چه بسيار افرادى كه در اثر صحبت اهلاللـه به فوز و فلاح و رستگارى رسيدند و نداى: يَـلَيْتَ قَوْمِى يَعْلَمُونَ * بِمَا غَفَرَلِى رَبِّى وَ جَعَلَنِى مِنَ الْمُكْرَمِينَ آنان در ملك و ملكوت طنين انداخت و چه بسيار افرادى كه در اثر همنشينى با قرين سوء و ناجنس هنوز فرياد حسرت و ندامت آنان كه: يَـوَيْلَتَى لَيْتَنِى لَمْ أَتَّخِذْ فُلاَنًا خَلِيلاً شنيده مىشود.
نویسنده: آیت الله حاج سید محمد صادق حسینی طهرانی
منبع: نور مجرد صفحه۱۶۵ تا ۱۷۵
اگرچه در أخبار و روايات امر به تفقّه در دين و تحصيل علم و معرفت شده، اما از سوى ديگر نسبت به مجالست و مخالطت با أبناء دنيا كه قلوب آنان از محبّت دنيا پر شده، و نيز از معاشرت با أهل فسق و فجور و معصيت كه ظلمت گناهان دلهاى آنان را تيرهوتار كرده است، نهىشدهاست؛ چرا كه غريزه محاكات و تأثير و تأثّر نفوس بر يكديگر، امرى وجدانى و ضرورى و غيرقابل انكار است.
چه بسيار افرادى كه در اثر صحبت اهلاللـه به فوز و فلاح و رستگارى رسيدند و نداى: يَـلَيْتَ قَوْمِى يَعْلَمُونَ * بِمَا غَفَرَلِى رَبِّى وَ جَعَلَنِى مِنَ الْمُكْرَمِينَ[۱] آنان در ملك و ملكوت طنين انداخت و چه بسيار افرادى كه در اثر همنشينى با قرين سوء و ناجنس هنوز فرياد حسرت و ندامت آنان كه: يَـوَيْلَتَى لَيْتَنِى لَمْ أَتَّخِذْ فُلاَنًا خَلِيلاً[۲]شنيده مىشود.
حضرت علاّمه والد روحىفداه بارها اين أبيات از ديباچه شيخ مصلحالدّين سعدى شيرازى را در آثار صحبت و تأثير كمال همنشين براى مامىخواندند:
گلى خوشبوى در حمّام روزى | رسيد از دست محبوبى به دستم | |
بدو گفتم كه مُشكى يا عبيرى | كه از بوى دلاويز تو مستم | |
بگفتا من گِلى ناچيز بودم | وليكن مدّتى با گُل نشستم | |
كمال همنشين در من أثر كرد | وگرنه من همان خاكم كه هست[۳] |
بنابراين براى طالب علم جائز نيست از هرجا و هركسى أخذ و تلقّى نمايد و نمىتواند جان و نفس خود را براى تعليم و تربيت به دست هر معلّمى بسپارد، ولذا مىفرمودند: افرادى كه از بلاد و شهرهاى خود به سوى حوزهها گسيل مىشوند و به اين علوم اشتغال مىيابند و به مراتب عاليه در علم و فضل رسيده و مدرّس دروس سطح عالى حوزه شده يا به مقام مرجعيّت مىرسند سه صنف مىباشند:
صنف أوّل: كسانى هستند كه قصدشان تنها دنيا و تحصيل متاع عالم غرور و حطام آنست و به دنبال شهرت و جاه بوده و أبدا خدا را در نيّت ندارند و علم را براى دنيا و أعراض آن فرامىگيرند؛ اين گروه بطور كلّى از درجه اعتبار ساقط بوده، بههيچوجه مرضىّ رضاى خدا و رسولخدا صلّىاللـهعليهوآلهوسلّم نيستند و أبداً نبايد نزد چنين افرادى به شاگردى و تعلّم زانو زد.
