استاد بايد بارانداز مصائب و مشكلات سلوكى سالكان باشد و با شرح صدر براى تكتك آنان وقت بگذارد و به سؤالات سلوكى شاگردان كه در مرتبه و سطح فهم آنهاست پاسخ دهد. خوابها و مكاشفات آنان را به دقّت گوش داده و در صورت نياز آنها را براى سالك شرح دهد. گاه براى شاگرد ضيقصدرى اتّفاق مىافتد و گاه در راه به مانعى بر مىخورد و در همه اين نوع امور از استاد تفصّى و چارهجوئى ميكند. و نفوس نيز در اين امور با هم متفاوتند؛ برخى راهشان هموار است و مشكلات زيادى ندارند ولى برخى ديگر راهشان پر تلاطم و دائما محتاج ارشادات استاد مىباشند.
ولىّخدا سفره معنوى را براى شاگردان خود مىگستراند، ولى شاگردانهر يك به قدر خود استفاده مىكنند و شايد در ميان همه شاگردان فقط يك نفر حقّ سفره را أدا كند و ديگران گرسنه از سر اين خوان نعمت برخيزند و البتّه در حقيقت از گرسنگى خود غافلند و گرنه كسى كه درد و گرسنگى خود را احساس كند، مائده إلهى را رها نمىنمايد.
نویسنده: آیت الله حاج سید محمد صادق حسینی طهرانی
منبع: نور مجرد صفحه ۵۹۳ تا۶۰۶ و ۶۲۰ تا ۶۲۳
هدايت و دستگيرى أولياء إلهى بر دو گونه است: يكى هدايت تشريعى است كه همان إرائه طريق و بشارت سالكان سبل سلام به نجات و رستگارى و بيمدادن منحرفان از هلاكت است؛ چنانكه أميرالمؤمنين عليهالسّلام در اينباره ميفرمايد:
يُذَكِّرونَ بِأيَّامِ اللَهِ و يُخَوِّفونَ مَقامَهُ، بِمَنْزِلَةِ الاْءَدِلَّةِ فى الْفَلَواتِ، مَنْ أَخَذَ الْقَصْدَ حَمِدوا إلَيْهِ طَريقَهُ وَ بَشَّروهُ بِالنَّجاةِ وَ مَنْ أَخَذَ يَمينًا وَ شِمالاً ذَمّوا إلَيْه الطَّريقَ وَ حَذَّروهُ مِنَ الْهَلَكَةِ؛ وَ كَانُوا كَذَلِكَ مَصابِيحَ تِلكَ الظُّلُماتِ وَ أدِلَّةِ تِلكَ الشُّبُهاتِ.[۱]
«ايشان روزهاى خداوند را به ياد ديگران مىآورند و آنها را از مقام خداوند و عظمت او در مواقف حساب مىترسانند؛ به منزله راهنمايانى مىباشند كه گمشدگان در بيابانهاى خشك را هدايت مىنمايند. هر كس كه راه راست را پيش بگيرد، راه او را تأييد كرده و حقّانيّت آن را برايش بيان مىكنند و او را به نجات بشارت مىدهند. و هر كس به راست يا چپ بگرايد، كجى و انحراف راهش را بدو تذكّر مىدهند و او را از هلاكت برحذر مىدارند؛ واينچنين چراغهاى ظلمات و تاريكيها و راهنمايان و هاديان مردم از شبهات و شكها مىباشند.»
و ديگرى هدايت تكوينى است. اين هدايت نوعى از تصرّف باطنى و تكوينى است كه استاد، نفس سالك را در مسير كمال و مراتب و مقامات معنوى سير مىدهد و بين حضرت پروردگار و شاگرد واسطه در إعطاء فيوضات ربّانيّه مىشود، حضرت أميرالمؤمنين عليهالسّلام در اشاره به اين قسم از هدايت ميفرمايد: «اللَهُمَّ بَلَى، لاتَخْلو الاْءَرْضُ مِنْ قآئِمٍ لِلَّهِ بِحُجَّةٍ ... يَحْفَظُ اللَهُ بِهِمْ حُجَجَهُ وَ بَيِّناتِهِ حَتَّى يودِعوها نُظَرآءَهُمْ وَ يَزْرَعوها فى قُلوبِ أَشْباهِهِم.[۲]
«بار پروردگارا، چنين نيست؛ بلكه زمين از كسى كه با حجج الهيّه براى خدا قيام نموده است، خالى نخواهد شد... خداوند به واسطه ايشان حجّتها و آيات و بيّنات خود را حفظ ميكند تا آن حجج و بيّنات و معارف و حقائق را به أمثال خود به وديعت سپرده و در قلوب نظائر و أشباه خود بذر اين حقائق و آيات را بكارند.»
