درست در همان زمانی که گلادستون (رئيس مجلس لُردها در انگلستان که يهودىُ الأصل و صهيونيزم بود و پُست نخست وزيرى داشت) هنگام سخنرانی قرآن را روى زمين كوبید و إعلان کرد كه: «تا هنگامى كه اين قرآن باقى است، ادامه استعمار انگلستان در سرزمينهاى مسلماننشين محال است.»دروس حکمت و قرآن در حوزه از رونق افتاد تا جایی که الآن اگركسى در نجف حكمت تدریس کند، گویا خودش را ضايع كرده! اصلًا نابود كرده! شرافتش را فروخته!
سخنران: حضرت علامه آية الله حاج سيّد محمّد حسين حسينى طهرانى
أعُوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ
بسم الله الرحمن الرحيم
اين درس حكمت كه در اين حوزهها از بين رفته، اين يك ضايعهاى است! و من خيال مىكنم كه درست روى نظر همان استعمار كلّى و استعمار بزرگ است كه براى از بين بردن تحقيق و علم و تدقيق و استوارى قرآن و اينها، اينها را از بين بردند.
سابقاً درس حكمت در حوزهها گفته مىشد؛ در نجف أشرف درسهاى حكمت بوده؛ و جلسات تدريس «حكمت» و «عرفان» جُدا جُدا؛ و اساتيد در الهيّات بحثها داشتند و جلسات داشتند؛ و شاگردهاى دويست نفر، سيصد نفر بوده!
آقاى آشيخ على محمّد نجف آبادى (كه به نام آخوند گربه معروف است) كه بعد از اتمام دروس سطح آمد خدمت مرحوم ميرزاى شيرازى، كه بعد آمد در نجف، ساليان دراز در مسجد شيخ و تركها و اينها، جلسه تدريس داشت و خيلى مرد وارستهاى هم بود؛ و صاحب مقامات بوده و معروف است.
شيخ الشّريعه اصفهانى، (شيخ شريعت معروف) اين از اساتيد معقول بوده! اصلًا ديگر آخر عمر مرجعيّت افتاد گردنش، و الّا عمده تبحّر ايشان در معقول بوده و از اساتيد معقول؛ و در نجف جلسات معقول داشت.
آشيخ محمّد حسين كمپانى اخيراً همينطور.
استادِ مرحوم علّامه طباطبائى، آسيّد حسين بادكوبهاى،آن از أعلام مدرّسين حكمت بود.
آسيّد محمّد باقر اصطهباناتى او استاد همين آشيخ محمّد حسين كاشفالغطاء بوده؛ آن هم از اساتيد حكمت بوده.
خيلى رايج و دائر بوده! بعد ديگر اينها براى اينكه بشكنند و ديگر خوب وقتى كه آن گلادستون (رئيس مجلس لُردها در انگلستان بود و پُست نخست وزيرى داشته و مرد يهودى، يهودىُ الأصل بود و صهيونيزم بود، عجيب بوده!) در روى تريبون قرآن را روى زمين مىكوبد و إعلان مىكند كه: «تا هنگامى كه اين قرآن باقى است، ادامه استعمار انگلستان در سرزمينهاى مسلماننشين محال است.» شايد درست از همان وقت كه اين حرف زده شد تا به حال، ما اين را نسبت به دروس حكمت و قرآن احساس مىكنيم! حالا اين چه رابطه مستقيمى هم با اين جهت دارد؟! و قرآن را بايد بردارند ديگر، چطور برمىدارند؟
يكى از اقسامش اين است كه: بايستى كه دروس معقول خوانده نشود، توحيد براى مردم روشن نشود، مردم به همين درسهاى سطحى اكتفاء كنند. خُب اين فرهنگ اسلام است ديگر! از همان وقت ديگر ما مىبينيم درست، اين تدريس آمد پائين.
خُب چطور مىآيد پائين؟! اين آقا مىخواهد درس شروع كند مىگويد: چى شروع كنم؟ مىگويند: آقا حالا درس حكمت خيلى لازم كه نيستش، فقه و اصول شروع كنيم! آنهم مىبيند رفيقش فقه و اصول شروع كرده، آنهم شروع مىكند! بعد دو مرتبه يك درس حكمت از بين مىرود، ديگران مىگويند؛ بعد كمكم، كمكم، كمكم، به جايى مىرسد كه واقعاً الآن اگر در نجف كسى يك درس حكمت بدهد، اين معنايش اين است كه خودش را ضايع كرده! اصلًا نابود كرده! شرافتش را فروخته! اين مُستهجن است!!
اين درس قمى كه الآن شما مىبينيد راه افتاده اينها همهاش مال علّامه است، زنده كرد قم را! ايشان باصطلاح انقلاب علمى ايجاد كرد و از همه چيز گذشت! خودش مىتوانست درس فقه و اصول تشكيل بدهد، آية الله و بيرونى و اندرونى و شهريه و غيره.
و در همان پيغام هم گفتند، مخصوصاً اين عبارتشان: «كه ما از ديگران كمبودى نداريم»؛ يعنى همه بفهمند!
و ايشان شروع كرد براى اينكه أمثال ايشان يك چند نفرى پيدا بشوند و جمع بشوند و علَم بشوند و قم را بگردانند؛ و وقتى كه خودشان رفتند، پشتيبانى داشته باشد.