صنف دوّم: كسانى هستند كه داعى و انگيزه آنان براى ورود به حوزه و تحصيل، اينستكه علم فىنفسه مطلوب است و علم را لِلعِلم دنبال مىكنند و بههمين خاطر درسمىخوانند و رنج و مرارت و مشقّتهاى راه تحصيل را به جان خريده و به مدارج عالى علمى دست مىيابند؛ اين افراد اگر أهل تقوى باشند، درسگرفتن و تعلّم نزد آنان منع و محذورى ندارد.
صنف سوّم: كسانى هستند كه علم را لِلّه مىآموزند و خدا را مقصد ومقصود خود قرار مىدهند. اين افراد با بارقههايى از محبّت خدا كه بر دل آنها مىوزد، گوهر جان را در صدف عشق و محبّت حضرت پروردگار مىپرورانند و از سر إخلاص و خلوصنيّت درس مىخوانند و به رشد و تعالى و كمال مىرسند؛ اين گروه به مراتب از صنف دوّم أفضل و أحسن مىباشند.
و طالب علم براى رسيدن به رشد و تعالى علمى و عملى، بايد در انتخاب استاد، حيث إخلاص و طهارت نفس و تقوى را لحاظ نمايد.
از امام صادق عليهالسّلام روايت شده است كه فرمودند: وَ الْعالِمُ حَقًّا هُوَ الَّذى يَنْطِقُ عَنْهُ أَعْمالُهُ الصَّالِحَةُ وَ أوْرادُهُ الزّاكيَةُ وَ صَدَّقَهُ تَقْواهُ، لا لِسانُهُ وَ مُناظَرَتُهُ وَ مُعادَلَتُهُ وَ تَصاوُلُهُ وَ دَعْواهُ. وَ لَقَدْ كَانَ يَطْلُبُ هَذا الْعِلْمَ فى غَيْرِ هَذا الزَّمانِ مَن كانَ فيهِ عَقْلٌ وَ نُسُكُ وَ حَيآءُ وَ خَشْيَةٌ، وَ إنّا نَرَى طالِبَهُ الْيَوْمَ مَن لَيْسَ فيهِ مِن ذَلِكَ شَىْءٌ. وَ المُعَلِّمُ يَحْتَاجُ إلَى عَقْلٍ وَ رِفْقٍ وَ شَفَقَةٍ وَ نُصْحٍ وَ حِلْمٍ وَ صَبْرٍ وَ بَذْلٍ.[۴]
«عالم حقيقى تنها آن عالمى است كه اعمال صالح و شايسته و تلاوت قرآن و ذكر و دعاى خالصانه او از حقيقت و واقع او خبر دهد، و تقوى و پرهيزگاريش او را در داشتن علم و دانش تصديق كند، نه زبان فصاحت و جدال و نزاع و صولت و استقامت در برابر خصم و ادّعاى علم و دانش .
هر آينه در زمان گذشته، كسى به دنبال علم و معرفت و تحصيل آن بود كه داراى عقل و خرد و صاحب عبادت و بندگى بود، جلبابى از حيا و شرم داشت و از خداى خود بيمناك بود؛ أمّا امروز كسانى را طالب علم مىبينيم كه حتّى يكى از اين اوصاف در ايشان نمىباشد ! معلّم در طريق تعليم و تربيت بايد خردمند باشد و با شاگردان خود رفق و مدارا نمايد، و براى آنان طبيب شفيق و خيرخواهى باشد كه در برابر سفاهت آنان حلم و بردبارى به خرج دهد و در مقابل جهالت آنان شكيبائى نمايد، و علم خود را از شاگردى كه او را قابل مىيابد، دريغ نكرده و بر او بذل نمايد.»
بارى نفس استاد بسان چشمهاى است كه اگر از كدورت هوى و هوس و حبّ جاه و مال و طمع و ديگر خصلتهاى زشت و ناپسند، صاف و زلال بوده و در اثر تجلّيات رحمانى به صفا و يكرنگى رسيده و ماء معين آن پاك و ذوقانگيز باشد، بديهى است وقتى اين آب برپاى نهال وجود شاگرد جارى مىشود او را رشد داده و به كمال و بارورى مىرساند و ثمره و ميوه آن، كه همان انديشهها و علوم و اخلاق إلهى مىباشند، همگى رسيده و پر آب و شيرين ميگردد.