بسيارى از أفراد، تصوّرشان از هدايت و دستگيرى أولياء إلهى و قبول و تربيت شاگردان اينستكه استاد با بيان برخى از دستورالعملها و تذكّراتى كه توجّه به آن در سيرإلىاللـه لازم است، شاگرد را در مسير عبوديّت، حركت داده و تربيت مىنمايد و تنها مشقّتى كه ولىّخدا در اين راه متحمّل مىشود، همان صرف وقت براى شرح اين مسائل است.
ولى حقيقت أمر به مراتب راقىتر و عالىتر از اين است؛ زيرا:
أوّلاً: ولىّخدائى كه مستغرق در محبّت و عشق خداوند است و جز توجّه به وحدت و انس با حضرت پروردگار مطلوبى ندارد، مجبور مىشود در مقام تربيت سالكين إلىاللـه، به عالم كثرت تنزّل نموده و به أحكام آن متلبّس گردد و توجّه خود را از عالم نور مطلق به أظلمالعوالم و أسفلالسّافلين باز گرداند و از لذائذ نامتناهى عالم توحيد چشم بپوشد و نفس اين عمل از أصعب أمور است.
ثانياً: استاد بايد در همه حالات و آنات در قلب و باطن خود دورادور متوجّه أحوال شاگرد بوده و به يمن أنفاس قدسيّه خود، سالك را حركت داده و او را از گرفتارى در عقبات نفس، با طمأنينه و تحمّل رنجى طاقتفرسا نجات دهد .
حضرت علاّمه والد مىفرمودند: تربيت شاگرد، تنها ذكردادن نيست. بلكه استاد از زمانى كه سالك را در حجر تربيت خود مىگيرد، تا زمانى كه به مطلوب برسد بايد از او مراقبت كرده و چشم از او بر ندارد؛ همانند مادرى كه از طفل خود مراقبت و محافظت ميكند و سر وقت به او شير مىدهد و دائما او را تروخشك مىنمايد.
ثالثاً: استاد بايد بارانداز مصائب و مشكلات سلوكى سالكان باشد و با شرح صدر براى تكتك آنان وقت بگذارد و به سؤالات سلوكى شاگردان كه در مرتبه و سطح فهم آنهاست پاسخ دهد. خوابها و مكاشفات آنان را به دقّت گوش داده و در صورت نياز آنها را براى سالك شرح دهد. گاه براى شاگرد ضيقصدرى اتّفاق مىافتد و گاه در راه به مانعى بر مىخورد و در همه اين نوع امور از استاد تفصّى و چارهجوئى ميكند. و نفوس نيز در اين امور با هم متفاوتند؛ برخى راهشان هموار است و مشكلات زيادى ندارند ولى برخى ديگر راهشان پر تلاطم و دائما محتاج ارشادات استاد مىباشند.
ولىّخدا سفره معنوى را براى شاگردان خود مىگستراند، ولى شاگردانهر يك به قدر خود استفاده مىكنند و شايد در ميان همه شاگردان فقط يك نفر حقّ سفره را أدا كند و ديگران گرسنه از سر اين خوان نعمت برخيزند و البتّه در حقيقت از گرسنگى خود غافلند و گرنه كسى كه درد و گرسنگى خود را احساس كند، مائده إلهى را رها نمىنمايد.
طبيب عشق مسيحا دم است و مشفق ليك | چو درد در تو نبيند كرا دوا بكند |
بارى، دستگيرى از نفوس، محتاج سعه و ظرفيّت باطنى است و پذيرفتن شاگرد بدون آن، گاه موجب تضييع استعدادات شاگرد ميگردد.
حضرت آقاى حدّاد نسبت به برخى كه پيش از رسيدن به كمال و عبور از نفس، شاگرد مىپذيرفتند، مىفرمودند: هر كس مىخواهد بيايد، بيايد؛ دريغى نيست. اشاره به سينه خود نموده و مىفرمودند: بارها را اينجا بيندازيد كه من باركش مىباشم. افرادى تحمّل باركشيدن ندارند و بار خودشان را نمىتوانند بكشند، آنگاه جمعى را به دنبال خود مىكشند. خودشان جلو افتاده و بسيارى را به پيروى و تبعيّت درآوردهاند، در حاليكه نفوس بسيارى از آن شاگردان از استادشان قوىتر و لطيفتر و بهتر است مىفرمودند: مسكين خودش به مقصدى نرسيده است و بايد بارش را در آستانه ديگرى فرود آورد، آنگاه آمده و بارهايى را به خود افزوده است، و لهذا مىآيد و از شاگردان خودش شكوه ميكند كه چنين و چنان.
