نوع أفرادى كه عبادت مىكنند، نماز مىخوانند، روزه مىگيرند، حجّ و عمره بجاى مىآورند، در واقع دنبال نفس و أميال و حظوظ آن مىباشند. نفساست كه ميل و علاقه به نماز دارد و از آن لذّت مىبرد، أمّا وقتى اين نماز را در بوته نقد مىگذارى و تحليل مىكنى در مىيابى كه لِلّه نبوده و صبغه خدايى ندارد بلكه خود را عبادتكردهاست. دور خانه خدا طواف ميكند أمّا فىالواقع نفس خود را مطاف قرار داده و به دور آن ميگردد و لذا در كمال او تأثيرى ندارد.
نویسنده: آیت الله حاج سید محمد صادق حسینی طهرانی
منبع: نور مجرد صفحه۵۳۲ تا ۵۴۱
قالَ اللَهُ تَباركَ و تَعالَى: وَ مَآ أُمِرُوا إلّا لِيَعْبُدُوا اللَهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ حُنَفَآءَ.[۲]
وصول به توحيد حضرت پروردگار، بر دو پايه عمل صالح و إخلاص استواراست؛ و إخلاص ضدّ إشراك است. يعنى سالك بايد عمل و قلب خود را از شوائبى چون حبّ جاه و مال، حظوظ نفسانى و انگيزههاى ديگر كه عمل را لوث و قلب را در بند حجاب كثرت، حبس ميكند و مانع از دستيابى به حقيقت مىشود، پاك گرداند. و تا اين مهمّ به انجام نرسد، قلب سالك استعداد و قابليّت تابش و انعكاس أنوار جمال و جلال إلهى را نخواهد داشت؛ و هرگاه طمع در لقاء حضرت أحديّت كند، دست ردّ بر سينه او زنند.
قلب اندوده حافظ برِ او خرج نشد | كاين مُعامل به همه عيب نهان بينا بود[۳] |
و لذا امامصادق عليهالسّلام در شأن گوهر إخلاص ميفرمايد: إذا أَدْرَكَ ذَلِكَ فَقَدْ أَدْرَكَ الْكُلَّ، وَ إذا فاتَهُ ذَلِكَ فاتَهُ الْكُلُّ.[۴] «هر كس به مرتبه إخلاص برسد، به همه خوبىها رسيده است؛ و هر كس كه اين توفيق از او فوتشد، همه خيرات را ازدستدادهاست.»
و در جاى ديگرى ميفرمايد: ما أَنْعَمَ اللَهُ عَلَى عَبْدٍ أَجَلَّ مِنْ أَنْ لايَكونَ فى قَلْبِهِ مَعَ اللَهِ عَزَّوَجَلَّ غَيرُهُ.[۵] «خداوند بر هيچ بندهاى نعمتى بزرگتر از اين عطا ننموده است كه در قلب او با خداوند غير او وجود نداشته باشد.»
بنابراين در سلوك إلى اللـه، عبادت خالص مطلوب بوده و آنست كه سالك را در مسير فناء و اندكاك نفس حركتمىدهد، نه عبادات و أعمالى كه با انگيزههاى نفسانى بوده و صرفا مايه تورّم و غلظت حجاب نفس مىشود.
بارى، حضرت علاّمه والد قدّسسرّه إخلاص را معيار ارزش عمل دانستهو آنچنان جذّاب و دلنشين لزوم اخلاص و پرهيز از دواعى نفسانيّه را در عبادات و مجاهدات، بيان مىفرمودند كه از طرفى بالعيان خود را تهيدست ديده و فاتحه عبادتهايمان را مىخوانديم؛ و از طرفى مطالب ايشان شوق و رغبت در تحصيل خلوص و إخلاص و تصحيح عبادات و معاملات با حضرت حقّ را در دلها بر مىانگيخت.
گاه مىشد كه به كسى مىفرمودند: بايد به مستحبّات كاملاً عمل كنى، و به شخص ديگرى مىفرمودند: مستحبّات مطلقا براى شما ضرر دارد و حتّى نوافل را نبايد بخوانى. نوعا به افراد دستور مىدادند كه در ماه سهروز روزه بگيرند؛ گاهى برخى اصرار مىنمودند كه اجازهبفرمائيد تمام ماه را روزه بگيريم ولى ايشان اجازه نمىفرمودند.
