حرارت و آتش عشقى كه در وجود ايشان زبانه مىكشيد به حدّى شدّت داشت كه قابل وصف نيست. وقتى به محضر أنور ايشان مشرّف مىشديم بقدرى از محبّت حضرت پروردگار ملتهب و داغ بودند كه انسان از بيان آن عاجز است.
هرگاه سخن از خدا و محبّت او به ميان مىآمد صورتشان مىدرخشيد و گلمىانداخت، حتّى در اين أواخر با اينكه خيلى افتاده شده بودند ولى هنوز وقتى از عشق خدا صحبت مىشد يك وجد و سرور و نشاط خاصّى مىيافتند. به تعبير مرحوم قاضى رضواناللـهتعالىعليه، «سيّد هاشم در توحيد مانند سنّىها كه در سنّىگرى تعصّب دارند، او در توحيد ذات حقّ متعصّب است و چنان توحيد را ذوق كرده و مسّ نموده است كه محال است چيزى بتواند در آن خلل وارد سازد.»
نویسنده: آیت الله حاج سید محمد صادق حسینی طهرانی
منبع: نور مجرد صفحه ۲۳۷ تا۲۷۱
حضرت آقاى حدّاد نفسشان كيميا بود. هر چه إراده مىكردند، به مجرّد إراده محقّق مىشد و گرههاى كور و مشكلات لاينحلّ چه در امور مادّى و چه در أمر سلوك و عقبات و كريوههاى راه خدا به يك اشاره ايشان حلّ مىشد. ما بارها اين أمر را تجربه نموده بوديم، ولى با اين همه به مقتضاى مقام رضا و فناى إرادهشان در اراده حضرت حقّ جلّوعلا، تسليم محض بودند و تا از عالم بالا أمر و اشارهاى نبود كارى نمىكردند؛ بَلْ عِبَادٌ مُكْرَمُونَ* لاَ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ.[۱]«بندگان بزرگوار و گرامى خداوند هستند كه در گفتار از خدا سبقت نمىگيرند و فقط به أمر خدا عمل مىكنند.»
يكبار خدمتشان عرض كردم: فلان كس چنين مشكلى دارد، دعا بفرمائيد.و مشكل او را توضيح دادم. فرمودند: اگر دعا كنم همين الآن حلّ مىشود، ولى رضاى خداوند نيست؛ رضاى خداوند اين است كه اين مشكل فعلاً باقى باشد و سير طبيعى خود را طىّ كند تا حلّ شود.
در مقابل مشكلات و ابتلاءات وارده بر خود ايشان نيز تسليم محض بودند و با وجود تمكّن از حلّ آن به يك اشاره، صبر و تسليم را اختيار مىفرمودند.
زمانى كه مرحوم حضرت آقاى حدّاد به ايران تشريف آورده و براى زيارت كريمه أهلبيت حضرت فاطمهمعصومه سلاماللـهعليها به قم مشرّف شدند، در خدمت ايشان و مرحوم علاّمه والد به منزل علاّمه طباطبائى رفتيم. علاّمه طباطبائى در يك طرف اطاق و ما همه روبرى ايشان نشستيم و پس از احوالپرسى و پذيرائى، تا پايان مجلس كه حدود يك ساعت به طول انجاميد به سكوت گذشت و بين آن دو بزرگوار سخنى ردّوبدل نشد.
پس از مدّتى، حقير از حضرت والد پرسيدم: نظر علاّمه طباطبائى نسبت به آقاى حدّاد چه بود ؟ فرمودند: من بعدا از ايشان سؤال كردم ـ چون ايشان دائماً با مرحوم علاّمه مراوده داشتند ـ و ايشان فرمودند: «آقاى حدّاد مرد بزرگى هستند.» سپس عرض كردم: نظر آقاى حدّاد چه بود ؟ فرمودند: ايشان هم دقيقا همين جمله را فرمودند: «ايشان ـ علاّمه طباطبائى ـ مرد بزرگى هستند.» يعنى هر دو بزرگوار نسبت به هم يك تعبير داشتند!
با اينكه مجلس در ظاهر به سكوت گذشت ولى به تعبير علاّمه والد قدّسسرّه: «اين بهحسبظاهر امر بود، أمّا آنچه از گفتار در باطنشان ردّوبدل مىشد و آنچه از تماشاى سيما و چهره همديگر برداشت مىنمودند، حقائقى است كه از سطح أفكار و علوم ما خارج و جز خداوند متعال و رسول او و أولياى به حقّ او كسى از آن مطّلع نمىباشد.»[۲]
مباحثى كه در آن حلقه جنون مىرفت | وراى مدرسه و قال و قيل مسأله بود[۳] |
بارى افقى كه مرحوم حضرت آقاى حدّاد در آن سير مىكردند، بسيار برتر و بالاتر از ديگران بود و ممكن نبود ايشان را با كسى مقايسه كرد و برايشان عِدل و نظيرى قائل شد. روى اين جهت حضرت علاّمه والد نسبت به ايشان عشق و محبّتى وافر داشته و ارتباط خاصّى فيمابين آنها برقرار بود.
در زمان حيات حضرت آقاى حدّاد مىفرمودند: برخى مىآيند و از آقاى حدّاد معجزه مىخواهند كه شما يك كارى انجام دهيد تا ما ببينيم شما چند مَردِه حلاّج هستيد ؟ تا كجا سير كردهايد ؟ آيا مىتوانيد در عالم طبع تصرّف كنيد و تغيير و تبديل نماييد ؟ حضرت آقا مىفرمودند: وجود آقاى حدّاد خودش هزار معجزه است ! ديگر نبايد برويم از خارج معجزه پيدا كنيم و بگوئيم آقاى حدّاد بيايند اين معجزه را انجام دهند.
آرى از آنجا كه عرفاء باللـه، به مقتضاى: أَوليآئى تَحْتَ قِبابى لا يَعْرِفُهُمْ غَيْرى در پرده أوصاف و صفات بشرى مستور و از ديدگان أبناء دنيا پنهان مىباشند، از أحوال آنان و مقامات و عوالمى كه بدان ظفر يافتهاند جز حضرت پروردگار و أوحدىّ از مقرّبان درگاه إلهى أحدى با خبر نيست.