من به او گفتم: عيب از شاگردانت نيست، عيب در تست كه با درِ باغ سبزى آنان را به خود جلب كردهاى، آنگاه وارد خانه شدهاند، از عهده طعام و غذايشان بر نمىآئى، و حالا هم با نويدها آنان را گرسنه و تشنه و متحيّرنگهداشتهاى، و در اين صورت توقّع اطاعت محض از ايشان دارى؟ اين محال است. استاد بايد خودش آزاد شده باشد، تو الآن گير هستى و گير دارى! چگونه مىتوانى بندهاى آزاد كنى؟[۴]
به همين جهت است كه تعداد شاگردان مكتب تربيتى هر يك از أولياى حقيقى متفاوت است؛ زيرا هر كدام بايد به ميزان سعه و ظرفيّت خود در تحمّل بار نفوس و توان سيردادن آنها، شاگرد بپذيرد و روشناست كه سعه آنان يكسان نيست. برخى فقط مىتوانند همچون ماشين كوچكى سه يا چهار نفر را در سفر إلىاللـه با خود همراه كنند و برخى ديگر مانند كشتى يا هواپيما نفوس فراوانى را با خود به عالم قدس و طهارت سوق مىدهند.
مشكوة ولايت حضرت علاّمه والد قدّساللـهنفسهالزّكيّه شعاع وسيعى از عالم انسانيّت را روشن ميكرد و جزء معدود أوليائى بودند كه شاگردان زيادى را پذيرفتند و اين كاشف از سعه صدر و عظمت وعاء ايشان است.
بگونهاى كه حضرت آقاى حدّاد رحمةاللـهعليه از گستره ولايت ايشان شگفتزده شده و مىفرمودند: بعد از أهلبيت عليهمالسّلام همانند آقاى قاضى و بعد از آقاى قاضى مانند آقا سيّدمحمّدحسين نديدهام.
حضرت علاّمه والد بعد از مراجعت از نجف أشرف و إقامت در طهران كه حقير حدود پنجشش سال داشتم، جلساتى را بر پايه ذكر و توحيد حضرت حقّ عزّاسمه دائر كردند. أمّا از آنجا كه در پذيرفتن شاگرد و ملاحظه قابليّت و استعداد آنها براى سلوك إلىاللـه دقّت بسيارى داشتند، اين جلسات با دوسه نفر شروع شد و به تدريج تعداد آنها بالا رفت، تا جائىكه پس از تشرّف به أرض أقدس رضوىّ على شاهدهاآلافالتحيّةوالثّناء شاگردان را به جلساتى تقسيمكرده و مسؤولينى را براى آن جلسات تعيين كردند و هركدام به نوبت خدمت ايشان رسيده و از آن چشمه نور بهرهمند مىشدند.
حضرت ايشان براى طالب سلوك إلىاللـه، سه شرط: قابليّت و استعداد، طلب و اشتياق، و بالأخره تسليم را ضرورى مىدانستند كه شايد بتوان شرط سوّم را در ضمن شرط أوّل گنجاند؛ زيرا نفسى كه سركش است مادامى كه در اين حال باقىاست، قابليّت استضائه و استفاده از سلوك را ندارد. اگر سالكى فاقد يكى از اينها باشد، سلوك او أبتر و بىحاصل است. چنانكه گاه أفراد قابليّت و استعداد اين راه را دارند ولى شوق و طلب در درونشان نيست و اين حال فائده ندارد. نفسى كه قابليّت دارد، مانند مرواريد و لعلى است كه بايد در دست استاد، تراش بخورد تا ارزش واقعى خود را بيابد و إلّا اگر بوسيله شوق در برابر رنج و مرارتى كه از ميناگرى استاد به او مىرسد، شكيبا نبوده يا تسليم أوامر و نواهى نباشد، اين استعداد تا أبد با او دفن خواهد شد و هيچگاه به مرحله ظهور و فعليّت نمىرسد.
قابليّت أفراد نيز در سيرشان به سوى خدا متفاوت است؛ برخى نفوس كشش حقائق توحيدى را ندارند، و كسانى نيز كه اين كشش در آنها وجود دارد و مىتوانند اين راه را طىّ كنند، يكسان نيستند؛ تربيت برخى خيلى سهل و آسان است و پرورش برخى كار بسيار زيادى از استاد مىبرد و استاد بايد رنج زيادى تحمّل كند تا آن شخص را تطهير نمايد و رشد داده و به كمال برساند.