مىفرمودند: نوع أفرادى كه عبادت مىكنند، نماز مىخوانند، روزه مىگيرند، حجّ و عمره بجاى مىآورند، در واقع دنبال نفس و أميال و حظوظ آن مىباشند. نفساست كه ميل و علاقه به نماز دارد و از آن لذّت مىبرد، أمّا وقتى اين نماز را در بوته نقد مىگذارى و تحليل مىكنى در مىيابى كه لِلّه نبوده و صبغه خدايى ندارد بلكه خود را عبادتكردهاست. دور خانه خدا طواف ميكند أمّا فىالواقع نفس خود را مطاف قرار داده و به دور آن ميگردد و لذا در كمال او تأثيرى ندارد.
از سالكانى كه عبادات و معاملات آنان فاقد روح و إخلاص بوده تمثيل به «حمار آسياب» مىنمودند.[۶] مىفرمودند: حال اينان حال آن چهارپاست كه او را به سنگآسيا بسته و چشمانش را پوشاندهاند و از صبح تا به شب، پيوسته دورآسيا ميگردد و به خيال خود فرسنگها راهرفتهاست، ولى شب كه چشمانش را بازمىكنند، مىبيند دريغا! در همان نقطه آغاز است. اين نوع أعمال نيز اگرچه به ظاهر سنگين باشد، عامل آن طىّ طريق نكرده و به قرب حضرت حقّ نائل نمىشود و تنها درجامىزند.
مىفرمودند: ايمان بعضى، بت و صنم آنان مىشود! چه خطرى از اين بالاتر! ايمان بايد بتشكن باشد و موانع و أوهامى را كه مانع از وصول حقيقت بوده كنار زند، نه اينكه خود نيز بتى شود.
اينچنين ايمانى كه انسان را از التفات به مقام عبوديّت و توحيد حضرت پروردگار باز مىدارد، از اين جهت كه به هر حال راه سالك را سدّ نموده و اجازه حركت و عبور از عالم نفس را به او نمىدهد، همانند كفر است؛ و لذا اهلعرفان از آن به «بت» تعبير مىنمايند.
خدا زان خرقه بيزارست صدبار | كه باشد صد بتش در آستينى |
در كتاب شريف روحمجرّد مىفرمايند:
رموز و لطائف و اشارات و دلالات حاجسيّدهاشمحدّاد را كسى نفهميد، و يا فهميد و به روى خود نياورد. زيرا آن كس دوست داشت از عادت صِرف و أعمال مكرّره و روزمرّه خويش دست برندارد؛ و به صورتى بدون معنى و به ظاهرى بدون باطن و به مجازى بدون حقيقت و به پندارى بدون عقل و به سرگرمىاى بدون شهود و به كارهاى سهل بدون عمقِ مجاهدات و چشش تلخ تحمّل و صبر و شكيبائى در مجاهده با نفس أمّاره دل ببندد و خود را از زير بار سنگين ولايت به در برد.
حاجسيّدهاشم ميفرمود: روزى براى ديدن فلان، در كاظمين كه بودم به مسافرخانهاش رفتم، ديدم خود با زوجهاش ايستادهاند و چمدانها و أسباب را بسته و عازم مسافرت به حجّ هستند، پس از كرّات و مرّاتى كه حجّ رفته بود و شايد تعدادش را غير از خدا كسى نداند. به وى نهيب زدم: تو كه هرروز كربلا مىروى، مشهد مىروى، مكّه مىروى؛ پس كى بهسوى خدا مىروى؟
وى حقّ سخن مرا خوب فهميد و إدراك كرد امّا به روى انديشه خود نياورد و خود را به نادانى و غفلت زد و خندهاى به من نمود و خداحافظى كرد و گفت: دعاى سفر براى من بخوانيد، و چمدانها را دست گرفته بيرون مىبرد تا به حركت درآيد.[۸]
روزى، حقير از اين آقا پرسيدم: تا به الآن چند سفر به حجّ مشرّف شدهايد؟ ايشان گفتند: سفر حجّ واجب و مستحبّ بيش از پنجاه مرتبه! و ظاهرا گفت: اگر با عمره حساب شود حدود هفتاد و پنج بار مىشود! اين خصوص سفر مكّه ايشان بود. أمّا سفر به عتباتعاليات إلىماشاءاللـه، و اقامتهاى چهار تا شش ماه در آنجا خود حديث ديگرىاست.
حضرت علاّمه والد قدّسسرّه پس از نقل اين ماجرا به حقير فرمودند: آقا! اين كلام آقاى حدّاد گُتره نيست. وقتى آقاى حدّاد مطلبى مىفرمايند، عين حقّ و عين واقع است!
و نيز مىفرمايند:
او (حاجسيّدهاشمحدّاد) به أفراد غيرلائق و غيرمستعدّ چيزى نمىگفت؛ ولى دوست داشت أفراد، لائق گردند و استعداد يابند و يا أفراد مستعدّ و لائقى پيدا شوند و آن معانى راقيه و مُدرَكات عاليه خويشتن را كه از ملكوت أعلى سرچشمه مىگيرد به آنها إلقاء نمايد.