حضرت حاج سيّد هاشم موسوى حدّاد أفاضاللـهعلينامنبركاتتربته، آينه تمامنماى أسماء و صفات حسناى حضرت حقّ و غرق در توحيد است! چه از عوالم غيب خبر بدهد يا ندهد! چه تصرّف در عالم طبع و موادّ كائنات بكند يا نكند ! آيا همين يك كلام اسطوانه علم و عرفان و حكمت و أخلاق، عارف بىبديل حضرت آيتاللـهالعظمى حاج سيّدميرزا علىقاضى رضواناللـهتعالىعليه در بيان عظمت و جلالت شأن حضرت آقاى حدّاد بس نيست آنگاه كه فرمود:
سيّد هاشم در توحيد مانند سنّيها كه در سنّىگرى تعصّب دارند، او در توحيد ذات حقّ متعصّب است؛ و چنان توحيد را ذوق كرده و مسّ نموده است كه محال است چيزى بتواند در آن خلل وارد سازد.[۴] أبدا از عقيده توحيد خود تنازل نمىكند و در إيقان و إذعان به توحيد چنان تعصّب دارد كه سر از پا نمىشناسد.[۵]
آفتاب آمد دليل آفتاب | گر دليلت بايد، از وى رو متاب | |
از وى ار سايه نشانى مىدهد | شمس هر دم نور جانى مىدهد | |
سايه خواب آرد تو را، همچون سمر | چون بر آيد شمس، انشقّ القمر | |
خود غريبى در جهان چون شمس نيست | شمس جان باقىاى كِش أمس نيست[۶] |
الحقّ اين كلمات حضرت أبوعبداللـه جعفربنمحمدالصّادق عليهالسّلام به زيد زرّاد، در بيان سجاياى أخلاقى و صفات نفسانى و مشاهدات معنويّه اولياء إلهى و مؤمنين كامل كه همواره در زاويه غربت در أطراف و أكناف اين عالم خاكى و به دور از أبناء دنيا و هياهوى آنان بسر برده و در عين حال سرمستاز باده محبّت پروردگار و مستغرق در أنوار ملكوتاند، در مورد حضرت حاج سيّد هاشم موسوى حدّاد أفاضاللـهعلينامنبركاتتربته كه امروز مضجع شريف حضرتش زيارتگاه دلسوختگان حضرت حق مىباشد و از روح طاهر ايشان در فتح باب عالم توحيد مدد مىجويند و نام مباركشان بر قبّهالخضراء عالم وحدت مىدرخشد، مصداق پيدا ميكند، آنجا كه مىفرمايند:
كَلاّ إنَّكُمْ مُؤْمِنُونَ وَ لَكِنْ لا تُكْمِلونَ إيمانَكُمْ حَتَّى يَخْرُجَ قَآئِمُنا، فَعِنْدَها يَجْمَعُ اللَـهُ أَحْلامَكُمْ فَتَكُونُونَ مُؤْمِنِينَ كَامِلينَ وَ لَوْ لَمْ يَكُنْ فى الأَرْضِ مُؤْمِنونَ كَامِلُونَ إذًا لَرَفَعَنا اللَهُ إلَيْهِ وَ أَنْكَرْتُمُ الأَرْضَ وَ أَنْكَرْتُمُ السَّمآءَ.
بَلْ وَالَّذى نَفْسى بِيَدِهِ إنَّ فى الْأَرْضِ فى أَطْرافِها مُؤْمِنينَ ما قَدْرُ الدُّنْيا كُلِّها عِنْدَهُمْ تَعْدِلُ جَناحَ بَعوضَةٍ؛ وَ لَوْ أَنَّ الدُّنْيا بِجَميعِ ما فيها وَ عَلَيْها ذَهَبَةٌ حَمْرآءُ عَلَى عُنُقِ أَحَدِهِمْ ثُمَّ سَقَطَ عَنْ عُنُقِهِ مَا شَعَرَ بِها أَىُّ شَىْءٍ كانَ عَلى عُنُقِهِ وَ لا أَىُّ شَىْءٍ سَقَطَ مِنْها لِهَوانِها عَلَيْهِمْ.
فَهُمُ الْخَفىُّ عَيْشُهُمْ، الْمُنْتَقِلَةُ ديارُهُمْ مِنْ أَرْضٍ إلَى أَرْضٍ، الْخَميصَةُ بُطُونُهُمْ مِنَ الصّيامِ، الذُّبلَةُ شِفاهُهُمْ مِنَ التَّسْبيحِ، الْعُمْشُ الْعُيونِ مِنَ الْبُكآءِ، الصُّفْرُ الْوُجوهِ مِنَ السَّهَرِ؛ فَذَلِكَ سيماهُمْ مَثَلاً ضَرَبَهُ اللَهُ فى الاْءنْجِيلِ لَهُمْ وَ فى التَّوْراةِ وَالْفُرْقانِ وَالزَّبورِ وَالصُّحُفِ الْأُولَى؛ وَصَفَهُمْ فَقالَ: سِيمَاهُمْ فِى وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذَلِكَ مَثَلُهُمْ فِى التَّورَيةِ وَ مَثَلُهُمْ فِى الاْءِنْجِيلِ؛[۷] عَنَى بِذَلِكَ صُفْرَةَ وُجوهِهِمْ مِنْ سَهَرِ الليْلِ.
هُمُ الْبَرَرَةُ بِالاْءخْوانِ فى حالِ الْعُسْرِ وَالْيُسْرِ، الْمُؤْثِرونَ عَلَى أَنْفُسِهِمْ فى حالِ الْعُسْرِ؛ كَذَلِكَ وَصَفَهُمُ اللَهُ فَقالَ: وَ يُؤْثِرُونَ عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ وَ مَن يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولَـنءِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ.[۸] فازوا وَاللَهِ وَ أَفْلَحوا؛إنْ رَأَوْا مُؤْمِنا أَكْرَموهُ وَ إنْ رَأَوْا مُنافِقًا هَجَروهُ.
