کانال تلگرام نورمجرد
نور مجرد > سیره > سیره علمی > حیات علمی

حیات علمی

مربوط به دسته های:
سیره علمی -

بين آن ولىّ خدائى كه عالِم باللـه و بأمراللـه و جامع علوم ظاهرى و باطنى است و در مرز مشترك بين عالَم معقولات و عالم محسوسات كرسى زده و جلوس نموده است، و آن ولىّ خدائى كه معرفت إلهى بر قلب او استيلاء يافته و مستغرق در مشاهده أنوار جلال و كبريائى حضرت حقّ گشته و تنها عالم باللـه است و از أحكام جز آنچه را كه از آن گريزى نيست و در عمل بدان محتاج‌است نمى‌داند، تفاوت واضح و آشكارى وجود دارد.

انسان كامل عالِم، عالَمى را با خود همراه نموده و به سوى حقّ جلّ و علا مى‌كشاند. امّا انسان كامل غير عالم، فقط افراد معدودى را در حِجر تربيت خودگرفته و از آنان دستگيرى مى‌نمايد؛ و اين تمايز و تفاوت بين كاملين بوضوح مشهود است.

نویسنده: آیت الله حاج سید محمد صادق حسینی طهرانی

منبع: نور مجرد صفحه۵۱تا۶۲

فهرست
  • ↓۱- تفسير آيه شريفه: هَل يَستَوى الّذينَ يَعلَمون ...
  • ↓۲- عظمت قدر و منزلت علماء
  • ↓۳- سعه وجودى علماء بالله و بأمر اللـه
  • ↓۴- استفاده علمى از مرحوم علاّمه والد
  • ↓۵- تضلّع مرحوم علاّمه در ادبيّات عربى و فارسى
  • ↓۶- استفاده از تدريس مرحوم علاّمه
  • ↓۷- وجود شاخصه‌هاى تدريس در حدّ اعلا، در علاّمه والد
  • ↓۸- تقرير شيرين مباحث فلسفه در درس شرح‌منظومه
  • ↓۹- برترى مرحوم علاّمه در تدريس فلسفه
  • ↓۱۰- پانویس

تفسير آيه شريفه: هَل يَستَوى الّذينَ يَعلَمون ...

قالَ اللَـهُ الحَكيم فى كتابِه الكَريم:

يَرْفَعِ اللَهُ الَّذِينَ ءَامَنُوا مِنكُمْ وَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَـتٍ.[۱]

«خداوند آنان را از شما كه ايمان آوردند بالا مى‌برد، و آنان را كه به ايشان علم داده شده چندين درجه بالا برده و رفعت مى‌بخشد.»

مفسّر عظيم‌الشّأن حضرت علاّمه طباطبائى قدّس‌اللـه‌سرّه‌الشّريف در تفسير اين آيه كريمه مى‌فرمايند: شكّى نيست كه لازمه اينكه خداوند درجه بنده‌اى از بندگانش را بالا ببرد اينستكه او به خداوند متعال نزديكتر شود، و اين نزديكى و ازدياد قرب كه لازمه رفع درجه مى‌باشد خود قرينه‌اى‌است عقلى بر اينكه مراد از آن كسانى كه به آنها علم داده شده، علماء از مؤمنين مى‌باشد، زيرا ملاكِ تقرّب به خداوند ايمان به اوست.

بنابراين، آيه شريفه دلالت دارد بر اينكه مؤمنين به دو دسته و دو طائفه تقسيم مى‌شوند: «مؤمن» و «مؤمن عالم» و مؤمن عالم أفضل و برتر است چرا كه خداوند فرموده است: هَلْ يَسْتَوِى الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لاَ يَعْلَمُونَ.[۲]«آيا كسانى كه مى‌دانند و كسانى كه نمى‌دانند مساوى مى‌باشند؟»

و از آنجا كه مؤمنان به دو طائفه عالم و غير عالم منقسم شده و عالم و غير عالم در يك رتبه نيستند، روشن مى‌شود كه رفع و بالابردنِ به چندين درجه در اين كريمه شريفه اختصاص به علماء از مؤمنين داشته و حظّ و بهره مؤمن غير عالم از رفع تنها يك درجه مى‌باشد، و تقدير كلام چنين است: يَرْفَعِ اللَهُ الَّذِينَ ءَامَنُوا مِنكُمْ دَرَجَةً وَ يَرفَعِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِنْكُم دَرَجَـتٍ.