كسانى كه به صورت حضورى خدمت ايشان رسيده و حضرت علاّمه صلاحيّت آنان را احراز مىكردند، معناى سيروسلوك و شرائط آن را براى آنان تبيين مىكردند و چنانچه متعهّد به التزام و رعايت آنها مىشدند، آن أشخاص را به عنوان تلامذه سلوكى پذيرفته و دستورات لازم را به ايشان مىدادند.
برخى را به راحتى در أوّلين بار مىپذيرفتند، ولى برخى را به جهت اينكهآمادگى لازم براى سلوك نداشتند، يا به جهت مصالح ديگرى كه مدّ نظرشان بود، ردّ مىكردند، يا به وقت ديگر حواله مىدادند و مدّتى صبر مىنمودند تا ببينند سير وى به كجا مىانجامد، يا منتظر مىشدند تا موعد قدمنهادنش در راهخدا فرابرسد و موانع مرتفع گردد.
ولىّخدا به صرف توجّهنمودن به هر كسى از تمام حالات و اطوار وى مطّلع ميگردد، ملاّى رومى ميفرمايد:
كاملان از دور نامت بشنوند | تا به قعر تار و پودت در روند | |
بلكه پيش از زادن تو سالها | ديده باشندت بچندين حالها | |
حال تو دانند يكيك موبهمو | زانكه پر هستند از أسرار هو |
با اين وجود، بناى أوليا بر اينستكه تا حدّ ممكن بر ظاهر مشى كنند، به همينجهت كسانى كه از طريق واسطه، تقاضاى دستگيرى داشتند، حضرت علاّمه والد معمولا عكس آنان را مىخواستند و با نگاه به عكس، قابليّت يا عدم قابليّت صاحب عكس را براى سلوك در مىيافتند. زيرا عكس، از درجه و مقام صاحب خود و استقامت يا اعوجاج نفس وى به خوبى حكايت ميكند و آيه شريفه: فَلَعَرَفْتَهُم بِسِيمَـهُمْ[۶] نيز بدان اشاره دارد؛ با نظر به عكس مىتوان فهميد كه شخص سليم است يا نفسى سركش دارد. نفسِ غيرمستقيم اگر در ميدان سلوك قدم گذارد، مشكلاتى دارد و گاه خرابى به بار مىآورد، و نهتنها خود را تباه ميكند، مايه رنج و زحمت استاد و رفقاى سلوكى نيز مىشود.
حضرت علاّمه والد، شاگردى داشتند كه در سلوك، چابك و راهرفته بود و نورانيّتى كسب كرده بود و به حضرت آقاى حدّاد نيز بسيار عشق و محبّت
داشت، به شكلى كه حالات ظاهريّه مرحوم حدّاد همچون رعشهاى كه به واسطه كهولت سنّ داشتند، در وى ظاهر شده بود و سرش را مانند ايشان ناخودآگاه تكان مىداد.
أوّلين بارى كه حضرت آقاى حدّاد اين شاگرد را ديدند به علاّمه والد فرمودند: «آقا سيّدمحمّدحسين! من در ايشان چيزى مىبينم!» كنايه از اين كه اين سالك، تسليم نيست و روزى سركشى ميكند!
اين گذشت تا روزى كه نفس او طغيان كرد و در يكى از مراحل، از انجام أمر حضرت علاّمه والد سرباز زد و در أثر اين نافرمانى سقوط كرد و از آن پس نورانيّت خود را از دست داد و تاريك شد و چنان در ظلمت نفس خود فرو رفت كه همين شخص عاشق و محبّ حضرت آقاى حدّاد، نه تنها عشق و محبّت به ايشان را از دست داد بلكه ايشان را با گستاخى تمام ردّ ميكرد! مدّتها بعد آقاى حدّاد فرمودند: «فلانى مثل چينى شكسته مىماند كه اگر آن را بند هم بزنند مانند أوّل نخواهد شد، و لذا اگر توبه كند و برگردد باز مثل أوّل نمىشود.»
روى همين جهات برخى را نمىپذيرفتند، مگر اينكه گاهى از روى اصرار زياد برخى يا رعايت مصالح، مجبور به پذيرش أفراد فاقد شرائط مىشدند كه اين امر نيروى زيادى از ايشان مىبرد و زحمت بسيارى را بايد تحمّل مىكردند.
و بالجمله أصل أوّلى در پذيرش شاگرد اين بود كه طالب راه خدا، استعداد وصول به مقام فناءفىاللـه را داشته و صاحب همّت بلند باشد كه: قيمَةُ المَرءِ هِمَّتُه. ولى گاهى به جهاتى مصلحت را در اين مىديدند كه ديگران را نيز بپذيرند.