إذا جَنَّهُمُ اللَيْلُ اتَّخَذوا أَرْضَ اللَهِ فِراشًا وَالتُّرَابَ وِسادًا وَاسْتَقْبَلُوا بِجِباهِهِمُ الْأَرْضَ يَتَضَرَّعَونَ إلَى رَبِّهِمْ فى فِكاكِ رِقابِهِمْ مِنَ النّارِ. وَ إذا أَصْبَحوا اخْتَلَطوا بِالنّاسِ لايُشارُ إلَيْهِمْ بِالْأَصابِعِ، تَنَكَّبوا الطُّرُقَ، وَاتَّخَذوا الْمآءَ طَيِّبًا وَ طَهورًا. أَنْفُسُهُمْ مَتْعوبَةٌ وَ أَبْدانُهُمْ مَكْدودَةٌ وَالنّاسُ مِنْهُمْ فى راحَةٍ.
فَهُمْ عِنْدَ النّاسِ شِرارُ الْخَلْقِ وَ عِنْدَ اللَهِ خيارُ الْخَلْقِ. إنْ حَدَّثوا لَمْ يُصَدَّقوا وَ إنْ خَطَبوا لَمْ يُزَوَّجوا وَ إنْ شَهِدوا لَمْ يُعْرَفوا وَ إنْ غابوا لَمْ يُفْقَدوا.
قُلُوبُهُمْ خآئِفَةٌ وَجِلَةٌ مِنَ اللَهِ، أَلْسِنَتُهُمْ مَسْجونَةٌ وَ صُدورُهُمْ وِعآءٌ لِسِرِّ اللَهِ؛ إنْ وَجَدوا لَهُ أَهْلاً نَبَذوهُ إلَيْهِ نَبْذًا وَ إنْ لَمْ يَجِدوا لَهُ أَهْلاً أَلْقَوْا عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ أَقْفَالاً غَيَّبوا مَفاتيحَها وَ جَعَلوا عَلى أَفْواهِهِمْ أَوْكيَةً. صُلَّبٌ صِلابٌ أَصْلَبُ مِنَ الْجِبالِ لاَ يُنْحَتُ مِنْهُمْ شَىْءٍ. خُزّانُ الْعِلْمِ وَ مَعْدِنُ الْحِكْمَةِ وَ تُبّاعُ النَّبييّنَ وَ الصِّدّيقينَ وَالشُّهَدَآءِ وَ الصّالِحِينَ.
أَكْياسٌ يَحْسَبُهُمُ الْمُنافِقُ خُرْسًا عُمْيًا بُلْهًا وَ ما بِالْقَوْمِ مِنْ خَرَسٍ وَ لا عَمًى وَ لا بَلَهٍ؛ إنَّهُمْ لَأَكْياسٌ فُصَحَآءُ عُلَمآءُ حُلَمَآءُ حُكَمآءُ أتْقيآءُ بَرَرَةٌ صَفْوَةُ اللَهِ، أَسْكَتَهُمُ الْخَشْيَةُ لِلَّهِ وَ أَعْيَتْهُمْ أَلْسِنَتُهُمْ خَوْفًا مِنَ اللَهِ وَ كِتْمانًا لِسِرِّه.
وَاشَوْقاه إلَى مُجالَسَتِهِمْ وَ مُحادَثَتِهِمْ، يَا كَرْباه لِفَقْدِهِمْ، وَ يَا كَشْفَ كَرْباه لِمُجَالَسَتِهِم. اطْلُبُوهُمْ فَإنْ وَجَدْتُمُوهُمْ وَ اقْتَبَسْتُمْ مِنْ نورِهِمْ، اهْتَدَيْتُمْ وَ فُزْتُمْ بِهِمْ فى الدُّنْيا وَ الأَخِرَةِ؛ هُمْ أَعَزُّ فى النّاسِ مِنَ الْكِبرِيتِ الأحْمَرِ.[۹]
«نه، اين چنين نيست كه تو مىپندارى؛ شما مؤمن مىباشيد ولى ايمانشما كامل نمىگردد تا زمانى كه قائم ما خروج نمايد. در آن هنگام خداوند عقول شما را مجتمع مىگرداند و شما مؤمنينى كامل مىگرديد. و اگر در زمين مؤمنينى كامل وجود نداشته باشند، خداوند ما را به سوى خود بالا برده و از زمين بيرون مىبرد و زمين و آسمان از سير طبيعى خود خارج شده و حوادثى غريب و ناآشنا در آنها پديد مىآيد.
آرى قسم به آنكس كه جان من در دست اوست، در أطراف زمين مؤمنينى هستند كه تمام دنيا در نزد ايشان به مقدار بال پشهاى نمىارزد و اگر دنيا با همه آنچه در اوست طلائى سرخ باشد كه بر گردن يكى از ايشان آويخته شده و آن طلا از گردنش بر زمين افتد، به جهت خوارى دنيا در نزد ايشان أصلاً متوجّه نمىگردد كه بر گردنش چه بوده و از گردنش چه ساقط گرديده است.
ايشان كسانى مىباشند كه در اختفاء زندگى مىكنند و به جهت احتراز از شناخته شدن از شهرى به شهرى منتقل مىگردند. شكمهايشان از گرسنگىِ روزه فرو رفته و لبانشان از كثرت ذكر و تسبيح خشك و چشمانشان از گريه ضعيف و صورتهايشان از بيدارى شبها زرد شده است.
اينست علامات و نشانههاى ايشان كه خداوند در انجيل و تورات و فرقان و زبور و صحف پيشين بيان نموده است. خداوند در قرآن ايشان را وصف نموده و فرموده است: «بر اثر سجده علامت ايشان در صورتهايشان نمايان است و اينچنين است وصف و نشانه ايشان در توراة و انجيل.» و مراد از اين علامت، زردى صورتهاى ايشان از بيدارى شب مىباشد.
ايشان كسانى مىباشند كه به إخوان دينى خود در سختى و آسانى برّ و نيكى مىنمايند و در حال عسر و تنگدستى ديگران را بر خود ترجيح داده و إيثار مىنمايند. اينگونه خداوند ايشان را وصف نموده و فرموده: «ديگران را بر خود مقدّم مىدارند گرچه خود فقير و محتاج باشند، و كسانىكه از بخل و حرصِنفس در امان مانده و حفظ گردند، ايشانند رستگاران.»
آرى قسم به خدا اين افراد كامياب و رستگار شدند؛ اگر مؤمنى را ببينند او را إكرام نموده و گرامى مىدارند و اگر منافقى را ببينند از او دورى مىگزينند.