و در اين آيه كريمه از آنجا كه ملاك انقسام مؤمنين به دو طائفه عالم و غيرعالم، علم قرار داده شده و علماء از مؤمنين اختصاص به رفع چندين درجه يافته‌اند، امر علماء و قدر و منزلت ايشان تعظيم و ترفيع شده است، چنانكه مخفى نيست.[۳]

بارى اگر چه ملاك اصلى تقرّب إلی‌اللـه و ترفيع درجه، ايمان به خدا و تقواى إلهى است، ولى از اين آيه شريفه بدست مى‌آيد كه علم نيز در اين جهت تأثير بسيارى دارد و مؤمن متّقى عالم از مؤمن متّقى غير عالم به خداوند عزّوجلّ نزديكتر است.

حضرت أميرالمؤمنين علىّ‌بن‌أبى‌طالب صلوات‌اللـه‌وسلامه‌عليه در يكى از كلمات حكمت خود مى‌فرمايند: إنَّ هَذِهِ الْقُلوبَ أَوْعيَةٌ فَخَيْرُها أَوْعاها.[۴] «همانا اين دل‌ها ظرفهائى هستند، پس برگزيده آنها قلبى است كه ظرفيّت و گنجايش بيشترى داشته باشد.»

و در حكمت ديگرى مى‌فرمايند: كُلُّ وِعآءٍ يَضيقُ بِما جُعِلَ فيه إلّا وِعآءَ الْعِلْمِ فَإنَّهُ يَتَّسِعُ بِهِ.[۵]«هر ظرفى بواسطه آنچه در آن قرار گيرد، تنگ شده و از گنجايش آن كاسته مى‌شود مگر ظرف علم كه با علم وسعت يافته و ظرفيّت آن افزون ميگردد.»

عظمت قدر و منزلت علماء

از اين حديث شريف استفاده مى‌شود كه سعه و گنجايش نفسى كه از آبشخوار علوم إلهى إشراب مى‌شود از نفوس ديگر يشتراست و از آنجا كه فرمود: فَخَيْرُها أَوْعاها پس اين نفس از سائر نفوس نيز برتر بوده و برگزيده آنان مى‌باشد.

نفوس مردان خدا و أولياء إلهى همگى ظروف علوم ملكوتى و كلّى إلهى است، آنان درياى علوم و معارف حقّه هستند كه جان خود را به علم أزلى و أبدى خداوند عزّوجلّ پيوند زده‌اند و اين امواج خروشان اقيانوس بى‌كران علم خداوندست كه در وجود آنان به تلاطم و تموّج آمده‌است.

أولياء خدا در اثر حسن متابعت به حكم: قُلْ إِن كُنتُمْ تُحِبُّونَ اللَهَ فَاتَّبِعُونِى يُحْبِبْكُمُ اللَهُ[۶] به مقام محبّت كه سرمنشأ كشف و شهود حقيقى است دست يافته‌اند و در اين حال ترجمان مقام أحديّت جمع محمّدى مى‌باشند.

فَمَنبَعُ صَدّا مِن شَرابٍ نَقيعُهُلَدَىَّ فَدَعْنى مِن سَرابٍ بِقيعَةِ[۷]

آب زلال و خوشگوار مشرب صَدّاء كه سالكان و پويندگان راه خدا از آن حيات و جان تازه مى‌گيرند، از شرابى‌است‌كه سرچشمه زاينده آن در نزد من است؛ پس مرا از سراب علوم اهل حجاب كه در هامون حيرت و سرگردانى است، واگذار و رها كن.

سعه وجودى علماء بالله و بأمر اللـه

سعه وجودى مردان خدا قابل قياس و مقايسه با ديگران نمى‌باشد، اگرچه خود ايشان نيز از جهت گستردگى و سعه نفس مختلف و متفاوتند.

بين آن ولىّ خدائى كه عالِم باللـه و بأمراللـه و جامع علوم ظاهرى و باطنى است و در مرز مشترك بين عالَم معقولات و عالم محسوسات كرسى زده و جلوس نموده است، و آن ولىّ خدائى كه معرفت إلهى بر قلب او استيلاء يافته و مستغرق در مشاهده أنوار جلال و كبريائى حضرت حقّ گشته و تنها عالم باللـه است و از أحكام جز آنچه را كه از آن گريزى نيست و در عمل بدان محتاج‌است نمى‌داند، تفاوت واضح و آشكارى وجود دارد.[۸]

اين جماعت از أولياء خدا چون از سعه و ظرفيّت بيشتر و بالاترى برخوردارند، از سالكين راه خدا و مشتاقان وادى إلهى بيشتر دستگيرى مى‌نمايند.

