رهبر فقيد انقلاب مرحوم آیه الله خمینی رحمةاللـهعليه در پاسخ به اينكه چرا در جواب نامههاى تسليت رحلت شريعتى از تعبير «مرحوم» استفاده نكردهاند، فرمودند: «اگر او را مسلم مىدانستم، مىنوشتم»
علامه طهرانی پس از مرگ ناگهانى دكتر شريعتى مىفرمودند: «شريعتى منكر غيب بود و به تير غيب گرفتار شد.»
نویسنده: آیت الله حاج سید محمد صادق حسینى طهرانى
منبع: نور مجرد صفحه ۳۰۰ تا ۳۰۷
يكى از روزها كه خدمت آقاى حدّاد بوديم فرمودند: چون ما بر سر فينه[۱] داريم بعضى از زائرين از ما درباره محلّ قبر دكتر شريعتى سؤال مىكنند و من هم نمىدانم؛ يك دفعه با هم برويم من آنجا را ببينم.
نزديك غروب آفتاب بود كه در معيّت ايشان به قبرستان شيعيان، روبروى حرم مطهّر حضرت زينب سلاماللـهعليها رفته و از آنجا نشانى قبر دكتر شريعتى را
گرفتيم. قبر وى در اطاقكى در زاويهاى از قبرستان قرار داشت كه عكس دكتر شريعتى نيز در آنجا نصب شده بود. همين كه در را باز كرديم، ايشان سر خود را داخل اطاقك كرده و تنها يك نگاه نموده و بدون تأمّل و معطّلى فورا در را بستند و فرمودند: عجيب! و تعبيرى درباره او فرمودند كه حكايت از كدورت وى و دوريش از رحمت خداوند مىنمود.
فرداى آن روز دوباره فرمودند: آقا سيّدمحمّدصادق، يكبار ديگر برويم قبر دكتر شريعتى را ببينيم! براى بار دوّم در معيّت ايشان به قبرستان شيعيان رفتيم. أمّا اين بار درِ آن اطاقك را كه باز كردند چند لحظهاى تأمّل و درنگ كرده و سپس سرشان را بيرون آورده و فرمودند:
«اين استعمارگران انگليس خيلى ناجنسند! انگليس تمام دنيا را بازى مىدهد، حتّى روسها را، و چه بسا سران روس خودشان اين معنى را ندانند. اينها موجوداتى بسيار عجيب و خيلى خيلى خبيثند. اينها از سراسر دنيا افرادى مثل شريعتىها را كه نبوغ دارند به وسائطى كه چه بسا خودشان نيز متوجّه نشوند تربيت كرده و بعد هر كدام را به ممالك خودشان مىفرستند؛ مثلاً شريعتى را به ايران فرستاده و طبق مقاصد شوم و نيّات پليد خود از آنان استفاده مىكنند، و چه بسا خود شريعتى هم به اين معنى أبدا التفاتى نداشته باشد.»
بارى، حضرت آقاى حدّاد در مرتبه دوّم كه بدانجا رفتيم در باره دكتر شريعتى اين كلام را فرمودند؛ و شگفت اين بود كه اين مطالب را در حالى مىفرمودند كه أصلاً در اين عوالم نبودند. ايشان شخصى بودند محبّ و عاشق خداوند و محو در عالم نور، به ظاهر نه از سواد و علوم رسميّه و ظاهريّه بهرهاى داشتند و نه برخوردار از اطّلاعات سياسى بوده و نه دكتر شريعتى و كتابهايش را ديده بودند؛ و فقط بر أساس آن هيمنه و سيطره ملكوتى كه بر نفوس داشتند اين كلمات از ايشان صادر شد.
و حاصل كلام ايشان اين بود كه شريعتى با وجود نبوغ و هنر بيان مىتوانست آن را در اعتلاى كلمه توحيد و عزّت إسلام و مسلمين بكار بندد و جان خود و ديگران را از نهج قويم و صراط مستقيم حيات بخشد، أمّا افسوس كه اين استعداد إلهى را در استهزاء و سبك نمودن بزرگان إسلام و علماء أعلام و تضعيف أركان شريعت بكار بست و بدون شكّ عامل دست أجانب و انگليسىها بود، اگر چه التفات نداشته؛ تا اينكه به مقتضاى: إِنَّ الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِى ءَايَـتِنَا لاَ يَخْفَوْنَ عَلَيْنَا[۲]تير غيب او را گرفت و تهىدست و بىبهره از محبّت پروردگار و علوم و معارف سبحانى از دنيا رفت!