چون شب ايشان را فرا گيرد زمين خدا را بستر خود قرار داده و خاك را بالش مىسازند و پيشانىهاى خود را بر زمين نهاده، براى رهانمودن خود از آتش به درگاه پروردگارشان به تضرّع و زارى مشغول مىگردند و چون صبح گردد در ميان مردم وارد مىشوند در حاليكه شهرت و آوازهاى ندارند و كسى به ايشان چندان توجّهى نمىكند. از تردّد در راههاى پر رفتوآمد حذر مىكنند تا كسى ايشان را نشناسد و به امر خود مشغول باشند. و براى شستشو و خوشبونمودن خود به آب اكتفاء نموده (و از عطرها و آراستگىهاى ظاهرى كه موجب جلب توجّه مردم مىشود، استفاده نمىنمايند.) در مجاهده در راه خدا نفسهايشان خسته گرديده و به جهت عبادت و انجام أوامر إلهى بدنهايشان را به سختى و كوشش وادار نمودهاند و مردم از ايشان در آسايش و راحتى به سر مىبرند.
ايشان در نزد مردم بدترين خلق و در نزد خداوند برگزيدگان خلق مىباشند. اگر در بين مردم سخنى بگويند، مردم سخنشان را باور نمىنمايند و اگر جهت اختيار همسر خواستگارى نمايند، ايشان را به دامادى نمىپذيرند و
اگر در بين مردم حاضر باشند كسى ايشان را نمىشناسد و اگر غائب گردند كسى به دنبال ايشان نگشته و غيبت ايشان را احساس نمىكند.
دلهايشان از خداوند خائف و ترسان است و زبانهايشان در حبس و زندان مىباشد و سينههايشان مخزن سرّ خداوند است. اگر براى سرّ إلهى اهلى بيابند، آن را به او عطا مىكنند و اگر كسى را اهل و لائق آن نيابند، بر زبانهايشان قفلهايى مىنهند و كليدهاى آن قفلها را پنهان مىكنند و دهانهاى خود را محكم مىبندند.
انسانهايى مىباشند سخت و قوى و استوار؛ سختتر و استوارتر از كوه كه ذرّهاى از ايشان تراشيده نمىشود. خازنان علم و معدن حكمت و پيروان انبياء و صدّيقين و شهداء و صالحين مىباشند. افرادى زيرك كه منافق ايشان را گنگ و كور و نادان مىپندارد ولى در ايشان هيچ گنگى و كورى و نادانى نيست؛ بلكه حقّاً ايشان انسانهايى زيرك و كيّس، فصيح و شيواسخن، عالم، حليم، حكيم، متّقى، نيكوكار و برگزيده خداوند مىباشند كه ترس از خداوند ايشان را ساكت گردانده و به جهت خوف از او و كتمان سرّ إلهى، زبانهايشان ايشان را به سختى انداخته و وادار به خاموشى نموده است.
چقدر من مشتاق مجالست و همنشينى و گفتگوى با ايشان بوده و از نبود ايشان محزون هستم، و دوست دارم با مجالست با ايشان غم و اندوهم بر طرف گردد.
به دنبال اين مؤمنين بگرديد كه اگر ايشان را بيابيد و از نور ايشان بهره گيريد، به واسطه ايشان هدايت گرديده و به فوز دنيا و آخرت خواهيد رسيد. ايشان در بين مردم از كبريت أحمر كميابتر و نادرتر هستند.»
بارى از برخى مطالبى كه در كتاب شريف روحمجرّد نقل فرمودهاند نيز به خوبى عظمت و علوّ درجه حضرت آقاى حدّاد روشن مىشود؛ در شرح مسافرت ايشان به همدان مىفرمايند: جناب محترم آقاى حاج محمّدحسن بياتى أداماللـهتوفيقه مىگويند: من در معيّت ايشان از مسافربرى به شاهزاده حسين رفتيم، همين كه مىخواستيم عرض خيابان را طىّ نمائيم، حضرت آقا به من فرمودند: مرحوم آيتاللـه أنصارى سالكان راه خدا را از يك طريق مىبرد و ليكن من از سه طريق مىبرم![۱۰]
توضيح اينكه روش تربيتى مرحوم آيتاللـه أنصارى قدّس سرّه، روش محبّت و جذبه بوده است و ايشان سالكين راه خدا را در طريق «قرب فرائض» و «قرب نوافل»[۱۱] سير داده و به شاگردان خود دستور مىدادند كه نسبت به اتيان واجبات و ترك محرّمات التزام تامّ داشته باشند و حتّى نسبت به اتيان مستحبّات و ترك مكروهات عنايت خاصّى داشتند، تا اينكه سالك رفتهرفته رشتههاى علاقه به ماسوىاللـه را گسسته و سلطان محبّت طلوع كرده و اينمحبّت او را به مقام فناء فىاللـه برساند.
خود ايشان حتّىالمقدور هيچ مكروهى را انجام نداده و به تمام مستحبّات چه در امور عبادى و چه در امور غير عبادى مثل آداب نشستن و برخاستن و لباس و خوراك و أمثال اينها ملتزم بودند.[۱۲]
مرحوم آيتاللـه انصارى عشق و محبّت و حرارت فوقالعادهاى داشتند و مجالس ايشان، مجلس انس و جذبه و بسيار با حرارت بود، به طورى كه آن حرارت و شور براى حقير نيز كه در سنين طفوليّت همراه مرحوم والد در آن جلسات شركت مىكردم ملموس بود. و بعضاً شاگردان نيز بواسطه مجالست با ايشان به قدر استعداد و ظرفيّت خود أثر گرفته و اين حرارت و محبّت در آنها ظاهر مىشد، البتّه كسى طاقت آن عشق و آتش ايشان را نداشت و فقط يك ظهور خفيفى در نفوس پيدا مىشد و بدين طريق به استاد جذب مىشدند.
اين روش تربيتى در مرحوم حاج سيّدهاشم حدّاد أفاضاللـهعلينامن بركاتتربته به نحو أكمل و أوفى بود، ولى ايشان علاوه بر آن از «ذكر» نيز در تربيت نفوس استفاده مىكردند.