انسان كامل عالِم، عالَمى را با خود همراه نموده و به سوى حقّ جلّ و علا مى‌كشاند. امّا انسان كامل غير عالم، فقط افراد معدودى را در حِجر تربيت خودگرفته و از آنان دستگيرى مى‌نمايد؛ و اين تمايز و تفاوت بين كاملين بوضوح مشهود است.

حضرت علاّمه والد أفاض‌اللـه‌علينامن‌بركات‌تربته از زمره اوليائى بودند كه علاوه بر طىّ مقامات معنوى و درجات قرب إلهى و معارج كمال و وصول به أعلى ذروه از مقام توحيد به نحو أتمّ و أكمل و أوفى و تمكّن در آن، در علوم ظاهرى و رسمى نيز مدارج عاليه را تحصيل كرده و حظّ و بهره‌اى وافر از اين علوم برده و در رشته‌هاى مختلف آن أعمّ از آلى و أصالى مجتهد و صاحب رأى و نظر بودند و به‌عبارت‌ديگر ايشان در حوزه علوم اسلامى ذوفنون بودند.

استفاده علمى از مرحوم علاّمه والد

شروع آشنائى و اطّلاع حقير نسبت به مقام و منزلت علمى والد معظّم روحى‌فداه به سالهاى اوّل ورود بنده به حوزه علميّه باز ميگردد. سال ۱۳۸۷ هجريّه قمريّه كه به تحصيل علوم دينى پرداختم، آن زمان بود كه باب استفاده علمى برايم گشوده شد و اين بنده نيز يكى از خوشه‌چينان خرمن پر فيض آن عالم ربّانى شدم و از زلال آن چشمه جوشان علم و معرفت و حكمت، جان خود را سيراب مى‌نمودم، اگر چه ايشان قبل از آن نيز به دروس مدرسه‌اى ما رسيدگى كرده و حتّى برايمان يك دوره گلستان سعدى شيرازى را براى تقويت انشاءنويسى تدريس كرده بودند.

استفاده رسمى حقير از ايشان مربوط به بعضى از دروس مقدّمات و سطح و خارج مى‌شود. در مقدّمات أمثله و شرح آن از كتاب جامع‌المقدّمات را نزد ايشان خواندم. و نيز بخشى از كتاب صمديّه را در سفرى كه براى آستان‌بوسى عتبات عاليات و حائر سينى مشرّف شده بوديم و حدود يك ماهبه طول انجاميد، در كربلاى معلّى از محضرشان درس گرفتم.

تضلّع مرحوم علاّمه در ادبيّات عربى و فارسى

ايشان در علوم و فنون أدبيّات عرب، مجتهدى متضلّع و از مهارت و دقّت بالائى برخوردار بودند. تضلّع و تسلّط ايشان در باحث أدبى، براى كسانى كه در اين علوم دستى دارند، از بررسى دوره علوم و معارف اسلام، كاملاً واضح و روشن است. و در ادبيّات عرفانى، ادبيّات ولايت، ادبيّات حسب حال نويسى و ترجمه أحوال به زبان پارسى، از نثر نويسان مهمّ معاصر به شمار مى‌آيند.

در ترسيم صحنه‌ها و وصف حوادث نيز آن قدر زيبا و دقيق قلم مى‌زنند كه برخى از محقّقين دانشگاه در تحقيقى پيرامون فنّ ترسيم صحنه‌ها، در بين نثرنويسان معاصر ايشان را جزء برترين و موفّق‌ترين نويسندگان انتخاب نموده بودند.