برخى خدمت حضرت آقاى حدّاد مىگفتند: چرا بعضى مدّتهاى مديدى را در راه خدا سپرى مىكنند و ده يا بيست سال مىگذرد، ولى هيچ بهرهاى از استاد نمىبرند؟ روزى حضرت آقاى حدّاد اين داستان و مثال را براى بنده بيانكردند كه: شخصى در زمره شاگردان يكى از أولياء إلهى درآمد و هر وقت استاد او را مىديد، فقط از أحوال او و پدر و مادرش پرسوجو ميكرد و سخن ديگرى نمىگفت. و سالها به همين منوال گذشت، تا روزى آن شاگرد به ستوه آمد و به استادش گفت: كلام شما با من در همين امور متعارف و أحوالپرسى خلاصه مىشود و أبدا درباره أسرار سلوك و علوم و معارف إلهى با من سخنى نمىگوئيد و سؤالى نمىپرسيد.
روزى استاد به او گفت: امانتى دارم و بايد آن را به صاحبش برسانى و اگر آن را به صحّت به صاحبش رساندى، معلوم مىشود براى سلوك و طىّ راه خدا قابل هستى. سپس جعبهاى مهر كرده را به او داد و آن شاگرد را به محافظت و امانتدارى توصيه نمود. شاگرد در ميان راه وسوسه شد و با خود حديث نفس كرد كه چه چيزى در اين جعبه است؟ شايد جواهرى باشد، خوباست در آن نظرى بياندازم. بالأخره تحمّل نكرد و در جعبه را باز كرد كه ناگهان موشى از آن بيرون پريد و رفت.
سرافكنده به خدمت استاد بازگشت و قبل از اينكه حرفى بزند استاد به او گفت: اين طور امانتدارى مىكنى؟ نتوانستى موشى را حفظ كنى، آنگاه چگونه مىخواهى أسرار إلهى را تحمّل كرده و آنها را فاش نسازى؟
بارى، به مقتضاى: لا يَحمِلُ عَطاياهُم إلّا مَطاياهُم، سالك بعد از قابليّت أوّلى بايد با مجاهده و رياضت، وعاء وجود خود را متّسع ساخته تا سينه او خزانه أسرار إلهى شده و بتواند بار سنگين امانت إلهى را تحمّل كند و از اينجا پاسخ سالكانى روشن مىشود كه مىپرسند چرا با اين كه ساليان متمادى در مضمار سلوك إلىاللـه قدم گذاشتهاند هنوز فتحبابى براى آنان نشده و سرّى از أسرار خدا برايشان منكشف نگرديده است؟ زيرا نگاه اين سالكان به سلوك مانند نگاه به سائر امور اعتبارى است و سلوك را براى خود أمرى اعتبارى فرضكرده و جدّى به آن ننگريستهاند. استاد در فاعليّت خود تمام است و در ايصال فيض حضرت حقّ به سالك هيچ نقص و دريغى ندارد، اين قابل است كه در قابليّت خود ناقص است؛ و تا سالك با رعايت دستورات و شرائط سلوك قابليّت خود را تمام نكند اگر صدها سال هم بگذرد قدمى از قدم بر نخواهد داشت.
حضرت آقاى حدّاد مىفرمودند: استاد به اندازه فهم و مرتبه سالك با او سخن ميگويد و چون آن شاگرد قابليّتى تحصيل نكرده بود، گفتگوى استاد با او از كلامهاى معمولى و أحوالپرسى تجاوز نمىكرد.
آرى، همانطور كه در سابق اشاره شد حضرت علاّمه والد بر شرط «تسليم» تأكيد و اصرار داشتند؛ زيرا عماد سلوك در رفع حجاب تعيّن، تسليم است و سالكى كه روح تسليم و عبوديّت در او نيست، براى هميشه در غَيابتِالجُبّ نفس محبوس مىماند. با حسن استقامت در طريق توحيد و عبوديّت و اقتدا به شريعت رسولخدا صلّىاللـهعليهوآلهوسلّم نبايد هيچ نصيب و بهرهاى براى نفس بگذارد و در برابر مشكلات طريقت صبور و شكيبا باشد و لِمَ و بمَ نكند و إلّا اگر بخواهد هم از حظوظ نفس بهره ببرد هم از نور توحيد، محكوم به نفاق مىباشد.