قلب انسان بسان آينهاى است كه قابليّت انعكاس انوار علم و معرفت و عرفان إلهى را دارد، أمّا در أثر اشتغال به تدبير امور بدن و قيام به ضرورات عالم طبع و ابتلاى به تكاثر و خوض در عالم كثرت رين و زنگار گرفته و آن صفا و پاكى خود را از دست مىدهد، أمّا سالك راه خدا دل را به صيقل ذكر جلا داده و درعمارت و آبادانى دل با دوام ذكر مىكوشد، تا آنجا كه عظمت باهره حضرت حقّ در آن تجلّى كرده و خورشيد حقيقت در آينه دل طلوع ميكند و او را مستغرق در انوار جمال و جلال خود مىگرداند و حجاب كثرت بالمرّه كنار مىرود.
هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود | هرگز از ياد من آن سرو خرامان نرود | |
آنچنان مهر توام در دل و جان جاى گرفت | كه اگر سر برود مهر تو از جان نرود[۱۳] |
در كتاب خدا و سنّت رسولاكرم و أئمّهطاهرين عليهمالسّلام، آيات و أخبار نويد بخشى براى اهل ذكر آمدهاست، آيات و رواياتى كه مؤمنين و مؤمنات را ترغيب و دعوت به ذكر كرده و متذكّر خواصّ و آثار آن مىشود. از جمله اين آيات، آيه كريمه: فَاذْكُرُونِى أَذْكُرْكُمْ[۱۴] است كه خداوند علىّ أعلى بين ذكر بنده و ذكر خود ملازمه قرار مىدهد و واضح است كه ذكر خداوند نسبت به بنده عبارتاست از نزول رحمت و سكينه و طمأنينه و آرامش براى بنده ذاكر.
و از جمله روايات، روايتىاست كه عالم ربّانى و جمالالسّالكين ابنفهدحلّى در كتاب عدّهالدّاعى روايت ميكند كه:
رُوىَ أَنَّ رَسُولَ اللَهِ صَلَّىاللَهُعَلَيْهِوَءَالِهِوَسَلَّمَ خَرَجَ عَلَى أصْحابِهِ فَقالَ: ارْتَعوا فى رياضِالْجَنَّةِ! قالوا: يا رَسولَ اللَهِ! وَ ما رياضُالجنَّةِ؟ قالَ: مَجالِسُ الذِّكْرِ؛ اغْدوا وَ رَوِّحوا وَ اذْكُروا!
وَ مَنْ كانَ يُحِبُّ أَنْ يَعْلَمَ مَنْزِلَتَهُ عِنْدَاللَهِ فَلْيَنْظُرْ كَيْفَ مَنْزِلَةُ اللَهِ عِنْدَهُ؟ فَإنَّ اللَهَ تَعالَى يُنْزِلُ الْعَبْدَ حَيْثُ أَنْزَلَ الْعَبْدُ اللَهَ مِنْ نَفْسِهِ.
وَ اعْلَمُوا أَنَّ خَيْرَ أَعْمَالِكُمْ عِنْدَ مَليكِكُمْ وَ أَزْكاها وَ أَرْفَعَها فى دَرَجاتِكُمْوَ خَيْرَ ما طَلَعَتْ عَلَيْهِ الشَّمْسُ ذِكْرُ اللَهِ تَعالَى، فَإنَّهُ تَعالَى أَخْبَرَ عَنْ نَفْسِهِ فَقالَ: أَنا جَليسُ مَنْ ذَكَرَنى؛ وَ قالَ تَعالَى: فَاذْكُرُونِى أَذْكُرْكُمْ، يَعْنى: اذْكُرونى بِالطّاعَةِ وَ العِبادَةِ أذْكُرْكُمْ بِالنِّعَمِ وَ الاْءحْسانِ وَ الرَّحْمَةِ وَ الرِّضْوانِ.[۱۵] و [۱۶]
روايت شده است كه رسولخدا صلّىاللـهعليهوآلهوسلّم بر أصحاب خود وارد شده و فرمودند: در بوستانها و گلزارهاى بهشت به تفرّج بپردازيد ! أصحاب گفتند: اى رسولخدا! بوستانهاى بهشت چيست؟
حضرت فرمودند: حلقهها و مجالس ذكر حضرت پروردگار؛ صبحگاهان و شامگاهان به ذكر خدا مترنّم باشيد!
هر كس دوست دارد منزلت و درجه قرب خود را به حضرت حقّ بداند، به منزلت خدا در نزد خود نگاه كند؛ چرا كه خداوند بنده را در مرتبهاى قرار مىدهد كه بنده، خداوند را نسبت به خود در آن مرتبه قرار داده است.
بدانيد كه برگزيدهترين أعمال شما نزد پروردگارتان و پاكيزهترين آنها و آن عملى كه درجات قرب شما را به خدا بيشتر بالا برده و بر عروج روحى شما بيشتر مىافزايد و نفيسترين چيزى كه خورشيد بر آن تابيده، ذكر خداوند سبحانهوتعالى مىباشد، زيرا خدا اينگونه از خود خبر داده: «من همنشين كسى هستم كه مرا ياد كند» و خداى سبحان ميفرمايد: «مرا ياد كنيد من هم شما را ياد مىكنم» يعنى با طاعت و عبادت ياد مرا در سراپرده دل خود آوريد تا من نيز شما را با نعمتها و احسان و رحمت و رضوان خود ياد كنم!»
بارى، حضرت آقا مىفرمودند: مرحوم آقاى أنصارى نوعا ذكر نمىدادند مگر به أقلّ قليل، ولى مرحوم حدّاد بر ذكر تأكيد تامّ داشتند و به محبّت و جذبه ناشى از مجالست و ارتباط با ولىّ خدا بدون ذكر اكتفاء نمىنمودند. و علاوه براين دو، به توجّه به نفس نيزـ كه انشاءاللـه در مباحث بعدى بدان اشاره خواهد شد ـ دستور مىدادند؛ و بدين جهت طريقه ايشان از طريقه مرحوم أنصارى أكمل و أتمّ بود.