ولى اگر آب آن چشمه شور و تلخ و آلوده باشد، ريشه آن نهال را مىخشكاند و آن نهال به ثمر نمىنشيند، يا اگر ثمرى دهد، كال و نارس و حنظل خواهد بود. و از اين روست كه حضرت أميرالمؤمنين عليهالسّلام مىفرمايند: أَيُّها النّاسُ اسْتَصبِحوا مِنْ شُعْلَةِ مِصْباحِ واعِظٍ مُتَّعِظٍ وَ امْتاحوا مِنْ صَفْوِعَيْنٍ قَدْ رُوِّقَتْ مِنَ الْكَدَرِ.[۵]«اى مردم! راه خود را از شعله چراغ وجود كسى روشن كنيد كه هم موعظه نموده و هم به آن موعظه عمل مىنمايد و سبوى جان خود را از زلال چشمهاى سيراب كنيد كه از تيرگى پاك شدهاست.»
خوى شاهان در رعيّت جا كند | چرخ أخضر، خاك را خضرا كند | |
شه چو حوضى دان، حشم چون لولهها | آب از لوله روان در گولهها | |
چونكه آب جمله از حوضىاست پاك | هر يكى آبى دهد خوش ذوقناك | |
ور در آن حوض آب شور است و پليد | هر يكى لوله، همان آرد پديد | |
زانكه پيوسته است هر لوله به حوض | خوض كن در معنى اين حرف خوض | |
لطف آب بحر كو چون كوثر است | سنگريزهش جمله درّ و گوهر است | |
هر هنر كه استا بدان معروف شد | جان شاگردان بدان موصوف شد | |
پيش استاد اصولى هم اصول | خواند آن شاگرد چست با حصول | |
پيش استاد فقيه، آن فقهخوان | فقه خواند نى اصول و نى بيان | |
پيش استادى كه او نحوى بود | جان شاگردش از آن نحوى شود | |
باز استادى كه او محو ره است | جان شاگردش از آن محو شه است | |
زين همه أنواع دانش روز مرگ | دانش فقر است، ساز راه و برگ[۶] |
بنابراين اگر دو استاد از جهت علمى مطلوب بوده و در رتبه مساوى بايكديگر قرار داشتند، ولى يك نفر از آنها از حيث عمل و تقوى و طهارتنفس بر ديگرى تفوّق داشت، نزد او درس بخوانيد و چقدر خوب است كه انسان در حلقه درس استادى وارد شود كه جامع بين علم و عمل بوده و در اين دو جهت صاحب كمال و مرتبه عالى باشد.
در اينجا اشاره به اين نكته ضرورى است كه بعضى در أثر عدممناسبت ذاتى با علوم و معارف إلهيّه و مسائل حكميّه و عقليّه، و يا اعوجاجى كه در نفوس آنان در أثر متابعت از أهواء و حبّدنيا و ابتلاء به عوامزدگى پديد آمده، و فطرت خود را واژگون و استعدادهاى آن را تباه ساختهاند، يا در اثر محيط تربيتى نامناسب و دستنيافتن به أهلاللـه و اولياى حقّ قصورا يا تقصيرا، دست به انكار أصل معرفت و حكمت مىزنند؛ اينان چون قلب و عقل آنها از نور و فروغ إدراك آن حقائق عاليه بىبهره است، چگونه مىتوانند به مطالعه أنوار جمال و جلال حضرت حقّ نشسته و با چراغ خاموش خرد در مسائل عميق حكمت غور كنند؟!