بعضى از سطور متلألئ و نورانى كه از كلك مشكين و خامه عبيرآميزشان در باب توحيد و محبّت به خداوند عزّوجلّ و إظهار عشق و علاقه به صاحب لواء حمد در روز قيامت و مقام ولايت كلّيّه إلهيّه تراوش نموده، چنان شورانگيز است كه عنان اختيار از خواننده خود ربوده و او را در عوالم قدس به طيران درآورده و شراشر وجودش را از نور و سرور و حبور، مملوّ مى‌سازد.به عنوان نمونه عبارات آغازين مقدّمه طبع اوّل دونامه‌سياه‌وسپيد به قلم ايشان چنين است:

بسم اللـه الرّحمن الرّحيم

و صلّى اللـه على محمّد و ءَاله الطّاهرين و لعنةُ اللـه على أعدآئِهم أجمعين من الأَن إلى قيام يومِ الدّين

دل‌انگيزترين نسيمى كه سحرگاهان از مقام وحدت حضرت ربوبيّت بر غنچه‌هاى پرژاله بوستان جمال در وزش آيد و بلبلان دلسوخته شب‌زنده‌دار را به اميد شكفتن گل عرفان به ترنّم در آورد، روح محبّت و عشق است كه از أعراف مهيمن بر بهشت و دوزخ در سرچشمه كوثر زير پاى حضرت امام‌الموحّدين أميرالمؤمنين عليه‌أفضل‌الصّلوات و أتمّ‌التّحيّات جارى ميگردد، تا دلهاى مواليان و عاشقان منهاج و منهج او را علم و يقين، بصيرت و بينائى، تلقّى و شنوائى، فكر و تدبير، صبر و شكيبائى، رحمت و مكرمت، وفا و صفا، ايثار و سخاء، لطف و مودّت كرامت فرمايد. و طبعا محرومان نقطه خلاف را جز تهى‌دستى و سبك‌وزنى و بى‌مقدارى، و خشونت و خشكى، و صلابت و سرسختى، و حماقت و نادانى، و محروميّت و تشنگى از فيضان آب زلال و گواراى ولايت كه مادّه اوّليّه و زيربناى وجوديشان مى‌باشد، نخواهد بود.

كلك تو بارك اللـه بر ملك و دين گشادهصد چشمه آب حيوان از قطره سياهى[۹]

كلمات نوريّه‌اى كه انسان چون آنها را مى‌بيند و مى‌خواند در وصف آنها اين بيت از حكيم سبزوارى أعلى‌اللَـهُ‌مقامَه را با خود زمزمه ميكند:

لاقَتْ بِرَسمٍ بِمدادِ النّورِ فى صفحاتٍ مِن خُدودِ الحُورِ

«حقّا لايق و سزاوار اين كلمات است كه با مركبّى از نور در صفحاتى از گونه‌هاى سيه‌چشمان و زيبارويان بهشتى نوشته شود.»

استفاده از تدريس مرحوم علاّمه

بارى، پس از ادبيّات تبصره‌المتعلّمين را از ايشان درس گرفتيم و بعد كتاب‌هايى از شرح‌لمعه و پس از آن إلهيّات شرح‌منظومه سبزوارى رحمة‌اللـه‌عليه و بخش معتنابهى از جلد اوّل كتاب أسفار را برايمان درس گفتند.

در حوزه‌هاى علميّه، اين چنين متداول است كه استاد مقدارى از متن درس را براى شاگردان خود قراءت ميكند و آن را از خارج توضيح داده، سپس مطالب گفته شده را با متن تطبيق ميدهد.

دقيق و صحيح خواندن عبارت، حسن تقرير و بيان مطلب، تسلّط بر بحث، قدرت بر تطبيق مطالب گفته شده با متن كتاب، ايضاح و تبيين نكات عبارات و فصل و وصل‌هاى آن، و بيان دقائقى كه مصنّف و يا شارح به آنها اشاره نموده، و نيز تعليم كيفيّت ستنباط آنها از عبارات به شاگردان، و در پايان توان پاسخگويى به سؤالات و دفع اشكالات، شاخص‌هايى هستند كه عيار استاد در آنها محك زده مى‌شود؛ و ايشان در تمام اين موارد در حدّ أعلا قرار داشتند و به‌حقّ عالمى نحرير و استادى حاذق و متبحّر بودند.

شرح حكيم إلهى حاجّ ملاّهادى سبزوارى أعلى‌اللـه‌مقامه بر منظومه منطق و حكمت خود، شرحى است مزجى، در اين نوع از شرح، عبارات متن با توضيح و تفسير آن چنان ممزوج مى‌شود كه جز با علائم قراردادى قابل تمييز وتشخيص نمى‌باشد؛ و از آنجا كه شارح خود را ملزم به آوردن عين عبارات متن ميكند از فسحت او در ميدان تفسير و شرح و توضيح كاسته مى‌شود، آنچنان كه گاه سر از تعقيد لفظى و يا معنوى درآورده و عبارت به گونه‌اى مى‌شود كه در فهم معناى مراد و مقصود تُسكَبُ فيهِ العَبَرات (اشك ها جارى ميگردد).