بارى، مرحوم حدّاد در زمانى از ارتباط شريعتى با استعمار و عامل دست أجانب بودن وى ـ گرچه خودش آگاه نباشد ـ خبر مىدادند كه هنوز أسناد ساواك منتشر نشده بود. پس از نشر أسناد ساواك معلوم شد كه شريعتى علاوه بر اينكه از آغاز تحت تربيت و تأثير فراماسونرى چون ميرزا أبوالحسنخان فروغى بوده و پس از آن نيز به شدّت تحت تأثير أفرادى مانند ماسينيون وگورويچ ـ كه در نامه مرحوم مطهّرى اشارهاى به ايشان شده بود ـ قرار گرفته، در بازگشت به ايران از فرانسه با يكى از عوامل سازمان سيا همراه بوده و پس از آن نيز تحت نظارت ساواك بوده و ساواك از كارهاى وى راضى و او را همجهت و مؤيّد طرحهاى خود مىدانسته است [۳]
حضرت آقاى حدّاد أساسا از انگليس بسيار بد مىگفتند، مىفرمودند: تمام فتنهها و شرورى كه بر بسيط زمين و اين كره خاكى اتّفاق مىافتد بخاطر دسيسهها و شيطنتهاى پير استعمار انگليس است!
آن زمان مثل الآن نبود. روسها قدرت زيادى داشته و يكى از دو أبرجنايتكار دنيا[۴]و قطب مقابل آمريكا بودند، و از انگليس نيز اسم و رسمى نبود و اينطور نبود كه شيطنتهاى انگليس علنى باشد و مثلاً لشكر به عراق بفرستد و ماهيّتش براى همه روشن شود؛ ولى ايشان به وضوح و روشنى مىفرمودند: همه فتنهها ـ گرچه به ظاهر از ديگران باشد ـ زير سر انگليس است!
علاّمه والد أفاضاللـهعلينامنبركاتعلومهالشّريفه پس از مرگ ناگهانى دكتر شريعتى مىفرمودند: «شريعتى منكر غيب بود و به تير غيب گرفتار شد.»
در زمان جوانى ما كه دكتر شريعتى در حسينيّه إرشاد سخنرانى ميكرد و كتاب هايى به نام وى به طبع مىرسيد، درباره هويّت وى اختلافاتى وجود داشت. عدّهاى فى الجمله از وى دفاع نموده و با وى مرتبط بودند و زمينه نشر آثار او را فراهم مىكردند، و عدّهاى نيز با وى مخالف بوده و از ترويج أفكار و آثار او نهى مىكردند.
مسأله آن قدر دقيق بود كه برخى از أفراد عالم و درسخوانده و أهل دقّت نيز همچون مرحوم آيةاللـه مطهّرى به خطا رفته بودند و بهنوعى از برگزارى سخنرانىهاى وى حمايت مىنمودند، ولى علاّمه والد از همان آغاز بر اساس نور بصيرت و بينش الهى كه فرمودهاند: اتَّقوا فِراسَةَ المُؤْمِنِ فَإنَّهُ يَنظُرُ بِنورِ اللَهِ كافى، ج ۱، ص ۲۱۸ وى را شخصى منحرف و ضالّ مىدانستند و علاوه بر اشتباهات جزئى كه در مسائل فرعى داشت، در اصول اعتقادى نيز مطالب او را باطل و خطرناك مىشمردند و مىفرمودند: از مطالبى كه ميگويد فهميده مىشود كه أصلاً عالم غيب و ارتباط أنبياء با خداوند و أصالت و حقيقت دين را قبول ندارد، گرچه اين مطالب را به صراحت بيان نمىكند.
مرحوم مطهّرى نيز پس از مدّتى از سخنرانيهاى وى در طهران، در أثر إرشادات علاّمه والد، به اشتباهات أساسى وى پى بردند و از حسينيه إرشاد فاصله گرفته و در محافل و مجالس مختلف موارد انحراف و كجى وى را بيان مىكردند كه شرح اين أمر موقعيّت و فرصت ديگرى را مىطلبد.
