهى انشاء كرده و اينك آنرا با انگشتانى لرزان تحرير نمودم، در بيت خود در نجف اشرف، عيد فطر سنه ۱۳۷۵- گنهكار فانى، مسمّى به محمّد محسن و مدعوّ به آقا بزرگ طهرانى كه خداوند از او بگذرد و او پدر و مادرش را مورد مغفرت خود قرار دهد. و حمد مختصّ خداوند است در اوّل و آخر».
دوّم: اجازه نامه مختصرى است كه تاريخ كتابت آن در حدود أيّام مراجعت حضرت آقا از نجف اشرف به طهران است و در آن علاوه بر اجازه روايت، شهادت به اجتهاد ايشان نيز دادهاند.
«بسم الله الرّحمن الرّحيم و به ثِقَتى بعدَ الحمدِ للّهِ و الصّلاةِ و السّلامِ على رسولِ اللهِ و على ءَالِه المعصومين ءَالِ الله؛ لا يخفى أنّ السّيّدَ السَّنَدَ، الثّقةَ المعتمَدَ، الوَرِعَ التّقىَّ الحَسيبَ النَّسيبَ، العلّامةَ الفَهّامةَ: حضرةَ السّيّد محمّد حسين نجلِ العلّامة السّيّد محمّد صادق بن آية الله السّيّد إبراهيم رَحِمَهُما اللهُ، الحسينىَّ الطهرانىَّ، بلَّغه اللهُ غايةَ الأَمالِ و الأمانىّ، قد جاوَر النّجفَ الأشرفَ سِنينَ مُتواليةً بعدَ ما فَرَغ من العلوم الألية، و نال بشهادات أساتيذه فى المدارس العالية الإيرانيّة فحضر فى النّجف معاهِدَ العلم و مدارِسَها، و أكبّ على مَجالس العلمآء الأعلام و دروسِهم فى الفقهِ و الاصول خارجاً، مُجدّاً فى العمل غايتَه، كاتباً ما اسْتَفادَه مِن تقريراتِهِم بِفَهمِه النَّقّادِ، و ذِهنِهِ الوَقّادِ، حتّى حَصَلت له ملكةُ الاستِنباطِ للأحكامِ الإلهيّةِ من الكتابِ و السّنّةِ النَّبَويّةِ و صار من المجتهدين؛ فاضطرّ إلى العودِ إلى وطنه لبعضِ الضَّروراتِ، و قَدِ اسْتَجازَ منّى فى الرّوايةِ قبلَ سِنينَ فأجَزْتُه أن يَروىَ عنّى جميعَ ما أرويهِ عَن مَشايخى، و قَد كَتب تفاصيلَهُم بِقلمِه، فأرجو مِن مكارِمِه أن لا يَنسانى مِن بَرَكاتِ دُعآئه.حَرَّرْتُه بِيَدِىَ الْمُرتَعِشَةِ فى دارى فى النَّجف الأشرفِ، يومَ الإثنينِ الثّامنَ عشر من ربيعِ الثّانى سَنةَ سبعٍ و سَبعينَ و ثلاثمائة و ألف.
الفانى آقا بزرك الطّهرانىّ عُفِى عنه»
«بنام الله كه رحمن و رحيم است و به اوست اطمينان و اعتماد من.بعد از حمد و ستايش براى خداوند و درود و سلام بر رسول خدا و بر خاندان معصوم او كه خاندان خدا هستند، مخفى نباشد كه سيّد سند، ثقه مورد اعتماد، پرهيزگار متّقى، صاحب حسَب و نسَب، علّامه فهّامه، حضرت سيّد محمّد حسين حسينى طهرانى، فرزند علّامه سيّد محمّد صادق فرزند آية الله سيّد ابراهيم رحمة الله عليهما- كه خداوند او را به غايت آمال و آرزوهايش برساند- بعد از آنكه از علوم آلىّ و مقدّمىّ فارغ شده و به دريافت گواهينامههاى اساتيد خود در مدارس عاليه ايران نائل آمد، چندين سال متوالى است كه مجاور نجف أشرف گشته و در معاهد و مدارس علمى نجف حاضر شده و به مجالس علماء أعلام و دروس خارج فقه و اصول آنها روى آورده است و تمام سعى و كوشش خود را بكار گرفته و با فهم نقّاد و ذهن وقّاد خويش تقريرات آنها را كتابت نموده است، تا اينكه ملكه استنباط أحكام إلهى از كتاب و سنّت نبوى براى او حاصل شده و از مجتهدين گشته است؛ اينك بجهت بعضى از امور ضرورى ناچار است به وطن خويش مراجعت نمايد؛ او چند سال قبل از من اجازه روائى طلب نمود و من اجازه نمودم كه هر چه را كه خود از مشايخم روايت ميكنم او از من روايت نمايد؛ و او تفاصيل مشايخ مرا به قلم خويش نگاشته است. پس از مكارم و خوبىهاى او اميد دارم كه مرا از بركات دعاى خود فراموش نكند.
اين اجازه نامه را با دست مرتعش و لرزان خود در خانه خويش در نجف أشرف تحرير نمودم، در روز دوشنبه هجدهم ربيع الثّانى سال يكهزار و سيصد و هفتاد و هفت. الفانى آقا بزرگ طهرانى عُفِى عَنه»
۱. ايشان پدر عيال دائىزاده ما بودند. چون مرحوم آقا ميرزا محمّد طهرانى صاحب كتاب «مستدرك البحار» رحمة الله عليه دائى پدر ما بودند و فرزند آن مرحوم كه بنام آقا ميرزا مهدى شريف عسكرى طهرانى است صبيّه مرحوم شيخ آقا بزرگ را تزويج كردهاند. (منه قدّس سرّه)
۲. «معاد شناسى» ج ۱، ص ۱۸۸ تا ص۱۹۹
۳. مانند: «رساله سير و سلوك منسوب به بحرالعلوم» ص ۱۵؛ «معاد شناسى» ج ۱، ص ۱۸۹؛ «توحيد علمى و عينى» ص ۱۹؛ و «ولايت فقيه در حكومت اسلام» ج ۲، ص۱۱۷
۴. ايشان از بزرگان ديگرى همچون حضرات مرحومين آية الله علّامه سيّد محمّد حسين طباطبائى،آية الله حاج شيخ حسين حلّى، آية الله حاج سيّد أحمد موسوى خوانسارى و آية الله حاج سيّد محمّد رضا موسوى گلپايگانى قدّس الله أسرارهم نيز اجازه روايت داشتند