روزى در محضر حضرت علاّمه والد بوديم شوهر يكى از مخدّرات گفت: عيال ما تقاضا دارد كه او را بپذيريد، ولى ايشان با تندى ردّ كردند. بعد از مدّتى، آن شخص حقير را جهت همين امر واسطه قرار داد و بنده پيام ايشان را به علاّمه والد رساندم، أمّا ايشان بازهم نپذيرفتند و فرمودند: آقاجان! اين خانم تسليم است؟ اگر شوهر او تجديد فراش كند، آرام مىنشيند يا غوغا به پا ميكند؟ حقير كه آن مخدّره را مىشناختم و مىدانستم كه روح تسليم در او نيست و در برابر اين امور تاب نمىآورد، عرض كردم: نه، ايشان داد و فرياد كرده و غوغا به پا ميكند!
فرمودند: سلوك كه تنها ذكرگفتن نيست، سلوك، تسليمبودن وگردننهادن به ما جاء به النّبىّ صلّىاللـهعليهوآلهوسلّم است. سلوك، تسليمحقّ بودن است. هر چه به او گفتند، بگويد: چشم. در پيشگاه خدا عبد مملوكى باشد كه لا يَقْدِرُ عَلى شَىْء. به حقيقت ببيند كه: لا يَملِكُ لِنَفْسِهِ نَفْعًا و لا ضَرًّا وَ لا مَوْتًا وَ لا حَيَوةً وَ لا نُشورًا؛ نه اينكه به أحكام خدا كه موافق هواى او نيست اعتراض كرده و داد و بيداد كند.
از ميان أصنافى كه براى تهذيب و طىّ مراتب معنوى خدمت ايشان مىرسيدند به تربيت سادات و ذرّيه حضرت رسولاكرم صلّىاللـهعليهوآله وسلّم اهتمام و عنايت خاصّى داشتند و ايشان را از غير سادات بيشتر مىپذيرفتند؛ زيرا به حكم قاعده وراثت، كمالات و فضائل أجداد طاهرين آنان و استعداد إدراك توحيد در آنان، بيشتر موجود است.
از مرحوم آقاى قاضى نقل شده است: بيشتر سالكانى كه عشق و محبّت خدا در دل آنان طلوع كرده و بالأخره آنان را به وادى فنا و نيستى كشانده است، از سادات بودهاند.
و همچنين به تربيت طلاّب معزّز و أهلعلم عنايت خاصّى داشتند و تحصيل علم دين را ممدّ راه خدا مىشمردند.
و نيز به تربيت و سير جوانان راغب بودند و آنان را بهتر مىپذيرفتند، حضرت أميرالمؤمنين عليهالسّلام در وصيّت خود به امام حسن مجتبى عليهالسّلام ميفرمايد: وَ إنَّما قَلْبُ الْحَدَثِ كَالاْءَرْضِ الخاليَةِ، ما أُلْقىَ فيها مِنْ شَىْءٍ قَبِلَتْهُ.[۷] «قلب جوان همچون زمين كشت نشده و آماده است كه هر بذرى در آن افكنده شود، مىپذيرد.»
چون عادات و اخلاق ناپسند در نفس سالك جوان ملكه نشده است و اوهمچون نهالى است كه به آسانى مىتوان بنيان نفسش را در قالب توحيد شكل داد، به خلاف انسانى كه سالهاى جوانى او سپرى شده و نفس او با عادات و اخلاق زشت و نادرست شكل گرفته و آن خُلق و خو مانند درخت كهنسالى در وجود او ريشهدوانيدهاست.
قابليّت و كمال استعداد بعضى از جوانان، انسان را به حيرت و شگفتى وا مىدارد. در زمان رژيم منحوس پهلوى، بر اثر تبليغات و آمدوشد بيگانگان به كشور، مردم مجذوب و فريفته تمدّن و فرهنگ ضالّه غرب شده بودند و تقليد از يكديگر و تكاثر در امور اعتبارى دنيا آنان را تا بدانجا كشانده بود كه فرزندان معصوم خود را با وجود امكانات مطلوب و استادان مجرّب در كشور، براى تحصيل به بلاد غرب فرستاده و پاره تن خود را در لجنزار عفن و متعفّن كفر يله و رها ساخته و غالب آنها در حالى كه دين و شرف و مكتب خود را در برابر آداب و رسوم كفّار و مشركين باخته بودند، به وطن مراجعت مىكردند.
جوانى بود از قم و از خانوادهاى متموّل و متمكّن كه او را براى تحصيل به انگلستان روانه كرده و پول هنگفتى را براى مخارج آن جوان مىفرستادند. به گونهاى كه در اوج ناز و نعمت زندگى ميكرد و چند سال در آنجا مانده بوده، ولى نهايةً از آنجا فرار كرده و به ايران آمده بود و بيست و اندى سال سن داشت.