يكى از موارد ديگرى كه نشانگر علوّ و عظمت مقام حضرت آقاى حدّاد است، مطلبى است كه مرحوم علاّمه والد در شرح زيارت حضرت آقاى حدّاد از مزار مرحوم حضرت آيتاللـه حاج شيخ محمّد بهارى قدّسسرّه در همدان مرقوم فرمودهاند، مىفرمايند: در ميان قبرها كه مىگشتند، بنده با ايشان تنها در جلو بودم و بقيّه رفقا به فاصلهاى از پشت مىآمدند، حضرت آقا به من فرمودند: ما شنيده بوديم كه مرحوم أنصارى بدين قبرستان سر مزار مرحوم حاج شيخ محمّد بهارى زياد مىآمدهاست و چهبسا از همدان كه تا بهار دو فرسخ است پياده مىآمدهاست. اين آمدنها براى جلب روحانيّت و استمداد از روح او بايد بوده باشد؛ اينك معلوم شد مرحوم بهارى آن مقدار درجهاى را نداشته است كه مرحوم أنصارى از روح او استمداد كند و گمشده خود را بجويد، مرحومأنصارى پى من مىگشته است و براى استشمام اين بو در اين ساعت و در اين مكان، اين راه را طىّ مىنموده است.[۱۷]
حرارت و آتش عشقى كه در وجود ايشان زبانه مىكشيد به حدّى شدّت داشت كه قابل وصف نيست. وقتى به محضر أنور ايشان مشرّف مىشديم بقدرى از محبّت حضرت پروردگار ملتهب و داغ بودند كه انسان از بيان آن عاجز است.
هرگاه سخن از خدا و محبّت او به ميان مىآمد صورتشان مىدرخشيد و گلمىانداخت، حتّى در اين أواخر با اينكه خيلى افتاده شده بودند ولى هنوز وقتى از عشق خدا صحبت مىشد يك وجد و سرور و نشاط خاصّى مىيافتند. به تعبير مرحوم قاضى رضواناللـهتعالىعليه، «سيّد هاشم در توحيد مانند سنّىها كه در سنّىگرى تعصّب دارند، او در توحيد ذات حقّ متعصّب است و چنان توحيد را ذوق كرده و مسّ نموده است كه محال است چيزى بتواند در آن خلل وارد سازد.»[۱۸]
حضرت علاّمه والد مىفرمودند: «ولايت آقاى حدّاد عين ولايت أئمّه طاهرين است و هيچ فرقى نمىكند.» يعنى در سيرإلىاللـه هر جا كه آن اوصياى إلهى رفتهاند ايشان نيز رفته است، گرچه در سير عرضى نسبتشان با أئمّه عليهمالسّلام، نسبت قطره به درياست.
مرحوم علاّمه آيتاللـه والد قدّسسرّهالشّريف به بنده خصوصى مىفرمودند: يكى از آقايانى كه دست تولّى به حضرت آقاى حدّاد رضواناللـهعليه نداده بود، در أواخر عمر كه در بستر بيمارى افتاده بود، بنده به عيادتش رفته و گفتم: ديگر آفتاب عمر شما به لب بام رسيده، شما ولايت آقاى حدّاد را قبول كنيد!
علاّمه والد فرمودند: من مىخواستم ايشان مؤمن (كاملالإيمان) از دنيا برود، البتّه بعد از فوت نسبت به ايشان خوابهايى ديده شده و جاى ايشان خوب است، در بهشت است؛ ولى به آن مقامى كه مختصّ اولياى خداست و ما در نظر داشتيم ايشان بدان جايگاه برسند نرسيدند![۱۹]
اين حكايت و كلام حضرت علاّمه والد پرده از عظمت مقام حضرت آقاى حدّاد برمىدارد كه اگر آن آقا در روزهاى واپسين از عمر، خود را در زير چتر و هيمنه ولايت آقاى حدّاد مىبرد، به مقتضاى قاعده لحوق مواليان به أولياء كه به نعمت ولايت كلّيّه إلهيّه متنعّم هستند، در جوار قرب حضرت ربّالعزّة از مرافقت و معيّت با أهل ولايت بهرهمند مىشد.
اما افسوس با اينكه حضرت آقاى حدّاد، بىدريغ سالكان راه خدا را به خود راه داده و به نحو أحسن از آنان پذيرايى مىنمود و اشاره به سينه مبارك خود نموده و ميفرمود: اينجا را محطّ و بارانداز خود قراردهيد كه من باركش مىباشم! امّا أفراد به بهانههاى واهى و يا مصالح پندارى و يا احتياطهاى بيجا خود را از اين درياى عظيم توحيد و طهارت و تقوى و بركات آن محروم مىساختند.
چقدر زيبا و لطيف عارف رومى در مثنوىمعنوىّ حال اين اولياى الهى را كه خداوند واحد قهّار، غيرت ورزيده و آنان را در حصن حصين و حجاب عزّت خود پنهان ساخته، و بر دلهاى أبناء زمان كه بر درِ أرباب بى مروّت دنيا گرد آمده و بدان دل سپردهاند مُهر قهر زده و لاجرم خلائق از علوم و معارف ربّانيّه و فيوضات معنويّه آنان محروم ماندهاند، با زبان تمثيل در ضمن أبياتى بيان ميكند.
باز هر يك مرد شد شكل درخت | چشم از سبزىّ ايشان نيكبخت | |
ز انبُهىّ برگ پيدا نيست شاخ | برگ هم گم گشته از ميوه فراخ | |
هر درختى شاخ بر سدره زده | سدره چبود؟ از خلا بيرون شده | |
ميوهاى كه بر شكافيدى عيان | همچو آب از ميوه جستى نور آن | |
اين عجبتر كه بر ايشان مىگذشت | صد هزاران خلق از صحرا و دشت | |
ز آرزوى سايه جان مىباختند | از گليمى سايهبان مىساختند | |
سايه آن را نمىديدند هيچ | صد تُفو بر ديدههاى پيچ پيچ | |
ختم كرده قهر حق بر ديدهها | كه نبيند ماه را، بيند سها | |
ذرّهاى را بيند و خورشيد نى | ليك از لطف و كرم نوميد نى | |
كاروانها بى نوا وين ميوهها | پخته مىريزد، چه سحراست اى خدا؟ | |
سيب پوسيده همى چيدند خلق | درهم افتاده به يغما خشك حلق | |
گفته هر برگ و شكوفه آن غصون | دمبهدم يا ليتَ قومى يَعلَمون | |
بانگ مىآمد ز سوى هر درخت | سوى ما آييد، خلقِ شور بخت! | |
بانگ مىآمد ز غيرت بر شجر | چشمشان بستيم، كلاّ لا وَزَر | |
گر كسى مىگفتشان كين سو دويد | تا از اين أشجار مُستسعد شويد | |
جمله مىگفتند: كين مسكين مست | از قضاءاللـه ديوانه شدهاست | |
او عجب مىماند: يارب! حال چيست؟ | خلق را اين پرده إضلال چيست؟ | |
خلق گوناگون با صد رأى و عقل | يك قدم اين سو نمىآرند نقل! | |
عاقلان و زيركانشان از نفاق | گشته منكر وين چنين ياغى و عاق[۲۰] |
بارى، مقام ولايت و اندكاك و فناء در توحيد، مرحوم حدّاد را بدانجا رسانده بود كه مرحوم علاّمه والد مىفرمودند: آقاى حدّاد دروس رسمى را فقط تا سيوطى خوانده بودند، اما در دقيقترين نكات عرفانى و مسائل غامض توحيدى از شيخالعرفاء محيىالدّين ابنعربى اشكال مىگرفتند.