ز روى دوست، دل دشمنان چه دريابد | چراغ مرده كجا شمع آفتاب كجا؟[۷] |
فلذا بر معانى عالى و راقى و معارف بلندى كه از مكمن غيب حضرت حقّ براى علماء باللـه منكشف مىشود و بر حقايقى كه از خزانه علوم و أسرار جلال پروردگار بر اولياى إلهى نثار مىشود، طعن زده و آنها را طامات و شطحيّات و دروغ و پندار و خيال مىخوانند و صاحبان آن را أهل بدعت و ضلالت و گمراهى مىدانند؛ وَ إذْ لَمْ يَهْتَدُوا بِهِ فَسَيَقُولُونَ هَـذَآ إِفْكٌ قَدِيمٌ.[۸]
اگر خداوند واحد قهّار، به وحدت و توحيد و يگانگى خوانده شود،چهرهدرهمكشيده و ناراحت مىشوند؛ أمّا اگر براى غير حقّ، أصالت و وجودى استقلالى اثبات شود مسرور و شادمان مىگردند؛ وَ إِذَا ذُكِرَ اللَهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالأَخِرَةِ وَ إِذَا ذُكِرَ الَّذِينَ مِن دُونِهِ إِذَا هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ.[۹]
زمانى كه أنبياء و أولياء و مناديان توحيد، نداى وحدت حضرت حقّ را سرمىدهند و مىگويند: اين كاخ آفرينش با موجودات شگفتانگيز آن جز سرابى بيش نيست و وجود آنها وجود ظلّى و وجود مستعار است، و اين عالم اعتبارات جز پندار و وهم و خيال چيز ديگرى نيست و غير از أصالت حضرت حقّ به هيچ أصالتى نبايد معتقد بود، اعراضكرده و روىمىگردانند؛ إِنَّهُمْ كَانُوا إِذَا قِيلَ لَهُمْ لاَ إِلَـهَ إلّا اللَهُ يَسْتَكْبِرُونَ،[۱۰] و با ذهن بسيط و عرفى در قرآن و علوم و معارف أهلبيت عليهمالسّلام وارد شده و خود را لوادار شريعت و حامى دين مىدانند.
برخى از اين افراد كه بر اساس هواى نفس و دنياطلبى دست به إنكار اين معارف مىزنند، نه از روى جهل و ناآگاهى، اگر چه در دنيا با عوامفريبى و تمويه، جهل خود را مىپوشانند، امّا در بازار قيامت چون خطاب: هَـذَا يَوْمُ يَنفَعُ الصَّـدِقِينَ صِدْقُهُمْ[۱۱] از سرادق عزّ ربوبى به أهل محشر برسد و بر نقد دلآنها محك صدق گذاشته شود، تهىدستيشان آشكار گرديده و خسران زده خواهند شد.
آن شغالى رفت اندر خمّ رنگ | اندر آن خم كرد يكساعت درنگ | |
پس بر آمد پوستش رنگين شده | كه منم طاووس علّيّين شده | |
اى شغال بىجمال بىهنر | هيچ بر خود ظنّ طاووسى مبر | |
سوى طاووسان اگر پيدا شوى | عاجزى از جلوه و رسوا شوى | |
زانكه طاووسان كنندت امتحان | خوار و بىرونق بمانى در جهان | |
موسى و هارون چو طاووس آمدند | پرّ جلوه بر سر و رويت زدند | |
زشتيت پيدا شد و رسوائيت | سرنگون افتادى از بالائيت | |
هاى اى فرعون ناموسى مكن | تو شغالى هيچ طاووسى مكن[۱۲] |
تردّد نزد چنين افرادى و نفس مجالست و همنشينى با آنها و شبهاتى كه إلقاء مىكنند، آدمى را از سلوك صراط مستقيم بازداشته و متزلزل ميكند و نفس انسان را از تحصيل معرفت و نيل به مقصد آفرينش محروم و عقيم مىنمايد. و چه بسيار انسانهايى كه در اثر دوستى و مخالطت با آنها، عليرغم استعدادى كه براى إدارك حقيقت توحيد حضرت حقّ داشتند، تباه شده و هستى خود را باختند؛ قُلِ اللَهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِى خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ.[۱۳] «بگو: اللـه و سپس ايشان را رها كن تا در امور سرگرم كننده خود غوطهور شده و به بازى اشتغال ورزند.» در زمانى كه در بلده طيّبه قم درسمىخوانديم در بين أساتيد و مدرّسين حوزه، استادى وجود داشت كه از جهت علمى بسيار قوىّ بوده و در فضل ودانش مشهور بود. يكبار كه حضرت علاّمه والد رضواناللـهتعالىعليه به حجره ما تشريف آوردند، بدون مقدّمه فرمودند: شما نزد فلان آقا نرويد ! مطلقا در درس ايشان شركت نكنيد ! و ديگر توضيحى ندادند.