آخر حكمت يعنى درس كلام؛ كلام اسلامى يعنى پشتيبان مسائل اعتقادى، پشتيبان امامت، پشتيبان معاد، پشتيبان توحيد، ردّ نصارى، ردّ كمونيستها، و ردّ مادّيين همه با حكمت است ديگر!
والّا اين آقايانى كه حكمت نخواندند اگر مرجع هم بشوند ازشان بپرسيد: فلان مسأله؟ مىمانند تويش! هيچى!! و يك قضيّهاى پيش بيايد، يك سر و صدايى يكجا بشود بر عليه دين، يك اقداماتى بشود، فقط همين آنها غصّه مىخورند؛ و امّا نه، آنهايى كه درس خوانده هستند غصّه نمىخورند آنها مىزنند و مىبُرند، يا در سخنرانىشان يا در نوشتهجاتشان يا بواسطه همان شاگردانشان قلبشان مطمئن است و انتشار مىيابد.
بله، در نجف كه بكلّى از بين رفت، بكلّى از بين رفته ديگر! بكلّى! در قم هم كه از بين رفته بود و خُب الحمدلله علّامه دو مرتبه آن را احياء كرد.
يكى از علماء كه الان حيات دارد ديگر، از ائمّه جماعت معروف طهران است. اين خودش نقل كرده بود كه من در نجف به يكى از بزرگان گفتم كه: آقا چرا شما يك درس تفسير شروع نمىكنيد؟! خُب با اين درسهايى كه داريد (فقه و اصول)، يك درس تفسير هم بگوئيد! گفت: «اگر من درس تفسير شروع كنم خلاصه از بين مىروم!» (چون با اين شخص هم خيلى رو دربايستى نداشت و خيلى خودمانى بود) اين گفته بود: «شأنيّت و مقام من اين است كه إكتفا كنم و شأن من نيست كه من تفسير بگويم.» اين گفته بود: پس چرا علّامه طباطبائى شروع كرد؟! گفت: «او اضْحِية كرد خودش را!» يعنى قربانى كرد خودش را.
بله، اين دو تا همين مقالهاش را براى بنده آوردند و من ديدم؛ خيلى عجيب! خيلى خيلى عجيب است اينطور درباره ايشان خيال مىكرديم!!
بحثى كه الآن در همين نوشتجاتى كه الآن مشغولم (كتاب به نام «نور ملكوت قرآن» است) ديگر الآن صددرصد، صد صفحه در ردّ ايشان تا بحال نوشتيم؛ شايد مثلًا تمام مطالب ايشان بخواهد ردّ بشودصد، صدوپنجاه صفحه ديگر لازم داريم.
- مخاطب: توى همين مباحث يك سلسله مفصّل، خيلى مفصّلتر از اين در طول مثلًا دو سال دانشگاهى به دانشجوها درس مىدادند و جزوههايش را پخش مىكردند. - مرحوم علامه: خُب بدبخت آن دانشجوها! آن دانشجوها! آن دانشجوها چه بلائى به سرشان مىآيد؟! اين افراد خُب به نظر استادى نگاه مىكنند، حرفهايش را تلقّى به قبول مىكنند.تا يك آدمى كه شيفته خارج و تمدّن خارج و علوم امروز و جديد و اكتشافات و شيفته منظر اروپا و اينها برايش خيلى جالب است، نيوتن و اينها برايش به اندازهاى مُعجبَند كه عرض مىشود: مثلًا درباره او «جان لاك» مىگويد:
«او يگانه مردى بود كه دويست سال فلسفه اروپا را در دست گرفت و كاخ عرفان و فلسفه را لاىروبى كرد، و فلان كرد، و خاك روبى كرد.»
نيوتن؟! كدام فيلسوفخارجيست كه اين كارها را كرده؟! و بعد خيلى است! خيلى چرند! خيلى چرند!! فلسفه ماوراء الطّبيعة را قاطى كرده با اين فلسفه، اين كه از بين رفته آن هم بايد از بين برود! اصلًا از نو بايد فلسفههاى نوئى بنا كرد و موزون ساخت؛ و همين فلسفه مابعد الطّبيعة از نو بايستى كه موزون بنا كرد و ساخت. اينهاست ديگر![۱]
مطالب اين آقاى «پرتوى از قرآن» راجع به جنّ كه: يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطانُ مِنَ الْمَس [۲]اين جنّ به معنى «صرع» آمده؛ و علّامه كه ردّ مىكنند اين حرف را، آنوقت ايشان بر عليه علّامه مىنويسد كه مثلًا:
«خلاصه اين پايه، پايه علمى ندارد، و براى خود ايشان هم قابل قبول باشد ولى آن كسى كه كلامى باشد يا أشعرى باشد مىتواند كلام ايشان را قبول نكند.»
اين حرف منطقى است؟!! اگر كسى روى نتيجه، برهان، دليل بياورد آدم بايد بگويد: اين حرفها قبول نيست، چون اشعرى قبول ندارد؟! چون اين كلامى قبول ندارد؟! و همينطور خيلى خيلى باطل است! و خطرش بيش از اين چيزهاست! بيش از دكتر شريعتى است! دكتر شريعتى سطحى بود.
اين كه گفتم ياد شما كردم خيلى، روى اين جهت بود ديگر! گفتم الحمدلله ايشان را خدا نجات داد! بله.