أمّا أفسوس و صدأفسوس كه او گفت و دنبال كرد و پيگيرى نمود و دعوت كرد و در مسافرخانه به ديدار و ملاقاتشان رفت، و آنها نپذيرفتند تا دامن از اين سراى خالى تهىكنند و نزد ارباب حقيقى دستخالى بازگشت ننمايند.
او كه نمىگفت: حجّ نرو! مكّه و مدينه نرو! كربلا و نجف نرو! حقيقت حجّ و روح ولايت را او چشيده بود و مزه واقعى آنرا او دريافت نموده بود. او مىگفت: لحظهاى به دنبال معرفت ذاتت و نفست بگرد، دقيقهاى در حال خود تفكّر كن تا خودت را بيابى كه خداى را خواهى يافت، و در اينصورت تمام مسافرتهايت صبغه إلهيّه به خود مىگيرد و با خدا و از خدا و بهسوى خدا خواهى رفت. در آنحال چنانچه تمام جهان بلكه تمام عوالم را سير كنى براى تو ضررى ندارد، زيرا با خدا و عرفان ذات أقدسش سفر نمودهاى! [۹]
و نيز مىفرمايند:
حضرت حاجسيّدهاشم ميفرمود: ديدهشدهاست بعضى از مردم حتّى أفراد مسمّى به سالك و مدّعى راه و سبيل إلى اللـه مقصود واقعىشان از اين مسافرتها خدا نيست؛ براى انس ذهنى با مُدرَكات پيشين خود و سرگرمى با گمان و خيال و پندار است، و بعضا هم براى بدستآوردن مدّتى مكان خلوت با همراه و يا دوستان ديرين در آن أماكن مقدّسه مىباشد.
و چون دنبال خدا نرفتهاند و نمىروند و نمىخواهند بروند و اگر خدا را دو دستى بگيرى ـ والعياذباللـه ـ مثل آفتاب نشاندهى باز هم قبولنمىكنند و نمىپذيرند؛ ايشان أبدا به كمال نخواهند رسيد. فلهذا در تمام اين أسفار از آن مشرب توحيد چيزى ننوشيده و از ماء عذب ولايت جرعهاى بر كامشان ريخته نشده، تشنه و تشنهكام باز مىگردند، و به همان قصص و حكايات و بيان أحوالأولياء و سرگرمشدن با أشعار عرفانى و يا أدعيه و مناجاتهاى صورى بدون محتوا عمر خودشان را به پايان مىرسانند![۱۰]
ايرادى كه علاّمه والد به برخى از شاگردان مرحوم حضرت آيتاللـه أنصارى رضواناللـهعليه داشتند همين بود. جلساتى داشتند و شب تا به صبح دور هم جمع شده، حافظ مىخواندند و سرگذشت و أحوال أولياء خدا را بيان مىكردند، ولى نماز شبشان فوت مىشد و از تهجّد باز مىماندند! و مىفرمودند: به اين نحو، اگر دهسال و بيستسال بگذرد، انسان تكان نمىخورد. و اينها همه حظوظ نفس است؛ و راه خدا راه مجاهدت و رياضت است.
بارى، ايشان ارزش عمل و ملاك ردّ و قبول آن را إخلاص و توحيد مىدانستند. در مسجد قائم مىفرمودند: شخصى براى عمارت مسجد، يك ريال أمّا قربةًإلىاللـه مىپردازد و در مقابل، شخصى ميليونها خرج ميكند و مسجد بنا ميكند تا اينكه بگويند: فلانى مسجد ساختهاست. عمل شخص أوّل چون براى خدا بوده، و هرچه براى خداست ارزش و بهاء دارد، ارزشمند بوده و متاعىاست كه در بازار قيامت طالب و راغب دارد، به خلاف عمل شخص دوّم كه چون ملاك توحيد و خدا در آن نيست، مورد قبول واقع نمىشود و فاقد ارزش است.
درباره وجوهات و صدقاتى كه برخى از أهل مساجد جمعآورى مىكردند، مىفرمودند: انسانى كه اگر تنها باشد فقط صد تومان كمك ميكند، اگر در برابر رفقاى خود كه به دست او نگاه كرده و خيره شدهاند، از روى حيا مثلاً سىهزارتومان كمك كند، چون غيرخدا را در اين إعانت خود دخالت داده، ارزشى ندارد. و لذا جمعآورى پول در ملأ عام و در مقابل ديدگان افراد را كارصحيحى نمىدانستند.
البتّه مىفرمودند: إخلاص أمرى قلبىاست و قابل تشخيص نبوده و تنها خداست كه از نيّات و ضمائر بندگان خود آگاهاست.