حقير در ضمير خود به فكر فرو رفتم و تفحّص نمودم كه چرا ايشان از تردّد نزد آن آقا و استفاده علمى از او با وجود علم و فضلى كه داشت نهىفرمودند؟ تنها جهتى كه به خاطرم آمد و مىتوانست علّت نهى حضرت علاّمهوالد باشد اين بود كه آن آقا با أهل عرفان و حكمت مخالف و با آنان در تضادّ بود.
از بيان مفاسد مجالست و همنشينى با علماء سوء به قرينه مقابله، آثار و بركات معاشرت و مصاحبت با علماء ربّانى و أهل ديانت و توحيد و ولايت دانسته مىشود، علمايى كه نور و حقيقت علم به جان و دل آنها آنچنان نشسته است كه حجاب پندار را از ديدگان بصيرت خود كنار زده و در دام عالم مجاز گرفتار نشده و يكسره رو به حقيقت آوردند.
اينان كسانى هستند كه حضرت حقّ متعال از آنان دستگيرى نموده و ايشان را بسوى خود هدايت فرمودهاست، تا اينكه صاحب قلب سليم شدهاند. لذا زمانى كه آيات نور بر آنها خوانده مىشود گاهى اشك مهر و محبّت به حضرت پروردگار از ديدگانشان جارى مىشود و سر بر آستان شكر او مىگذارند و گاهى در مقابل جلال و كبرياى او، خضوع و خشوع جوانح و جوارح، آنان را در بر گرفته و در برابر خداى عزيز و جبّار به كرنش درمىآيند و بر خاك مسكنت و عبوديّت به سجده مىافتند؛ عالمان و فقيهانى كه خداوند تباركوتعالى در مقام نعت و مدح آنها چنين ميفرمايد: قُلْ ءَامِنُوا بِهِ أَوْ لاَ تُوْمِنُوا إِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِن قَبْلِهِ إِذَا يُتْلَى عَلَيْهِمْ يَخِرُّونَ لِلْأَذْقَانِ سُجَّدًا * وَ يَقُولُونَ سُبْحَـنَ رَبِّنَآ إِن كَانَ وَعْدُ رَبِّنَا لَمَفْعُولاً * وَ يَخِرُّونَ لِلْأَذْقَانِ يَبْكُونَ وَيَزِيدُهُمْ خُشُوعًا.[۱۴]
«بگو اى پيغمبر! ايمان بياوريد به آن يا ايمان نياوريد، كسانيكه قبل از آن به آنها علم دادهشدهاست، زمانىكه قرآن بر آنها خوانده شود، بر ذَقَنها و چانههايشان به سجده بر خاك افتاده و مىگويند: پروردگار ما پاك و منزّه است و حقّا وعده پروردگار ما محقّق و شدنىاست و بر چانههايشان بر خاك مىافتند و گريه مىكنند و بر خشوع و شكستگى آنها مىافزايد.»
بارى! مجالست و همنشينى با اين علماء و مصاحبت با آنها است كه انسان را به ياد خدا وامىدارد و محبّت او را در دل زنده ميكند و بالأخره به حيات طيّبه مىرساند.