و اين شرح، علاوه بر اغلاق و تعقيد، مشتمل بر مطالب و مسائل سنگين و عميق حكمت و گاه عرفان نيز مى‌باشد كه سختى تدريس و تفهيم را دو چندان ميكند.

وجود شاخصه‌هاى تدريس در حدّ اعلا، در علاّمه والد

زمانى كه إلهيّات آن را در خدمت حضرت علاّمه والد قدّس‌اللـه نفسه‌الزّكيّه درس مى‌گرفتيم ايشان ابتدا آراء و نظرات مطرح شده در كتاب را با دقّت و ظرافت تمام شرح داده و أدّله هر يك را به طور كامل تقرير مى‌فرمودند و جوانب مسأله را مورد بررسى قرار مى‌دادند و بعد از آن عبارات شرح را خوانده و تطبيق مى‌نمودند و آنچنان بر بحث مسلّط بوده و مطالب را خوب تفهيم نموده و به سؤالاتمان پاسخ شافى و كافى ميدادند كه ديگر هيچ اشكالى باقى نمى‌ماند.

تقرير شيرين مباحث فلسفه در درس شرح‌منظومه

به ياد دارم كه در روزهاى آغازين درس هنگامى كه مفصّلاً أدلّه أصاله‌الوجود را تقرير فرموده و اشكالات قول به أصاله‌المهيّه را تبيين نمودند، برأساس مطالبى كه از نوجوانى از خودشان آموخته بوديم و در مواقع مختلف با بياناتى واضح آن را برهانى مى‌فرمودند، حقير عرض كردم: مگر براى غير خداوند وجودى مستقلّ مى‌توان فرض نمود كه سخن از أصالت او در برابر ذات واجب گفته شود؟!

علاّمه والد شرحى مفصّل و بسيار شيرين داده و فرمودند: «ما الآن فلسفه مى‌خوانيم و اين بحثها همه بر أساس ظاهر حال و قبول كثرت و أصالت و استقلال آن است و آنچه شما مى‌گوئيد مربوط به عرفان است و نبايد اين دو را خلط كرد و مطالب عرفا أدّق و أعلى از اينهاست و حقّ مطلب همان‌است‌كه أهل عرفان و توحيد گفته‌اند كه: لَيسَ فى الدّارِ غَيرُهُ دَيّارٌ. و با اين حساب جائى راى بحث در أصالت وجود در كثرات باقى نمى‌ماند. آرى، مى‌توان بر أساس همين مبناى صحيح أصالت وجود را به شكل ديگرى تفسير كرده و آن اينكه در تمام عالم يك وجود كلّى سارى در ماهيّات بيش نيست كه عين وحدت است و در آن تعدّد راه ندارد و آن وجود سارى عين أصالت و تحقّق مى‌باشد و آنچه تعدّد مى‌پذيرد ماهيّت است كه اعتبار محض مى‌باشد.» خُذ فَافهَم وَاغتَنم.

نظر كن در حقيقت سوى امكانكه او بى هستى آمد عين نقصان
وجود اندر كمال خويش سارى‌استتعيّن‌ها امور اعتبارى‌است
امور اعتبارى نيست موجودعدد بسيار و يك چيزست معدود
جهان را نيست هستى جز مجازىسراسر كار او لهواست و بازى[۱۰]
* * *
يا جلىَّ الظّهور و الإشراقكيست جز تو در أنفس و آفاق
لَيسَ فى الكآئناتِ غَيرُك شَىْ‌ءأنتَ شَمسُ الضُّحى وَ غيرُك فَىْ‌ء
دو جهان سايه است و نور تويىسايه را مايه ظهور تويى

آنقدر اين درس زيبا و دلنشين و عميق بود كه گاه انسان تصوّر ميكرد اين خود حاجّ‌ملاّهادى است كه بر كرسى تدريس تكيه زده و فريده‌هاى حكمت را كه خود در رشته نظم درآورده، از معانى و حقائق بلند آن كه در پس ألفاظ پنهان است، پرده‌گشائى ميكند.