اين مقام بلند و حالات توحيدى قوىّ و معارف عميق إلهيّه سبب شد كه حضرت علاّمه والد از آن زمان كه با ايشان آشنا شدند، به طور كامل عاشق و واله و دلباخته اين رجل الهى و انسان كامل شدند.
۱. ذيل آيه ۲۶ و آيه ۲۷، از سوره ۲۱: الأنبيآء.
۲. روحمجرّد، ص ۲۸۴.
۳. ديوانحافظ، ص ۱۰۹، غزل ۲۴۶.
۴. روحمجرّد، ص ۱۳.
۵. روحمجرّد، ص ۲۰۷.
۶. مثنوىمعنوى، دفتر أوّل، ص ۴.
۷. قسمتى از آيه ۲۹، از سوره ۴۸: الفتح.
۸. قسمتى از آيه ۹، از سوره ۵۹: الحشر.
۹. بحارالأنوار، ج ۶۴، كتاب الإيمانوالكفر، باب علاماتالمؤمنوصفاته، ح ۵۴، ص ۳۵۰ تا ص ۳۵۲.
۱۰. روحمجرّد، ص ۳۰۴ و ۳۰۵.
۱۱. قرب فرائض و قرب نوافل اشاره است به طريقهاى كه از اين حديث قدسى مستفاد است: قالَ رَسولُ اللَهِ صَلَّىاللـهعَلَيهِوَءالِهِوَسَلَّمَ: قالَ اللـهَ:
ما تَحَبَّبَ إلَىَّ عَبدى بِشَىءٍ أَحَبَّ إلَىَّ مِمّا افْتَرَضْتُهُ عَلَيهِ؛ وَ إنَّهُ لَيَتَحَبَّبُ إلَىَّ بِالنّافِلَةِ حَتَّى اُحِبُّهُ، فَإذا أَحْبَبْتُهُ كُنتُ سَمعَهُ الّذى يَسمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الّذى يُبْصِرُ بِهِ وَ لِسانَهُ الّذى يَنطِقُ بِهِ وَ يَدَهُ الّتى يَبطِشُ بِها وَ رِجْلَهُ الّتى يَمْشى بِها؛ إذا دَعانى أجَبْتُهُ وَ إذا سَأَلَنى أَعْطَيْتُهُ وَ ما تَرَدَّدتُ فى شَىءٍ أَنا فاعِلُهُ كَتَرَدُّدى فى مَوْتِ مُؤْمِنٍ يَكرَهُ المَوتَ وَ أنا أَكْرَهُ مَسآءَتَهُ.
«هيچ بندهاى به سوى من أسباب محبّت خود را فراهم نمىسازد به چيزى كه محبوبتر باشد نزد من از آنچه كه من بر وى حتم و واجب نمودهام؛ و به طور حتم و يقين بنده من به سوى من أسباب محبّتش را گرد مىآورد با بهجاآوردن كارهاى مستحبّ، تا جايى كه من او را دوست دارم؛ پس چون من او را دوست داشتم من گوش او هستم كه با آن مىشنود و چشم او هستم كه با آن مىبيند و زبان او هستم كه با آن سخن ميگويد و دست او هستم كه با آن مىدهد و مىگيرد و پاى او هستم كه با آن راه مىرود.
وقتى كه مرا بخواند اجابت مىكنم و وقتى كه از من درخواست كند به او عطا مىنمايم. و من هيچگاه تردّد ننمودم در چيزى كه مىخواستم آنرا به جاى آورم مانند تردّدم در مرگ مؤمنى كه اراده داشتم او را بميرانم؛ او مرگ را ناگوار مىداشت و من آزار و اذيّت او را ناگوار مىداشتم.»
حضرت علاّمه والد رضواناللـهعليه در سند اين حديث شريف از كتب فريقين و بيان مفاد و معناى آن از كلمات علماء و عرفاى ذوىالعزّوالمقدار، در مجلد أوّل از دوره اللـهشناسى ص ۲۷۹ تا ص ۳۱۳، به صورت مشروح و مستوفى بحث نمودهاند.
۱۲. علاّمه والد در كتاب شريف روحمجرّد، ص ۱۲۵ و ۱۲۶ در ضمن حكايت گفتگوى خود با حضرت آيةاللـه خسروشاهى مىفرمايند: من در نجف أشرف با آقاى أنصارى دوماه تمام بودهام و يك سفر چهاردهروزه به همدان رفته و تمام مدّت از نزديك حالات و مقامات و كمالات و شدّت عبوديّت وحرص مفرط در احترام به شريعت را به قدرى در ايشان قوى ديدهام كه شايد در بعضى از جاها به نظر حقير زيادهروى هم به نظر مىآمد.
۱۳. ديوانحافظ، ص ۸۴، غزل ۱۸۸.
۱۴. قسمتى از آيه ۱۵۲، از سوره ۲: البقرة: «پس مرا ياد كنيد تا من هم شما را ياد كنم.»
۱۵. بحارالأنوار، ج ۹۰، ص ۱۶۳؛ و عدّهالدّاعى، البابالخامس فيما اُلحق بالدّعآء و هو الذّكر، ص ۲۵۳، ح ۱۷.