لفظها و نامها چون دامهاست | لفظ شيرين ريگ آب عمر ماست | |
آن يكى ريگى كه جوشد آب از او | سخت كمياب است، رو آن را بجو | |
هست آن ريگ اى پسر ! مرد خدا | كو به حقّ پيوست و از خود شد جدا | |
آب عذب دين همى جوشد ازو | طالبان را زان حيات است و نمو | |
غير مرد حقّ ، چو ريگ خشك دان | كآب عمرت را خورد او هر زمان | |
طالب حكمت شو از مرد حكيم | تا ازو گردى تو بينا و عليم | |
منبع حكمت شود، حكمت طلب | فارغ آيد او ز تحصيل و سبب | |
لوح حافظ، لوح محفوظى شود | عقل او از روح، محظوظى شود[۱۵] |
بر همين اساس حضرت علاّمه والد رضواناللـهتعالىعليه دستور داده بودند، در بلده قم هر هفته يا دوهفتهيكبار از محضر عالمان وارسته و مهذّبى كه صاحب تقوى و طهارت باطن بودند ، همچون حضرت آيتاللـه علاّمه حاجسيّد محمّدحسين طباطبائى، حضرت آيتاللـه بهاءالدّينى و حضرت آيتاللـه سدهى اصفهانى كسب فيض كنيم و از أنوار معنوى آنان بهرهمند شويم. امّا عمده تأكيد و سفارش ايشان بر زيارت و استفاده از محضر پر خير و بركت حضرت علاّمه طباطبائى رضواناللـهتعالىعليه بود. فلذا هر هفته صبحهاى پنجشنبه يا جمعه، به زيارت و ملاقات ايشان مشرّف مىشديم؛ جلساتى هفتگى بود كه معمولاً أعضاى آن از شش يا هفت نفر تجاوز نمىكرد، و حدودا سه إلى پنج نفر از آقايان فضلا و حقير و آقاى أخوى شركت مىكرديم. در اين جلسهها از هر طرف و از هر جا سؤال مىشد؛ از فلسفه، از تفسير آيات قرآن كريم، از معانى روايات و نيز گاهى از توحيد حضرت حقّ سؤالاتى مطرح مىشد. حالِ حضرت علاّمه طباطبائى در اين جلسات اينگونه بود كه دائما اشتغال به ذكر حضرت حقّ داشتند، زمانى كه از ايشان سؤال مىشد ذكرشان را قطع كرده و پاسخ مىدادند و سپس دوباره مشغول به ذكر مىشدند. و حقّاً و تحقيقا اين جلسات، سرشار از نور و معنويّت بود و ما علاوه بر استفادههاى شايان علمى، بهرههاى فراوان معنوى نيز مىبرديم كه اين جهت بيشتر مورد نظر حضرت علاّمه والد بود.
۱. ذيل آيه ۲۶ و آيه ۲۷، از سوره ۳۷: يس: «اى كاش قوم من مىدانستند كه پروردگار من مرا در مغفرت و كرامت خود قرار داد.»
۲. آيه ۲۸، از سوره ۲۵: الفرقان: «اى كاش كه من فلانى را دوست و خليل خود نمىگرفتم.»
۳. كلّياتسعدى، ص ۴.
۴. مصباحالشّريعة، باب ۶۲: فىالعلم، ص ۲۶۱ و ۲۶۲.
۵. نهجالبلاغة، خطبه ۱۰۵، ص ۱۵۲.
۶. مثنوى معنوى، ابياتى منتخب از ص ۷۵.
۷. ديوانحافظ، غزل ۵، ص ۳.
۸. قسمتی از آیة ۱۱، از سورة ۴۶: الأحقاف: «و چون بدان راه نیافتند گفتند: این دروغ بافی و افسانه سازی کهنی است. »
۹. آيه ۴۵، از سوره ۳۹: الزّمر: «و هنگاميكه خداوند به وحدانيّت ياد شود دلهاى آنانكه به آخرت ايمان ندارند مشمئزّ و ناراحت ميگردد و زمانيكه سخن از غير وحدت ذات أقدس او به ميان آيد ايشان خوشحال و مسرور مىشوند.»
۱۰. آيه ۳۵، از سوره ۳۷: الصّآفّات: «آنان چنين بودند كه وقتى به ايشان گفته مىشد هيچ معبودى جز اللـه نيست، تكبّر مىورزيدند.»
۱۱. قسمتى از آيه ۱۱۹، از سوره ۵: المآئدة: «اين روز، روزى است كه صدق صادقان به آنها سود مىبخشد.»
۱۲. مثنوى معنوى، دفتر سوّم، أبياتى منتخب از ص ۲۱۹ و ص ۲۲۱.
۱۳. ذيل آيه ۹۱، از سوره ۶: الأنعام.
۱۴. آيات ۱۰۷ تا ۱۰۹، از سوره ۱۷: الإسرآء.
۱۵. مثنوى معنوى، دفتر أوّل، أبياتى منتخب از ص ۲۹.