علاّمه والد در كتاب شريف نورملكوتقرآن، قسمتى از نامه مرحوم آيةاللـه مطهّرى به رهبر فقيد انقلاب مرحومآيةاللـهالعظمىخمينى را درباره شريعتى آوردهاند كه اشاره به بخشى از آن در اينجا خالى از فائده نيست. مرحوم مطهّرى در اين نامه درباره شريعتى و حاميان وى مىگويند:
عجبا! مىخواهند با انديشههائى كه چكيده أفكار ماسينيون مستشار وزارت مستعمرات فرانسه در شمال آفريقا و سرپرست مبلّغان مسيحى در مصر، و أفكار گورويچ يهودى ماترياليست، و انديشههاى ژان پُل ساتر اگزيستانسياليست ضدّخدا، و عقائد دوركهايم جامعهشناس كه ضدّ مذهب است، إسلام نوين بسازند؛ پس و علىالإسلام السّلام. به خدا قسم اگر روزى مصلحت اقتضا كند كه انديشههاى اين شخص حلاّجى شود و ريشههايش به دست آيد و با انديشههاى أصيل اسلامى مقايسه شود، صدها مطالب به دست مىآيد كه بر ضدّ اصول إسلام است، و بهعلاوه بىپايگى آنها روشن مىشود. من هنوز نمىدانم فعلاً چنين وظيفهاى دارم يا ندارم، ولى با اينكه مىبينم چنين بتسازى مىشود، فكر مىكنم كه تعهّدى كه درباره اين شخص دارم ديگر ملغى است. درعينحال منتظر اجازه و دستور آن حضرت مىباشم.كوچكترين گناه اين مرد بدنامكردن روحانيّت است. او همكارى روحانيّت بادستگاههاى ظلم و زور عليه توده مردم را به صورت يك أصل كلّى اجتماعى درآورد. مدّعى شد كه مَلِك و مالك و ملاّ، و به تعبير ديگر تيغ و طلا و تسبيح هميشه در كنار هم بوده و يك مقصد داشتهاند. اين اصل معروف ماركس و به عبارت بهتر مثلث معروف ماركس را كه دين و دولت و سرمايه سه عامل همكار بر ضدّ خلقند و سه عامل از خود بيگانگى بشرند، به صد زبان پياده كرد. منتهى به جاى دين، روحانيّت را گذاشت. نتيجهاش اين شد كه جوان امروز به أهل علم به چشم بدترى از افسران امنيّتى نگاه ميكند. و خدا ميداند كه اگر خداوند از باب وَ يَمْكُرُونَ وَ يَمْكُرُ اللَهُ وَ اللَهُ خَيْرُ الْمَـكِرِينَ در كمين او نبود، او در مأموريّت خارجش چه به سر روحانيّت و إسلام مىآورد.
تبليغاتى در اروپا و آمريكا لَهِ او از زهد و ورع و پارسائى تا خدمت به خلق و فداكارى و جهاد در راه خدا و پاكباختگى در راه حقّ شده است. و بسيار روشن است كه دستهاى مرموزى در كار بود. و دوستان خوب شما در اروپا و آمريكا إغفال شدهاند...[۵]
نظر شريف علاّمه طباطبائى قدّسسرّه نيز از آغاز همين بود. ايشان در پاسخ نامهاى درباره وى فرمودهاند:
اينجانب نوشتههاى دكتر شريعتى را هرگز تصديق نكرده و چنين سخنى به احدى نگفتهام، و نوع مطالب ايشان اشتباه و طبق مدارك دينى اسلامى غيرقابلقبول مىباشد.و همچنين در پاسخ نامه ديگرى مرقوم فرمودهاند: ما با دكتر شريعتى عداوت ذاتى نداريم، مسأله اين است كه در لابهلاى تأليفاتشان مطالبى ديده مىشود كه با موازين إسلام قابل توجيه نيست. مانند اينكه ميگويد: انسان خويشاوند خداست، در حالى كه قرآن كريم صريحا ميفرمايد: وَ خَرَقُوا لَهُ بَنِينَ وَ بَنَـتٍ بِغَيْرِ عِلْمٍ. و ميفرمايد: وَ جَعَلُوا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ الْجِنَّةِ نَسَبًا عقيدهاى است از عقايد بتپرستان. و ميگويد: خدا و طبيعت و انسان يك واحد حقيقى است كه رهسپار كمال است. و صريحا در كتاب زادگاهمن معاد را انكار ميكند. و در وصف معراج خود ميگويد: استادان مسيحى من مرا وارد بهشت كردند و در بهشت مىگشتم درحالىكه دستم در دست آنها بود! در صورتى كه قرآن صريحا مسيحى را كافر ميداند و ميفرمايد كافر داخل بهشت نمىشود؛ و نظاير اين اشتباهات كه زياد هم هست.[۶]