برترى مرحوم علاّمه در تدريس فلسفه

تفوّق و برترى حضرت علاّمه والد معظّم نسبت به أساتيد و مدرّسين بنام آن دوره، از مقايسه درس ايشان با ديگر مدرّسين معروف كه گاهى در مجلس درسشان شركت مى‌كرديم، كاملاً واضح و روشن بود.

زمانى كه براى ادامه تحصيل از طهران به بلده طيّبه قم مشرّف شدم و رحل اقامت و بار نياز خود را بر آستانه كريمه أهل‌بيت حضرت فاطمه‌معصومه سلام‌اللـه‌عليها انداختم، روزى به يكى از درس‌هاى معروف و مشهور منظومه رفتم، با آن كه استاد آن درس بنام و معروف بود ولى درس منظومه والد معظّم روحى‌فداه از جهات متعدّدى بر آن رجحان داشت.

نظير دوست نديدم اگرچه از مه و مهرنهادم آينه‌ها در مقابل رخ دوست[۱۱]

در اواخر عمر شريفشان نيز در مشهد مقدّس بحث خارج ولايت فقيه را تدريس فرمودند كه بنده نيز توفيق حضور در آن درس را يافتم كه آن سلسله دروس با نام ولايت‌فقيه‌درحكومت‌إسلام به طبع رسيده است.

اين مقدار استفاده رسمى ما از محضر ايشان بود، امّا تا پايان عمر شريفشان همواره از آن بحر طافح علم و معرفت و فقاهت مستفيض بوده و از خرمن پرفيضشان توشه مى‌گرفتيم و ايشان نيز بى‌دريغ و بدون آلايش و با آغوشباز ما را به محضر خود راه داده و از لئالى تابناك علوم و معارف إلهيّه و حقائق ربّانيّه روح و جانمان را منوّر مى‌ساختند.

عتبه مباركه ايشان بارانداز مسائل و مشكلات علمى و معرفتى ما بود و آن جناب بدون مضايقه حلاّل مشكلاتمان بودند. در هر مسأله‌اى از مسائل فقه و غيره كه وارد مى‌شديم، إحاطه ايشان به آن مسأله و يا فرع فقهى و اطراف و جوانب آن و اطّلاع وسيع و گسترده به أقوال و مدارك، حيرت انگيز و مايه تعجّب و شگفتى بود، كُنّا نَدخُلُ عَليه رُوّادًا و نَخرُجُ أدلّةً.

پانویس

۱. قسمتى از آيه ۱۱، از سوره ۵۸: المجادلة.

۲. قسمتى از آيه ۹، از سوره ۳۹: الزّمر.

۳. الميزان، ج ۱۹، ص ۱۸۸.

۴. نهج‌البلاغة، ص ۴۹۵، حكمت ۱۴۷.

۵. نهج‌البلاغة، ص ۵۰۵، حکمت ۲۰۵.

۶. قسمتى از آيه ۳۱، از سوره ۳: ءَال‌عمران.

۷. عزّالدّين محمود كاشانى در كشف‌وجوه‌الغرّلمعانى‌نظم‌الدّرّ، ص ۱۲۵، در شرح و تفسير اين بيت ميگويد: صدّآء: مآءٌ عذبٌ فراتٌ يُضرَبُ بِعُذوبَته مثلاً، يقول: «مآءٌ و لا كصدّآءَ و مرعًى و لا كالسَّعدانِ» و هو نبتٌ ذو شَوكٍ يُسمِن الإبلَ.و نيز ميگويد: لمّا كان شربُه الخآصُّ مشاهدةَ الذّاتِ الّتى هى مصدرُ جميعِ العلوم و أعذبُ المشارب بِمَثابة صدّا الّتى هى أعذبُ مشارب العَرَبِ و أهنأُها، و مشربُ العلمآء الرّسميّةِ الّذين هم عن درك الحقآئق بمعزِلٍ، العلومُ الفكريّة و الوهميّة الحاصلة بطريق التّعلّمِ و المباحثةِ كسرابٍ بقيعةٍ يَحسَبه الظّمـٔانُ مآءً حتّى إذا جآءه لم يجده شيئا، و ندبوه إلى موافَقتهِم فى قواعدِ علومِهم قال:فمنبعُ صَدّا من شرابٍ نقيعُهُلدىَّ فَدعنى مِن سرابٍ بِقيعةِ