لذا روزى در محضر ايشان گفته شد: فلانى، إخلاص بيشترى در عمل از فلان كس دارد! ايشان فرمودند: از كجا مىگوئيد؟ درجه إخلاص را خدا ميداند.
اگر بگوئيم ظاهر فلانى از ديگرى أصلح است، مثلاً محاسنش را نمىزند، نماز را در أوّل وقت بجا مىآورد، قابل قبول است، چون أمرىاست ظاهرى؛ به خلاف إخلاص كه با اين ظواهر معلوم نمىشود.
و مىفرمودند: نبايد پيكره عمل را ملاك قرار داد و عمل شخصى را به خاطر ظاهر كوچك آن، حقير و ناچيز شمرد. چهبسا اين عمل كوچك با إخلاص و نيّت خالص، همراه بوده است. و روى اين جهت درباره بعضى از أفراد كه پاتوقدار مسجد قائم بوده و تحت أوامر ايشان نبودند و سرِخود عمل كرده و مايه ناراحتى و نارضايتى ايشان مىشدند، با وجود اين رفتارها به بنده مىفرمودند: اينها اگرچه در صراط مستقيم نيستند ولى همين نمازى كه مىخوانند، نزد خدا مأجورند. يك «لا إله إلّا اللـه» كه بر زبان مىآورند، در پيشگاه خدا مأجورند و عمل آنان تباه نمىشود، و نمىتوان به ديده حقارت بدانها نگريست.
۱. معناى اخلاص و ضرورت آن در سلوك إلىاللـه (ت)
خواجهنصيرالدّينطوسى (ره) در أوصاف الأشراف ميگويد:
پارسىِ إخلاص، ويژهكردن باشد، يعنى پاككردن چيزى از هر چيزى كه غير او باشد و با او در آميخته باشد. و اينجا به إخلاص آن مىخواهند كه: هرچهگويد و كند، قربت به خداى تعالى بود، و خاصّ خالص بسوى او كند كه هيچ غرضى ديگر از دنيوى و اُخروى با آن نياميزد؛ أَلاَ لِلَّهِ الدِّينُ الْخَالِصُ.
و مقابل إخلاص آن بود كه غرض ديگر با آن در آميزد، مانند حبّ جاه و مال يا طلب نيكنامى يا طمع ثواب آخرت يا از جهت نجات و رستگارى از عذاب دوزخ، و اين همه از باب شرك باشد؛ و شرك دو نوع بود جلىّ و خفىّ، أمّا شرك جلىّ آن بت پرستى بود و باقى همه شرك خفىّ باشد. قال صلّىاللـهعليهوآله: نيّةُ الشِّركِ فى أُمّتى أخفَى مِن دَبيبِ النَّملةِ السَودآءِ على الصَّخرةِ الصَّمّآءِ فى اللَيلَةِ الظَّلمآءِ. و طالب كمال را شرك، تباهترين مانعى باشد در سلوك؛ فَمَن كَانَ يَرْجُوا لِقَآءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صَـلِحًا وَ لاَيُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا. و چون مانع شرك خفىّ برطرف شود سلوك و وصول به آسانى دست دهد؛ مَن أخلَصَ لِلّهِ أَربَعينَ صَباحًا ظَهَرَتْ يَنابيعُ الحِكمَةِ مِن قَلبِهِ عَلى لِسانِهِ. و باللَـهِ العِصمة.û (أوصافالأشراف، فصل ششم، ص ۲۱ و ۲۲)
۲. قسمتى از آيه ۵، از سوره ۹۸: البيّنة: «و امر نشدهاند جز به اينكه خدا را عبادتكنند درحالىكه دين خود را براى او خالص گردانيده و از مسير اعتدال خارج نشوند.»
۳. ديوانحافظ، ص ۱۰۷، غزل ۲۴۲.
۴. ] مصباحالشريعة، ص ۳۳۵.
۵. مجموعة ورّام، ج ۲، ص ۱۰۸.
۶. اين تمثيل را ايشان از كلام أميرالمؤمنين عليهالسّلام: المُتَعبِّدُ عَلَى غَيرِ فِقهٍ كَحِمارِ الطّاحونَةِ يَدور و لا يَبرَحُ أخذ نمودهاند. (بحارالأنوار، ج ۱، ص ۲۰۸، ح ۱۰)
۷. ديوانحافظ، ص ۲۰۷، غزل ۴۵۴.
۸. روحمجرّد، ص ۶۷۱ و ۶۷۲.
۹. روحمجرّد، ص ۶۷۳.
۱۰. روحمجرّد، ص ۶۷۲.