مرحوم علاّمه طباطبائى بر أساس بينش ملكوتيشان حتّى صدق نيّت و حقيقتجوئى وى را نيز قبول نداشتند. آيةاللـه مصباح يزدى از مرحوم علاّمه طباطبائى نقل مىكنند كه در پاسخ اصرار ايشان مبنى بر ملاقات شريعتى با مرحوم علاّمه و اصلاح اشتباهات وى توسّط حضرت ايشان، فرمودهاند:
بعضى از دوستان ايشان، مىخواستند او را بياورند نزد من كه با هم صحبت كنيم و من ايشان را نصيحت كنم و تذكّراتى به او بدهم. من فكر كردم كه هيچ فائدهاى ندارد. چون ايشان اگر بخواهد شريعتى باشد، دست از أفكارش بر نمىدارد و اگر بخواهد دست از أفكارش بردارد، ديگر شريعتى نيست. او آدمى نيست كه دست از أفكارش بردارد. من مطمئنّ هستم كه دست از أفكارش بر نمىدارد. و بنابراين، از اين ملاقات سوء استفاده خواهد كرد.آيةاللـه مصباح مىفرمايند: باز من اصرار كردم كه آقا احتمال نمىدهيد كه لاأقلّ اشتباهاتش كمتر شود و جلوى مفاسد بزرگتر گرفته شود؟ آنچه را كه گفته و روى آن پافشارى كرده، گذشته، به فرمايش شما بعيد است كه از حرفهاى گذشتهاش دست بردارد، أمّا آيا احتمال نمىدهيد كه بيايد نزد شما و كمتر در آينده إفساد كند؟ باز ايشان تأمّلى كردند و گفتند: حتّى اين احتمال هم وجود ندارد. خيلى قاطع كه ملاقات با او فائدهاى نخواهد داشت و احتمال ضرر هم دارد. [۷]
همچنين ايشان با يك واسطه از رهبر فقيد انقلاب مرحوم آيةاللـهالعظمى خمينى رحمةاللـهعليه نقل مىكنند كه در پاسخ به اينكه چرا در جواب نامههاى تسليت رحلت شريعتى از تعبير «مرحوم» استفاده نكردهاند، فرمودهاند: «اگر او را مسلم مىدانستم، مىنوشتم». [۸]
۱. فينه، نوعى كلاه كشيده و غالبا زرشكىرنگ است كه در ميان عربها افراد وجيه و محترم از آن استفاده مىكنند، و سابقا عدّهاى از خدّام حرمهاى مباركه نيز اين نوع كلاه را بر سر مىگذاشتند. مرحوم حدّاد نيز در بيرون از منزل از آن استفاده مىكردند، ولى در منزل هميشه عمامه بر سر مىگذاشتند.
۲. صدر آيه ۴۰، از سوره ۴۱: فصّلت: «كسانيكه نسبت به آيات ما منحرف مىشوند و تسليم نمىگردند، بر ما پنهان نيستند.»
۳. گزارشى از اين أسناد در كتاب نهضتامامخمينى ج ۳، ص ۲۰۵ تا ص ۳۰۰ آمده است.
۴. گاه از اين دول بزرگ تعبير به «أبرقدرت» مىشود؛ علاّمه والد مىفرمودند: أبرقدرت خداوند است و قدرت خود را به هر كس بخواهد إعطاء ميفرمايد، و مؤمنى كه توكّل بر پروردگار خود داشته باشد، هيچگاه نبايد خود را در كنار كفّار عاجز و ضعيف و ايشان را قوىّ و قدرتمند بپندارد، چه رسد به اينكه ايشان را أبرقدرت بنامد. انگليس و آمريكا و شوروى و ديگر دول كفر «أبرجنايتكار» هستند نه أبرقدرت.
۵. نورملكوتقرآن، ج ۴، ص ۱۴۹، به نقل از سيرى درزندگانىاستادمطهّرى، ص ۸۰ تا ص ۸۷
۶. گفتمانمصباح، ص ۲۲۳
۷. (گفتمانمصباح، ص ۲۲۲ و ۲۲۳)
۸. (گفتمانمصباح، ص ۲۶۵)