۸. زين‌الفقهآءوالمجتهدين شهيد ثانى أعلى‌اللـه‌مقامَه در كتاب شريف منيه‌المريدفى‌أدب‌المفيدوالمستفيد، ص ۱۲۴ ميفرمايد:

قال بعضُ‌المحقّقينَ: العلمآءُ ثلاثةٌ: عالمٌ باللـه غيرُ عالمٍ بأمرِاللـهِ فهوَ عبدٌ استولتِ المعرفةُ الإلهيّة على قلبهِ فصارَ مُستغرقًا بمشاهَدةِ نورِ الجلالِ و الكبريآءِ فلا يتفرّغ لتعلّم علمِ الأحكام إلاّ مالابُدَّ منه. و عالِمٌ بأمرِاللـه غيرُ عالمٍ باللـه و هو الّذى عرفَ الحلالَ و الحرامَ و دقآئقَ الأحكامِ لكنَّه لا يعرِف أسرارَ جلالِ اللـه. و عالمٌ باللـهِ و بأمرِاللـهِ فهو جالسٌ على الحدِّ المُشتركِ بينَ عالَمِ المَعقولاتِ و عالَمِ المحسوساتِ، فهو تارةً مع اللـه بالحبِّ له و تارةً مع الخلقِ بالشّفقةِ و الرَّحمةِ، فإذا رجَع من ربِّه إلى الخلقِ صار معهُم كواحدٍ منهُم كأنّه لا يعرِفُ اللـه، و إذا خلا بربِّه مستقلاًّ بذكرِه و خِدمتِه فكأنّه لا يعرِف الخلقَ؛ فهذا سبيلُ المرسلينَ و الصّدّيقينَ و هو المرادُ بقَولِه صلّى‌اللـه‌عليه‌وءَاله: سآئِلِ العُلَمآءَ وَ خالِطِ الحُكَمآءَ وَ جالِسِ الكُبرآءَ.«برخى از محقّقين گفته‌اند: علماء بر سه قسم مى‌باشند: اوّل عالم باللـه كه عالم بأمر اللـه نباشد؛ و او بنده‌اى‌است كه معرفت إلهى بر قلبش مستولى گشته و مستغرق در مشاهده نورجلال و كبرياء حضرت حق شده و فراغتى نمى‌يابد كه به تعلّم علم أحكام بپردازد مگر به قدر ضرورت. دوّم عالم بأمر اللـه كه عالم باللـه نباشد و او كسى‌است‌كه حلال و حرام و دقائق أحكام را شناخته ولى اسرار جلال خداوند را نمى‌شناسد. سوّم عالم باللـه و بأمر اللـه كه او بر مرز مشترك بين عالَم معقولات و عالَم محسوسات نشسته و گاهى با محبّت خداوند، در معيّت با او سر ميكند و گاهى با شفقت و رحمت با خلق همراه است و هنگاميكه از نزد پروردگارش به سوى خلق باز ميگردد، مانند يكى از ايشان ميگردد، گويا كه أصلاً خداوند را نمى‌شناسد و چون با پروردگارش خلوت مى‌نمايد و فقط مشغول ياد او و خدمت و طاعت او ميگردد، گويا كه خلق را نمى‌شناسد. اين‌است راه و روش مرسلين و صدّيقين. و مراد از فرمايش حضرت رسول‌اللـه صلّى‌اللـه‌عليه‌وآله‌وسلّم كه فرمودند: از علماء عالمان بأمر اللـه بپرس و با حكماء (عالمان باللـه) مرتبط باش و با كبراء (عالمان باللـه و بأمراللـه) همنشينى نما، همين سه قسم از علماء مى‌باشند.»

شهيد ثانى رحمة‌اللـه‌عليه بعد از تطبيق حديث نبوى بر اين علماء ثلاثه، اوصاف هر يك را مشروحاً بيان ميكند.

البتّه به اين نكته بايد توجّه نمود كه مراد از «علم بأمر اللـه» در اين عبارات علم به أمر تشريعى خداوند است نه امر تكوينى، وگرنه علم به أمر تكوينى إلهى از علم باللـه قابل انفكاك نيست و عالم باللـه حتما عالم بأمراللـه التّكوينىّ نيز مى‌باشد.

۹. ديوان‌حافظ، غزل ۴۸۴، ص ۲۲۲.

۱۰. گلشن راز، ص ۸۷.

۱۱. ديوان‌حافظ، غزل ۱۲، ص ۱۳.