آن جوان مىگفت: در خارج، هر شب با دخترى زيبا و صاحب جمال همراه مىشدم ولى ناگهان آنان را به صورت برزخى مانند سگ، خوك يا ميمون مىديدم و لذا از آنان بيزار شده و از دست آنها فرار مىكردم! دوستانم به من مىگفتند تو ديوانه شدهاى. ولى من حقيقةً آنها را به صورت حيوان مىديدم.
بسيار نورانى بود و مكاشفات عجيبى داشت. وقتى به او نگاه مىكرديم گويا به تماشاى الماس درخشانى نشستهايم كه لايهاى نازك از گرد و غبار بر آن جوهر لطيف نشسته كه اگر كنار برود، لمعات و أنوار آن فضاى أطراف را روشن مىسازد.
حقّا عجيب است. شخصى در اوج جوانى و زمانى كه شعلههاى شهوت در وجود او زبانه مىكشد و أسباب فسق و فجور براى او مهيّا است، در آن تاريكى كفر اين چنين پاك بماند!
بارى، اين جوان در مراجعت به ايران، خدمت حضرت علاّمه والد رسيد و به ايشان بسيار علاقهمند شده بود. و از عرفان و سلوك، سخن مىگفت و طالب لقاء حضرت پروردگار بود و والد معظّم نيز آن جوان را بسيار مستعدّ يافته بودند. روزى، وقتى به منزل تشريف آوردند در بين خانواده فرمودند: جوانى را ديدم بسيار بسيار خوب و قابل و مستعدّ، و اگر در ميدان سلوك قدم بگذارد خدا ميداند چه بهرههايى نصيب او مىشود. و بالجمله از قابليّت و استعداد آن جوان خيلى إظهار خرسندى و سرور نمودند.
أمّا متأسّفانه ارتباط اين جوان با حضرت علاّمه والد قدّسسرّه ادامه نيافت! روزى به همراه ميزبانش كه شخص وجيهى بود خدمت والد معظّم رسيدند و اين جوان سخن از عرفان و مسائل آن به ميان آورد كه آن شخص پيش دستى كرد و به وى گفت: ما كه از اين عرفان چيزى نمىفهميم و... و مطالبى از اين قبيل بيان نمود و گويا دوست داشت كه وى به اين مسائل علاقهمند نباشد. و گمان حقير اينستكه اين آقا در قطع رابطه آن جوان با حضرت علاّمه مؤثّر بود.
بعدا بار ديگرى كه خدمت حضرت علاّمه والد رسيد، عرض كرد: آقا! به نظر شما، از شما دستور گرفته و تحت تربيت شما قرار بگيرم يا نزد آقاى فلانى بروم؟ ايشان فرمودند: هر جا ميل خود شماست، ولى اگر خدمت آقاى فلانى رسيديد، ديگر براى گرفتن دستور اينجا نياييد؛ زيرا در راه سلوك و تربيت نمىتوان دو نظر انتخاب كرد، يعنى نمىتوان دو استاد در عرض يكديگر داشت. و بالجمله آن جوان رفت و از محضر ايشان بهرهاى نبرد.
بارى، حضرت علاّمه والد قدّسسرّهالعزيز در تربيت سالكان مستعدّ و إيصال آنان به كعبه توحيد نهتنها دريغى نداشتند، بلكه از خود شوق و رغبت نشانداده و آغوش خود را براى آنان مىگشودند و رنج و مرارت و تحمّل سختى تهذيب و سير آنان را در برابر شكفتن غنچههاى پر ژاله بوستان توحيد به جان خريده و مانند شمع آب شده و راه را براى آنان روشن و هموار مىساختند، با اينكه أهل ابراز نبودند و همه كوشش ايشان براى إعلاى كلمه توحيد بود. درباره يكى از تلامذه خود به حقير فرمودند: اگر بدانيد براى ايشان چقدر زحمت كشيدم؟ خيلى خيلى زياد! أمّا تا رسيدن به مقصود، دو سه امتحان ديگر دارد.
منبع: نور مجرد صفحه ۶۲۰ تا ۶۲۳
حضرت علاّمه والد قدّساللـهسرّه مانند سلف صالح از أولياء إلهى، گاهىسالكى را كه براى إرشاد و دستگيرى خدمت ايشان مىرسيد به استاد ديگرى إرجاع مىدادند و لذا ديده مىشد كه بعضى را براى تربيت و طىّ مراتب معنوى سلوك، خدمت حضرت علاّمه طباطبائى رحمةاللـهعليه مىفرستادند كما اينكه حضرت علاّمه طباطبائى نيز بعضى از مريدان سلوك را خدمت والد معظّم حواله مىدادند.