سفارش علاّمه شعرانى (ره) به درس گرفتن كتاب عدّهالداعى (ت)
علاّمه دقيقالنّظر و صائبالرّأى مرحوم ميرزا أبوالحسن شعرانى در مقدّمه نفيس و ممتّع خود بر ترجمه و شرح صحيفهسجّاديّه از طبع انتشارات اسلاميّه در تجليل از كتاب عدّهالدّاعى و مؤلّف آن ابنفهدحلّى رحمةاللـهعليه ميفرمايد: جماعتى از علماى ما در شرائط و أحكام و قواعد و نتائج دعا كتاب مستقلّ تأليف كرده و علمى مستقلّ تدوين نمودند در أسرار و دقائق آن به أدلّه عقلى و نقلى تمسّك كردند و راستى بايد چنان كرد.
طلاّب علوم دينى كه عمر خود را در اصول دين و فروع و مقدّمات آن صرف مىكنند، شايستهاست چندى هم به علم دعا بپردازند و يكى از بهترين كتب اين علم را به دقّت و تعمّق نزد استاد بخوانند و اصول آنرا به طور علمى فرا گيرند و آن را دون شأن خود نشمارند، مثلاً كتاب عدّهالدّاعى تأليف فقيه متبحّر محقّق أحمدبنفهدحلّى را كه دانستن مضامين آن يقيناً از بسيارى مباحث متداوله مفيدتر است !
در اين كتاب از حضرت امام جعفرصادق عليهالسّلام روايتكردهاست: الخَشْيَةُ ميراثُ العِلمِ وَ العِلمُ شُعاعُ المَعْرِفَةِ و قَلبُ الإيمانِ و مَن حُرِمَ الخَشْيَةَ لا يَكونُ عالِمًا. آنكه از ترس خدا محروم باشد عالم نيست. و هم در آن كتاب است كه خداوند به داود عليهالسّلام وحى فرستاد: هر بندهاى كه به علم خود عمل نكند از ميان هفتادگونه عقوبت باطنى كه به او چشانم، كمترين آن بود كه لذّت مناجات را از دل او بيرون برم. و خود ابنفهد گويد: «علم عبارت از حفظ مسائل و تقرير بحث و دلائل نيست! بلكه علم آنستكه بر ترس بنده از خداى بيفزايد و او را در كار آخرت چابك سازد و در تحصيل لذائذ دنيا بىرغبت گرداند؛ و از اين روايات معلوم شد علم بىعبادت ممكن نباشد. صحيفه كامله سجّاديّه، با مقدّمه و ترجمه علاّمه شعرانى، ص ۲ و ۳)
۱۶. عالم ربّانى و عارف صمدانى مولى عبدالصّمد همدانى رحمهاللـهعليه در فصل پانزدهم از بحرالمعارف از حضرت رسولأكرم صلّىاللـهعليهوآلهوسلّم روايت ميكند كه:
إذا كانَ الغالِبُ عَلى عَبدىَ الاشتغالُ بى جَعَلتُ هَمَّهُ و لَذَّتَهُ فى ذِكْرى، وَ إذا جَعَلتُ هَمَّهُ و لَذَّتَهُ فى ذِكْرى عَشِقَنى وَ عَشِقْتُهُ وَ إذا عَشِقْتُهُ رَفَعْتُ الحِجابَ بَيْنى وَ بَيْنَهُ، لا يَسْهو إذ سَها النّاسُ، أُولئِكَ كَلامُهُمْ كَلامُ الأنْبيآءِ، أولئِكَ الأبدالُ حَقًّا، أُولئِكَ الّذينَ إذا أَرَدْتُ بِأهْلِ الأرْضِ عُقُوبَةً أَوْ عَذابًا ذَكَرْتُهُمْ فِيهِمْ فَصَرَفْتُهُ بِهِمْ عَنْهُمْ. (بحرالمعارف، ج ۱، فصل ۱۵، ص ۱۹۳)
۱۷. روحمجرّد، ص ۱۵۷.
۱۸. روحمجرّد، ص ۱۳.
۱۹. اگرچه اين شخص از مواليان و شيعيان أميرالمؤمنين سلاماللـهعليه بوده است، ولى اگر دست تولّى به مرحوم حدّاد مىداد بهره او از ولايت أميرالمؤمنين عليهالسّلام به مراتب بيشتر شده و در مسير قرب خداوند پيش مىرفت. إرادت به اولياى الهى و تلمّذ و كسب فيض در محضر آنان علاوه بر استفاده از ارشادات و راهنمايى ايشان موجب استفاضه از هدايت تكوينى ايشان است و با داخلشدن تحت ولايت اولياء كامل پروردگار استفاضه از ولايت معصومين عليهمالصّلوهوالسّلام نيز مضاعف ميگردد.
علاّمه والد رضواناللـهتعالىعليه در حاشيه رسالهسيروسلوك علاّمه بحرالعلوم قدّسسرّهالعزيز مىفرمايند: مرافقت سالك با اوستاد عامّ نيز لازم است زيرا كه نفحات رحمانيّه از جانب ربّالعزّه توسط حجاب أقرب كه همان استاد خاصّ است به توسّط قلب استاد عامّ به سالك مىرسد، بنابراين سالك نبايد از إفاضات قلبيّه استاد عامّ غافل بماند كه از استفاضه معنويّات او محروم خواهد ماند. رسالهسيروسلوك منسوببهبحرالعلوم، ص ۱۶۷، تعلقيه ۱۳۷علاوه بر اين، حقيقت ولايت همانطور كه گذشت، يك حقيقت بيش نيست و معرفت حقيقت يكى از أوليا ملازم معرفت حقيقت همه است و هر كس به هر يك از أولياى خدا نزديك شود، به همه نزديك شده است و هر كس ولىّ خدائى را بشناسد و از او دور شود، به همان مقدار از حقيقت ولايت و از همه أولياى إلهى دور شده است و اين شخص نيز مرحوم حضرت آقاى حدّاد را مىشناخت، ولى به جهاتى از بركات وجود ايشان محروم ماند و بهرهاش ناتمام گشت.
۲۰. مثنوىمعنوى، دفتر سوّم، ص ۲۵۲.