و گاهى نيز شاگرد ضعيفى را به شاگردى قوى مىسپردند و مىفرمودند: شما از ايشان استفاده كنيد.
شاگردان علاّمه والد محدود به همان أفرادى كه با ايشان ارتباط ظاهرى داشتند، نبودند؛ زيرا ولىّخدا كه به مقام اطلاق مىرسد، بر همه موجودات سيطره ولائى پيدا ميكند و بر همين أساس دستگيرى وى محدود به مكان نيست و هر گاه در مشارق و مغارب عالم كسى قابل بوده و خداوند صلاح بداند، از او دستگيرى ميكند.
گاهى ممكناست مسيرى دشوار و طولانى تا سرزمينى دوردست طىّ كند تا در آنجا از دلسوختهاى دستگيرى نمايد و گاهى ممكناست آن شخص را به شكلى به سوى خويش حركت دهد و گاه از دور نظرى بر وى مىافكند و عنايتى نموده و گره از مشكل وى مىگشايد و چهبسا خود آن سالك نيز متوجّه نشود كه تحت عنايت كدام ولىّ قرار گرفته و دردش درمان شده است؛ و همه اين موارد در حيات علاّمه والد وجود داشت، علاوه برآنكه خوبان و مقرّبان از اطراف و اكناف خدمتشان مىرسيدند.
در يكى از ملاقاتهايى كه در أوائل نوجوانى خدمت مرحوم حضرت آقاى حدّاد رسيده بودم، در ضمن سؤالاتى عرض كردم: آيا اوتاد و أبدال نيز خدمت شما مىرسند؟ ايشان خنده مليحى نموده و با لحن شيرينى فرمودند: اِى.
مرحوم علاّمه والد رحمةاللـهعليه در اواخر عمر شريفشان خيلى كمتركسى را مىپذيرفتند و مىفرمودند: من در آستانه رفتن هستم و همين مقدار را نيز قاچاقى داريم زندگى مىكنيم. الآن مشغول نوشتن دوره علوم و معارف اسلام هستم و تمام همّ و غمّ من تمامنمودن اين كتب است و مجالى ندارم، و شما كسى را نپذيريد و اگر هم اصرار كردند قبول ننمائيد.
بارى، تلامذه حضرت علاّمه والد طمأنينه و آرامشى را كه در سير و سلوك با ايشان داشتند و نيز طعم شيرين ميوههاى باغ عرفان را كه از دست ايشان تناول مىكردند، هرگز فراموش نخواهند كرد.
گاه در خاطر اين چنين تداعى مىشود كه دعاى: رَبَّنَآ أَنْزِلْ عَلَيْنَا مَآنءِدَةً مِنَ السَّمَآءِ تَكُونُ لَنَا عِيدًا لاِءوَّلِنَا وَ ءَاخِرِنَا وَ ءَايَةً مِنكَ وَارْزُقْنَا وَ أَنتَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ[۸]«پروردگارا بر ما مائدهاى از آسمان فرو فرست كه عيدى براى أوّلين و آخرين ما و نشانهاى از تو باشد و ما را روزى عطا كن و تو بهترين روزى دهندگانى» در حقّ ما مستجاب شده بود كه اينگونه مهر و رحمت حضرت پروردگار ما را در خود گرفته بود. رحمة اللـه عليه رحمةً واسعةً.
خيال خال تو با خود به خاك خواهم برد | كه تا ز خال تو خاكم شود عبير آميز |
۱. نهجالبلاغة، خطبه ۲۲۲، ص ۳۴۲.
۲. نهجالبلاغة، حكمت ۱۴۷، ص ۴۹۷. مرحوم علاّمه والد در إثبات دلالت اين حديث شريف بر لزوم مراجعه به استاد در شرح رساله سيروسلوك، ص ۱۲۶، بيانى جامع و وافى دارند.
۳. ديوانحافظ، ص ۵۸، غزل ۱۲۷.
۴. روحمجرّد، ص ۴۸۶.
۵. مثنوىمعنوى، ص ۳۶۸.
۶. آيه ۳۰، از سوره ۴۷: محمّد صلّىاللـهعليهوآلهوسلّم.
۷. نهجالبلاغة، نامه ۳۱، ص ۳۹۳.
۸. قسمتى از آيه ۱۱۴، از سوره ۵: المآئدة.
۹. ديوانحافظ، ص ۱۱۸، غزل ۲۶۵.